فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقال علامه زکزاکی از فرودگاه ایندریا گاندی دهلی نو
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مدیر کانال تلگرامی "اصلاحاتنیوز" هستن در جلسه با ضدانقلاب برانداز و البته در تور اطلاعاتی...
پ.ن: اصلاحات در تمام این سالها در تحمیر و تخمیر مردم کم نگذاشت. اصولگرایان اما در رسانه بی عرضهاند و کار به گولزدن مردم نمیکشه
👤 ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
✅ دو خبر مهم از #شیخ_ابراهیم_زکزاکی
شیخ زاکزاکی پیشنهاد دولت فدرال نیجریه را مبنی بر سفر با هواپیمای دولتی را نپذیرفت و ترجیح داد با هواپیمای امارات و با هزینه شخصی برای درمان ، به کشور هند سفر کرد.
پیامی از دکتری که با شیخ زاکزاکی دیدار داشتند به ما رسیده است که شیخ دوست ندارند تصویر بدون عمامه ایشان منتشر شود. لطفا در صورت مشاهده، آن را شیر نکنید.
#عاکف_سلیمانی
✅ @kheymegahevelayat
امروز در دیدار هیاتی از جنبش انصارالله یمن با امام خامنه ای سخنگوی این جنبش سخنان حماسی را به ولی امر مسلمین جهان اسلام خطاب کردند.
آقای محمد عبدالسلام سخنگوی جنبش انصارالله یمن ضمن ابلاغ سلامهای گرم آقای #سیدعبدالملک_بدرالدین_رهبر_جنبش_انصارالله_یمن و همه مجاهدان و رزمندگان یمنی خطاب به رهبر انقلاب اسلامی گفت:
ما ولایت شما را امتداد خط پیامبر اسلام (ص) و ولایت امیرالمومنین (ع) می دانیم و مواضع حیدری و علوی شما در حمایت از مردم مظلوم یمن را ادامه خط امام خمینی (ره) و مایه برکت و بسیار روحیه بخش می دانیم.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهل_و_سوم بزارید اون کدو براتون بگم چطور بود و چی بود. ر
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهل_و_چهارم
بعد از اینکه دوربین بخش 13 رو از روی مانیتور معاون سازمان اتمی دیدیم، همینطور که با معاون صحبت میکردیم، یه چشمم به مانیتور بود و از دکتر افشین عزتی نمیتونستم چشم بردارم. تحرکات دکتر افشین عزتی رو زیر نظر داشتم، بعد از اینکه تقریبا 5 دقیقه ای با عاصف و معاونت سازمان زیر نظر گرفتیمش تا ببینیم رفتار مشکوکی داره یا نه، به معاون سازمان گفتم:
+جناب دکتر، من اومدم اینجا تا یک موضوع مهمی رو خدمتتون بگم.
_من سر تا پا گوشم که صحبت های شمارو بشنوم. اما آقای عاکف سلیمانی، میشه قبل از توضیحاتتون، من یک سوالی رو از شما بپرسم؟
+بله حتما. چرا که نه ! بفرمایید !
_اگر برای شما ثابت شده که دکتر افشین عزتی مشکل امنیتی داره، چرا دستگیرش نمیکنید؟
وقتی معاون سازمان اتمی اینطور گفت، هیچ جوابی ندادم. فقط از قدرت و نفوذ چشمام استفاده کردم و خیره شدم به چشماش وَ خیلی عادی نگاش کردم. حدود بیست ثانیه ای رو با چشمام بهش خیره شدم. اونم خودش و جمع و جور کرد.
گفت:
_ببخشید، می دونم سوالم بی ربط بود! چون شما یه چیزی میبینید که من و دیگران نمیبینیم!
بهش گفتم:
+دلم نمیخواد بهتون جواب بدم، اما بخاطر اینکه دارید با ما همکاری میکنید مختصر عرض میکنم! اونم اینکه هنوز چیزی برای ما ثابت نشده و در حد گمانه زنی و تحلیل هست. مطلب بعدی اینکه این یک پروژه هست. حتی این دوستمون آقا عاصف هم که کنار من نشسته هستند از این پروژه خبر نداره که قرار هست چه اتفاقی بیفته. منم اجازه ندارم به شما توضیحی بدم. تموم تصمیمات در یک کارگروه و کمیته ای چندنفره گرفته میشه وَ تیم بنده دستورات اون کمیته رو عملیاتی میکنند.
نکته: مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، درمورد اون کارگروه و کمیته بعدا بیشتر توضیح میدم.
معاون سازمان انرژی اتمی گفت:
_ازتون بابت همین قدری که توضیح دادید ممنونم! آقای عاکف هرطور صلاح میدونید همون کار و کنید! ببخشید اگر سوالم بی ربط بود.
+بگذریم.. آقای دکتر، ما میخوایم شرایط و از همین الان جوری مهیا کنید که بچه های ما تا همین امروز عصر، بتونن درون اتاق آقای دکترعزتی یک سری اقدامات فنی انجام بدن. توقع منم اینه که « ان قلت » نیارید برای من.
مکثی کرد... گفت:
_جناب سلیمانی این کار نشدنیه. این موضوع مهمی هست وَ من باید با شخص رییس سازمان اتمی کشور صحبت کنم.
+آقای معاون، لطفا شرایط ما رو درک کنید. میخوام بچه های من تا عصر همین امروز داخل اتاق این آقا اقداماتشون و انجام بدن. بنده از طرف یک اداره عمومی نیومدم اینجا که بخوام با شما حرف بزنم. از معاونت ضد نفوذ وَ ضدتروریسم (....) اومدم دارم این مسائل و مطرح میکنم. همین الان لطف کنید برید خدمت آقای رییس، سلام ما رو هم بهشون برسونید، این موضوع رو مطرح بفرمایید.. منو همکارمم اینجا هستیم تا جواب بگیریم. اگر گفتند بعدا جواب میدیم به هیچ عنوان پذیرفته نیست. بهشون بگید آقایون نمیرن تا شمارو ببینن. این مسئله رو، هم شخص حضرتعالی وَ هم جناب رییس باید بدونید که عواقب هرگونه خللی در کار امنیتی ما وَ مسیر هدایتِ این پرونده، خسارتش به عهده ی شماست وَ پاسخگویی در مورد اون به گردن ریاست سازمان انرژی اتمی هست. دیگه خود دانید.
کمی فکر کرد گفت:
_من خیلی نکرانم! اما بزارید ببینم چیکار میتونم کنم.
تلفن و برداشت که زنگ بزنه.. عاصف فوری بلند شدو تلفن و از دستش گرفت ، گذاشت سرجاش، گفت:
« جناب معاون! چنددقیقه قبل آقای سلیمانی بهتون تذکر دادند! معلومه چیکار میکنید؟ »
معاون اتمی گفت:
« چیکار میکنم؟ »
عاصف گفت:
« دوست عزیز، مثل اینکه متوجه نیستید میخواید چه خبری رو به رییستون بدید.. یه خبر امنیتی و مهمه. اینارو میرن دمِ گوشی میگن.. نه با گوشی تلفن. »
به معاون سازمان اتمی خیلی برخورد! عاصف برگشت سرجاش نشست، معاون هم از اتاقش رفت بیرون.. رفت سمت دفتر ریاست سازمان اتمی. حدود 20 دقیقه بعد برگشت... گفت:
_جناب سلیمانی.. آقای رییس میخواد شمارو ببینه.
+پس تا دیر نشده بریم.
با عاصف بلند شدیم رفتیم سمت اتاق رییس سازمان انرژی اتمی. بعد از ورود، سلام و احوالپرسی کردیم و خوش آمد گفت بهمون و نشستیم دور یک میز... ریاست ساطمان انرژی اتمی گفت:
_جناب سلیمانی اولا من بابت دفعه قبل از شما عذر میخوام که جلسمون و نیمه کاره رها کردم رفتم نهادریاست جمهوری! باور بفرمایید دیگه فرصت نشد در خدمتتون باشم.
چیزی نگفتم و با یه لبخند جوابش و دادم.. ادامه داد گفت:
_من پیام شمارو از معاونم دریافت کردم. این موضوع که تحت رصد شما قرار گرفت و خبرش و به معاونت بنده دادید که برسونن به من، همه رو تماما شنیدم و خرسند شدم که پیگیر این موضوع شدید.. اما قبلش یه سوال دارم.
+بفرمایید جناب دکتر.
_چقدر ممکنه این موضوع...
به حرفش ادامه ندادو ساکت شد. منو عاصف هم دیگرو نگاه کردیم.. گفتم:
+بفرمایید ادامش و بگید...
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهل_و_چهارم بعد از اینکه دوربین بخش 13 رو از روی مانیتور
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهل_و_پنجم
وقتی گفتم بفرمایید ادامش و بگید گفت:
_هیچچی..اصلا ولش کنید! من به شما اطمینان دارم.. اما راستش عزتی رو نمیفهمم چرا باید...
اومدم وسط صحبتش و گفتم:
+ جناب دکتر ببخشید که فرمایشاتتون و قطع میکنم. من خدمت معاونتون هم عرض کردم که اصلا شاید اینطور که شما فکر میکنید نباشه.. ما فعلا طبق قانون و وظیفه ای که داریم، این موضوع رو داریم پایش وَ رصد میکنیم. فقط همین! فعلا بحث جاسوسی و نفوذ اصلا مطرح نیست. چون جاسوسی برای خودش یه سری تعاریفی داره و متفاوت هست و اینطور که در تلویزیون و رسانه ها گفته میشه نیست. الان تنها چیزی که مطرح هست اونم اینه که این آقا با چنین موقعیت شغلی حساس و مهمی، با یک خانوم دوتابعیتی ایرانی_کانادایی که دین مسیحیت رو داره، چه ارتباطی میتونه داشته باشه..و یک سری مسائل دیگه که اجازه ندارم مطرح کنم خدمتتون. لطفا به ما حق بدید که سنسورها و شاخکامون حساس بشه. برای همین رسیدیم خدمت شما تا دستور بدید بطور نامحسوس وَ به شکلی که شخص مورد نظر حساس نشه، پروژه های اتمی و مسئولیت هایی که مهم هست و جناب آقای دکتر افشین عزتی عهده دارش هستند، فعلا به طور موقت از ایشون گرفته بشه تا ان شاءالله تکلیف ایشون و مشخص کنیم.
_بله حق با شماست. ممنونم از توضیحاتتون.
+سلامت باشید.
_من برای اقدامات فنی و اطلاعاتی شما در اتاق کار عزتی حرفی ندارم و مانعی نمیبینم. به آقای معاون هم گفتم که هم خودشون و هم معاونت حفاظت و امنیت سازمان برای پیشبرد اهداف شما وَ دوستانتون 24 ساعته در اختیار و در خدمت شما وَ تیم زحمت کش شما باشن.
+خدا حفظتون کنه.. شکراً جریلا... واقعا ممنونم. فقط مجددا تاکید میکنم جناب دکتر، این مطلبی که میخوام بگم، احتمالا معاونتون هم که الآن اینجا تشریف دارند به شما گفتند. این پرونده ای که ما داریم الآن روی اون کار میکنیم کاملا سری هست وَ غیر از مجموعه کاری و تیم بنده، فقط شما و همین آقای معاون می دونن. معاونت حفاظت و امنیت سازمانتون هم تا حدودی درجریان هستند ولی خب این مسائل و نمیدونن که ما قراره در اتاق کار عزتی یکسری اقداماتی رو انجام بدیم. توقع بنده اینه که فقط شما و معاونتون بدونید. همین.
_چشم خیالتون جمع.
+براتون آرزوی موفقیت میکنم. با اجازتون ما بریم.
_خوشحال شدم.. بفرمایید. خدانگهدارتون.
منو عاصف و معاون رییس سازمان اتمی اومدیم بیرون، رفتیم سمت دفتر معاونت.. وارد اتاقش که که شدیم عاصف درب و بست. به معاون گفتم:
+جناب معاون.. وقتی امروز آقای عزتی از اداره خروج کردند به بنده خبر میدید تا منم همکارام رو بفرستم داخل سازمان. فقط هماهنگی درب ورودی با شما.
_چشم. منتظرم.
+اما آقای دکتر، یک کار مهمی هست که ماموریت شماست. باید حتما اون و انجام بدید.
_چه کاری؟
+لطفا با دقت گوش کنید ببینید چی میگم. شما فردا صبح یک جلسه ای میگذارید با چهار پنج نفر از متخصصان رده بالای هسته ای سازمان که یکی از اون ها باید آقای دکتر افشین عزتی باشه. کسانی هم که در حد افشین عزتی هستند باید در این جلسه حضور داشته باشند. تاکید میکنم باید...!!!
_چرا؟
+عرض خواهم کرد. صبور باشید. اولین مرحله ی کار شما اینه که باید در این جلسه خیلی عادی رفتار کنید. مثل تمام جلساتی که تا به حال داشتید و در اون دکتر افشین عزتی حضور داشتند! بعد از دعوت این افراد یک سری گزارشات کاری از این چندنفر که خودتون انتخاب میکنید که چه کسانی باشند و در اون جلسه حضور داشته باشند دریافت میکنید. بعد از اینکه جلسه ی دریافت گزارشات کاری تموم شد، نمیزارید این چندنفر متخصصین امور سازمان برن. میگید چند لحظه بمونن، سپس یک نامه ی از قبل تعیین و آماده شده رو از لای یک پوشه در میارید، وَ میگید میخوام متن نامه رو براتون بخونم.
معلوم بود دلهره داره، و با استرس گفت:
_متن نامه چی باید باشه. من اصلا منظور شما رو نمیفهمم راستش.
عاصف گفت:
« آقای دکتر، شما خیلی عجول هستید. کمی صبر کنید. چرا میترسید. هیچ صدمه ای به شما وارد نمیشه. اگر درست همکاری کنید. فقط قرار چندکلمه حرف بزنید. »
حوصلم داشت از رفتارای معاون رییس سازمان اتمی کشور سر میرفت. گفتم:
+شما در جلسه ی فردا خیلی عادی پس از پایان اون جلسه ی الکی که قراره تشکیل بدید، وقتی که جلسه تموم شد به اون چندنفری که افشین عزتی هم بین اون ها هست میگید «دوستان و همکاران محترم، معاونت حفاظت و امنیت سازمان نامه زدند و به بنده خبر دادند که قرار هست دوربین های اتاق چندنفر از همکاران رو عوض کنند. درجریان باشید. بعضیاتون هم الان در این جلسه حضور دارید که همین چندساعت آینده بچه های حفاظت سازمان میان برای نصب دوربین های جدید و لطفا راه بدید اون ها رو چون هماهنگ شده هست و مشکلی نداره.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهل_و_پنجم وقتی گفتم بفرمایید ادامش و بگید گفت: _هیچچی.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهل_و_ششم
معلوم بود معاون سازمان اتمی جا خورده... ادامه دادم گفتم:
+بعدش که همه دارن میرن، به آقای دکتر افشین عزتی میگید شما بمون کارت دارم. وقتی که تنها شدید بهش بگید آقای دکتر عزتی لطفا شما حواست بیشتر جمع باشه.. چون بچه ها درمورد شما نامه خصوصی زدند و گفتند دوربین اتاق آقای دکتر عزتی از کار افتاده. بهشد بگید دوربین اتاق شما چندروزی طول میکشه که بیان و عوضش کنند. چون دوربین های جدید رسیده دارن در خیلی از بخش ها تعویض میکنند. جناب معاون همه ی این توضیحاتم یک طرف اما از اینجا به بعدش یک طرف اونم اینکه تاکید کنید چند روزی زمان میبره تا دوربین های اتاق آقای عزتی رو عوض کنند.. بهشون بگید حواسش به همه چیزباشه. به اسناد و...
بدجور شوکه شد. گفتم:
+نگران نباشید. همه چیزارو ما کنترل میکنیم.
_می دونم. ولی گاهی اوقات واقعا هنگ میکنم. چون ما شخصیت علمی هستیم و امنیتی نیستیم.. از این چیزایی که میگید واقعا نگران میشم که نکنه کارم و اشتباه انجام بدم..
+نگران نباشید. ما حواسمون به همه چیز هست.
_چشم.. ممنونم که دلگرمی میدید.
+بررسی کنید ببینید دکتر افشین عزتی الان کجا هستند؟
به مانیتور اتاقش نگاهی انداخت و بررسی کرد... دکتر افشین عزتی همچنان در همون بخش 13 مشغول فعالیت و سرکشی و گفتگو با همکارانش بود.
گفتم:
+میشه منو ببرید یه لحظه داخل اتاق عزتی؟
_کمی سخته. چون سنسور اتاقش فقط دست خودشه. درب و نمیشه بدون سنسور باز کنیم. بخاطر سکرت بودن موضوع هم باید بگم شخص معاونت حفاظت و امنیت سازمان یدک سنسور اتاق عزتی رو که داخل صندوقشون هست بگیره بیاره. چون تموم سنسورها تعریف شده هستند. یعنی نمیشه سنسور دیگه ای رو زد. همشون کدهای امنیتی سخت و قوی دارن.
+پس لطفا به معاون امنیت و حفاظت که سرپرست موقت حراست سازمان اتمی هم هستند بگید بیان دفتر شما.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔹فرستادهی سید عبدالملک الحوثی آمده بود نزد سیدحسن نصرالله تا با او به عنوان «امام» بیعت کند؛ چون زیدیها معتقدند امام، آن سیّد علویِ فاطمی است که قیام بالسّیف کرده باشد. اما سیدحسن فرموده بود: بهجای بیروت باید به تهران میرفتی! دست بیعت من هم در دست سیّدی دیگر است.
🔹پ.ن: ماجرا براى چند سال پيش است. خواستم معناى این جمله نمایندهی سید عبدالملک که در خبر دیدار امروز آمده روشن شود: «ما ولایت شما را امتداد خط پیامبر اسلام(ص) و ولایت امیرالمؤمنین(ع) میدانیم.»
✅ @kheymegahevelayat
سلام
هم اکنون در صفحه رسمی خیمه گاه ولایت در قسمت استوری این صفحه میتوانید نظرات و انتقادات و پیشنهادات خود را در مورد #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم برای ما ارسال کنید.
با تشکر
ادمین : حاج عماد
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🌐 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
⭕افسردگی سربازان اسرائیلی
✅ «یدیعوت آحارونوت»: بسیاری از نظامیانی که جدیداً به یگانهای ارتش صهیونیستی در نزدیکی مرز غزه معرفی شدهاند، از بیماریهای روحی همچون افسردگی رنج میبرند و قادر به ادامه حضور در ارتش نیستند. این سربازان جدید متولد 2001 هستند؛ یعنی همان سالی که گردانهای «عزالدین القسام» شاخه نظامی حماس شروع به شلیک موشک به سمت شهرکهای صهیونیستنشین کردند. بنابراین این نظامیان 18 سال است که با تنشهای پیدرپی با غزه مواجه هستند.
➖➖➖➖➖
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهل_و_ششم معلوم بود معاون سازمان اتمی جا خورده... ادامه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهل_و_هفتم
وقتی قرار شد سنسور اتاق دکتر افشین عزتی رو برامون بیارن تا برم اتاقش و چک کنم، معاون ریاست سازمان انرژی اتمی بلافاصله زنگ زد به دفتر معاونت امنیت سازمان اتمی که ده دقیقه بعد اومد. تا من و دید تعجب کرد!! به نظرم اون لحظه خیال میکرده اومدم بابت موضوعی که قبلا بینمون داخل یکی از خونه های امن بحث شده مواخذش کنم و... اما اینطور نبود. بعد از اینکه کمی مقدمه چینی کردم بهش گفتم:
+ میخوام موضوعی که محرمانه هست رو بهتون بگم. هیچ جایی هم نباید درز پیدا کنه. اون چیزی که میخوام بگم در راستای همون مطلبی هست که دفعه قبل در خدمتتون بودیم!
_خب. چه کاری ازم ساخته ست؟
+ما نیاز داریم اتاق یکی از کارکنان این مجموعه رو بررسی کنیم.
_بابت؟
+آقای دکتر درجریان هستند. شما لطفا فقط چیزی رو که بهتون میگیم انجام بدید. این موردی که الان گفتم نباید محتوای اون از این در بیرون بره. فقط بین ما باقی می مونه.
_اما آقای سلیمانی...
اومدم وسط صحبتش گفتم:
+برادر محترم و عزیزم، جناب اقای کاظمی، شما خودتون بهتر می دونید که مسائل امنیتی شوخی بردار نیست. لطفا زودتر این راه رو برای ما هموار کنید و درخواست بنده رو اجایت کنید. انقدر وقت و تلف نکنیم بهتره. تشکر.
معاون سازمان اتمی هم کمی برای معاون حفاظت و امنیت سازمان اتمی توضیح داد که چیز خاصی نیست و تلاشش و روی این بگذاره که به نحو احسن با ما همکاری کنه!! معاون امنیت سازمان اتمی رفت تا اون سنسور یدک رو که برای اتاق دکترافشین عزتی بود بگیره بیاره.
وقتی 15 دقیقه بعد سنسور و آورد به معاون امنیت گفتم میتونه بره و ما کارمون تموم شد سِنسور و میدیم به معاون سازمان. وقتی معاونت امنیت سازمان رفت، به معاون ریاست سازمان گفتم:
+شما بشین اینجا تموم کارها و جلساتتون رو تعطیل کنید.. فقط بشینید پشت دوربین! وقتی دکتر عزتی از بخش 13 خروج کردند و خواستند بیان سمت دفترشون، به همکارمون که اینجا می مونن بگید تا من و مطلع کنند.
_حتما...
قشنگ معلوم بود استرس داره. بهش گفتم:
+اتاق عزتی کجا میشه دقیقا؟
_دو طبقه پایین تر، دست راست، انتهای راهرو ! اتاق شماره 33.
بلند شدم رفتم بیرون و خیلی عادی قدم زدم. رفتم دوطبقه پایین تر، نگاهی به موبایلم کردم و وقت گرفتم. راهرو کمی شلوغ بود، ترجیح دادم رفت و آمدها کم بشه و برم سمت اتاق دکتر افشین عزتی. نگران وقت بودم چون به شدت محدودیت داشتم. دقایقی ایستادم و تا رفت و آمدها کم بشه که پس از دقایقی این اتفاق افتاد...
بسم الله گفتم و رفتم سمت اتاق دکتر افشین عزتی! وقتی رسیدم فورا سنسور و بردم جلوی دستگاه کنار درب اتاق عزتی نگه داشتم. سه تا بوق زد و چراغ سبز روشن شد. دکمه تایید و اون کدی رو که معاونت امنیت سازمان اتمی برای ورود به دفتر عزتی بهم دادند وارد کردم و خداروشکر باز شد.
رفتم داخل فوری در و بستم! مشغول بررسی در و دیوار و... دفتر دکتر افشین عزتی بودم تا به تیمی که قرار هست برای عصر بیاد اقدامات فنی_اطلاعاتی انجام بده توضیح بدم که وضعیت اتاق به چه شکلی هست و کجا و در چه قسمتی میتونن ابزار و کار بزارن.. حدود یک دقیقه ای گذشته بود و مشغول بررسی بودم، اون اتفاقی که نباید می افتاد، از شانس بدِ من افتاد.
گوشیم صدا کرد. از جیبم در آوردم دیدم عاصف هست. نوشت: « فورا بزن بیرون. بد آوردی. طرف یه طبقه با تو فاصله داره. از بخش 13 خارج شد. »
باید فورا به مدت ده ثانیه، دیوار و تجهیزات روی دیوار اتاق عزتی رو بررسی میکردم و به ذهنم میسپردم. تپش قلب شدیدی گرفته بودم. اگر عزتی منو میدید، هم من سوخت میرفتم وَ هم پروژه از این لحظه به بعد برای همیشه منتفی میشد. چون حضور یک شخص ناشناس باعث این میشد عزتی بفهمه که قطعا در تور نیروهای اطلاعاتی امنیتی قرار گرفته.
یه صندلی گذاشتم رفتم روی اون ایستادم تا دریچه باد کولر و پشت ساعت و چندجای دیگه رو نگاه کنم. فورا همه چیزارو به ذهنم سپردم.. حالا دلیلش و بعدا بهتون میگم.
بلافاصله صندلی رو با آستینم پاک کردم تا ردخاکی کفشم روی اون باقی نمونه و فورا برگردوندمش سر جای قبلیش. سریع اومدم سمت درب اتاق عزتی برای خروج.. تمام ترسم از این بود نکنه افشین عزتی من و ببینه! سنسور و زدم.. یک بار.. دوبار.. سه بار.. چهاربار. پنج بار...
وای خدای من...
سنسور لعنتی عمل نمیکرد.
هربار که یادش می افتم تموم تنم میلرزه...
نمیدونستم باید چه غلطی کنم. استرس بدی داشتم.. اصلا فرصت نداشتم و باید از اون دفتر میزدم بیرون. فقط و فقط به اندازه 20 ثانیه فرصت داشتم. شاید هم کمتر. استرس استرس استرس.. باید به جای من بودید تا میفهمیدید چه حالی داشتم! پیشونیم عرق کرده بود، هر لحظه با استینم پاکش میکردم و سنسنور و میزدم اما تایید نمیکرد و اجازه وارد کردن کد و نمیداد!!!