#عکس_نوشته•✨
#شهید_ابراهیم_هادے••🌻
ــــ ــــ ــــــــــــــــــــــ
همیشه کاری کن
اگه خدا تو رو دید
خوشش بیاد نه مردم😌
#الگو #یک_نمونه 🌱🌼
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻
🌻
🍃
#رمان_رنج_مقدس🌺
#بخوانیم
#قسمت_ بیست و ششم:
خداحافظی میکنیم.
خوابم پریده، انگار رفته کنار ماه و دارد به من دهنکجی میکند.
فکرها و حسهای این چند وقتهام را توی زمین خالی ماه ریختم و با مسعود زیر و رو کردم.
به این صحبت نیاز داشتم؛
تحیّر بین واقعیتبینی سهیل و حقیقت دنیای موجود و پدر که اصل این حقیقت است، بیچارهام کرده بود.
دنبال کسی میگشتم تا همکلامش شوم و بدانم چه قدر تجزیه و تحلیلهای ذهنم درست است.
ذهنم مثل انبار، پر از کالا شده است؛
من و سهیل، داستان دفتر علی، حرفهایم با مسعود.
چهقدر موضوع دارم برای بیخواب شدن.
آرام در اتاقم را میبندم و دفتر علی را باز میکنم.
دنبال خلوتی میگشتم تا بقیهاش را بخوانم و از این بیخوابی که به جانم افتاده استفاده میکنم.
***
نوشته صحرا برایش یک حالت «یعنی چه؟» ایجاد کرد.
چند باری خواند، شاید منظورش را متوجه شود.
یک ماهی از تاریخ نوشته میگذشت.
نمیدانست وقتی یک دختر اینطور مینویسد چه منظوری دارد؟
میخواست از مادر بپرسد؛
ولی بعد پشیمان شد.
نه اینکه مادر همراه خوبی نباشد؛
نه، فکر کرد خودش میتواند از پس این کار برآید.
گرفتاری امتحانهای پایان ترم، نوشته صحرا کفیلی را پاک از یادش برد.
پروژه مشترکشان تمام شده بود.
برای تحویل نتیجه پروژه که پیش استاد رفتند،
صحرا کیکی که دیشب درست کرده بود، به استاد تعارف کرد.
– مناسبتش؟
شانهای بالا انداخت و خیلی عادی گفت:
– بالاخره تنهاییها باید پرشود استاد. یه نیاز محبتی هم هست که فقط درون ما زنهاست.
حس که نه، واضح فهمید منظور صحرا کفیلی به اوست.
سرش را انداخت پایین و خودش را سرگرم کتابی کرد که از روی میز استاد برداشته بود.
چند لحظه بعد، صحرا مقابل او ایستاده و جعبه کیک را در برابرش گرفته بود.
آهسته گفت:
– متشکرم. میل ندارم.
کفیلی رو کرد به استاد و گفت:
بدمزه نبود که؟ نمیدونم چرا ایشون هیچ وقت نمیپسندند.
نگاه بیتفاوتش را کیک قهوهای میگیرد و به استاد میدوزد.
بعد از امتحانات پایان ترم، افشین پیشنهاد کوه داد.
آن شب پدر بعد از سه ماه، با حالی دیگر آمده بود خانه.
دیدن زخمهای بدن پدر، آشوبی به دلش انداخته بود و همه چیز را از ذهنش پاک کرده بود؛
اما صبح تماسهای بچهها کلافهاش کرد.
بالاخره با دوساعت تأخیر راه افتاد سر قرار.
نزدیک که شد، زانوهایش با دیدن حالوروز شفیعپور و کفیلی که صدای خندهشان با صدای پسرها قاطی شده بود، سست شد.
همراهش را خاموش کرد و راهش را کج کرد در مسیری دیگر.
حالا فکر تازهای داشت آزارش میداد.
او که علاقهای به کفیلی نداشت، چرا این قدر به هم ریخته بود؟
مدام خودش را توجیه میکرد.
اما باز هم فکرش مشغول بود.
– شاید صحرا برایش مهم شده است!
خورشید هنوز غروب نکرده بود که به سر کوچه رسید.
تلفنش را در آورد تا پیامهای تلنبار شدهاش را بخواند.
متن یکی از پیامها از شمارهای ناشناس بود:
– «به خاطر شما آمده بودم و شما نیامدید. گاهی خاطرخواهی برای انسان غم میآورد. میدانید کی؟ وقتیکه شما خاطرت را از من دور نگه میداری!»
واقعاً کفیلی او را چه فرض کرده بود؟!
یکی مثل افشین که هیچ چیز برایش فرقی ندارد و مهم خوشیاش است.
جلوی خانه چند ماشین پارک بود.
حدس زد که مهمان داشته باشند.
پیش از آن که وارد خانه شود به در تکیه داد و پیامک را پاسخ داد:
– شما؟
پاسخ را حدس میزد؛ اما کششی در درونش میخواست او را وارد یک گفتوگو کند. جواب آمد:
– «دختر تنهاییها و خاطرخواهیها؛ صحرا. البته شما مرا به فامیل میشناسید: کفیلی.»
نفس عصبیاش را بیرون داد و نوشت:
– «ظاهراً خیلی هم بد نگذشته. صدای خندهتان کوه را پر کرده بود. بهتان نمیخورد احساس تنهایی کنید.»
جواب گرفت:
– «چه خوب که آمده بودید و چه بد که ندیدمتان. تنهاییها گاه شکسته میشود و به گمانم این صدای شکستنش بود.»
در کشمکشی میان خواستن و پرهیز افتاده بود.
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
<💙🚎>
وابَستِگےبھهرچِیز؎براۍانسان
ضَرردارھ..!
چِهانساناونوداشتہباشہ👀.
چہنَداشتہباشہ...!
تَنھاوابِستِگےمـُفیددَرعالم،
وابستگےبہخداواولیاءخداست . . .
اگرعَلاقہخودمونروبِہخُداواولیـٰائش
دَرحدِوابستگےبالـٰابِبَریم♥️'!
تازھطعمزِندِگےوعِشقرومیفَھمیم
وازتَنھایےوافسُردِگےخـٰارجمیشیم . . !
💚⃟🔗⸾⇙#استاد_پناهیان
💚⃟🔗⸾⇙#خداےمن
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
میخواستم یه تجربه در مورد گل و گیاه🌿 رو در خدمت دوستان بذارم
من هر وقت مهمونی چیزی دارم و پوست موز 🍌زیاد میشه اونا رو جدا میکنم و دو روز تو آب میذارم بمونه آبش سیاه میشه بعد دو روز اون آب رو ب گلهام میدم خیلی عالیه
بجا کود شیمیایی پوست موز🍌 عالیه
میشه خشکشم کرد و قاطی خاک کرد ولی من همیشه اینجوری باش گلامو آبیاری میکنم
#ترفند🌸
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
کباب فسقلی 😋
🍗 طرز تهيه : واسه درست كردن جوجه ها ابتدا سينه يا فيله مرغ رو به صورتي حلزوني ميپيچيد و سيخ ميكنيد، جوجه هارو ميچينيد داخل تابه و كمي آب اضافه ميكنيد تا روي جوجه ها رو بگيره، يكي دو جوش كه زد آب تابه رو خالي ميكنيد، به جوجه ها نمك و فلفل و زعفران دم كرده اضافه ميكنيد، و ميذاريد رو شعله ي كم تا مغز پخت بشن، بعد از اينكه آب جوجه ها تموم شد و به روغن نشست، يدونه كره اضافه ميكنيد و اجازه ميديد دو طرف جوجه ها طلايي بشن. براي درست كردن كباب تابه اي هم به گوشت چرخ شده يدونه پياز رنده شده و كمي نمك و فلفل اضافه ميكنيد و گوشت رو حسابي ورز ميديد، بعد كبابارو سيخ ميكنيد و ميچينيد داخل تابه، كمي آبجوش اضافه ميكنيد و اجازه ميديد تا با شعله ي كم كبابا مغز پخت بشن، وقتي آب كبابا تموم شد و به روغن نشست يدونه كره اضافه ميكنيد و كبابارو پشت و رو ميكنيد تا دو طرفشون سرخ بشن .
#آشپزی👩🍳
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_جذاب🌼🌸
کیف فانتزی👜
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رابطه برهنگی با لایک در اینستاگرام!
🔺یک سازمان غیردولتی در آلمان تلاش کرد تا پی ببرد، چه رابطهای بین میزان دریافت لایک و بازدیدهای بالا با انتشار تصاویر برهنه یا نیمه برهنه در الگوریتم اینستاگرام وجود دارد.
وقتی پست های ما لایک نمیخورد! 🤦🏻♂
#خارج_بدون_فیلتر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
11_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
14.18M
🦋 روحم از استوانه قهوهای.رنگ به سمت بالا رفت.
🔸 در ارتفاع شصت متری زمین همه چیز را میدیدم.
🔸 من عالم قبل از آمدنم به زمین را دیدم.
🦋 "آنسوی مرگ"
#کم_کردن_وابستگی_به_دنیا
#جلسه_یازدهم
https://eitaa.com/joinchat/2637299714C3c968e2ee44
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگرانه
استادمگفت:
وابستہخدابشید
گفتم:
چجوری؟
گفت:
چجورےوابستہیہنفرمیشی؟
گفتم:
وقتےزیادباهاشحرفمیزنم
زیادمیرم،میام..
تویہجملہگفت:
رفتوآمدتوبا #خدا زیادڪن..🙂💚
#از_مخلوق_به_خالق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost