🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌱 #موضوع 💠💠 علت دعواهای زیاد زن و شوهر بخش اول #دعواهای زن و شوهر همیشه به دلایل مختلفی اتفاق می
🌱
#موضوع
💠💠 علت دعواهای زیاد زن و شوهر
#بخش_دوم
🍀 #فرزندان:
#گاهی فرزندان دلیل اصلی دعوای زن و شوهر هستند.
وقتی نحوه تربیت و فرزندپروری زوجین با هم کاملا متفاوت است قطعا اختلاف نظرهای زیادی در این خصوص با هم دارند که همین باعث می شود تا به خاطر تشویق و تنبیه و تربیت فرزندان دعوای زیادی با هم داشته باشند.
🍀 #فراموش_کردن همسر و نداشتن وقت کافی برای خانواده:
وقتی مرد کار را اولویت اول خود قرار می دهد و برای زن و خانواده زمان کافی ندارد همین موضوع به مرور زمان تنش و دعوا را ایجاد می کند. همسری که فراموش شده همیشه از مرد خود انتظار دارد تا در مناسبت های مختلف به یاد او باشد. این بی تفاوتی همیشه با دعوای شدید زوجین در خانواده همراه است.
🍀 #حسادت:
اگر به هر چیزی که با همسر شما در ارتباط است حسادت می کنید در واقع خود شعله های دعوا و خشونت را در خانه روشن می کنید. مقایسه کردن زندگی خود با دیگران کار اشتباهی است و این مشاجره را بیشتر می کند.
🍀 #مرور_اشتباهات_گذشته:
وقتی صحبت از اشتباهات گذشته می شود برخی زوجین مدام تن دلخوری ها و ناراحتی ها را مرور می کنند و این را وسیله قرار می دهند برای دعوا در خانه و با همسر. مرور اشتباهات گذشته بسیار عادت بد و اشتباهی است.
این موضوع ادامه دارد...
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت23 💎 تمام صورت بهانه رو بوسید . بهانه سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود. معلوم بود غرق
#پل
#قسمت24
💎 و چون رشته ی تحصیلیم ادبیاته عزیزم طبیعیه که دفتر کارم هم اونجا باشه.
-: فکر کردم پزشکی میخونید.
شکیبا: نه، متاسفانه من مثل شما انقدر باهوش نبودم که پزشکی قبول بشم و خوشبختانه رشته ای قبول شدم که عاشقشم.
ازش خوشم اومده بود.
-: عجله داری برای رفتن؟
شکیبا: اصلا فقط نمیخوام مزاحم شما باشم.
-: مزاحم نیستی و اگر قراره با هم کار کنیم دیگه به من نگو شما.
شکیبا: چشم خانوم افروز.
-: بدترش کردی که.
شکیبا زد زیر خنده.
شکیبا: چشم. هر چی شما بگی.
-: چی شد که شدی مسوول گاهنامه ؟
شکیبا: شاید علاقه و یا شاید لطف کسانی که میخواستن این گاهنامه رو راه اندازی کنن. گاهنامه ادبی بود و چون من زمانی که کارشناسی میخوندم تو دانشگاه خودمون با دوستانم چنین گاهنامه ای رو راه اندازی کرده بودیم طبق تجربه ام ازم دعوت کردن.حالا تصمیم داریم گسترشش بدیم که تمام رشته ها بتونن استفاده کنند…
اون روز تا ساعت 2 با هم حرف زدیم و نهایت شکیبا منو رسوند خونه. هم مودب بود هم خیلی خاکی در عین حال اینکه خیلی ظریف بود ولی مثل مردها محکم بود و من از این حالت تو دخترها میترسیدم وقتی داشت منو پیاده میکرد یک دفعه گفت
شکیبا: من اصولا تو زندگی کسی مداخله نمیکنم حتی سوال هم نمیکنم ولی اگر کاری از دستم بر میاد که مشکلتو حل کنم بهم بگو.
هاج و واج موندم.
شکیبا زد تو دنده و خندید و گفت:
شکیبا: چشمات فریاد میزنه. خداحافظ.
زیر لب گفتم خداحافظ.
شب خونه حسابی شلوغ بود باز همه مرافعه داشتیم که برای خرید بهانه من برم که اینبار دیگه زیر بار نرفتم. دلیلم هم موجه بود سرم شلوغه. فرداش به اجبار با کیارش راهی دانشگاه شدم. بعد از ظهر که به کیارش گفتم نمیام خونه تعجب کرد وقتی جریان گاهنامه رو بهش گفتم با من تا دم در دانشکده ی ادبیات اومد. داشتم از کیارش خداحافظی میکردم که شکیبا از در اومد بیرون.
شکیبا: سلام خانوم.
-: سلام. معرفی میکنم پسر خاله و هم رشته ی من کیارش.شکیبا صبوری مسوول گاهنامه.
شکیبا: خوش وقتم.
کیارش: منم همینطور. خوب تارا خانوم تو چطوری برمیگردی؟
-: مثل هر روزی که تونیستی.
کیارش: آخه هوا اون موقع تاریکه.
شکیبا: اگر اشکالی نداره من تارا جونو میرسونم.
-: خودم میرم ممنون.
شکیبا: نه عزیزم به هر حال من به زحمت انداختمت باید هم یه جوری زحمتتو کم کنم مگر اینکه همراهی با منو دوست نداشته باشی
-: این چه حرفیه. باشه با هم میریم.
کیارش: خوب خیالم راحت شد. خداحافظتون.
شکیبا: خدانگهدار
-: خداحافظ.
اون روز تا ساعت 5 کار کردیم و شکیبا منو با کار گاهنامه و بچه ها آشنا کرد با وجود شکیبا اصلا احساس غریبی نمیکردم وقتی داشتیم برمیگشتیم باز مثل روز قبل شکیبا بی مقدمه گفت
شکیبا: خوب پس مشکلت اینه
-: مشکلم؟ چه مشکلی؟
شکیبا: کیارش.
دلم میخواست انکار کنم ولی نمیتونستم سرمو انداختم پایین.
شکیبا: اینطور که معلومه کیارش خیلی دوستت داره مشکل چیه؟
نمیدونم چرا و چه جوری اما برای بار اول تو زندگیم به یک نفر اعتماد کردم و همه چیز و برای شکیبا گفتم. حتی حس هایی که خیلی وقتها با خودم هم مرور نمیکردم. شکیبا خیلی ناراحت شده بود ولی حرفی نمیزد لحظه ای که داشت منو پیاده میکرد گفت:
شکیبا: نمیگم دوست خوبیم یا حتی آدم خوبی ولی دوست دارم منو دوست خودت بدونی و بدون هر چیزی که بشه اگر به من نیاز داشته باشی تمام تلاشمو میکنم که در کنارت باشم.
بوسیدمش و خداحافظی کردیم تا وارد خونه بشم شکیبا ایستاد و منو تماشا کرد
دوستی منو شکیبا خیلی سریع رشد کرد خیلی به هم نزدیک شدیم البته من چیز زیادی ازش نمیدونستم فقط در این حد که تک فرزنده وترم آخر کارشناسی ارشد.....
🎀 @delbrak1 🎀
حاضرین همگی ؟
پارت بعدی رو بزارم؟؟؟؟؟
بیاین حاضریتونو اعلام کنین😄😍
هدایت شده از Sara
اول نیت کن بعد ۳صلوات بفرس حالا بزن
روی اسم مبارک، جواد الائمه (ع)
♻️﷽♻️
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
بیش از 100 هزار نفر متوسل شدن و خیلی ها حاجت گرفتن شما هم متوسل بشید ان شا الله شما هم حاجت روا خواهید شد🤲🌺
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت24 💎 و چون رشته ی تحصیلیم ادبیاته عزیزم طبیعیه که دفتر کارم هم اونجا باشه. -: فکر کردم پزش
#پل
#قسمت_25
💎 ادبیات فارسیه و اینکه مدرس دانشگاهه. ولی اینکه چرا تنها زندگی میکنه با اینکه پدرو مادر به اون خوبی داره چیزی بود که نه برام توضیح داد نه جرات میکردم بپرسم اون روزا شکیبا هم درگیر مسئله ی کیوان بود ولی انقدر سفت و محکم برخورد میکرد که گاهی من از حسی که داشتم و ضعفی که نشون میدادم بدم میومد. بلاخره روزهای امتحان سر اومد و همه آماده میشدیم برای امتحان روز آخر من امتحانمو دادم و اومدم بیرون سر پیچ دانشگاه شکیبا رو دیدم داشتیم صحبت میکردیم که کیارش و بهانه جلومون سبز شدن.
-: سلام
بهانه: سلام
من بهانه و شکیبا رو به هم معرفی کردم. بهانه خیلی سریع از شکیبا فاصله گرفت ولی کیارش ایستاد به حرف زدن. شکیبا که دید بهانه داره به خودش میپیچه خیلی سریع خداحافظی کرد و رفت طرف ماشین تا منم برم.
-: چرا انقدر زود خداحافظی کردی ؟
شکیبا: پاهام خسته شده بود.
من که میدونستم به خاطر حساسیت بهانه شکیبا سوار ماشین شده تعجب کردم که شکیبا چرا از منم پنهان میکنه که دلیلش چی بوده.
-: فکر کردم به خاطر حساسیت بهانه زودتر خداحافظی کردی.
شکیبا خندید
شکیبا: ببین اگر بهانه روی من یا امثال من حساسیت داره دلیل نمیشه روی دختر خاله ی شوهرش هم حساسیت داشته باشه بهت نگفتم چون دوست ندارم چنین چیزی تو ذهنت باشه با وجود اینکه کیارش و بهانه قراره پیش شما زندگی کنن این مسئله تو رو آزار خواهد داد. پس شلوغش نکن و فکر نکن چون بهانه روی من حساسه پس روی هر دختری حساسه باشه؟
فکری که یک ماه بود تو ذهنم بود رو برای بار اول به یکی گفتم.
-: شکیبا من تو اون خونه نمیمونم که شاهد حساسیت یا عدم حساسیت بهانه باشم
اصلا تعجب نکرد.
شکیبا: خوب؟
-: من شاید بتونم برای یک ساعت دو ساعت فیلم بازی کنم ولی اگر بخوام با کیارش و بهانه یه جا زندگی کنم آب میشم، داغون میشم. همتا هم قراره آخر تابستون ازدواج کنه و مسلما همه میخوان یه جا زندگی کنن خونه انقدر بزرگ هست که اگر هر کدوم یه قسمتشو بردارن بازم خونه خالی میمونه ولی من نمیتونم میون این جمع زندگی کنم.
شکیبا: میخوای چیکار کنی؟
-: من از اونا جدا میشم درسمو میخونم و کار میکنم.
شکیبا خندید
شکیبا: چرا مثل بچه ها حرف میزنی تارا؟ مگه کار پیدا کردن واسه دختری مثل تو ساده است؟
-: مگه تو سه جا کار نمیکنی؟
شکیبا: شرایط من با تو فرق داره من تقریبا درسم تموم شده و بر پایه ی علمم کار پیدا میکنم ولی تو الان بر چه اساسی میخوای بری دنبال کار؟
-: نمیتونی کمکم کنی؟
شکیبا یک کم فکر کرد و گفت : باید در موردش صحبت کنیم کاری که تو میخوای بکنی کاری نیست که به سادگی قابل انجام باشه یادت نره ما تو ایرانیم و تو یه دختری.
-: چیش مشکله؟
شکیبا: بریم خونه من؟
منم که کاری نداشتم رفتیم اونجا بار اول بود میرفتم خونه ی شکیبا. تعجب کردم فکر میکردم یه خونه ی مجردی ساده تر از این حرفهاست از سه طرف سالنش چند تا پله میخورد میرفت بالا یک طرف میخورد به یه هال کوچیک و بعد آشپزخونه از یک طرف هم میرفت تو یک هال کوچیک بعد سه تا اتاق خواباش و یه تیکه اش و سنتی درست کرده بود که در شیشه ای داشت یعنی از تو هال تو اون قسمت و میدیدی ولی چون پرنده ها توش پرواز میکردن در گذاشته بود پر فنچ و مرغ عشق و گلدون بود رفتم رو تختی که تو اون قسمت گذاشته بود نشستم خونه خیلی دنج بود ولی بوی تنهایی میداد نمیدونم چرا با دیدن خونه دلم برای شکیبا سوخت حس میکردم هیچ لذتی از این خونه و زیبایی نمیبره.بعد از اینکه یک کم استراحت کردیم شکیبا شروع کرد حرف زدن.
شکیبا: ببین تارا. شاید من خیلی کارها کرده باشم که به نظر ساده بیاد ولی مطمئن باش مشکلات خاص خودشو داره ...
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از 🏡🍔 هُنرِ خانه داری 🍹
پوشاک شیک و پیک❤️
یه کانال براتون آوردم پر از لباسای خوشگل، متنوع👘👚👕👗 و از همه مهم تر ارزون قیمت
مطمئن باش از اینجا ارزون تر پیدا نمیکنی👌
ارسالامونم که رایگانه🇮🇷✈️📬💌
همکاری داریم با پورسانت😍😍
ثبت سفارش وهمکاری👇https://eitaa.com/saraadmin1
لینک کانالمون❤️
https://eitaa.com/joinchat/2761359667Cd485941303
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
اول نیت کن بعد ۳صلوات بفرس حالا بزن
روی اسم مبارک، جواد الائمه (ع)
♻️﷽♻️
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
بیش از 100 هزار نفر متوسل شدن و خیلی ها حاجت گرفتن شما هم متوسل بشید ان شا الله شما هم حاجت روا خواهید شد🤲🌺
🧿💙
تو زندگی متاهلی نقل و نبات پخش نمیکنن ...
چند وقتیه گله میکنن از مجردی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🎀 @delbrak1 🎀