خشتـــ بهشتـــ
« گزارش امور #پسازشهادت امام حسینعلیهالسلام » و این بخش #پایانی کتاب است . روایت شده شمار سره
« گزارش امور #پسازشهادت امام حسینعلیهالسلام »
و این بخش #پایانی کتاب است .
راوی می گوید: حضرت علی بن الحسین ( امام سجادعلیهالسلام) نیز همراه زنان بود که بیماری آن حضرت را رنجور کرده بود.
همچنین حسن بن مثنی همراه آنان بود، همو که ( در کربلا) در تحمل رنج تیرهای دشمن ،با عمو و امام خویش همکاری و فداکاری کرده بود، و بدن پر از جراحتش را از مبدأ به عقب آورده بودند.
نویسنده کتاب مصابیح آورده است که حسن بن حسن مثنی پیش روی عمویش امام حسین علیه السلام هفده نفر را به درک واصل کرد و هیجده زخم کاری بر بدنش وارد شده بود، که از اسب به زمین افتاد و خاله اش اسماء بن خارجه او را به کوفه برد و مداوا کرد تا بهبود یافت و سپس او را به مدینه برد.
زید و عمر و دو فرزند امام حسن علیه السلام نیز همراه اسیران بودند.
کوفیان نوحه و گریه سر دادند.
امام زین العابدینعلیهالسلام فرمودند: آیا شما برای ما نوحه و گریه سر میدهید؟ پس آن کس که ما را کشت چه کسی بود؟!
بشیر بن خزیم سخنور تر از اون ندیدم گویی از زبان امیر المونین سخن می راند به مردم اشاره کرد که ساکت باشید ، در نتیجه نفس ها حبس و زنگوله ها ساکت شد، و فرمود: ستایش خدا را و درود بر جدم محمد و خاندان پاک و نیکش .
✍برگرفتهازڪتاب #لهوف
#قسمتهفتادوشش نشردهید 🏴
#صلوات #ماه_شعبان #گاندو
.
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
#پارت_دویست_بیست_هشت
یک قطره... دو قطره... سه قطره... قطرات اشک پشت سر هم می چکید و من و او هرکدام بی هیچ حرفی جاده ی رو به رو را می نگریستیم.
ماشین به راه افتاد و دقایقی همانطور به سکوت گذشت!
_ دوست دارم. نمیدونم از کی این اتفاق افتاد... یهو چشم باز کردم و دیدم ذهنم پر شده از دختری به اسم پریوش!
زلزله ای درونم بر پا شد.
به راستی این همان سرگرد والامقام بود یا خواب می دیدم؟
آخرین چیزی که به یاد دارم،
ماشین شاسی بلندی بود که با سرعت به ماشینمان اصابت کرد و دیگر هیچ نفهمیدم!
صداها برایم گنگ بود،
_پری... صدامو می شنوی؟... ولش کن لجن... دست بهش نزن... ولم کن...
صدای خنده ای زمخت...
نمی دانم چقدر گذشت... چند دقیقه... چند ساعت... و یا چند روز!؟
باز هم گوشم صدا ها را می شنید و چشمم نمی دید...
_دکتر مشکوک به خونریزی مغزیه.
_علائم حیاتیش!
_نبض ضعیفه. خدا میدونه از کی نیمه جون گوشه ی جاده رها شده!
_اتاق عملو آماده کنید... سریع!
_پدرش اومده!
پدرم آمده بود و من در برابرش حتی توان پلک زدن هم نداشتم!
_فرمو بدید امضا کنه! عجله کنید وقت نداریم...
تمام توانم را جمع کردم تا حداقل پلکم را تکانی دهم اما نتوانستم.
بازهم صداها قطع شد و بازهم من در تباهی و خاموشی مطلق فرو رفتم.
گویی در دورترین نقطه از کهکشان!
دور از خورشید و نور و هر چیز دیگر!
دلم می خواست فریاد بزنم و نام خدا را صدا بزنم! مگر نمی گفتند خدا توابین را دوست دارد؟
خدایااا ببین من چند صباحی ست که توبه کرده ام!
خدایا... می دانم که دفتر عمرم به پایان رسیده!
خدایا می دانم که بندگی ات را نکردم اما فقط یک فرصت دیگر...
تو را به جانِ منجی!
یاغیاثالمستغیثین!!!
من تازه وارد این خط شده ام!
یک فرصت دیگر! می خواهم آدم باشم!
صدای افتادن دانه های تسبیح در فضای تاریک پیچید و پشت بندش، استغفار گفتن مادر بزرگم! بغض کرده بودم. خیسی چشمم را احساس می کردم.
فریاد زدم که " بی بیجان !منم پریوش کوچکت. تو برایم دعا کن!"
گویی از آسمانِ تاریک و سیاه سقوط کردم و به یکباره با جسمی سخت اصابت کردم!
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
#پریوحش
ممنون از نظر لطف همه ی مخاطبین رمان. شرمنده اگر گاهی پارتای رمان دیرتر ارسال میشه.
آیدی ارسال نظرات⇩
@Daryayesorkh
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_نهم9⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
استاد پناهیان در خصوص شهید ابراهیم هادی میگوید: « در بین ۲۵۰ هزار شهیدی که در طول دفاع مقدس تقدیم کردهایم، ایشان یک شهید برجسته است. به مردم و جوان هایی که این کتاب را نخوانده اند، توصیه می کنم که حتماً به مطالعه این کتاب بپردازند و مطمئن باشند که نگاه و رفتارشان، قبل از خواندن این کتاب، و بعد از آن متفاوت خواهد شد. و حتی می توانند تاریخ زندگی خود را دو قسمت کنند: یکی قبل از خواندن این کتاب و یکی بعد از خواندن این کتاب!
بنده مبالغه نمیکنم. مطمئن هستم هرکسی این کتاب را بخواند و با این شخصیت آشنا شود، صحبت بنده را تایید خواهد کرد. حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره) می فرمود: مطالعه زندگی خوبان، به منزله کلاس اخلاق است. و شما با مطالعه این کتاب، اثر معنوی آن را در وجود خودتان لمس خواهید کرد.»
اردو که میرفتیم سید می آمد با بچه ها گرم می گرفت. بهشون کتاب شهدا از جمله سلام بر ابراهیم و خاک های نرک کوشک رو می داد که حتی برخی از این بچهها بعد از شهادتش این کتابها رو آوردند و از تاثیرات عجیبی که این کتابها بر زندگانی آنها داشته میگفتند.
یکبار بانک سفرم سفر تفریحی به شمال بود اما سید باز به این سفر رنگ و بوی شهدا رو میداد، نه اینکه خوشگل مقدس باشه، شوخی هاش به جا بود، اما کارهای فرهنگی اش را هم انجام می داد.
داستان ابراهیم هادی که برای فرار از گناه موهاشو کچل کرده و لباس مندرسی پوشیده بود رو خیلی تعریف می کرد. میگفت: ببینید اینها دیگه کی بوده و به کجاها رسیدند؟! اوج جوانی که انسان دوست داره همیشه دو چشم باشه و همه نگاه کنند و به به کنند، ابراهیم برخلاف همه این کارها را می کرده و همین مرام ابراهیم بود که اینقدر به اوج رسوندش.
کلاً خیلی از مرام و شخصیت ابراهیمهادی خوشش می اومد، چون ابراهیم ورزشکار و آدم دست به خیری بود، دوست داشتم همون منش داشته باشه که همین طور هم شد.
کتاب های شهدا رو خیلی پیگیری میکرد. داستان های شهید شاهرخ ضرغام رو خیلی تعریف می کرد. اکثر کتابهای گروه شهید ابراهیم هادی رو خونده بود.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتادم0⃣7⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
یه عکس بزرگ از ابراهیم هادی را چاپ کرد و تو اتاقش نصب کرده بود.
عکس ابراهیم هادی را نگاه می کرد و با شور و حرارت خاصی از ابراهیم یاد می کرد. با همان لهجه محلی می گفت: داش ابرام خیلی کیشه (مرد) بوده.
مشهد رفته مزار شهدا از جمله شهیدان کاوه و برونسی، سید سر مزار این شهدای اینقدر بی تاب بود و گریه میکرد که اطرافیان را هم تحت تاثیر قرار میداد. یه پیرمردی از اونجا رد میشد اومد سراغ ما گفت این جوان چش شده؟! چرا اینقدر بی تابه؟! گفتیم چه چیز نیست نگران نباشید. دوستمون گفت سعید بلند شو بسه دیگه، انگشت نما مون کردی!! هیدرو با سختی از مزار شهدا جدا کردیم.
مزار شهدای مشهد فاصله زیادی تا حرم داره، اما سید جز برنامه های سفرش بود. همه شهر ها که میرفت این رسم را داشت. سید هر شهری که وارد می شد شهدای شاخص خونش رو میزبان خودش میدونست. تو هر شهری هم حداقل تعدادی از شهدای شاخص را میشناخت و ارادت داشت.
مثلاً قزوین میرفتم گفتم همان شهید عباس بابایی هستم. تور مشهد مهمان شهید برونسی، شمال میرفت شهید شیرودی، تهران ابراهیم هادی و شاهرخ، اصفهان شهید خرازی و تورجی زاده را میزبان می دونست.
تو جمع های فامیلی میخواست دعا کنه می گفت انشاالله شهید بشی. گاهی بعضی ها ناراحت می شدند. سید می گفت: من از خودم کسی این دعا رو برای من بکنه، کاش شما ناراحت نشو ایشالله من به جای تو شهید بشم!
بعد از چاپ کتاب شهید ابراهیم هادی، منطقه فکه و مخصوصاً کانال کمیل خیلی سر زبان ها افتاد. کانال کمیل کانالی است که در منطقه فکه در سال ۶۱ حماسه ماندگاری توسط شیر بچه های رزمنده در آنجا رقم خورد.
نیروهای گردان پس از پنج روز محاصره و مقاومت در مقابل دشمن، مصدومان در آنجا به شهادت رسیدند. کانال کمیل همان مکانی است که ملائکه الهی به نظاره سربازان آخرالزمانی رسول الله (ص) به امیرالمومنین (ع) نشستند. این کانال محل اتصال زمین به آسمان است.
و در روز ۲۲ بهمن سال ۶۱ حماسه کانال کمیل، پس از پنج روز محاصره با شهادت چند صد نفر از بهترین های امت به پایان رسید.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتاد_و_یکم1⃣7⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
همراه با سید و چند از خادمهای شهید درویشی رفتیم فکه، خاک فکه بوی کربلا میداد. غربت عجیبی داشت. عطش، رمل، گرمای سوزان بیابان، عجیب فکه رو شبیه کربلا کرده بود. چشم دلت رو باز میکردی، خودت رو در کربلا میدیدی.
خیلی از شهدا در این منطقه با زبان تشنه به شهادت رسیدند. بسیاری از این عزیزان با داشتن زخم های سطحی به خاطر نبود آب و امکانات ذره ذره آب شدند و شهید شدند. در حالات سیدمیلاد مشهود بود که قدم در وادی مقدس گذاشته.
پاهای برهنه به چشمان اشکبار گواه مدعای من بود. با سختی رسیدیم پشت کانال کمیل، سیم های خاردار مانع عبور به کانال شده بود. بی اختیار زانوهامون شد و دیگه اشکم امان نداد. تنها چیزی که مرحم زخمای دلمون بود، روضه های حضرت زهرا (س) بود.
بعد از این که یک دل سیر گریه کردیم. سید بلند شد رفت سراغ خادم هایی که جلوی نرده ایستاده بودند گفت خواهش می کنم بزارید بریم داخل کانال من می خوام خاک این مکان مقدس را ببوسم. آنها گفتند به هیچ وجه نمیشه، اجازه نداریم.
سید باز کرده و با گریه از آنها خواهش میکرد که اجازه بدهند ما داخل کانال بشیم، سید راضی نمیشوند، گفتم اگه لایق باشه مثل شما خادم الشهدا هستیم. بالاخره اونها رو راضی کرد و درب را باز کردند. گفت بچهها وارد کانال شدید یه سجده کنید و از شهدا حاجت بخواهید بیایید بیرون.
تا مسیر کانال باز شد انگار درب بهشت به روی ما باز شده، بوی عطر عجیبی به مشام مون می رسید!! سید رفته بود سجده و ضجه می زد. این خاک ها رو بر می داشت و به سر و صورتش تبرک می کرد.
اعتقاد داشت اگر استخوان شهدا رو از اینجا بردند اما پوست و گوشت شهدا با این خاک قاطی شده. این ها رو به سر و صورتش می زد و تبرک می کرد. وقت ما تمام شده بود، اما کسب نمی توانست بچه ها رو از این خاک مقدس جدا کنه، با هر زحمتی بچه ها رو بیرون آوردیم، اما سید هنوز توی سجده تو حال و هوای خودش بود.
با هر زحمتی سید رو از کانال بیرون آوردیم. سوار ماشین هم که شدیم تا خود اردوگاه بچه ها گریه می کردند. حال سید خوب نبود، دیگه نتونست رانندگی کنه، اومد عقب نشست و تو حال خودش بود...
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
🔴 ۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
🔵 زمانهٔ عجیبی است.برخی مردمان امام گذشته را عاشقند اما امام حاضر را نه
⁉️ میدانی چرا ؟
🌕 امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام زمان را باید اطاعت کنند و فرمان ببرند.
📚 شهید سید مرتضی آوینی
#مهدویت
🔴امام خامنه ای:
♦️میتوانیم در مقابل امریکا بایستیم و نگذاریم تحریم های امریکا در ما اثر کند
♦️باید کار انقلابی را ترویج کرد و نیروهای انقلابی را گرامی داشت مانند کارهایی که #شهدای_هسته_ای کردند، کارهایی که شهید تهرانی مقدم در موشکی، مرحوم کاظمی در سلولهای بنیادی و #شهید_آوینی و مرحوم سلحشور در امور فرهنگی پیشاهنگ ان بودند
♦️دولت اغوش خود را در مسایل فرهنکی بر روی جوانان انقلابی باز کند
♦️آینده این کشور متعلق به جوانان است و جوانان بدانند اگر اعتماد به خود داشته باشند امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند
#کلام_رهبری
#ڪلام_شهید 🕊🌿
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼
|••♥️🌿 دوست دارم اگر میڪشتم صهیونیست بڪشم و اگرڪشته میشوم به دست صهیونیست ڪشتهشوم...!
🌸•| تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۱۳۹۷
🌸•| تاریخ تولد : ۸ دی ۱۳۶۱
🌼•| مزار شهید: گلزارشهداعلیبنجعفر_قم
#مدافع_حرم 🌸🌿
#شهید_محمدمهدی_لطفینیا💔
#بایادشصلوات 💛••
#گاندو 🇮🇷
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
--------------------------------------
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله فاطمی نیا
#کلام_علما
#ڪلام_شهید 🕊🌿
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼
|••♥️🌿 زندگی زیباست، اما شهادت از آنزیباترست، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفس میبیند که در باغنهادهباشند...!
🌸•| تاریخ شهادت: ۲۰فروردین۱۳۷۲فکه
🌸•| تاریخ تولد : ۲۱شهریور۱۳۲۶ ری
🌼•| مزار شهید: گلزارشهدابهشتزهراس
#دفاع_مقدس 🌸🌿
#شهید_سیدمرتضیآوینی💔
#بایادشصلوات 💛••
#گاندو 🇮🇷
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
#حدیثروزانه 🌤
#رزقمعنوے 💚
💜••|حدیث در تصویر|••💜
🌹•}در این هواے بهارۍ شدم دوباره هوایے
بهار میرسد اما بہار من! تو ڪجایی؟🌾
🌺••| #جمعه
💛••| #امام_زمان
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
#سخن_عشق 💌
🌻••| برای جلوگیری از غلبه لیبرالیسم باید با این تفکر مبارزه کردکه:
«ما باید آنگونه حرکت کنیم که پسندِ دنیای امروز ومجامع بین المللی است.»
ضرورت ایجاد رابطه با دولت های دیگر ومجامع بین المللی اگر ما را بدانجا سوق دهد که بخواهیم معیارحرکت خود را پسندجهانی قراردهیم،مسلّم بدانیم که آنچنان باشتاب به درون چرخ دنده سلطه سیاسی استکبار غرب بلعیده خواهیم شد که حتی استخوان هایمان نیز خردخواهدگشت.
🌼••` سید شهیدان اهل قلم
#شهید_سید_مرتضی_آوینی💔
#از_شهدا_بیاموزیم 🌺
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتاد_و_دوم2⃣7⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
سرباز بی نماز
موتور اردوگاه سربازی داشتم که هیچ چیزی را قبول نداشت. نماز نمی خواند. راهیان نور رو حرکت بی مورد می دونست. اصلا اعتقادی به ولایت نداشت. به شدت از خادمها هم دوری میکرد. هیچ کدوم از بچه ها داره دماغ نشستن و شنیدن صحبت های بی مورد این سرباز را نداشتند. دائم نق می زد و طعنه، من حتی چند بار خواستم نصیحتش کنم بی فایده بود.
با سید موضوع را مطرح کردم. سعید گفت حواسم هست. اون رو به سفارش به شهدا. انشالله که تحولی پیش بیاد. با روش خاص خودش با اون سرباز رفیق شد. چند روزی به حساب با هم عیاق شدند. سید و میدیدم که دائم باهاش همنشین بود و صحبت می کرد. یک شلوار کردی می پوشید با یک تیشرت هیئتی. با همدیگه می رفتم تا روستاهای اطراف اردوگاه میگشتند.
حتی زمانی که غذا می کشیدیم بازهم می رفت کنار آن سرباز و هم غذا می شد. گذشت تا اینکه یک شب به اردوگاه بیخوابی به سرم زد. رفتم داخل شاد و تنها باشم. در کمال نا باوری صحنه عجیبی دیدم!! اون سرباز داشت نماز می خواند؟!
تعجب کردم خوده چی شده نصف شب داره نماز میخونه. وایستادم تا نمازش تموم بشه، رفتم سراغش و گفتم: جوان دیوونه شدی؟! تو نماز واجبت رو نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی؟! حالا چت شده نصف شب بلند شدی نماز میخوانی؟! گفت: جان من چیزی نپرس، حال حرف زدن ندارم. دیدم حال حوصله نداره بلند شدم رفتم بیرون، نماز صبح که شد رفتم پیش سید گفتم: سیدجان به فلانی چی گفتی؟! دیشب نیمه های شب دیدم که داشت نماز می خواند!
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتاد_و_سوم3⃣7⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
برق شادی رو تو چشمان سید دیدم. گفت احسان جان قارداش (برادر) الحمدالله باز هم شاهد آن عنایت کردند و یک نفر را به تعداد رفیقاشون اضافه کردند. من کوچیک تمام شهدای بامرام هستم.
با انگشتان دستم حساب کردم در کمتر از نه روز سید میلاد کار خودش رو کرده بود. اون شخص به کلی متحول شد. حتی با اینکه قبلا صورتش رو با تیغ می زد، اما الان محاسن زیبایی گذاشته بود و چهره اش رو هم شبیه شهدا کرده بود.
بهش گفتم چرا ریش گذاشتی؟! گفت داش احسان، سید گفته تیغ زدن حرومه! دیگه قول دادم که منم با شهدا رفیق باشم. می خوام مثل اون ها زندگی کنم.
بارها دیده بودم که تو اتاق نگهبانی اش مشغول نماز می شد. اوایل خجالت می کشید بیاد تو نماز جماعت شرکت کنه، اما کم کم نمازهای اول وقت و جماعتش ترک نشد. سید خیلی برای این بچه ها وقت گذاشت. کم می خوابید، زحمت می کشید. بارها بلند می شدم می دیدم که سید تو رختخوابش نیست. می رفتم بیرون می دیدم با بچه ها مشغول صحبت و نصیحته. حتی یک سال من رفتم اهواز خادم شدم. اونجا طوری بود که ما ارتباطی با زائرین نداشتیم. فقط تو آشپزخانه کمک می کردیم. سید خیلی به من زنگ زد و گفت: بیا اینجا هم کار خدماتی انجام بدیم هم کار فرهنگی. اما نگذاشتند بروم و توفیق همراهی سید رو از دست دادم...
تو اردوگاه سربازها بر خلاف خادمین خیلی دل به کار نمی دادند اما جذبه سید کاری می کرد که سربازها هم با جان و دل می اومدند به خادم ها کمک می کردند. سخنرانی های تاثیر گذار بزرگان رو می گذاشت و با سربازها گوش می کردند. هر جا سربازها بودند سید هم می رفت تو جمع سربازها باهاشون خیلی گرم می گرفت. شوخی و خنده هاشون هم به راه بود. حتی هر وقت مسابقه فوتبال میگذاشتیم سید میرفت با سربازها تو یک تیم قرار می گرفت.
همیشه اعتقاد داشت باید با این جور افراد رفیق شد و اون ها رو با شهدا آشنا کرد. به بچه های هیئتی میگفت: اگر می بینی خیلی تحویلتون نمیگیرم میدونم که شماها الحمدالله با شهدا رفیق هستید. می خوام وقتم رو با اون های بگذرونم که خیلی با شهدا رفیق نیستند. یک بار با یک نفر دوست شده بود. طرف به قول ما خیلی سوسول بود. تو همون ایام سید رو دو خیابون دیدم و از تعجب چشمام گرد شد!!
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆