#عاشقـــانهشهـــــدا
#خستگے_مانع_محبت_نشود
شب اومد خونه چشماش از بےخوابے شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و ڪوفته اومدے... نذاشت حرفم تموم بشه☹️ بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدے👦 رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع ڪرد. بعد چایے ریخت و گفت: «بفرما».😍😌
راوے: #همســــرشهیـــد
#محمـد_ابـراهيم_همـت❤️
📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
كركس به دل موسي مينشيند. او به حرفهاي نيروها دربارة مشكوك بـودن كـاك سيروس و اعتماد بيش از حد #ابراه
#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
معلم فراری ۳
#پایان_فصل_پنجم
❤️سلاح زیر برف❤️
كاك سيروس ميگويد: «جلو كه جا نيست. سه نفري هم به زور جا شديم.»
#همت پشت ماشين سوار ميشود، ميگويد: «حالا هم سه نفري بنشـينيد. فقـط
سريعتر كه جان اين پيرمرد در خطر است.»😢
كاك سيروس كه از كار #همت جا خورده، با تعجب نگاهش ميكند. موسي از
ماشين پياده ميشود و ميگويد: « #ابراهيم، تو سينوزيت داري. همـين طـوري هـم
حالت خوب نيست. بيا بنشين پشت فرمان...»😒
#همت ميپرد وسط حرف موسي و با تشر ميگويد: «گفتم جان اين پيرمـرد در
خطر است. زود سوار شو، تا خود بيمارستان تخت گاز برو. تند باش.»😕
موسي كه ميداند اصرار نتيجهاي ندارد، پشت فرمان مينشيند و به راه ميافتد.
هر چه سرعت لندكروز بيشتر ميشود، بخاري ماشين اتاقك را گرمتر ميكنـد.
رفته رفته بدن كاك نايب گرم ميشود آه و نالهاش بلند ميشود😣. كـاك سـيروس،
بدتر از قبل، در سكوتي عميق فرو رفتـه اسـت. سـكوت ايـن بـارِ او از شـرم و
خجالت است.
موسي، آيينة ماشين را روي #همت تنظيم ميكند و با حسرت نگاهش ميكنـد.😞
#همت پشت ماشين مچاله شده است. هر لحظه لايهاي از بـرف بـر سـر و روي او
مينشيند و او را سفيدپوش ميكند.🙁
موسي در طول راه به اعتماد #همت فكر ميكند و بـه حرفهـاي جـور واجـور
نيروها. وقتي به بيمارستان ميرسند، از ماشين پايين مـيپـرد و بـه سـراغ #همـت
ميآيد.#همت مثل يك گلولة يخي در پشت لندكروز بيحركت مانده است.😫 موسي
هر چه صدا مي زند، جوابي نميشنود. كاك سيروس بتنهايي كـاك نايـب را بـه
دوش ميكشد و به اورژانس ميبرد. موسي ميپرد بـالاي لنـدكروز و برفهـا❄️ را از
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #پایان_فصل_پنجم ❤️سلاح زیر برف❤️ كاك سيروس ميگويد:
روي #همت كنار ميزند. #همت يخ زده است😢. موسي در حـالي كـه از دلشـوره و
نگراني بغض كرده است پرستارها را صدا ميزند.
شب است. موسي در اتاق نگهباني مقر سپاه نشسته و باز هـم بـه #همـت فكـر
ميكند☹️. براي ملاقات به بيمارستان رفت، كاك نايب مرخص شد؛ اما #همت هنـوز
بستري بود.
موسي از سرما خود را مچاله كرده است و به رازي فكر ميكند كه هنوز براي
خيلي از نيروها ناشناخته مانده است؛ راز جذابيت #همت. هنوز بعضيها ميپرسند:
#همت چه طور به ضدانقلاب اعتماد ميكند؟ آنها چه طور عاشق #همت ميشـوند؟☺️
نكند با اين كارهايش ميخواهد مقر را دو دستي تقديم ضدانقلاب كند ! 😕
از تاريكي، صداي پا ميآيد. موسي به خود ميآيد، سـلاحش را برمـيدارد و
ايست ميدهد. صداي پا قطع ميشود. موسـي در حـالي كـه تفـنگش را مسـلّح
ميكند، داد ميزند: «هركسي هستي، دستهايت را ببر بالاي سرت... آرام بيا جلـو.☝️
دست از پا خطا كني، شليك ميكنم.»😤
چند مرد مسلّح، در حالي كه سلاحهايشان را بـالاي دسـت گرفتـهانـد، پـيش
ميآيند. موسي ميپرسد: «كي هستيد؟»
يكي از همه مسنتر است، با صداي بغضآلودي ميگويد: «من كاك نايبام. با
پسرهايم آمدهايم سرباز كاك #همت بشويم. آمـدهايـم صـادقانه در ركـاب #همـت
بجنگيم.🙂✌️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من ازلحظه مرگ بسيارميترسم😞،چه کنم؟
🌸 #امام_صادق(ع) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان..👌
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟🍃
#امام_صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
•{ اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ }
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)
را هنگام ورود به قبر روزى من کن...❤️
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های شهیدهمت در مورد مذاڪره با دشمن💢♨️
پیشبینے دقیق #شهید_همت💯
#ڪلیپ_تصویری
#صداےشهید🎤
@kheiybar
یڪے از معجزات #شهیدهمت بعد از شهادتش👇
بعد شهادت💔 #ابراهیم
دم صبح نزدیک اذان گریه ام گرفت😢 به #ابراهیم گفتم بی معرفت!دست کم دو دقیقه بیا این بچه را نگه دار ساکتش کن!خوابم نبرد😣 مطمئنم ولی در حالتی بین خواب و بیداری دیدم #ابراهیم آمد😍 و بچه را از من گرفت دو سه بار دست کشید به سرش🙂 و...من به خودم آمدم دیدم بچه آرام خوابیده☺️ به خودم گفتم این حالت حتما از نشانه های قبل از مرگ بچه است😔. خیلی ترسیدم آفتاب که زد بی قرار و گریان😢 بلند شدم رفتم دکتر.دکتر گفت:این بچه که چیزیش نیست.حضورش را گاهے این طور حس مےکردیم.🙂
راوے:همســـرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
روي #همت كنار ميزند. #همت يخ زده است😢. موسي در حـالي كـه از دلشـوره و نگراني بغض كرده است پرستارها ر
#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
معلم فراری ۳
#فصل_ششم
❤️پاهای بزرگ❤️
#حاج_همت از ساختمان فرماندهي خارج ميشود و پوتينهايش را پا مـيكنـد.
كربلايي هم به دنبال او بيرون ميآيد.🍃 #حاج_همت، در حالي كه بند پوتينهـايش را
ميبندد، به پدر ميگويد :«آقاجان، اگر كاري نداري، چند روز ديگر هم پـيش مـا
بمان.»🙂
كربلايي ميگويد :«نه؛ مادرت تنهاست. اين دفعه زن و بچهات را بـه ديـدنت
آوردم، دفعة بعد انشااالله، مادرت را ميآورم. حالا كه تو نميتواني بيايي خانه، مـا
بايد بياييم جبهه.»☺️
كربلايي در حين حرف زدن متوجه پوتينهاي كهنه و رنگ ورو رفتة #حاج_همت
ميشود. #حاج_همت با شرمندگي ميگويـد :«آقاجـان شـرمندهام از اينكـه باعـث
زحمت شما شدم😞... من يك صحبت كوتاه با بچههاي لشـكر دارم، بعـد مـيآيـم
بدرقهتان ميكنم.»😊
#حاج_همت خداحافظي ميكند و ميرود. كربلايي كه هنوز از فكر پوتينهاي او
بيرون نيامده است متوجه خداخافظياش نمـيشـود🙁. همـان لحظـه، اكبـر هـم از
ساختمان خارج ميشود. كربلايي با نـاراحتي جلـو او را مـيگيـرد و مـيگويـد
:«اكبرآقا، مگر دولت به رزمندهها كفش و لباس نميدهد؟» 😒
اكبر كه متوجه منظور كربلايي شده است سري تكـان مـيدهـد و مـيگويـد
:«كربلايي، به خدا من يكي زبانم مو درآورد بس كه به #حاجي گفتم پوتينهايـت را
عوض كن😩. آخر ميگويم ناسلامتي تو فرماندة لشكري، با آدمهاي مهـم نشسـت و برخواست میکنی😒
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_ششم ❤️پاهای بزرگ❤️ #حاج_همت از ساختمان فرماندهي
خوب نيست اين پوتينها را پايت ميكني... واالله تو گوشش فرو
نميرود كه نميرود.»😩
ـ خُب، حرف حسابش چيست؟
ـ كربلايي، حرف حسابش اين است كه ميگويد يك فرمانده بايد خـودش را
با كمترين نيروهايش مقايسه كند☹️. من بايد همرنگ بسيجيها باشم👌.
كربلايي ميگويد :«من خودم درستش ميكنم. اگر من يك جفت كفش نـو بـه
پايش نكردم، هر چه ميخواهي بگويي بگو🙂. من پدرش هستم. اگر از مـن حـرف
شنوي نداشته باشد، پس از كي ميخواهد داشته باشد؟» 😕
وقتي #حاج_همت سخنراني ميكند🎤، همه احساس لذت ميكنند. همه دوسـتش
دارند. يك لشكر رزمنده در زمين صبحگاه پادگان دوكوهه خبردار ايستادهاند و به
حرفهاي او گوش ميدهند☺️. آفتاب☀️ سوزان خوزستان، همان قدر كه تن دوازده هزار
نيرو را ميسوزاند تن #حاج_همت و ديگر فرماندهان را هم ميسوزاند. هـيچ كـس
زير سايهبان نيست هيچ فرماندهي، كفش و لباس نوتري از كفش و لباس رزمندهها
نپوشيده است🍃. #حاج_همت، فقط حالا كه بتنهايي در برابر يك لشكر نيرو ايسـتاده،
معلوم است كه فرمانده لشكر است✌️. اگر بعد از سخنراني داخلِ جمعيت شود، هيچ
كس از ظاهرش فرمانده بودن او را تشخيص نخواهد داد.🙂
يك بار، او همين پوتينها را براي وصلهدوزي به كفاش داد. اكبر متوجـه شـد.
رفت يك جفت پوتين نو از تداركات لشكر گرفت و آنها را به كفاش داد تـا بـه
جاي پوتينهاي كهنه به #همت بدهد😐. بعد پوتينهاي كهنه را از كفاش گرفت و گفت...
#ادامه_دارد...
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
📌 #تلنگر
میدانم روزی تو را خواهم دید؛ روزی در حوالی میلادَت... روزی که دیگر برای چراغانی شهر، نیازی به ریسه نیست؛💔 نورِ وجود تو شهر را روشن خواهد کرد.🙂
تو میآیی و تمام میشود این روزهای سخت نبودنت.💔
میدانم خواهی آمد؛ اما...
اما اگر من بخواهمَت...😔
اگر دل بِکَنم از گناهانم...😭
همان گناهانی که هر سال به آن اقرار میکنم، بی آنکه از قلم بیفتد؛ همان های سالهای قبل، همان های تکراری...😢
دلهای ما مُرده است.
برای با تو بودن، برای با تو یکی شدن، باید زنده شویم؛ باید مضطر شویم؛ باید دعا کنیم.☝️
میدانم روزی تو را خواهیم دید؛ اگر بخواهیم...
از همین لحظه، همین شب؛ شبِ میلادَت💔❤️
#آقا_جونم
#بابای_مهربونم
#تولدت_مبارڪ🌹
@emame_zamanam
سید رضا نریمانی_13 اردیبهشت 97 - هیئت فدائیان - سرود - امشب پر شد زمین از یاس و نسترن-1525603135.mp3
4.98M
🍃امشب پر شد زمین
از یاس و نسترن🌺
بهبه امشب همه میگن
#یابنالحسن اومد😍
🎤#سید_رضا_نریمانے
#پیشنهاد_دانلود👌❤️
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
💥 #خورشید_پشت_ابر 💥
🍃 #امام_زمان (عج):
🌹 شیوه ی بهره مندی از وجود من در دورانِ غیبتم، مثل بهره ایست که از خورشید میبرند، آنگاه که ابر آن را از دیدگان پنهان میکند. 💥
📚بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۹۲
تعجیل در #ظهور #امام_زمان (عج) صلوات🌹
❤️🌸 عیدتون مبارک 🌼💚
@emame_zamanam
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#بدون_شرح
به همین زودےهــا...
حسینیهامامخمینےره
انشاءالله😍
@emame_zamanam
#معجزه_دعای_شهیدهمت
شب عملیات مسلم ابن عقیل یک مشکل اساسی وجود داشت آن هم وجود ماه🌕 در آسمان و روشنایی زیاد بود این روشنایی باعث می شد تا دشمن نیرو های ما را ببیند و مشکل ایجاد گردد ساعت یازده شب #حاجهمت از سنگر فرماندهی بیرون رفت نگاهی به آسمان انداخت و برگشت داخل سنگر🍃 شهید آیت الله اشرفی اصفهانی و شهید حجت الاسلام محلاتی نماینده امام در سپاه حضور داشتند #حاجهمت به آنها گفت « مهتاب🌕 کار را مشکل کرده و ممکن است دشمن از حمله آگاه شود☝️ » قرار شد دعای توسل بخوانیم و از خدا بخواهیم مشکل را حل کند🙂 دعا را شهید آیت الله اشرفی اصفهانی خواندند ، #حاجهمت خیلی گریه می کردند💔 پس از دعا #حاجهمت به کنار بی سیم📞 آمد و وضعیت نیرو ها را بررسی کرد و بعد گوشی را زمین گذاشت و بیرون رفت🍃 وقتی برگشت خیلی خوشحال بود☺️ ، انگار داشت بال در می آورد آسمان را که نگاه کردیم ابر سیاه و خیلی بزرگی روی ماه را پوشاند🌘 و حالا دیگر دشمن نمی توانست حرکت آنها را ببیند☺️ و ساعتی بعد اتفاق مهم تری افتاد درست وقتی که رزمندگان به سنگر های دشمن رسیدند🍃 و لازم بود هوا روشن باشد🙂 تا بتوانند دشمن را ببینند👀 و به سوی او حمله کنند آن تکه ابر کنار رفت🌓 و آسمان نورانی شد🌕 این توجه خداوند و این معجزه ها تنها به برکت دعای آن انسانهای خالص روی می داد☺️❤️
#شهید_ابراهیم_همت
#شادےروحشصلوات❤️
@kheiybar