#دعبل_و_زلفا
#نقد
رمان «دعبل و زلفا» سرگذشت شاعری معروف به نام دعبل است که زبانی تیز و صریح در حقگویی دارد. او در سفری، به عشق زلفا که کنیزی شیعه است و سیرت و صورتی زیبا دارد، گرفتار میشود. برای رسیدن به او تلاش فراوانی میکند و حتی در عشقش از نماز دور میشود و به شراب روی میآورد و اشعاری عاشقانه میسراید. این اشعار باعث میشود تا به قصر موصلی و هارون راه پیدا کند و با چنین افرادی همنشین شود. در نهایت به وضع اسفباری دچار میشود و یکی از عمّال امام کاظم علیه السلام، ابن یقطین، او را نجات میدهد و زلفا را با لطایف الحیلی از چنگ موصلی بیرون کشیده و به ازدواج دعبل درمیآورد. زلفا دعبل را ترغیب میکند تا اشعاری در مظلومیت اهل بیت و افشاگری ظلمهای حکومت وقت بسراید. دعبل مسیری روشنتر را طی میکند تا اینکه با بیماری چشمان همسرش مواجه میشود و به هم میریزد. در نهایت چشمان زلفا به وسیلهی پیراهنِ امام رضا علیه السلام شفا مییابد. دعبل در این داستان با افراد زیادی از جمله ابن سیار مواجه است. ابن سیار طبیبی مادیگراست که دوست ندارد به هیچ وجه مومن شود. او نیز در این داستان با حادثههایی مواجه میشود.
این رمان مانند قلب تپندهای است که مدام با اتفاقی تازه، خون را در رگهای داستان پمپاژ میکند. نویسنده طنابِ ناقوسِ داستان را به دست دارد و به محض اینکه احساس کرد ارتعاشات صدا دارد فروکش میکند، باز این طناب را میکشد و اتفاق و آهنگ تازهای رقم میخورد.
البته برخی از داستانها که جنبه تاریخی و معرفتی نیز دارند، مجبورند در روند داستان، مجموعهای از اطلاعات لازم را به مخاطب برسانند؛ اطلاعاتی که خیلی با اصل داستان عجین نمیشود. رمان «دعبل و زلفا» نیز، که برگرفته از حادثهای واقعی است و جنبه تاریخی و معرفتی دارد، از این قاعده مستثنی نیست. یکی از نشانههای تسلّط نویسنده و خلّاقیّت او این است که جایی و به گونهای این اطلاعات را به مخاطب بدهد، که لطمهای به داستان وارد نشود. بهترین زمان برای دادن اطلاعات، زمانی است که نویسنده مخاطب را به مرحلهای از تعلق رسانده باشد؛ مرحلهای که مخاطب به خاطرِ عُلقهاش به داستان، تحمّل پذیرش این مطالب را داشته باشد. در واقع، وقتی چنین زمانی فرا میرسد که داستان به بلوغ خود رسیده باشد. خوشبختانه نویسنده، که با فنون نویسندگی آشناست، همین کار را میکند. او ابتدا داستان را تا مرحلهی زیادی پیش میبرد و به بلوغ میرساند و بعد اطلاعات را در قالبهای مختلفی(مانند دیالوگ و کلاس درس و امثال آن) به مخاطب ارائه میدهد...
#kettabkhanha
.
اتود اولیه یک نقاشی، چند خط صاف و منحنی است که شَمایی از یک منظره یا چهره را نشان میدهد. شما فکر کنید این خطوط شمایی باشند از یک مکان مقدس یا چهره یک شخصیت مهم. این اتود اصلا زیبا نیست اما مهم است، این خطها شروع خلق یک اثر هنری هستند اما خودشان هنوز یک اثر هنری نیستند.
در وادی نوشتن هم اوضاع همینطور است، خاطرهها دستمایه خلق داستانها یا روایتها هستند، شبیه همان اتودهای اولیه در نقاشی.
کتاب سلام بر ابراهیم، مجموعهای است از خاطرات متراکم شده یک شهید نازنین و بزرگوار، ابراهیم هادی. خاطرههای کتاب اصلا پرداخت تکنیکی پیدا نکردهاند، جزئی نشدهاند، شروع و پایانهای حساب شده ندارند، شخصیتپردازی و فضاسازیهایشان ناقص است، حتی گاهی خطای در زاویه دید دارند و از جهت زبانی چیزی در حد فاجعه به حساب میآیند.
کتاب سلام بر ابراهیم هیچ وقت نباید اینطور چاپ میشد، باید پخته میشد، باید پروار میشد، تکنیکهای روایی به کار اضافه میشد و در نهایت تبدیل میشد به کتابی که علاوه بر محتوای جذابش، فرم قوی و درستی هم دارد........متن کامل در تصاویر.
✍محمدرضا جوان آراسته
پ.ن۱: نفستان گرم استاد. با این جرئت و جسارت و دغدغهی ستودنی.
پ.ن۲: فقط دعا کنید قشر خودی نابودش نکنند.
.
#زندگی #شهادت #ابراهیم_هادی #شهید_ابراهیم_هادی #کتاب #نقد #عکس #فرهنگ #هنر #اثر_هنری #انقلاب #دفاع_مقدس
خط به خط, همراه ما باشید🖊
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
دست و دلم به سمت قلم نمیرفت. اصلاً نمیدانستم چه بنویسم. از طرفی زمانی که شروع به نوشتن میکردم باید حواسم به متن باشد. متن روایی نشود. چرخش قلم نداشته باشم. تعلیق داشته باشد. پایم در همه این موارد میلنگد. ذهنم قفل میکند و نمیتوانم بنویسم. اما امروز استاد گفتند
—اصل، نوشتنه. تا ننویسیم نمیتونیم اشکالاتمون رو برطرف کنیم. نمیتونیم اصول داستان نویسی رو یاد بگیریم. اول باید نوشتن رو یاد بگیریم مرحله بعد درست نوشتنه. از طرفی نوشتن باعث دوده زدایی ذهن میشه.
باید کار لذت بخشی باشد. تصمیم گرفتم ذهنم را دوده زدایی کنم. پیش بند بستم وجارو و سطل آب را برداشتم. چیزی کمتر از کوزت نداشتم و ذهنم کمتر از خانه تناردیه کار. اما اول باید تمام نقاط دوده زده را پیدا می کردم بعد وارد مرحله پاک سازی می شدم. جارو و سطل را کنار گذاشتم و چراغ قوه برداشتم تا جایی از قلم نیفتد. مرور را شروع کردم . دوران کودکی، تحصیل، زمان ازدواج. همه این دوران تصویر کم رنگ بر جای گذاشتهاند. بسیاری از خاطرات فراموش شدهاند.
پس من چه بنویسم. از کجا شروع کنم. کاش زن تناردیه این جا بود و می گفت
—این جا را بساب تا برق بیفته.
اگر بود تا من می سابیدم خونین جگر میشد.
تصمیم گرفتم با ذره بین به دنبال دوده بگردم. رسیدم به چاه. یه چاه عمیق. چاهی که هر دفعه از دور به آن نگاه می کردم ناخودگاه تاریکی مطلق و عمیقش مرا مثل مرداب درون خود میکشید. آنقدر عمیق که هر دفعه خواستم از آن بیرون بیایم ذهنم کاملاً زخمی میشد. پر از خون و جراحت. به جای آن که مرهمی پیدا کند خون هایش را نیز به نقاط دیگر می فرستاد. مشتری همیشگی او هم دل بود. تصمیم گرفتم نظافت را از چاه سیاه موجود در ذهنم شروع کنم . اما ترسیدم. ترسیدم از اینکه دوباره در آن بیفتم و ذهن و دلم مجروح شود. ترسیدم از اینکه بخواهم دوباره، داستانش کنم و قفلی بر در چاه بخورد و برای همیشه در ذهنم قفل بماند. بی خیال شدم. جرأت نزدیک شدن به چاه ندارم . کاش سطل و جارو را کنار نگذاشته بودم. اگر از همان ابتدا یک سطل آب روی ذهنم خالی کرده بودم الان هم ذهنم خنک شده بود هم دودهها روی آب میآمدند. اما الان مثل اینکه جارو را برداشتهام و در بین دودههای ذهنم چرخاندهام. آنقدر همه جا پر از دوده شده است که نمی شود قدم از قدم برداشت. از طرفی ماسک هم باید بزنم تا هم مسموم نشوم هم نفسم نگیرد.
وای خسته شدم.
یک لحظه سکوت. یک لحظه آرامش. یک لحظه توقف. سر گیجه گرفتهام. قدرت تمرکز ندارم. دستهایم را روی شقیقهام میگذارم شاید بتوانم تمرکز بهتری داشته باشم. چشمانم را میبندم. چه سرعتی! افکارم مثل فیلم برروی پرده سینما درحال حرکت است. سرعت بالا، الان دیگر سرعت ضربان قلبم نیز با سرعت افکارم برابری میکند. تصاویر گنگ و کم رنگ. توقفی در کار نیست. نمی توانم تمرکز کنم ذهنم را به حال خود رها میکنم. خستگی شاید چاره خوبی نباشد برای از حرکت ایستادن اما فعلا تنها راهی هست که برایم مانده است. تصمیم میگیرم نظافت را به روز دیگری موکول کنم. فردا شاید شروعی بهتر داشته باشم. الان فقط یک چیز میخواهم. آرامش. آرامش. آرامش.
✍بهابادی(فسیل آنلاین)
#روزنگار
#نقد
#000718
من در کلاسهای نویسندگیام هیچ وقت به کسی نگفتهام برود نوشتههای هوشنگ گلشیری را بخواند، با اینکه گلشیری یک اسطوره است از جهت قدرت زبان داستانی و من عمیقا از این جهت دوستش دارم، اما چرا توصیه نکردهام؟ چون بعضی از نوشتههایش جنبه اروتیک قدرتمندی دارند و هیجانات جنسی مخاطب را برمیانگیزند. فقط و فقط به همین دلیل.
حالا تصور کنید در جمع رفقای انقلابی ما کتابهایی دست به دست میشود که از جهت غنای داستانی و ارزش ادبی کیلومترها عقبتر از نوشتههای گلشیری هستند و از جهت اروتیک بودن گوی سبقت را از آثار گلشیری ربودهاند، اگر نگویم همه، میگویم منظورم بیشتر کتابهای برادر طلبهام آقای حدادپور جهرمی است........متن کامل را در آلبوم تصاویر ببینید.
.
✍به قلم محمدرضا جوان آراسته
پ.ن: طبعا هوشنگ گلشیریِ داستان نویس، با احمد گلشیریِ مترجم که در بحث ترجمه واقعا توانمند و کم نظیر است، فرق میکند. خلط مبحث نکنید.
#داستان #رمان #کتاب #نویسنده #هنر #حدادپور_جهرمی #ادبیات #انقلاب #فرهنگ #جبهه_فرهنگی_انقلاب #نقد
خط به خط, همراه ما باشید✍
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
یاحق
#جای_مقدمه
کاسبها خیلی این عبارت را به کار میبرند:
-فلان کار دست توش زیاده. ریسکه.
که یعنی وقتی عده زیادی توی فلان کار هستند، ما این وسط چه کارهایم؟
بساط نقد فیلم هم این روزها دست زیاد دارد. خیلی فیلم بینها بعد از هر چیزی که میبینند یادداشتی، کلیپی، نقدی، معرفیای مینویسند.
و حتما خیلیها هم مثل من سراغ فیلم معمولی و گیشهای نمیروند و بعد هر فیلم باید دقیقا بفهمند فیلمساز حرفش چه بود و پشت و جلوی پرده میخواست چه نشان بدهد. این دسته آدمها، حتما خیلی وقتها توی نت اسم فیلم را کنار کلمه (نقد) گذاشتهاند، بلکه بیشتر از جهان فیلم سر در بیاورند. اکثرا هم موفق نشدند. بگردید ببینید تحلیلگران و فیلم بینها درمورد_به قول خودشان_ انیشتین سینما، کریستوفر نولان چه نقدهایی نوشتهاند. خیلی باید بگردی و گاهی خیلی کلیپ ببینی و متن بخوانی تا یک تحلیل درست، چکیده و جامع مشت کارگردان افسانهای را باز کند. بالای 80 درصد هم #معرفی را جای #نقد رنگ میکنند و میفروشند.
بازار نقد دست زیاد دارد. اما بینشان هیچ دستی داستان نویس نیست. هیچ کدام دل و روده فیلمنامه را بیرون نمیکشند و عناصر داستانی را بررسی نمیکنند. ما هم البته چنین ادعایی نداریم. فقط سعی میکنیم از پشت عینک داستان فیلم ببینیم.
حالا اصلا یک داستان نویس و خالق کلمات، چه نیازی دارد به فیلم و تصویر؟
این را مطمئن باشید که همواره ادبیات قبل از سینماست. ادبیات ابر است، سینما باران.
ادبیات دریاست، سینما موجش.
ادبیات عیسی است، سینما حواریاش.
بنیان سینما ادبیات است و اگر نباشد، هنر نمایش وجود ندارد. اصلا میشود بدون #فیلمنامه مکتوب تصویر ساخت وقتی حتی یک استندآپ کمدی با قوت و ضعف متنش قضاوت میشود؟
این که میبینید خیلی از فیلمهای سینمای ایران صرفا سرگرم کنندهاند و اکثرا پوچ و بیمحتوا و طنز موقعیت و غیره،
بخاطر ادبیات کمرنگ است.
سینمای ایران روز به روز بیشتر از ادبیات فاصله میگیرد و در نتیجه هویتش بیشتر زخمی میشود. درحالی که درباره خیلی از رمانهای کوچک و بزرگ دنیا میگویند:
-فیلمشم ببین. هرچند کتابش کاملتره.
چند تا فیلم اقتباسی خوب در ایران سراغ دارید؟ چرا زخم کاری ناگهان مثل بمب میترکد و کتابش حاشیه میسازد؟
داستان نویسی که فیلم قصهدارِ خوب ببیند، ذهن و خلاقیتش بهتر کار میکند. نثرش از شاعرانگی فاصله میگیرد و اهمیت حوادث و کنش شخصیتها را بهتر درک میکند. کتابها و ایدههای خودش دنبال #قصه میگردد جای بازی با کلمات.
خلاصه این فیلم بینی یکی از عوامل موفقیتش به عنوان نویسنده خواهد بود.
#فیلم
#نقد
✍🏻فاطمه زهرا بختیاری
۱۴۰۱/۱/۱۵
خط به خط, همراه ما باشید✍🏻
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776