خیمهگاه ولایت
🔸جانشین ابوبکر البغدادی کیست؟ 🔹 عبدالله قرداش یکی از نزدیکان البغدادی است و زمانی که خلیفه خودخواند
✅ ابوبکر البغدادی برای خود جانشین تعیین کرد.
به گزارش خیمه گاه ولایت ، خبرگزاری اعماق وابسته به داعش اعلام کرد «ابوبکر البغدادی» سرکرده این گروه تروریستی «عبدالله قرداش» را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است.
سازمانهای اطلاعاتی عراق میگویند ابوبکر البغدادی، سرکرده اصلی گروه تروریستی داعش در سوریه حضور دارد و علیرغم شرایط جسمانی وخیم تلاش میکند از فروپاشی کامل این گروه جلوگیری کند.
این در حالی است که پایگاه خبری عربی ۲۱ به نقل از رسانههای عراقی اعلام کرد، بر اساس تحقیقات صورت گرفته این خبر صحت ندارد.
اوایل اردیبهشت امسال گروه تروریستی-تکفیری داعش فیلمی از ابوبکر البغدادی منتشر کرد که برای نخستین بار پس از سال ۲۰۱۴ او را نشسته در اتاقی نشان میداد که در حال گفتوگو با تعدادی از عناصر تروریستی بود.
ارتش سوریه و عراق طی سالهای گذشته با کمک رشادت و ایثارگری نیروهای مقاومت و کشورهای حامی آنها موفق شدند داعش و گروههای تروریستی تحت حمایت غربیها و کشورهای مرتجع منطقه را از نظر سازمانی در هم بکوبند و تمام سرزمینهای اشغالشده توسط این گروه تکفیری را آزاد کنند. هماکنون عناصر تروریستی داعش صرفاً به صورت پراکنده در بخشهایی از خاک سوریه و عراق فعال هستند./باشگاه خبرنگاران
🔵 ادمین: حاج عماد
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
◾️ شهادت امام محمد باقر سلام الله علیها بر جهان تشیع تسلیت باد.
⚫️ متن زیارت نامه امام محمد باقر علیه السلام ⬇️⬇️⬇️⬇️
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِحُکمِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القائِمُ بِقِسْطِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدّاعِی إلَى اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدَّلِیلُ عَلَى اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَبْلُ الَمَتِین
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفَضْلُ المُبِینُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النُّورُ السّاطِعُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَدْرُ الْــلاّمِعُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَقُّ الاَبَلَجُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الکَوْکَبُ الاَبْهَرُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضَلاتِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الزَّکِیُّ فِی الْحَسَبِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الرَّفِیعُ فِی النَّسَبِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القَصْرُ الَمَشِیدُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ اَجْمَعِینَ
اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً
وبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً، ونَثَرْتَهُ نَثْراً
لَمْ تَاْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لائِم
وَکُنْتَ لِدِینِ اللّهِ مُکاتِماً
وَقَضیْتَ ما کانَ عَلَیْکَ
وَاَخْرَجْتَ اَوْلِیاءَکَ مِنْ وَلایَةِ غَیْرِ اللّهِ اِلى وِلایةِ اللّهِ
وَاَمَرْتَ بِطاعَةِ اللّهِ، وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ
حَتّى قَبَضَکَ اللّهُ اِلِى رِضْوانِهِ
وَذَهَبَ بِکَ اِلى دارِ کَرامَتِهِ
وَاِلى مَسَاکِنِ اَصْفِیائِهِ
وَمُـجاوَرَةِ اَوْلِیائِهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ
🔶متن صلوات خاصه امام محمد باقر علیه السلام. ⬇️⬇️⬇️⬇️
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَإِمَامِ الْهُدَى وَقَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ اللَّهُمَّ وَکَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماًر لِعِبَادِکَ وَمَنَاراً لِبِلَادِکَ وَمُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِکَ وَمُتَرْجِماً لِوَحْیِکَ وَأَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَحَذَّرْتَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّهِ أَنْبِیَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ وَرُسُلِکَ وَأُمَنَائِکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ.
⭕️ از اینروزهای #کشمیر چه میدانیم؟
از شب گذشته مسلمانان ایالت جامو و کشمیر در محاصرۀ کامل نظامی هستند. همۀ راههای ارتباطی قطع شده است. شهر کارگیل تعطیل است و مردم اعتصاب عمومی کردهاند. اعتراضات در این شهر و در کل کشمیر بالا گرفته است؛ اوضاع رو به #بحران دارد.
ماجرا به تصویب جدایی #کارگیل از #کشمیر برمیگردد. «کارگیل» شهری شیعهنشین در بخش «لداخ» ایالت جامو و کشمیر است و کمتر از ده درصد جمعیتش بوداییاند. دولت هند همیشه این منطقه را از امکانات اقتصادی محروم کرده و توجه خاصی به شهر له (شهر دیگر لداخ) که مردمش بودایی هستند داشته است.
بوداییان له با این هدف که مسلمانان بر آنها تسلط پیدا نکنند به دنبال #خودمختاری بخش لداخ از کشمیر بودهاند و اکنون موفق شدهاند. مردم کشمیر و کارگیل اما به این جدایی #اعتراض دارند.
نیروهای نظامی هند اکنون در کشمیر به حدود یک میلیون نفر رسیده است. اوضاع بسیار متشنج است.
👤 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
جانم به این عکس
مبارزه شیعیان #کشمیر هند با نیروهای امنیتی و نظامی مستقر در منطقه.
باید اینجوری مبارزه کرد.
حتی با دست خالی و سنگ.
دولت های ظالم و حکومت های فاسد ماندگار نخواهند بود.
یکی پس از دیگری ان شاء الله به زودی سرنگون خواهند شد.
✅ @kheymegahevelayat
مهمترین نتیجه دستگیری #نوشین_جعفری اینه که مشخص شد همین آدم ضد دین و فحاش به اهل بیت و نظام، یه اصلاحطلب تمام عیار بوده که با هر تَکرار خاتمی به تمام لیست رای میداده. در سال 88 هم پرچم امام حسین و همین لجن های حرامی آتش زدند و میرحسین موسوی بهشون گفت مردمی خداجو به صحنه آمدند.
هم راستا بودن برانداز ضد دین و اصلاح طلب های سرمایه اسرائیل که مثلا دلبسته به نظام هستند، عمق رذالت این جریان سیاسی رو به سردمداری خاتمی و روحانی نشون میده.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_سوم _وای خدای من. محسن جان من اصلا چنین منظوری نداش
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سی_و_چهارم
بعد از جلسه با امیر و هادی و سروش که دو ساعت و نیم به طول انجامید، وقتی بچه ها رفتند، بهزاد زنگ زد گفت: « عاصف میخواد بیاد داخل، شمارو ببینه. »
گفتم: « بهش بگو الان میام بیرون. میریم پایین نماز. چون نزدیک مغرب هست. »
از دفتر رفتم بیرون، به اتفاق عاصف رفتیم حسینیه اداره که داخل حیاط بود، نماز مغرب و به اتفاق رفقا به صورت جماعت خوندیم. وقتی نمازم تموم شد دقایقی سر به سجده گذاشتم، با خدای خودم خلوت کردم. مناجات کردم:
« اللهم انی اسئلک الامان، یوم لا ینفع مال و لا بنون. خدایا ازت درخواست امان میکنم برای روزی که نه مالم، وَ نه فرزندم، به حالم هیچ سودی نمیبخشه. »
مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، این مناجات مولای متقیان آقای ما حضرت علی علیه السلام در مسجد کوفه هست. بعد از اینکه سر از سجده بلند کردم، دیدم همه رفتند اما عاصف کنارم همچنان نشسته!
عاصف گفت:
_قبول باشه عاکف جان. خب حاجی باید چیکار کنیم برای عزتی.
+بلند شو بریم دفتر.. دارم بهش فکر میکنم. احتمالا امشب یا فردا صبح شروع میکنیم.. خیلی عجولی این چندوقت.. نمیدونم چرا.. بزار ببینیم اصلا از این آدم چیزی در میاد یا نه؟ اگر در اومد که بدا به حالش. اگر چیزی هم ازش در نیومد که خوشا به حالش. ولی من احساس میکنم هرچی میریم جلوتر این پرونده بو دار تر میشه.. به هر حال باید منتظر بود.. بزن بریم.
با عاصف رفتیم دفتر.. دوتایی نشستیم کمی اوضاع پرونده، داشته ها و نداشته ها، وَ همچنین اقدامات لازم رو بررسی و تحلیل کردیم تا همه ی جوانب و در نظر بگیریم.
به عاصف گفتم:
+عزتی ترسیده بود اونشب. احتمال قوی فعلا روی حالت استندبای مونده. به بچه ها گفتی که تعقیب و مراقبت نامحسوس داشته باشن دیگه؟
_بله گفتم. شما هم که خودتون دستور مستقیم دادی.. الحمدلله اعضایی که مشخص کردید مشغولن.
+الان چه کسی رو گذاشتی که دکتر عزتی مستقیم زیر چترش باشه؟
_حدید رو گذاشتم.
بی سیمم و گرفتم، به کسی که جلوی درب خونه عزتی کمین کرده بود، رفت و آمدهارو چک میکرد پِیجش کردم:
+حدید/عاکف.
_آقاعاکف سلام. بفرمایید به گوشم..
+سلام.. موقعیت؟
_نزدیک منزل سوژه مورد نظر هستم.
+وضعیت؟
_ چشم عقاب.
+همه چیز تحت کنترله؟ مشکل خاصی نداری؟
_بله همه چیز تحت کنترله، خداروشکر مشکل خاصی هم رویت نشده.
+خدا حفظتون کنه..کاری پیش اومد خبرم کن.. بی سیمم روشنه. امشب عقیق بهت دست میده و مثبت میشه ان شاءالله تعالی.
_ممنونم.
+وضعیت رفت و آمد به مکان مورد نظر تا این لحظه چطور هست؟
_ تا این لحظه رفت و آمد خاصی نبوده که حساسیت برانگیز باشه. تموم موارد تحت کنترل هست. با دوربین هم مشغول ثبت و ضبط موارد مهم هستیم.
+بسیار عالی.. خوب گوش کن ببین چی میگم حدید.. تموم تحرکات ، وَ همچنین ورودی و خروجی ها رو زیر نظر بگیرید.. به هرچیزی که مشکوک شدید منو در جریان بزارید.. یه وقتی هم اگر به من دسترسی نداشتید، مثلا ممکنه جلسه باشم یا نتونید ارتباط بگیرید، در غیاب من فقط و فقط با 800 ( عاصف ) کانکت میشید!
_به روی چشم.
+یاعلی.
مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، با مجوزات قضایی و... حدود 5 هفته رو بچه های ما با مراقبت های ویژه وَ نا محسوس دکتر افشین عزتی رو کنترل میکردن، اما مورد مشکوکی رویت نشد. رییس سازمان اتمی یک جلسه ما رو بعد از دیدار با معاونش پذیرفت، اما جلسه ما به 10 دقیقه هم نکشید و فوری اون جلسه رو ترک کرد و رفت نهاد ریاست جمهوری وَ طی اون پنج هفته به هیچ عنوان نتونستیم باهاش دیدار کنیم. نمیدونم چرا !!! جالبه مگه نه؟
حالا بعدا میفهمید مشکل کار از کجا بود!
اما معاونت سازمان اتمی به بهانه های مختلف طرح کاهش اختیارات دکتر افشین عزتی رو کلید زده بود ولی نتونستن زیاد محدودش کنند. خداروشکر با همه ی این تفاسیر تمام چیزها داشت طبق برنامه ای که من چیده بودم پیش میرفت. به جز دیدار ریاست سازمان اتمی! گاهی انقدر تحولات و اتفاقات مربوط به این پرونده حلزونی پیش میرفت که احساس میکردم ممکنه چیزی نباشه و فقط حساسیت ما رو برانگیخته باشه.
اما تجربه، عقل، منطق وَ همچنین اصول کاری و تجربیات حرفه ای حدود 12 سال اخیر من، بهم میگفت صبر کن عاکف. ان شاءالله که چیزی نباشه اما شاید یک درصد خبری باشه. پس اون یک درصد باید برات مهم باشه.
پنج هفته ای از شروع پرونده گذشته بود که یک شب از دفتر حاج کاظم معاون کل تشکیلات بهم زنگ زدن که حاجی میخواد شمارو ببینه.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔴 اسرائیل پای خود را به تنگه هرمز بکشاند، در آتش خشم منطقه می سوزد و دودش از تل آویو بلند خواهد شد.
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🕋 پیام رهبرانقلاب اسلامی به کنگره عظیم حج | #پیام_حج۹۸
🔻 بسمالله الرّحمنالرّحیم
والحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی رسوله الکریم الامین، محمّد خاتم النّبیّین، و علی آله المطهّرین سیّما بقیّة الله فی الارضین، و علی اصحابه المنتجبین و من تبعهم باحسان الی یوم الدّین.
🔸️ موسم #حج در هر سال، میعاد رحمت پروردگار بر امّت اسلامی است. فراخوان قرآنیِ «وَ اَذِّن فِي النّاسِ بِالحَج»، دعوت همگان در طول تاریخ بر سر این سفرهی رحمت است تا هم دل و جان خداجوی و هم نگاه و اندیشهی خردورز آنان از برکات آن بهرهمند گردد و هر سال درسها و آموختههای حج، به وسیلهی جماعاتی از مردم به سراسر جهان اسلام برسد.
🔹️ در حج، #اکسیر_ذکر و عبودیّت که عنصر اصلی در تربیت و پیشرفت و اعتلای فرد و جامعه است، در کنار اجتماع و #اتّحاد که نماد امّت واحده است، و همراه با حرکت بر گرد مرکز واحد و در مسیری با هدف مشترک که رمز تلاش و تحرّک امّت بر پایهی توحید است، و با یکسانی آحاد حجگزار و نبود تمایز که نشانهی برداشتن تبعیضها و همگانی کردن فرصتها است، مجموعهای از پایههای اصلی جامعهی اسلامی را در نمایی کوچک نشان میدهد. هر یک از احرام و طواف و سعی و وقوف و رمی و حرکت و سکون در اعمال حج، یک اشارهی نمادین به بخشی از بدنهی تصویری است که اسلام از اجتماع مطلوب خود ارائه کرده است.
🔸️ تبادل دانستهها و داشتهها میان مردم کشورها و مناطق دور از هم، و تعمیم آگاهیها و تجربهها، و خبرگیری از وضع و حال یکدیگر، و زدودن بدفهمیها و نزدیک کردن دلها و انباشتن توانها برای مقابله با دشمنان مشترک، دستاورد حیاتی و بسی بزرگ حج است که با صدها گردهمایی مرسوم و معمول نمیتوان آن را به دست آورد.
🔹️ آئین برائت که به معنی بیزاری از همهی بیرحمیها و ستمها و زشتیها و فسادهای طواغیت هر زمان و ایستادگی در برابر زورگویی و باجگیری مستکبران دورانها است، یکی از برکات بزرگ حج و فرصتی برای ملّتهای مظلوم مسلمان است.
🔸️ امروز برائت از جبههی شرک و کفر مستکبران و در رأس آن آمریکا، به معنی برائت از مظلومکشی و جنگافروزی است؛ به معنی محکوم کردن کانونهای تروریسم از قبیل داعش و بلکواتر آمریکایی است؛ به معنی نهیب امّت اسلامی بر سر رژیم کودککش صهیونیست و پشتیبانان و کمککنندگان آن است؛ به معنی محکومیّت جنگافروزیهای آمریکا و دستیارانش در منطقهی حسّاس غرب آسیا و شمال آفریقا است که رنج و مرارت ملّتها را به نهایت رسانده و هر روزه مصیبتهای سنگینی بر آنان وارد کرده است؛ به معنی بیزاری از نژادپرستی و تبعیض بر اساس جغرافیا و نژاد و رنگ پوست است؛ به معنی بیزاری از رفتار استکباری و خباثتآمیز قدرتهای متجاوز و فتنهانگیز دربرابر رفتار شرافتمندانه و نجیبانه و عادلانهای است که اسلام، همه را به آن دعوت میکند.
🔹️ اینها اندکی از برکات حجّ ابراهیمی است که #اسلام_ناب، ما را به آن فراخوانده است؛ و این، نماد مجسّمِ بخش مهمّی از آرمانهای جامعهی اسلامی است که هر سال به وسیلهی آحاد مردم مسلمان، به کارگردانی حج، نمایشی عظیم و پُرمضمون پدید میآورد و با زبانی گویا، همه را به تلاش برای ایجاد چنین جامعهای فرا میخواند.
🔸️نخبگان جهان اسلام که جمعی از آنان از کشورهای مختلف هماکنون در مراسم حج حضور دارند، وظیفهای سنگین و خطیر بر دوش میکشند. این درسها باید به همّت و ابتکار آنان به مجموعهی ملّتها و افکار عمومی منتقل شود و دادوستد معنوی اندیشهها و انگیزهها و تجربهها و آگاهیها بهدست آنها تحقّق یابد.
امروز یکی از مهمترین مسائل جهان اسلام، مسئلهی فلسطین است که در رأس همهی مسائل سیاسی مسلمانان با هر مذهب و نژاد و زبان قرار دارد.
🔹️ بزرگترین ظلم قرنهای اخیر در فلسطین اتّفاق افتاده است. در این ماجرای دردآور، همه چیزِ یک ملّت ــ سرزمینش، خانه و مزرعه و داراییهایش، حرمت و هویّتش ــ مصادره شده است. این ملّت به توفیق الهی شکست را نپذیرفته و از پا ننشسته و امروز از دیروز پُرشورتر و شجاعانهتر در میدان است؛ ولی نتیجهی کار نیازمند کمک همهی مسلمانان است.
🔸️ ترفند معاملهی قرن که به وسیلهی آمریکای ظالم و همراهان خائنش زمینهسازی میشود، جنایتی در حقّ جامعهی بشری و نه فقط ملّت فلسطین است. ما همگان را به حضور فعّال برای شکست این کید و مکر دشمن فرا میخوانیم و به حول و قوّهی الهی آن را و همهی ترفندهای دیگر جبههی استکبار را در برابر همّت و ایمان جبههی مقاومت، محکوم به شکست میدانیم.
🔺️ قال الله العزیز: اَم يُريدونَ كَيدًا فَالَّذينَ كَـفَروا هُمُ المَكيدون. صدق الله العلیّ العظیم. توفیق و رحمت و عافیت و قبولی طاعات را برای همهی حجّاج محترم از خداوند مسئلت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴مردادماه۱۳۹۷ مصادف با ۳ذیالحجّه۱۴۴۰
🔖 هشتگ اختصاصی:
#الکعبة_تجمعنا
🔹 طوفان سیستان بیش از ۴۰۰ نفر را روانه بیمارستان کرد
🔸 وزش باد شدید با سرعت ۱۱۲کیلومتر بر ساعت، غلظت گرد و غبار در منطقه شمال سیستان و بلوچستان را به ۲۶ برابر حد مجاز رساند.
✅ @kheymegahevelayat
✅ #دکترداریوش_سجادی ژورنالیست ساکن آمریکا در صفحه خود نوشت:
✍ آقای ترامپ؛ بقول شما آمریکاییان:
🔃 اگه دفعه اول گولم زدی؛ شرم بر تو و اگه دفعه دوم گولت را خوردم شرم بر من!
🔃 ایران یک بار در خوش باوری عملگرایان فریفته فریبایی های سلف شما (اوباما) شدند و خود را اسیر دام چاله برجام کردند! اکنون چرا باید مذاکره جویی شما را باور کنند و مجدد شما را جدی بگیرند و باور کنند؟
🔃 حزم اندیشی بمعنای اخذ تنبه از تعقل است.
« حزم یعنی: استواری/پیش بینی/ دوراندیشی. »
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_چهارم بعد از جلسه با امیر و هادی و سروش که دو ساعت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سی_و_پنجم
پنج هفته ای از شروع پرونده گذشته بود که یک شب مسئول دفتر حاج کاظم «معاون کل تشکیلات» بهم زنگ زد که حاجی میخواد شمارو ببینه.
رفتم دفترش، تقریبا حدود دو ساعت و نیم سر یک پرونده ای با هم تبادل نظر داشتیم که دوتا از کارشناس های اطلاعاتی هم حضور داشتن... وسط همین گیر و دار بودیم که یه هویی یه مطلبی به ذهنم رسید.
جسمم در جلسه ای که داخل دفتر حاج کاظم داشت برگزار میشد بود، اما روحم پیش افشین عزتی!!! دلم طاقت نیاورد.. اون مطلبی که به ذهنم رسید، به نظرم لطف خدا بود که بعدها در این پرونده خیلی مارو جلو برد.
اون موردی که به ذهنم رسید، وسط همون جلسه، فورا روی یک کاغذ نوشتم تا یک وقت بین انبوه زیادی از اطلاعات درون ذهنم، فراموشش نکنم. سعی میکردم هیچ وقت چیزی رو ، روی کاغذ یا درون موبایلم ننویسم.. چون امور اطلاعاتی اینطور نیست که در لب تاپ یا موبایل و یا روی کاغذ ثبتش کنیم. اگر خوب قسمت های قبلی رو خونده باشید نمونش و عرض کردم. باید تمام مسائل رو به ذهنم میسپردم.. اما استثنائا این یکی رو هم مثل بعضی استثنائات، اونم به صورت کد نوشتم روی کاغذ تا اگر در صورتی که مثلا یک درصد از جیبم افتاد یا گمش کردم وَ به دست کسی رسید، کسی از محتوا و منظورم متوجه نشه.
جلسه که تموم شد بعدش رفتم دفترم.. کاغذی که دستم بود گذاشتمش لای کتاب « دا » که روی میز کارم بودو گاهی فرصت میکردم میخوندمش.. کتاب و گذاشتم داخل گاو صندوق دفتر. بماند که چی بود اون مطلبِ روی کاغذ، اما شما بعدا میفهمید.
کمی به کارام رسیدم، اما خیلی خسته شده بودم.. داخل اتاقم 5 تا ساعت بود.
یکی از ساعت ها به وقت آمریکا، دیگری به وقت اسراییل، وَ سومی به وقت انگلیس وَ چهارمی عربستان وَ پنجمی به وقت کشورم ایران. نگاهی به ساعت ها کردم، دیدم ساعت ایران داره دقیق تایم 22:33 دقیقه رو نشون میده.. از پشت میز کار بلند شدم رفتم از داخل یخچال یه نوشیدنی آب آلبالو که شدیدا بهش علاقه داشتم گرفتم خوردم.. اومدم چنددقیقه ای روی مبل نشستم، همونطور که لم داده بودم ، تلویزیون دفترو روشن کردم تا شبکه های خبری مهم ایران و جهان و رصد کنم، وَ همزمان داشتم روی دوتا پرونده های دردست اقدام درون مرزی و برون مرزی فکر میکردم وَ آنالیزش میکردم که صدای بی سیمم در اومد:
_آقا عاکف صدای منو دارید؟؟ عاکف/حدید؟ آقا صدای منو دارید؟
فورا بلند شدم رفتم بی سیمم و از روی میز کارم برداشتم.. جواب دادم:
+حَدید بگو.. عاکف هستم میشنوم..
_حاج آقا یکی با پوشش نامناسبی، با یه دسته گل اومده درب خونه شخص مورد نظر.. دستور چیه؟
+جنسیت؟
_زن هست.
+تشریح کن .. حدودا سن.. قد.. وزن.. همچنین میزان فاصلت با شخص مورد نظر.
_حاجی یه کم تاریکه.. خوب اشراف ندارم چهره ببینم. باید کمی صبر کنید یه ماشین رد بشه دقیق ببینم که البته بازم نمیتونم تموم موارد و ذکر کنم.
+خب پسرجان چرا دهن منو پشت بیسیم باز میکنی. برای چی رفتی جایی مستقر شدی که اشراف نداری؟
_خب حاجی برق منطقه نیم ساعت هست قطع شده.
+چرا به مرکز خبر ندادی؟ فورا بهم بگو دقیق چی میبینی؟
_بزارید با ماشین برم از کنار خونه رد بشم بهتون دقیق بگم.
+فورا.
حدید رفت و حدود 30 ثانیه بعد بیسیم زد:
_حاجی صدای من و داری؟
+بله آقاجان بگو!
_قد چیزی حدود 165 تا 170. وزن هم که احساس میکنم شاید چیزی حدود شصت تا شصت و پنج_شش باشه.. مجددا برگشتم سرموقعیت قبلی با فاصله ای حدوداً هم 50 متر.. منم داخل ماشینم.
بدجور ذهنم درگیر شد.. فوری بلند شدم از روی مبل، صدای تلویزیون رو کم کردم، برگه تشریح وضعیت اون دختری که عاصف همه نکاتش و برام آورده بود نگاه کردم.. بلافاصله رفتم روی خط حدید گفتم:
+وضعیت ورود و خروج طی این یک ساعت اخیر چطور بود؟؟
_یه خانوم با دوتا بچه نیم ساعت قبل رفتن بیرون که شمارو پیج کردم جواب ندادید، اما به آقا عاصف گفتم.
+بعدش..؟؟
_ ظاهرا همسر سوژه ی ما بوده با بچه هاش.. الان هم این خانوم با دسته گل اومده داره میره داخل این خونه. همچنان پشت درب خونه منتظره تا از داخل درب و براش باز کنن.
از جایی که خونه عزتی شخصی بوده وَ آپارتمان نبود، همچنین با توجه به اتفاقات اخیر، وَ طبق مشخصاتی که بچه ها پرینتش رو آورده بودند، حدس زدم همون زنه باشه.. همونی که دنبالشیم..
به نیروی مستقر در میدان عملیات و کنترل سوژه گفتم:
+حدید میتونی نزدیک بشی به اون خانومه؟
_بله آقا میرم.
+تا درب خونه باز نشده، با یه بهانه ای برو سمت اون خونه از کنار اون خانوم رد شو. میتونی بری ببینی چهرش چه شکلیه؟ من صورتش و دقیق میخوام. تاکید میکنم فقط صورتش و،!
_چشم من رفتم.. فقط منتظر باشید.
+برو شیربچه ی حیدری. دست صاحب الزمان نگهدارت.
حدید رفت، بعد از حدود 10 دقیقه بی سیم زد..
_از حدید به عاکف.
+بگو آقاجون. میشنوم.
_ دستورتون و کامل انجامش دادم..
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_پنجم پنج هفته ای از شروع پرونده گذشته بود که یک شب م
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سی_و_ششم
گفتم:
+میگم بچه ها توی قفست یه چیزی بفرستن .. تو هم بگیر بازش کن بررسی کن. اگر با اون چیزی که میبینی مطابقت داشت و « + » بوده، حتما خبرم کن.
_چشم.. منتظرم.
رفتم بیرون از اتاقم و به بهزاد گفتم:
« همین الان خیییییللللللی فوری.. تاکید میکنم خیلی فوری، یه نسخه از عکس فائزه ملکی رو میفرستی برای موقعیت حدید.. بفرست به ایمیلش.
_چشم آقا
+ عاصفم پیدا کن بگو بیاد دفترم.. به جایگزین حدید که عقیق هست بگو خودش و فورا برسونه محل مورد نظر. »
از دفتر بهزاد مجددا برگشتم به اتاقم.. چند دقیقه بعد عاصف هم اومد.. بلند شدم رفتم اثر انگشت زدم در و براش باز کردم.. با بهزاد اومدن پیش من.. به بهزاد گفتم:
+چیکار کردی؟؟
_عکس و فرستادم برای حدید.. عقیق هم به محل اعزام شدند.
+ممنونم..میتونی بری به کارت برسی.
بهزاد رفت، اومدم داخل تازه میخواستم با عاصف شروع کنم به صحبت کردن، که ویبره تلفن کاریم نظرم و به خودش جلب کرد. کد گوشی رو وارد کردم، صندوق و بازش کردم..
متن پیامک:
« سلام حاج آقا.. ببخشید پیام میدم.. شارژ بی سیمم تموم شده متاسفانه.. علی ( حدید ) هستم.. تصویری که برام اومد، همون شخصه...تایید میشه... »
پیام و به عاصف نشون دادم.. بهش گفتم:
« عاصف! فائزه رفته خونه ی دکتر افشین عزتی.علی ( حدید ) رو برام بگیر. »
تا یادم نرفت یه چیزی رو بگم، اونم اینکه حدید به معنای آهن هست.. یک آهن سفت و سخت.
عاصف با تلفن دفتر شمارش و گرفت، وقتی که حدید جواب داد، عاصف گوشی رو داد به من. بهش گفتم:
+ عاکفم.. خوب گوش کن ببین چی میگم.. ممکنه تاقبل از اینکه عقیق بهت برسه، زنه زود بیاد بیرون و بره.. اگر این اتفاق افتاد و اون خانوم خواست بره، به طور نا محسوس تعقیبش میکنی و لحظه به لحظه وضعیت رو گزارش میکنی. حله؟
_چشم حاج آقا.. حتما... بله حله.
+ضمنا، ممکنه موقعیت تو با عقیق رو که اگر زود رسید بهت، وَ در ترافیک گیرنکرد، تغییر بدم... اگر عقیق زودتر رسید و خانومه هنوز نرفته بود، تو شیفتت تموم نمیشه... ممکنه پوشش باشه وَ زنه بخواد تنها بره به جایی، وَ مرده هم پشت سرش بزنه بره جایی دیگه یا به یک جای مشترک.. دو ساعت بیشتر می مونی. اگر نرفت کارت تمومه.
_به روی چشمام آقاعاکف..
+یاعلی مدد.
قطع کردم... بیسیم زدم به عقیق:
+عقیق صدای منو داری؟؟
_بله دارم صداتونو..امر کنید..
+موقعیت؟
_نزدیک محل مورد نظر هستم..
+چقدر دیگه؟
_حدودا بین ده دقیقه، تا ، پانزده دقیقه دیگه..
+اگر تا قبل از خروج اونه زنه مثبت شدی، به حدید دست میدی. زنه با تو. مرده با حدید. وگرنه برعکس.
_دریافت شد. چشم. رسیدم خبرتون میکنم.. یاعلی
+تمام.
به عاصف گفتم: « بررسی کن و ببین حوالی اون منطقه دوربین نداریم؟ »
عاصف با یکی از بچه ها که روی این پرونده درگیرش کردیم تماس گرفت که اگر موقعیت تصویری داریم از اونجا، بفرستن روی مانیتور من.. اما متاسفانه نداشتیم..
فوری به عاصف گفتم: «یه نیروی خانوم میخوام..»
عاصف عبدالزهرا یه بررسی کرد وَ یکی از خانومای همکارو که از نزدیکترین نیروها به محل مورد نظر محسوب میشد، فرستاد سمت موقعیت حدید وَ عقیق.
از آخرین ارتباط عقیق با ما بیست دقیقه ای گذشته بود. اومد روی خط، پشت بیسیم گفت:
« عاکف/عقیق..»
اون لحظه چون فاصله داشتم و دستم بند نوشتن گزارش بود، به عاصف گفتم جوابش و بده...
عاصف بیسیم و گرفت؛ گفت:
« عقیق جان، 800 هستم... آقاعاکف میشنوه صدات و الآن.. شما بگو ... »
گفت:
« من الان در موقعیت حدید هستم.. با فاصله داریم رصد میکنیم منطقه رو.. »
جواب و به عاصف گفتم.. عاصف بهش رسوند مطلب و گفت:
« تا چند ثانیه دیگه یه کد به خطت میزنم و نیروی مورد نظر و معرفی میکنم تا به شما ملحق بشن.»
« دریافت شد.. ممنونم. »
عاصف با يک خط امن به عقیق کد 3200 و فرستاد.
همه منتظر موندیم تا فائزه ملکی که رفته داخل خونه عزتی بیاد بیرون.. از طرفی هم منتظر بودیم ببینیم عزتی میاد بیرون و همراه اون میره به جایی یا نه. منتظر موندیم ببینیم اصلا فائزه شب و میخواد خونه ی عزتی بمونه یا...؟!؟! خیلی اما و اگرها و علامت سوال ها درون ذهنم بود که دوست داشتم سریعتر حلش کنم.
تا اینکه یه هویی...
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔴 آخرین غربال
اگر دیدید طی ماههای آتی وقایع زیر رخ داد، بدانید در آخرین غربالهای پیش از ظهور هستیم و چشم از دهان رهبری نباید برداریم:
- نامه جمعی از معمیمن فاسد به رهبری و تقاضای استعفای ایشان
- فرار جمعی از درجه داران نظامی به خارج کشور
- استعفای مسؤلان
- درگیریهای مسلحانه
- دیوار نویسی
و...
#فتنه98
⭕️ @kheymegahevelayat
🔴 آیتالله محمد یزدی؛ از اعضای شورای نگهبان :
اخیراً طرحی که مورد تصویب مجلس قرار گرفته بود به شورای نگهبان آورده شد. این طرح عبارت است از آنکه دولتهای استکباری بتوانند پسماندهای انرژی اتمی خود را در کشور ما دفن کنند. استکبار همیشه این پسماندها را در کشورهای عقب مانده دفن میکند و همه میدانیم که اشعههای این نوع پسماندها برای افراد کشور ضرر خواهد داشت.
مجلس تصویب کرده بود که توافق نامه صورت گرفته، پسماندهای سوخت اتمی میتواند در کشور دفن شود، اما بنده اعلام کردم که این مورد خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف مصلحت است و سایران نیز این را پذیرفتند.
✍️ کلا مغز ما که هیچ؛ کیبورد گوشی ما هم از این همه خفت #هنگ کرده. بر هرکسی که در مجلس چنین طرحی رو تصویب کرده لعنت. لعنت بر این فاسدهای سیاسی.
#لاریجانی_خبیث
💻 ادمین: حاج عماد
🔵 @kheymegahevelayat
تماس تلفنی سرلشکر باقری با فرمانده ارتش پاکستان
رئیس ستادکل نیروهای مسلح:
🔹تحولات کشمیر برای جمهوری اسلامی ایران و کشورهای اسلامی نگران کننده است.
🔹رویکردهای نظامی در این منطقه از سوی طرفین بر پیچیدگی اوضاع می افزاید.
🔹امیدواریم با تلاش های سیاسی، حقوق واقعی مردم مسلمان منطقه تامین گردد و از جریحه دار شدن احساسات ملتهای مسلمان پرهیز گردد.
🔸فرمانده ارتش پاکستان:ما تلاش خواهیم کرد که مرزهای دو کشور مرزهای صلح و دوستی و آرامش برای مردم دو کشور باشد و در این راستا از هیچ گونه تلاشی کوتاهی نخواهیم کرد.
💻 ادمین: حاج عماد
🔵 @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_ششم گفتم: +میگم بچه ها توی قفست یه چیزی بفرستن ..
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سی_و_هفتم
علیرغم اینکه فهمیدیم شخصی که اومده درب خونه دکتر افشین عزتی خانوم فائزه ملکی هست، اما بازم نمیتونستیم بگیم که فائزه ملکی و دکتر عزتی جاسوس هستند.
تا اینجا اسناد و شواهدی نداشتیم که این ها جاسوس باشن. تنها دلیل حساسیت ما دو چیزبود:
یک: چرا فائزه ملکی فرار کرد ؟
دو: دلیل حضور یک زن دو تابعیتی که خودش هیچ مشکلی نداره اما با کسانی مراوده داره که جاسوس هستند در کنار دکتر افشین عزتی که از دانشمندان اتمی هست چه چیزی میتونه باشه.
کمی سر در گم بودیم، اما باید ادامه میدادیم. نمیدونم شما چطور فکر میکنید! شاید بعضیاتون میگید دکتر افشین عزتی جاسوس هست، بعضیا میگید نیست. شایدبعضیا میگید فائزه ملکی جاسوس هست، بعضیا هم میگید نیست.
فقط یک سوال میخوام لا به لای مستند داستانی مطرح کنم و برید روش فکر کنید. سوالم اینه اونایی که فکر میکنید این دوتا جاسوس هستند، چند درصد مطمئنید؟
بگذریم...
بیسیم و گرفتم.. عقیق و پیج کردم:
+عقیق/عاکف! صدای من و داری؟
_بله آقاعاکف! دارم صداتون و !!
+اون زن هر وقت اومد بیرون، وقتی از منزل مورد نظر دور شد، فقط تعقیبش میکنید.. تاکید میکنم، فقط تعقیب و مراقبت صورت بگیره. به هیچ عنوان نباید بیش از حد به سوژه نزدیک بشید. ضمنا، کد 3200 ( سه هزار و دویست ) می مونه با تو، اگر اون زن یه جایی رفت که نمیتونی بری و ممکنه برات دردسر ساز بشه، 3200 به مسیر ادامه میده. مفهوم بود؟
_بله آقا ! دریافت شد.
+تمام.
اما چندساعت بعد...
اونشب تا صبح موندیم اداره... حدید و 3200 و عقیق، نزدیک خونه ی دکتر افشین عزتی مستقر بودن. بعد از پنج هفته تونستیم ردی از دختره پیدا کنیم و خداروشکر خودش اومده بود در تور ما.. فائزه ملکی حدود 2 و نیم صبح از اون خونه زد بیرون. عقیق و 3200 تعقیبش کردن.
تعقیبش کردن و رسیدن به یک جایی... عقیق با یه خط امن تماس گرفت به موبایل کاری! جواب دادم:
+سلام.. جانم بگو!
_آقا سلام. سوژه ای که تحت کنترل من بود، رسیده درب یه هتل.. دستور چیه؟
+ممکنه داخل هتل برید؟
_ممکن که هست ولی تا کجا؟
سوالش خیلی مزخرف بود.. گفتم:
+ تا سرقبر من.. این چه سوالیه میپرسی ساعت 2 صبح! خب معلومه دیگه.. تا تهش.. تا هر جایی که سوخت نمیرید.
_حاجی منظور بدی نداشتم..
+با 3200 تقسیم کار کن.. اگر میتونی بری داخل هتل، معطل نکن برو ! اگر نمیتونید، هردوتاتون بمونید داخل ماشین و منتظر باشید ببینید چه موقعی میاد بیرون.
_چشم.
تا ساعت 5 صبح داخل دفترم بیدار موندم.. دیدم خبری نشد. حدید که تا پنج صبح موند نزدیک منزل دکترعزتی تا ببینه بعد از رفتن فائزه میاد بیرون یا نه، که دید خبری نشد... بهش پیام دادم:
متن پیام...
« سلام. همچنان بمون سر موقعیتت تا برات جایگزین بفرستم.. خسته هم هستی میفهمم... ولی شرمنده.. »
بعد به عاصف گفتم:
+داداش بلند شو برو که تا نیم ساعت دیگه موقعیت حدیدو تحویل بگیری.. به حدید بگو از همون طرف بره سمت عقیق که با 3200 با هم دیگه هستند! بهش بگو ماشین و تحویل 3200 بده تا خودروی مراقبت و رهگیری عقیق و 3200 جدا باشه. به حدید ( علی ) بگو خودش تاکسی بگیره برگرده اداره. خودتم در موقعیت حدید بمون جلوی درب خونه عزتی..
_باشه.. پس من الان نمازم و میخونم و حرکت میکنم میرم.
_آره برو که دیر نشه. چون بنده ی خدا خسته هست.. ! از دیروز ظهر تا حالا یکسره در یک جای ثابت مونده. شام و ناهار هم بهش نتونستیم برسونیم. ممکن هست بدنش تحمل کنه، اما به نظرم چشماش دیگه تحمل نمیکنه.
عاصف نماز صبحش و خوند بعدش رفت. منم نمازم و خوندم.. تقریبا نزدیک به یک روز و نصف بود نخوابیدم. یا فقط به حالت نشسته چرت زده بودم.
خواستم یه چرت کوتاه بزنم که گفتم بهتره بین الطلوعین و از دست ندم. اما راستش به دلیل خستگی مفرط گاهی حس و حال عبادت هم نداشتم. دیدم از بس که خسته ام، دیگه نمیتونم چشمام و باز نگه دارم.
رفتم قسمت استراحتگاه دفترم روی تخت دراز کشیدم.. هی از این پهلو به اون پهلو میشدم اما با اون همه خستگی نتونستم کمی استراحت کنم، چون ذهنم درگیر دکتر افشین عزتی بود.
همین طور که به سقف دفتر نگاه میکردم، به ذهنم یه چیزی رسید! بلند شدم رفتم موبایل شخصیم و از داخل کشو آوردم بیرون روشن کردم.. زنگ زدم به خانومم، هفت هشت تا بوق خورد.. با صدای خواب آلود جواب داد:
_سلام.
+علیکِ سلام حاج خانوم. ساعت خواب.
با همون صدای خواب آلود و آرومش گفت:
_ بی مزه من حاج خانوم نیستم. هنوز کو تا حاج خانوم شدنم. چیشده این وقت صبح یادی از فقرا کردی؟
خندیدم گفتم:
+زنگ زدم بهت افتخار هم کلامی با خودم و بدم.
با صدای خسته و خواب آلودش خندید گفت:
_جناب مزاحم! تو که خواب نداری. وقت و ساعت هم که تعطیل. معلومم نیست کجایی! لااقل بزار من عین یه آدم منظم زندگی کنم.
+میخوای قطع کنم.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_هفتم علیرغم اینکه فهمیدیم شخصی که اومده درب خونه دک
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سی_و_هشتم
صداش و صاف کرد فوری گفت:
_ببخشید، ببخشید.. شوخی کردم.. حرف بزن. دیگه تکرار نمیشه. قطع نکنیااا.. باشه؟
+باشه عزیزم.. خواستم بهت بگم خیییییلی دوست دارم.
_محسن! الآن این وقت صبح زنگ زدی این و بگی؟ خیلی ممنون واقعا ! i'm (آی ام) همینطور! حالا واقعا همین بود فقط؟
+فقط این که نه!! خواستم اینم بگم که ببخشید اگر دیشب نیومدم خونه و طبق معمول همچنان تحمل میکنی.
_آخ آخ.. محسن نگو که دلم عین رنگ آب آلبالو هست. شده شبیه جیگر زلیخا ! دیگه چاره ای هم دارم به نظرت؟
خندیدم گفتم:
+نه...
_اینجاست که شاعر میگه « دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم...»
+خلاصه ببخشید.
_ چرا عذر خواهی میکنی دم به ثانیه. من که چیزی نگفتم.
+خلاصه دیگه.. به هرحال ادب حکم میکنه از تو عذر خواهی کنم الهی دورت بگردم.
_حالا کی میای خونه؟
+نمیدونم.. خیلی خسته ام.. طوری که از شدت خستگی خوابمم نمیبره.. باورت میشه؟ رسیدم به این مرحله.. اما فعلا درگیر یه کاری هستم.
_نمازت و خوندی؟ صبحونت و خوردی؟
+نمازم و آره، اما صبحونه رو نه.
_خب یه چیزی بگیر بخور ضعف نری !
+چشم.. راستی برای خونه چیزی کم و کسر نداری؟
یه خمیازه ای کشید پشت تلفن، یه خنده دلبرانه ای هم کرد، گفت:
_محسن، واقعا الآن چیزی نیاز داشته باشم میاری؟
نگاه به ساعت کردم و یه غلط کردم خاصی در ذهنم و دلم و چشمام موج مکزیکی میزد.. خودم خندم گرفت. خانومم متوجه مکث کردنم شد... گفت:
_باشه نخواستیم.. مکثت مارو کشته عزیزم. نمیخواد چیزی بگیری.
+نه! نه! اینطور نگو.. بگو چی میخوای..
خندید گفت:
_آخه محسن تو چرا انقدر فیلمی.. خوشت میاد این وقت صبح زنگ بزنی مخم و کار بگیری؟
+به جون هردوتامون راست میگم.. چیزی میخوای بگو بیارم..
_تو که میدی راننده بیاره. یا میدی آژانس بگیره بیاره.. چرا لاف در غریبی میزنی.
+عزیزم شما بگو چی میخوای.. من خودم میخرم بعدش برات میارم.
_اوممم... باشه ! اگر اینه، حالا که داری رجز میخونی، نون سنگک گرم، با پنیر تبریزی بگیر بیار خونه. یه شیشه عسل هم بخر بیار. شیر هم تموم شده، اینارو بخر بیار.
+چشم الان میگرم میام دورت میگردم. فقط آماده باش که اومدم صبحونه رو باید خیلی سریع بخورم، مجددا برگردم اداره.
_تا تو بیای همه چیز آماد شده. البته اگر بیای.
+بهت قول دادم دیگه.
_اونوقت چند دقیقه ی دیگه؟
+نمیدونم.. اما اگر قطع کنی قول میدم زود بیام.
_باشه.. ببینیم و تعریف کنیم. پس منتظرتم.. خدانگهدارت.
+خداحافظ.
بلند شدم اسلحم و گرفتم گذاشتم داخل کیفم. موبایل، بیسیم، سوییچ ماشین، همه وسیله های مورد نیازم و جمع کردم، بعدش زدم بیرون از اداره. گاز ماشین و گرفتم مستقیم رفتم سمت خونه. بین مسیر هم نون سنگ داغ و سفارشات همسرم و گرفتم رفتم سمت منزل. چیزی حدود 45 دقیقه طول کشید از اداره تا به خونه برسم.
وقتی رسیدم ماشین و داخل پارکینگ پارک کردم فوری با آسانسور رفتم بالا. درب و باز کردم وارد هال و پذیرایی که شدم دیدم خانومم پشت میزه و همه چیز آماده هست. رفتم نشستم پشت میز صبحونه. گفت:
« اول سلام. دوم اینکه عزیزم بلند شو برو دستات و بشور بعدش بیا بشین. »
سر به سرش گذاشتم، گفتم:
« چشم خانوم بهداشت. ناخن و موهای سرمم چک میکنی؟ »
خندید گفت: « باشه دارم برات. »
بلند شدم رفتم قشنگ دست و روم و شستم تا خیالش جمع بشه. برگشتم سمت میز صبحونه. همین که نشستم و تازه شروع کردیم که صبحونه رو بخوریم وَ لقمه اول رو برای خانومم گرفتم، لقمه بعدی رو برای خودم، وَ همینطور که لقمه خودم رو بالا آوردم نزدیک دهنم، دیدم تلفن کاریم زنگ میخوره! لقمه رو گذاشتم بین دوتا دندونام نگهش داشتم گوشی رو فوری از جیبم آوردم بیرون... دیدم فاطمه زهرا داره بهم چپ چپ نگاه میکنه! یه چشمک بهش زدم که نگران نباشه! نگاه به شماره روی گوشی کردم بلافاصله جواب دادم:
+سلام.. بله!
_عاکف جان سلام.
+بگو عاصف. چیشده؟
_سوژه مورد نظرمون از موقعیت مورد نظر داره خارج میشه.. در جریان باشید میرم دنبالش.
+برو خدا به همرات.. فقط حواست باشه عادی رفتار کنی. منتظر خبر جدیدت هستم.
تماس قطع شد!
نگاه به فاطمه کردم، گفتم:
+چطوری معظم له؟
_خداروشکر. چخبر تازه؟
+هیچچی. تو چخبر؟
خانومم همینطور که داشت لقمه میگرفت گفت:
_منم هیچچی. دیشب به مریم پیام دادم، اگر پدرش ( حاج کاظم ) خونه نیست و میتونه راحت صحبت کنه یه کم تلفنی حرف بزنیم.
+حاجی که ساعت 3 صبح پرواز داشت. بعید می دونم خونه رفته باشه دیشب.. ظاهرا موند اداره تا آخرشب، بعدش رفت سمت فرودگاه.
_کجا؟
+کجاش و نمیتونم بگم اما پرواز داخلی داشت.. امروز صبح جلسه کاری داره سمت یکی از استان های مرزی. اینم بهت گفتم که از کنجکاوی رودل نکنی.
_بی مزه.
+خب.. داشتی از دختر حاجی میگفتی..
_من که با مریم حرف زدم. پس پدرش خونه نبوده دیگه.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_هشتم صداش و صاف کرد فوری گفت: _ببخشید، ببخشید.. شو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#سی_و_نهم
گفتم:
+فاطمه، این پسره بهزاد دیگه واقعا داره کچلم میکنه. تورو خدا بگیر با این مریم صحبت کن، ببین چیکار میخواد کنه آخرش. باید هرچی سریع تر تکلیفشون و مشخص کنیم. هر بار که منو میبینه از چشماش میخونم میخواد از دختر حاجی بگه، اما خودش و میکشه عقب.
_محسن جان، مریم که حرفی نداره و چندوقت قبل هم که دوستت خواستگاری رفته، ظاهرا مریم آقای بهزادو پسندیده.. اما دیشب میگفت پدرم یه کم داره سخت میگیره. من مشکل خاصی با شرایط کاری اون بنده خدا ندارم !
+خودش گفت؟
_اوهوم.
+حاجی با من... خودم ردیفش میکنم. تو رفیقت و راه بنداز که یه وقت پشیمون نشه.
_باشه.. پس تلاشت و بکن.
+ای به چشم قربان.
_محسن خداییش به هم میاناااا، مگه نه؟
+ من که از این چیزا سر در نمیارم. چی بگم والله.
_هیچچی نمیخواد بگی.. فقط بگو دوست دارم.
همین طور که داشتم صبحونه میخوردم، گفتم:
+مامانم بهم یاد داد موقع خوردن غذا حرف نزنم.
خندید گفت:
_عجب.. تو که تا الآن حرف میزدی !! بعدشم موقع غذا خوردن تا دو شب قبل سوت بلبلی میزدی و نصف غذارو گیرپاژ میکردی روی سر و صورت عاصف بیچاره. یادت رفت؟
+حالا تو هی اون یک بار و یادم بیار و مارو بخندون.
_خب نشنیدم. نگفتی !! منتظرم.
+چی و ؟
_جمله دوست دارم و !
+عزیزم، دوست دارم.
_آفرین، می دونی که، نیکوتین دوست دارم من خیلی زود به زود میاد پایین.
+مشکل از خودته دیگه. اثرات بیش از حد خوردن پاستیل هست.
_اشکالی نداره. ولی تو جبران مافات میکنی. مگه نه؟
+آره.. بزار حالا لقمم و بخورم.
_باشه. بیا این لقمه رو هم برای تو گرفتم. عسل و کره رو باهم بخور.
لقمه رو از دست خانومم گرفتم و فرو کردم در حلق مبارک. خانومم هم همش میگفت یواش تر. خفه نکن خودت و حالا !!
صبحونه رو خوردم و رفتم روی مبل پذیرایی چنددقیقه ای رو ولو شدم. بیست دقیقه ای به حالت چرت نشستم پای حرفای خانومم که تهشم نفهمیدم چی گفت بنده خدا.. فقط هر چندثانیه میگفت محسن حواست هست به من؟ منم میگفتم « آره میفرمودی ادامه بده. خب داشتی میگفتی. خب ادامش و بگو..» اونم فهمید من نمیفهمم حرفاش و بیخیال شد. گفت بخواب.
بعد از اینکه 20 دقیقه ای رو چرت زدم، بلند شدم با همسرم خداحافظی کردم، از خونه زدم بیرون و برگشتم اداره.
ساعت 9 صبح/ اداره مرکزی/ دفترمعاونت ضدنفوذ «ضدجاسوسی» وَ ضدتروریسم.
یک ساعتی بود که داشتم به کارام میرسیدم، به گوشیم پیام اومد. دیدم عاصف با خط امن پیام داده:
«متن پیام» :
« رفته محل کارش »
جواب دادم:
«بمون همونجا تا بهت بگم چیکار کنی.»
بعد از این ارتباط، بهزاد به اتاقم زنگ زد. جواب دادم و گفتم:
+سلام! بگو بهزاد!
_آقا سلام! از دفتر معاونت سازمان انرژی اتمی کشور تماس گرفتن با دفتر حاج هادی (رییس واحد ضدجاسوسی). رییس هم چون جلسه بود گفت مستقیما ارجاع بدن به شما این گفتگو رو. الان پشت خط هستند میخوان با شما صحبت کنن. وصلشون کنم؟
+آره فوری وصلش کن.
وصل شد گفتم:
+سلام. بفرمایید.
_سلام. خوب هستید. صبحتون بخیر. دکتر (...) هستم از دفتر معاونت سازمان انرژی اتمی.
+مشتاق دیدار. بفرمایید.
_آقای عاکف شمایید؟ آخه قرار بود با ریاست صحبت کنم.
+حاج آقا جلسه بودن، ارحاع دادند به من. اگر امری هست درخدمتم !
_راستش خبری داشتم براتون.
+میشنوم.
_اون شخص امروز صبح اومد سازمان.. بدجور شاکی بوده.
+برای چی؟
_اینکه چرا نامه بهش زدیم که در بعضی بخش ها به طور موقت تا اطلاع ثانوی نیازی نیست فعالیت داشته باشه.. فکر میکنم کاهش اختیاراتی که به طور نامحسوس براش قائل شدیم بو برده. میگفت مگه مشکلی پیش اومده که اینطور شده؟
+چی گفتید؟
_پاسخ قانع کننده ای براش نداشتم. اما خب بهش گفتم قرار شده شمارو منتقل کنیم به واحد جدیدتر که ان شاءالله پست بالاتری بهتون میدیم. فعلا هم بخاطر یه سری الزامات و محدودیت ها در این بخش مجبور شدیم که اینکارو کنیم. راستش جناب سلیمانی بیشتر از این نمیشد دست به سرش کنم.
به معاون سازمان اتمی گفتم:
+واکنشش چی بود؟
_ به ظاهر که کمی آروم شد.. اما همچنان آتیش زیر خاکستره انگار.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #سی_و_نهم گفتم: +فاطمه، این پسره بهزاد دیگه واقعا داره کچلم م
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهلم
گفتم:
+جالبه! گندش از دیشب کم کم داره میزنه بیرون.
_چطور؟
+حالا.. بماند.. فقط شما یک لطفی بکن، در داخل سازمان ایشون و بیشتر کنترل کنید. بخصوص از لحاظ حضور در بعضی قسمت ها و بخش های مهم. از این به بعد باید بیشتر حواستون جمع باشه.
_چشم.
+امر دیگه ای؟
_خیر. فقط خواستم بابت این موضوع شما رو در جریان بزارم. ضمنا، اینم بگم که دکتر عزتی تلاش داشت رییس و ببینه اما چون از قبل با هم هماهنگ بودیم، وَ رییس درجریان بود گفتم فعلا وقت نداره.
+بسیارعالی.. با همین فرمون پیش برید.. فقط خواهشا هر وقت که دکتر افشین عزتی وقت ملاقات با شما یا با ریاست سازمان رو خواستن یه جوری بپیچونیدش. در حال حاضر به هیچ عنوان اجازه ملاقات ندید.
_چشم. حتما.
خداحافظی کردیم و بعد از تماس نشستم فکر کردم. تصمیم گرفتم برم دفتر حاج هادی رییس بخش ضدجاسوسی. ده دقیقه نشستم و جلسش تموم شد. همه که اومدن بیرون، مسئول دفترش هماهنگ کرد من رفتم داخل. سلام علیکی کردم، گزارش توضیحات معاونت سازمان اتمی رو بهش دادم. گفت:
_ممنون عاکف. یه زحمت بکش، از این به بعد خودت مستقیم جلسات و تماس های مربوط به این پرونده رو هدایت کن و من و درگیر نکن. چون کارای واجب تر دارم. شما از طرف من، این صلاحیت و داری که جلسه با ریاست سازمان اتمی و معاونتش رو هم بری. از امروز میخوام فقط گزارش بشنوم و ته ماجرارو بهم بگی. پس هماهنگی ها با خودت.
+حاج آقا شما هم مثل حاج کاظم همه ی امور رو به من واگذار نکنید.
_من به تو اطمینان دارم. تو معاون من در ضدجاسوسی هستی. از توانایی تو با خبرم.
+خب بعضی جاها واقعا از تصمیم من خارج هست. اونارو چی؟
_تو هر تصمیمی بگیری من اطمینان دارم. چون ثابت شده ای برای سیستم. اگر یک وقتی واقعا به معنای حقیقی کلمه در بعضی مسائل گیر کردی، حالا میخواد جلسات و ارتباطات و یا از همه مهمتر عملیات ها باشه، میزان دسترسی و ارتباطت با من فعلا 20 درصد هست. ما بقی رو میخوام خودت حل کنی. این پرونده مخصوص خودته. میخوام خودت و نشون بدی تا ببینم چقدر در این بخش جدید میتونی موثر باشی.
تاملی کردم گفتم:
+چشم. امیدوارم بتونم از پس کارا بر بیام. ولی لطفا منو محدود نکنید برای ارتباط با خودتون..
_نه محدودیت نیست. یک نجربه هست! پس برای خودت سختش نکن.
+باشه ممنونم حاج آقا.. اگر امری دارید من درخدمتم، وگرنه من عرضی ندارم.
_نه بفرمایید. ضمنا، تا یادم نرفته بهت بگم، برای ارتباط معاونت سازمان انرژی اتمی با شما به عبدالله سپردم یه خط امن ایجاد کنه تا راحت گفتگو کنید.
از حاج هادی تشکر کردم و از دفترش اومدم بیرون! رفتم سمت دفترم، وقتی وارد شدم دیدم عاصف داره تند تند صدام میکنه.. دلشوره گرفتم.عاصف همینطوری پیج میکرد:
_ عاکف/عاصف عبدالزهرا... از عاصف به عاکف... از عاصف عبدالزهرا به عاکف...
توی دلم گفتم « زهر مار چخبرته مریض ».. دستم و بردم سمت گوشم، گوشی ریزی که درون گوشم بود و کمی فشار دادم که جوابش و بدم... آروم گفتم:
+بگو عاصف جان. میشنوم صدات و !!
_سوژه مورد نظر از محل کارش خروج کرده.. منم الان پشت سرش قرار دارم. دستور چیه؟
+همچنان میری دنبالش.. اگر در موقعیت 3512 ( سی و پنج دوازده مسیر هتل و محل اقامت فائزه ملکی ) قرار گرفت، بهم خبر بده.
_دریافت شد.. بهتون خبر میدم.
بعد از دقایقی اتفاقی افتاد و خبرایی رسید که هیچ وقت فکرش و نمیکردم!
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
📡 نشريات آمريكايي مطرح كردند: اصلاح طلبي تنها راه براي تغيير در ايران است.
🔻 نشريه آمريكايي #امریکن_کانسرتیو در يادداشتي تحليلي درباره ميزان موفقيت استراتژي فشار حداكثري #ترامپ آورده است:
🔷 تنها عاملي كه منجر به #تغيير_در_ايران خواهد شد حمايت از جريانهاي داخلي اين كشور است. اين در حالي است كه استراتژي ترامپ مبني بر فشار حداكثري بر ايران نتيجه اي جز ثبات و بقاي جمهوري اسلامي ايران نخواهد داشت.
🔷 در اين راستا نشریه آمریکایی بلومبرگ تأكيد مي كند كه آمريكا بايد از عناصر داخلي ِ خواهان تغيير حمايت كند. اين نشريه مي افزايد عناصري مانند #اصلاح_طلبان كه خواهان تغيير قانون اساسي کشور هستند و به دنبال تحديد رهبری، اختیارات و نهادهای زیر مجموعه ايشان هستند بايد مورد توجه ويژه و حمايت آمريكا قرار گيرند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
✅ @kheymegahevelayat
یک مشاور نظامی آمریکایی در طی عملیاتی علیه هستههای خاموش داعش در استان نینوای عراق کشته شد.
پنتاگون نام این نظامی را که در 10 آگوست(جمعه گذشته) کشته را منتشر کرد: اسکات کوپنهافر (35 ساله) از گردان دوم هنگ عملیات ویژه نیروی دریایی ایالات متحده (Marine Raiders)
این نظامی آمریکایی کانادایی به همراه یک نظامی عراقی از نیروهای ویژه SWAT به وسیله یک بمب کنار جادهای کار گذاشته شده توسط داعش در استان نینوا کشته شدهاند.
🔵 ادمین: حاج عماد
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
جدید ترین عکس از شیخ ابراهیم زکزاکی معروف به خمینی آفریقا.
براستی شیعه واقعی کیست؟ کسی که با عمل کردن به سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ٢٠ میلیون از جمعیت ١٠٠ میلیونی نیجریه رو شیعه میکنه.
یا شیعه واقعی هاشمی رفسنجانی ست که در استخر فرح خدا جان او را میگیرد تا ملت ایران و دنیا بفهمند وی شخصی اشرافی گر بود.
#دیپلماسی_خفت_بار_دولت_ایران
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهلم گفتم: +جالبه! گندش از دیشب کم کم داره میزنه بیرون
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهل_و_یکم
بعد از تماس عاصف با من یکی درب اتاقم و زد... دیگه از مانتیور نگاه نکردم کی پشت در هست، بلند شدم رفتم اثر انگشت زدم در باز شد دیدم بهزاد هست! گفتم:
+بگو بهزاد جان. چیزی شده؟ بیا داخل!
بهزاد اومد داخل دفتر در و بست... گفت:
_حاجی بررسی کردیم اما ازدواجی که مربوط به این دوتا نام باشه «دکتر افشین عزتی و فائزه ملکی» در هیچ کجا ثبت نشده!
چنددقیقه ای از صحبت و توضیحات بهزاد گذشته بود وَ داشتیم یه سری موارد و بررسی میکردیم که عاصف اومد روی خط:
_ عاکف___ عاکف/// عاصف عبدالزهرا !
جواب دادم:
+چی شده عاصف.
_من در مسیر سی و پنج دوازده «به سمت محل استقرار فائزه ملکی در یکی از هتل های تهران» هستم. به رفقا هم خبر دادم آماده باشن، داریم میریم سمتشون.
+بسیار عالی... مراقب خودتون باشید. با رعایت تمامیه جوانب مورد نظر، به تعقیب و مراقبت ادامه بدید. تمام.
_ دریافت شد.. تمام
فوری به بهزاد گفتم بره استعلام بگیره از بچه های فنی و اطلاعاتی مخابرات ادارمون تا شماره ی نامعلوم دکتر افشین عزتی رو بتونیم هرچی سریعتر پیدا کنیم. با یه سری اقدامات فنی و اطلاعاتی و رهگیری های لحظه ای، بچه های واحد مخابرات ضدجاسوسی تونستن خط دوم عزتی رو که کسی ازش خبری نداشت خیلی زود پیدا کنند. پس از بررسی ها متوجه شدند که خط دوم به اسم خودش نبود و به اسم یه افغانی کارگری بود که در ایران زحمت میکشیده. در یک جمله بخوام بگم، اونم این هست که، هم گوشی وَ هم سیمکارت، هر دوتاش برای افراد غیر مرتبط بوده.
این سیم کارت ، در واقع شماره ای بود که ما ازش اطلاعی نداشتیم وَ تازه فهمیده بودیم که چه خبره. وقتی پیامک ها و تماس ها رو رصد کردیم دیدم به به.. چه گلستانیه !!! حرف های خاص و... که متوجه شدیم قضیه کاملا جدی هست.
با اسناد و شواهدی که عوامل ما در خارج از ایران درمورد فائزه ملکی بهمون رسوندن، به این نتیجه رسیدیم این خانوم، در ایران و کانادا به هیچ عنوان ازدواج نکرده بود. پس دوشیزه بود. تقریبا کارمون دیگه از این لحظه شروع شده بود و باید راه درازی رو میرفتیم تا بفهمیم چه خبره.
با مجوز قضایی پیگیر شنود مکالمات طرفین شدیم. یه اتاق داشتیم که 24 ساعته تماس های افشین عزتی و فائزه ملکی رو دونفر از بچه های ما رصد_کنترل_شنود و نکته برداری می کردند.
یه نکته ای رو بهتون بگم، اینکه مجوز قضایی گرفته شده دلیلش اینه شرعا و عرفا حرام هست و هیچ کسی حق نداره مکالمات شهروندان رو شنود کنه وَ در زندگی خصوصی مردم دخالت کنه.
چون سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران، تنها سیستم اطلاعاتی دنیا هست که همیشه بر اساس آموزه های دینی عمل کرده و احکام شرع اسلامی در اولویتش بوده.
حتی رهبری هم بر روی این موضوع تاکید کردند وَ بارها در فرمایشاتشون در دیدار با مدیران اطلاعاتی وزارت و سپاه تکرار کردند که دخالت و سرکِ بی جا کشیدن در زندگی خصوصی مردم توسط نهادهای امنیتی وَ اطلاعاتی شرعا و عرفا حرام و گناه کبیره هست مگر مواردی این چنینی که الان عرض کردم، اونم با مجوز قضایی. برای همین من هم باید با تیمم تموم موارد و رعایت میکردم و اینجا نیاز به مجوز قضایی داشتم. اینم بگم که اینطور نیست به همین راحتی مجوز داده بشه، بلکه توضیحات مورد نیاز و یه سری دلائل و شواهد و اسناد باید نشون داده بشه، سپس مجوز صادر بشه.
داشتم میگفتم...
پیگیر مجوز شدیم، وَ الحمدلله مجوزها در کمتر از یک ساعت گرفته شد.
اون روز که عزتی رفت داخل هتل پیش اون زن، یک ساعت بعد عقیق خبر داد که دوتا سوژه اومدن بیرون و دارن میرن برای خودشون میگردن. اون روز و تا شب به گشتن و تفریح کردن و رستوران رفتن گذروندن که هردوتاشون در تور بچه های اطلاعاتی ما بودن.
حوالی ساعت 23 همون شب دکتر عزتی و فائزه از هم جدا شدند، عزتی برگشت خونه ی خودش، فائزه ملکی هم رفت به اقامتگاهش در هتل.
رصدگران میدانی ما پستشون عوض شد.. عاصف برگشت اداره و مجددا حدید در نزدیکی منزل افشین عزتی جایگزین عاصف شد.. عقیق هم برگشت اداره وَ 3200 که یک خانوم بود بعد از چند ساعت استراحت، مجددا مستقر شد نزدیک هتل برای رهگیریِ فائزه.
وقتی عاصف برگشت اداره یه گزارش نوشت و رفت داخل حسینیه اداره خوابید.. نمی فهمیدم چرا همش میره داخل حسینیه میخوابه.. برام جالب بود. علیرغم اینکه اتاقش تموم امکانات مربوط به خوردن و خوابیدن و... رو داشت اما بازهم بیشتر اوقات میدیدم میره درون حسینیه استراحت میکنه. دنبال این بودم که یه جایی خفتش کنم و ببینم برای چی میره اونجا !!! تا اینکه در یکی از شب ها این کارو کردم. حالا بعدا براتون میگم که چی دیدم و چی شد. طوری که باورم نمیشد.
منم دیدم دیگه اونشب کاری ندارم، رفتم خونه. فردا صبح بعد از نماز خوندن نماز صبح راننده اومد دنبالم و برگشتم اداره.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهل_و_یکم بعد از تماس عاصف با من یکی درب اتاقم و زد... د
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهل_و_دوم
سوار ماشین ک شدم، در طول مسیر همش مشغول آنالیز کردن رفتارهای عزتی و پیامک های اون بودم. از عزتی جز همین مسائل مشکوک اخلاقی چیزی در دست نداشتیم، به اضافه 3 روز اضافه موندن در اتریش پس از اتمام ماموریتش! همهٔ اینها میتونست یک پرونده باشه، اما کافی نبود.
بیسم و روشن کرم رفتم روی خط3200:
+ 3200/عاکف.
صدایی نیومد. چندبار شاسی بیسیم و فشار دادم و هوا براش فرستادم که اگر میتونه جواب بده اما خبری نشد.
دوباره پیجش کردم:
+3200/عاکف! خانومِ 3200 اگر صدای من و دارید جواب بدید.
_سلام. بله بفرمایید.
+هوشیاری؟
_بله قربان.
+پس چرا دیر جواب میدی؟ اعلام موقعیت کن؟
_جلوی هتل، درون ماشین نشستم.
+اعلام وضعیت؟
_رفت و آمد مشکوکی دیده نشده! همچنان منتظرم.
+باشه.. مواظب خودتون باشید.. از این به بعد یه کم زودتر جواب بدید بیسیمتون و !
_ببخشید یه لحظه خوابم گرفته بود رفتم بیرون از ماشین دست و صورتم و آب بزنم.
+عیبی نداره. کاری بود بیسیم بزنید. تمام.
_دریافت شد. تمام.
به حدید بیسیم نزدم. به راننده گفتم منو ببره سمت موقعیتی که حدید قرار داشت. بین راه صبحونه هم گرفتم و رفتیم. وقتی رسیدیم، به راننده گفتم جلوتر از ماشین علی (حدید) پارک کنه. زنگ زدم به علی چندتا بوق خورد جواب داد:
_سلام آقا عاکف.
+سلام علی. خوبی؟ یه سمند سورِن مشکی که الان اومد 20 متر جلوتر از ماشین تو ایستاده، منو سیدرضا هستیم.. خیلی فوری از ماشینت پیاده شو بیا داخل ماشین ما.
_چشم. الان میام.
چندثانیه بعدش رسید، اومد داخل ماشین روی صندلی عقب نشست. سلام علیکی کردیم و خداقوت بهش گفتم. ازش پرسیدم:
+چه خبر؟
_ حاجی فعلا که خاصی نیست. اما دیشب چندباری عزتی درب خونش و باز کرد اومد بیرون داخل کوچه رو نگاه کرد، بعدشم دوباره رفت داخل درو بست.
+عجب! چرا؟
_نمیدونم والله.
+چندبار این کار و کرد؟
_دوباری که درو باز کرد اومد توی خیابون و دید و برگشت. البته یک بارهم فقط در و باز کرد به بیرون نگاهی انداخت بعد در و بست رفت داخل.
+نکنه متوجه حضورت شده؟
_نه آقا. بعید میدونم متوجه شده باشه. ما تا الآن بهش اونقدر نزدیک نشدیم که احساس خطر کنه. من گاف ندادم تا الآن.
بعد از توضیحات علی «حدید» باخودم گفتم شاید منتظر بوده کسی بیاد. لحظاتی به فکر فرو رفتم. بعدش موبایلم و گرفتم زنگ زدم به مهران.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت؛ میخوام خیلی کوتاه مهران و براتون معرفی کنم. مهران 30 سال سنش بود و یکی از بچه های سیستم ما در اداره مرکزی بود که اون و انتخاب کردم برای شنود مکالمات و تمامیِ خطوط ارتباطی افشین عزتی. البته انتخاب آقا مهران قرار بود تا یک مقطع وَ بازه ی زمانی خاصی باشه...
وقتی تلفن و جواب داد گفتم:
+سلام مهران.. عاکفم.. خوبی داداش.
_سلام آقا عاکف. بفرمایید.
+مهران بهم بگو که از دیشب تا الآن با تلفن دکتر عزتی تماسی گرفته شده یا نه؟
_بله، هم تماس داشته، هم پیامک داشته؟
+چندنفر بودن؟ چه کسانی بودن؟
_ فقط یک نفر بوده. فائزه ملکی بهش زنگ زده و گفته ممکنه امشب بیام پیشت.
برگشتم صندلی عقب و نگاه کردم، به علی گفتم:
«زن و بچهٔ عزتی دیشب بیرون رفتند؟»
علی (حدید) گفت:
«من ندیدم زن و بچش از داخل خونه بزنن برن بیرون!»
با خودم گفتم شاید دیروز که عزتی رفت سرکار اوناهم رفتن بیرون. به مهران گفتم:
+زن و بچه عزتی کجا هستند؟ میتونی پیداشون کنی برام؟
_نمیدونم کجا هستند اما از روی سیمکارت همسرش اگر خاموش نباشه میتونم ردشون و بزنم.
+پس لطفا خیلی سریع مراحل اجرای این کارو انجام بده. گزارش این موضوع رو تا یک ساعت دیگه برسون به من یا اینکه بده دست بهزاد.
_چشم آقا عاکف.
قطع کردم زنگ زدم به بهزاد. وقتی جواب داد بعد از سلام علیک بهش گفتم:
+خیلی فوری برو عاصف و پیداش کن ببین کجاست و چرا تلفنش و جواب نمیده؟ بهش بگو بهم زنگ بزنه.
_چشم الان میرم.
تلفن و قطع کردم و به علی گفتم:
+چشم ازش بر نمیداری. این عزتی از اون آدمای هفت خطه. حواست باشه.
_چشم.
صبحونش و دادیم بهش بعد من و سیدرضا رفتیم اداره.. درمورد سید رضا در مستند داستانی سری اول و دوم توضیح داده بودم. به اون سری ها رجوع کنید. در مسیر اداره بودیم که عاصف زنگ زد. باهاش صحبت کردم برای پیگیری یک سری مسائل. وقتی رسیدیم اداره، به سیدرضا گفتم: «برو صبحونه بخر، ببر بده به 3200.»
اون رفت و منم رفتم دفتر. حدود یک ساعت بعد وقتی مشغول مطالعه یک سری پرونده ها بودم، ذهنم ناخودآگاه رفت سمت #کتاب_دا. بلندشدم رفتم سمت گاو صندوق رمز و دادم در که باز شد #کتاب_دا رو برداشتم.
از بین صفحاتش، اون کاغذی که نوشته بودم گرفتم. اگر یادتون باشه درقسمت های قبلی عرض کرده بودم که یک شب وسط جلسه با حاج کاظم که همزمان ذهنم درگیر عزتی هم بود، داخل کاغذ به صورت کد وار، یک جمله ای رو برای خودم رمزی نوشته بودم.