خشتـــ بهشتـــ
#معرفے_شہدا🇮🇷 #رفیق_شہیدم_قسمت_اول💚 #شہیدمحمدرضاشفیعی محمدرضا در سال ۱۳۴۶ به دنيا آمد و با آمدنش بر
#معرفــے_شہدا🌟🇮🇷
#رفیق_شہیدم_قسمت_دوم 💛🌴
#شہیدمحمدرضاشفیعی 💔🕊
۱۴ سال داشت که آمد و تقاضاي جبهه كرد. ناراحت بود و ميگفت مرا قبول نميكنند و ميگويند سن شما كم است، بايد ۱۵ سال تمام داشته باشيد. مادر به او ميگفت: صبر كن سال بعد انشاءالله قبولت ميكنند. ولي محمدرضا براي رفتن به جبهه لحظهشماري ميکرد و صبر نداشت و ميگفت: آنقدر ميروم و ميآيم تا بالاخره دلشان به حالم بسوزد.
بالاخره هم شناسنامه اش را گرفت و دستكاري كرد و يک سال به سن خود اضافه كرد. به مادرش ميگفت: مادر هزار تا صلوات نذر امام زمان عجلالله فرجه كردم تا قبولم كنند. با اصرار زياد به مسئول اعزام، بالاخره براي اعزام به جبهه آماده شد. خوشحال بود و سر از پا نميشناخت.
سبزقباي مخلص
خيلي تودار و مظلوم بود. تا لازم نميشد حرفي را نميزد و كاري را انجام نميداد. مخلص بود و يکرنگ. مثلاً حتي مادرش بعد از دو سال فهميد که به سپاه رفته و پاسدار شده است. يك روز لباس سبزي به خانه آورد و به مادرش گفت كه شلوارش را كمي تنگ كند. و مادرش تازه بعد از کلي پرس و جو فهميد محمدرضا پاسدار شده است! دوست داشت كسي از اين موضوع با خبر نشود.
چطور من را نشناختي؟!
در خانه تلفن نداشتند. محمدرضا به خانه همسايه زنگ ميزد و جوياي حال مادرش ميشد. يك روز عيد، تماس گرفته بود. وقتي مادرش رفت پاي تلفن ديد صدايش خيلي نزديك است. وقتي پرسيد: محمدرضا کجايي؟گفت: قم هستم. و از مادرش خواست گوشي را به خواهرش بدهد. به خواهرش گفته بود: من زخمي شده ام و در بيمارستان گلپايگاني هستم. مادر را با احتياط براي ديدنم بياوريد.
وقتي وارد بيمارستان و بخش مجروحين شدند، يك جوان نشسته روي يك ويلچر روبروي مادرسبز شد. مادر دستپاچه بود تا محمدرضا را زودتر ببيند. به آن جوان گفت: شما محمدرضا شفيعي را ميشناسي؟
#ادامہ_دارد..
#بایادش_صلوات
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشہــدا 🇮🇷🌟 #رفیق_شہیــدم_قسمت_اول🍃 #شہیدمحمودرضاساعتیان 🇮🇷✨ شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه
#معرفےشہــدا 🇮🇷🌟
#رفیق_شہیــدم_قسمت_دوم🍃
#شہیدمحمودرضاساعتیان 🇮🇷✨
آنگاه برای فراگیری علوم دینی به قم رفت و همزمان با تحصیل بارها در جبهه حضور یافت و در عملیاتهایی مانند مجنون، فاو، والفجر ۲و ۸، حاج عمران و بیتالمقدس ۲ شرکت کرد. او در ۲۳ فروردین ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به پا، دست و پهلو مجروح شد. ساعتیان را «الهی» لقب داده بودند؛ چون معنویت و روحانیت فوقالعادهای داشت.
محمودرضا در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای سلمان و ابوذر از خود به یادگار گذاشت. وی سه نامه برای فرزندش ابوذر نوشته و از او خواسته است در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی آنها را بخواند و زودتر از آن بازشان نکند. این شهید بزرگوار همچنین در نگارش نامههایش حتی خط لازم را مد نظر قرار داده و برای سنین کودکی از خط بسیار ساده و روان استفاده کرده است.
نامه اول (هفت تا دوازده سالگی)
فرزند عزیزم ابوذر سلام
من پدر تو هستم الان در بهشت هستم. اینجا خیلی خوب است. امیدوارم تو هم همراه مامان به بهشت بیایید. اما اگر بخواهی به بهشت بیایی باید گوش به حرف مامان بدهی و خدای نکرده اذیت نکنی. باید درسهایت را خوب بخوانی و تکلیفهایت را خوب انجام دهی. من تو را خیلی دوست دارم و منتظر شما هستم. (پدرت محمود ۳/ ۱۰/ ۶۶)
#ادامه_دارد🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#بایادش_صلوات 🌸🍃
ʝσɨŋ√↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشہــدا 💔🕊 #رفیق_شہیــدم_قسمت_اول 🌷🌟 #شهید_عباس_صابرے 🇮🇷 5 خرداد 75 مصادف با 7 محرم بود . 2 رو
#معرفےشہــدا 💔🇮🇷✨
#رفیق_شہیــدم_قسمت_دوم🌱🌴
#شهید_عباس_صابرے 💔🌟
چرا که روز پنج شنبه برای غسل شهادت به دو کوهه رفته و نواری نیز از ایشان باقی مانده که می گوید من در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می کنم
خلاصه با آمبولانس که تا ساعتی بعد پیکر غرق به خون عباس را حمل خواهد کرد راهی محل کار شدیم .دم میدان مین ما را پیاده نمود و آمبولانس به مقر برگشت .به طرف میدان مینی که از طرف رژیم بعث بر جای مانده بود پیاده راه افتادیم . هدف عباس آقا زدن معبر بر کانالی که به علت زیاد بودن مین والمری نامش را کانال « والمری » گذاشته بودند . و عباس آقا خوب می دانست که پیکر بسیاری از عزیزان رزمنده در آن کانال به جای مانده است .
در طول مسیر عباس آقا می گفت : امروز به عشق حضرت عباس کار می کنیم و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا می کنیم نگو که قسمت خودش بود که شهید شود . و اصلا عباس آقا از قبل ، خود را برای شهادت آماده کرده بود. چرا که روز پنج شنبه برای غسل شهادت به دو کوهه رفته و نواری نیز از ایشان باقی مانده که می گوید من در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می کنم . و از حالات خود بیان می کند و از شهدا و حاج همت و حاج عباس کریمی استمداد می کند که دیگر به عاشورای آن سال نکشد و می گفت : آرزو دارم در عاشورای امسال در محضر حضرت ابا عبد الله الحسین باشم .
با گفتن بسم الله وارد می شویم. عباس آقا جلو می رود و من پشت سر ایشان ، پرسیدم عباس آقا اینجا خطری ندارد می گوید نه ، اینجا را برادر مجید پاروکی پاکسازی کرده است . بعد از کمی رفتن در میدان مین وارد معبر می شویم و به محل شهادت شهیدین غلامی و شاهدی که از شهدای تفحص بودند می رسیم که در دی ماه سال 1374 به دیار یار شتافتند
#ادامہ_دارد..
#بایادش_صلوات
ⓙⓞⓘⓝ↓
Ⅱ🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313
.
خشتـــ بهشتـــ
#مـعـرفـے_شهدا 🇮🇷 #رفـیـق_شـہـیدم_قسمت_اول❤️ #شهیده_سهام_خیام 🌟 اين گناه نسل جوان ما نيست كه دختر ك
#مـعـرفـے_شهدا 🇮🇷
#رفـیـق_شـہـیدم_قسمت_دوم❤️
#شهیده_سهام_خیام 🌟
سهام خيام در روز 25 بهمن ماه 1347 شمسي در بخش ساحلي شهر هويزه ديده به جهان گشود . نام پدر او كاظم و نام مادر ايشان نسيمه و داراي چهار خواهر و دو برادر بوده است . بر اساس اظهارات خانواده سهام خيام ، او در كودكي بسيار پر جنب و جوش بوده است . شيرين خواهر كوچك سهام ، در اين باره ميگويد : سهام دختر بسيار كنجكاوي بود . در همسايگي ما پزشكي زندگي ميكرد كه سهام برخي اوقات پيش او ميرفت . روزي آن پزشك آمد و گفت : امروز سهام در مطب آن قدر مرا اذيت كرد كه مجبور شدم با طناب دست و پاي او را ببندم . دانش آموز درس خوان مدرسه بود و پنج سال تحصيل در دبستان را با نمرات بالا در خردادماه قبول شد - دركلاس اول راهنمايي ثبت نام كرده بود، اما به دليل آغاز جنگ تحميلي و اشغال شهرهويزه ، نتوانست به مدرسه برود و ناچار تحصيل را رها كرد . با وجود سن كمي كه داشت ، از بيشتر اوضاع داخلي شهر و كشورش با خبر بود . نماز مي خواند ، با قرآن مأنوس بود . درجلسات و دوره هاي مذهبي كه در محل برپامي شد شركت ميكرد . خوش رويي و اخلاق نيكوي او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسيار كنجكاو بود و احساس مسئوليت ، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خيلي ميفهميد . او از همان كوچكي، بزرگ بود. خيلي بزرگ....
او دلش نمي خواست در اتاقش بنشيند و مدادهاي رنگي را روي كاغذهاي سفيد دفترش برقصاند نقاشي بكشد. گرچه به قول اطرافيان ، دختر بود و نميتوانست تفنگ به دست بگيرد فرياد مي زد و بر دشمن لعنت مي فرستاد، دامنش را پر از سنگريزه مي كرد و بر وجود پوشالي دشمنان ، باران وحشت مي باريد . كار ديگري از دستش برنميآمد ، اما همين شجاعتش، نيروهاي انقلابي را روحيه مي داد . او هرگز از مبارزه و از كشته شدن ابايي نداشت . مي گفت : « بگذار مرا بكشند. بگذار شهيدم كنند. من عاشق شهادتم . آري، سهام عاشقشهادتبود. »..
#ادامه_دارد.. ✅
#بایادش_صلوات 🌸🍃
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشهدا🇮🇷 #رفیق_شهیدم_قسمت_اول🌟✨ #شهیدسیده_طاهره_هاشمے💓 شهید سیده طاهره هاشمی در اول خرداد سال
#معرفےشهدا 🇮🇷
#رفیق_شهیدم_قسمت_دوم🌟✨
#شهیدسیده_طاهره_هاشمے 💕
حضورش در صف مقدم راهپیمایی ها و تجمعات ضد رژیم پهلوی،او را با مواضع انقلاب اسلامی و آرمان های امام خمینی آشنا کرده بود.او همچنین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اعضای موثر انجمن اسلامی مدرسه و عضوفعال پایگاه بسیج محله بود.
او دختر مهربان ،دلسوز و دانش آموزی نمونه و موفق و درس خوان بود و هرگز در ادای تکالیف واجب دینی کوتاهی نمی کرد و مستحبات را تا جایی که می توانست به جا می آورد.
به حجابش خیلی مقید بود.قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفت. حتی سرکلاس هم چادر را سرش برنمی داشت.مسئولان مدرسه به او گفته بودنداینجا روسری هم حق نداری سرکنی ،چه برسد به چادر!اما زیر بار نرفته بود. سیده طاهره لحظه ی شهادت هم چادرش را برروسری اش سنجاق کرده بود.
سیده طاهره...
.
.
.
#ادامهدارد.. ✅
#رفیق_شهیدم 🌟
#بایادش_صلوات 🌸🍃
💛دختری که نامش طاها بود🌟
╔ 🏴🏴🏴 ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ 🏴🏴🏴 ╝