eitaa logo
خانه سبز🌿
463 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی اوقات آدم نیاز داره یکی بهش بگه: «لا تَخَف وَلا تَحزَن إِنّا مُنَجّوكَ» که نترس و ناراحت نباش، ما نجاتت میدیم.. آخ از آن حال و لحظه‌یِ آرامشِ بعد از طوفان🌱 @amaneh_roman
هدایت شده از ‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
محشـــره🍀😍
میگم یه وقت فکر نکنید که؛ توئیت سپاه پاسداران با آیه ۹۵ سوره مائده و با زدن هشتگ نطنز زیرش و همزمانیش با منفجر شدن یک پایگاه صنعتی موشکی اسرائیل ربطی داشته باشه (: @amaneh_roman
اللّھم‌أخرِجْنے‌‌حُب‌الدُّنیا‌مِن‌قُلوبنا
خانه سبز🌿
اللّھم‌أخرِجْنے‌‌حُب‌الدُّنیا‌مِن‌قُلوبنا
خدایاحب دنیا رو ازقلب های ما خارج کن😢💚
💠﷽💠
...♡ الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
درشان تواین بس که دربیت پیمبر هر روز تورا کرده صدا فاطمه مادر @amaneh_roman
•°♥️•° میگفټ: مڹ یڪ چیزے فهمیدھ ام...! خدا شهادټ ࢪاهمیشھ بھ آدم هایے دادھ ڪھ دࢪ ڪاࢪ سخټ ڪۅش بۅدھ اڹد...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@amaneh_roman
•💙📘• • ـ‌‌‌‌ ــ ـــ ــــ ـــــ ـــــــ • روزهارفت‌و ...🌤 فقط ... حسرت‌دیداررُخت 🌱 مانده‌براین‌دِل‌یعقوبی‌ما...💔 • ـ‌‌‌‌ ــ ـــ ــــ ـــــ ـــــــ @amaneh_roman
خدا فالوت کنه بقیه سوءتفاهمن👌🔑 ♥️ 😎 بہ‌خاص‌ترین‌کانال‌ایتا‌بپیوندیـد‌😎 『🌙@amaneh_roman○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° یارب برس به داد حقیری که بی پناه 😭🥀 | 📸 🦋 🎤 📿 بہ‌خاص‌ترین‌کانال‌ایتا‌بپیوندیـد‌😎 『🌙 @amaneh_roman○°.』
خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . #ثمانیه_واربعین . چند خرگوش در چمن زار ها در
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . ابراهیم در حال نواختن بود که زهرا به من اشاره کرد. دیدم که بکیر آن طرف با غضب ایستاده است و مارا نگاه می‌کند. بکیر جلو آمد. ابراهیم از نواختن دست کشید. من و زهرا هردو به احترام بکیر ایستادیم. اما ابراهیم تکان نخورد. بکیر بازوی مرا گرفت و با غضب مرا از آنجا دور کرد. زهرا نیز پشت سر ما می آمد. نزدیک به اتاق من شدیم. بکیر با اخم فراوان گفت: بار آخرت باشد که با ابراهیم یکجا جمع میشوی. بار دیگر هشدار نمی‌دهم تورا از قصر پرت میکنم بیرون. همان لحظه در دلم درد عجیبی پیچید و از شدت درد خم شدم و دستم را به سینه بکیر تکیه دادم. بکیر خندید و گفت : نمی‌دانم چرا زن جماعت وقتی می‌خواهند همه ورق را به سمت خود برگردانند. خود رابه کسالت و مرض می‌زنند. تا ادعا کنند حال خوشی ندارند. و بعد راهش را کج کرد و رفت. روی پله نخست نشستم و دستام را دور شکمم حلقه مردم و شروع کردم به آه و ناله کردن. زهرا نگاهم کرد و گفت :بانو جان رنگ از رخسارتان رفته است. چرا اینگونه شده اید. بایستید تا شمارا به اتاقتان ببرم. طبیب را خبر میکنم.تا بیاید و شمارا معاینه کند. ایستادم ضعف عجیبی داشتم و اصلا نمی‌توانستم درست و متعادل راه بروم.به هر سختی که بود خودم را به اتاق رساندم و روی تخت رها شدم. از شدت درد بالشت را به دندان گرفته بودم و فریاد میزدم اما صدایم در بالشت میشکست و بیرون نمی‌رفت. چندی بعد زهرا با طبیب و چند خادمه دیگر وارد اتاق شدند. طبیب مردی میان سال بود که از چهره اش تجربه های گونا گونی می‌بارید. مرا معاینه کرد اما چیزی دست گیرش نشد. به حتم طبیب قصر بهترین طبیب بغداد است. چند شربت برایم تهیه کردند که مسکنی بیش نبودند. آن هارا نوشیدم و لباس هایم را عوض کردم و سعی بر این داشتم تا بخوابم. اما خواب به چشمانم نمی آمد. زهرا با فانوس در کنار تخت من روی صندلی نشسته بود و زیر لب ذکر میگفت. عرق از پیشانی ام سرازیر میشد. چشم هایم در حال سنگین شدن بود که درب اتاق کوبیده شد. یکی از خدامه ها اذن گرفت برای ورود شخصی که قصد ملاقات با مرا داشت. قبول کردم و به ثانیه نکشید که زنی با پوشیه مشکی وارد اتاق شد. سلام کرد. چقدر صدایش آشنا بود. پوشیه اش را برداشت. باورم نمیشد مرجل آمده بود. نیم خیز شدم و بر لبانم خنده نقش بست. مرجل در کنار بسترم نشست و گفت : اَمانه بهتر شده ای؟؟ گفتم :از کجا میدانی که احوال خوشی ندارم؟؟ گفت: بحری چند روزی می‌شود که در قصر به صورت پنهانی زندگی می‌کند تا از احوالت باخبر شود. گفتم : پنهانی؟! و بعد با ابرو اشاره کردم که حرفی نزند آخر زهرا در جوار من نشسته بود. و هر آن ممکن بود از ارتباط من با اجنه باخبر شود و زهره اش بترکد. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . مرجل چادرش را درآورد اما شالی به سر داشت. تا موهای سپیدش جلب توجه نکند. و بعد دستش را روی شکمم گذاشت و در دلش دعایی خواند. درد به صورت معجزه آسایی از من دور شد و کسالت ار تنم بار بست و رفت. آب دهانم را قورت دادم وگفتم: چگونه این کار را کردی؟! معجزه میکنی. مرجل ابروهاش را بالا داد و رو به زهرا گفت : هنوز درد داری. و من متوجه شدم که از اعجازش نباید چیزی بگویم که زهرا متوجه نشود او نصف ذاتش ماورائی است. به مخده تخت تکیه دادم. مرجل نگاهم کرد دستانم را در دستش گرفت و گفت : برای عمل قبیح عبود متاسفم. تنم لرزید و بغض بر گلو گاهم نشست. مرجل گفت : از آن شب که عبود با حالتی نزار وارد خانه بحری شد و با او جنگی عظیم به پا کرد. دیگر خبری از او نداریم. اما آلم می‌گوید که از عراق رفته است و به نزدیکی فلسطین مهاجرت کرده است. اخر تا شنید که بکیر قصد جان اورا کرده است تصمیم به مهاجرت کرد. خشمگین شدم و گفتم : اگر بشود به فلسطین میروم تا خونش را بریزم. مرجل نگاهی با پوزخند به من کرد و گفت : از پس قدرتش بر نخواهی آمد. چیزی نگفتم و چشم هایم را بستم. زهرا به اتاق خودش رفت تا استراحت کند. من و مرجل نیز هردو در کنار هم شب را تا صبح گذرانیدم. آنقدر حرف زدیم و حرف زدیم که دهانمان کف کرد. . دوماه از رفتن مرجل می‌گذشت و دوماه مانده بود تا به دنیا آمدن فرزند بکیر و حورا. و من در این دوماه هیچکس به جز بکیر و خادمان دربار را ندیدم. در هیچکدام از محفل هایشان مرا دعوت نکردند و خبری از عقد و عروسی نشده بود. زیر سایه درختی نشسته بودم. و به آسمان نگاه میکردم. عصر بود. عصر صفر شکمم کمی متورم شده بود و این مرا نگران می‌کرد. اما هیچ دردی نداشتم و اصلا ضعفی در بدن احساس نمیکردم. همان گونه که نشسته بودم. و در افکار خود غوطه ور بودم. زهرا با عجله ای فروان به سمت من آمد. نفس نفس میزد. پرسیدم چه شده؟ چشم های نگرانش اطراف را می‌پاید. گفت : بانو حورا اتاق شمارا زیرو و رو کرده است. او به دنبال شما می‌گردد و پا فشاری دارد که شمارا هر چه سریع تر ببیند. ایستادم و با آرامش تمام به سمت اتاق رفتم. حورا و چند خادمه و خواهران بکیر در اتاق من ایستاده بودند. داخل شدم. حورا با غضب به سمت من آمد و گفت : بگو ببینم گردنبند مرا کجا گذاشته ای؟؟ گفتم : گردنبند؟ من چه کارم به زیورآلات شما؟ حورا با دو دستش بر قفسه سینه ام کوبید و گفت : من خودم با چشم های خودم دیدم که تو گردنبند مرا دزدیدی و به سمت اتاقت آمدی. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
💠﷽💠
...♡ الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
شھید‌مهدی زین‌الدین: اگر‌پیروز‌شدیم‌یاشکست‌خوردیم‌مھم‌نیست..؛ اصل‌این‌است‌کہ‌به‌تکلیفمان‌عمل‌کرده‌باشیم.. @amaneh_roman
💠﷽💠
...♡ الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
بچـه‌هاقرآن‌بذارید‌جیبتون نگـفتم‌قرآن‌تو‌موبایلت..❗️ قرآن‌بزارید‌جـیبتون ؛ اذیـت‌شدۍ‌قرآن‌بخون خسـته‌شدۍقرآن‌بخون غـصه‌دار‌شدۍ‌قرآن‌بخون ڪلافه‌شدۍقرآن‌بخون..🧡 ـ وقتۍقرآن‌میخونۍانگار خداداره‌باتو‌حرف‌مـیزنه..꧇) @amaneh_roman
‏دوست‌دارم‌هایم فقط را دارند :) |حسیـــــن«؏»‌|♥️ •🌱• @amaneh_roman
•وَقَالُوالَوْلَانُزِّلَ‌عَلَيْهِ‌آيَةٌمِنْ‌رَبِّهِ؛ بگوخداقادࢪاست‌معجزه‌ا؎فࢪوفࢪستد... @amaneh_roman
♥️| . . . إلمَن‌أحبُ‌هاي‌اِلناس؟ مابیهـہ‌مِنْ‌حِنیـتک! براچی‌عاشق‌‌این‌مردم‌باشم؟ وقتی‌هیچکدومشون‌به‌مهربونیه‌تونمیرسن! ـ @amaneh_roman
جاده هاے زندگی را خدا هموار میڪند... ڪار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست… پس اینقدر آه و ناله چرا؟!! . @amaneh_roman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع)؛ اگر هیچ گناهی نکنید... من ازگناه برتری می ترسم؛ که آن خودبینی است... :/💔 . @amaneh_roman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه این ماه رمضون هم مثل سال های قبل نره و بیاد... حواسمون باشه.. :) 🌱 . @amaneh_roman
رفیق حالت‌کہ‌بدمیشہ‌وگرفتھ‌میشی نیوفت‌بہ‌جون‌پروفایلت!'‌پشت‌هم‌هی‌عوض‌کنی... پاشوبࢪوبایسری‌کاࢪمن‌جملھ⇩ نماز،قرآن،ࢪازونیاز،دࢪددل‌باامام‌زمان حال‌دلت‌روعوض‌ڪن:)❤️ @amaneh_roman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگرى نقشه حاميان دولت براى انتخابات،از كودتا تا تعويق انتخابات پشت پرده راز مذاكرات تا گشايش اقتصادى در اين دوماه . اين كليپ بايد به دست همه ايرانى ها برسه،حتما ببينيد و منتشر كنيد . 🔽 براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻 @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa لطفا نشر دهيد🎥💫