eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
206 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_ششم زنگ زدم به خانومم، چندتا بوق خورد جواب داد.. گفتم:
نور گوشیم و کم کرده بودم تا خاموش نشه و صرفه جویی در مصرف باطری حساب بشه. همزمان یه پیام از سیدعاصف عبدالزهرا اومد. داشتم پیام رو باز میکردم اما از شانس بد من گوشیم خاموش شد. بی سیم هم که به همرام نداشتم. از طرفی هم اگر بیسیم داشتم، بین مردم نمی شد جلب توجه کرد وَ نباید گاف میدادم. خیلی ذهنم مشغول شد. چون همزمان درگیر یه پرونده ای هم بودیم که باخودم گفتم شاید برای اون باشه. میخواستم گوشی رو بدم تا داخل همون رستوران شارژ کنن اما به صلاح نبود گوشی ساده ی کاریم و به دیگران بسپرم. مجبور بودم بیخیال بشم اما ذهنم درگیرش بود. چون پیامی هم که اومد، به گوشی کاریم بود. خلاصه شام و که خوردیم فورا رفتیم سمت خونه. وقتی رسیدیم جلوی درب آپارتمان فورا وسیله ها رو از داخل ماشین گرفتم تا ببرم بالا.. به خانومم گفتم بیاد بشینه پشت رُل تا خودش ماشین و بیاره درون پارکینگ. وقتی با آسانسور فورا اومدم بالا و رسیدم داخل خونه، اولین کاری که کردم گوشیم و زدم به شارژ. با خودم گفتم تا وقتی که شارژ میشه برم یه دوش آب گرمی بگیرم و بیام. بعد از استحمام وقتی اومدم اولین کاری که کردم خیلی فوری گوشیم و روشن کردم. روشن شد دیدم عاصف چهار بار پیام داده و طی این یک ساعت و نیم که گوشیم خاموش شده بود سه بار هم تماس گرفته. خالا دیگه یکی یکی پیام ها می اومد بالا. متن پیام ها... پیام اول: « ...!!؟؟ » نکته: پیام اول به این معنا بود که کار مهمی هست. موقعیت بهم بده تا باهات ارتباط بگیرم. پیام دوم پنج دقیقه بعد از پیام قبلی: « آقا عاکف سلام. یه خبری شده باید درجریان قرار بگیرید، اگر ممکنه وضعیتتون و بگید تا برسم خدمتتون. چون التماس دعای فوری هست و پشت چیز میز هم نمیشه..... به قول خودتون بععععلللله اووونطوریاست. » پیام سوم ، 9 دقیقه بعد: « آقا... » پیام چهارم ، 2 دقیقه بعد: « حاج عاکف، یه موضوع مهمی هست. » در همین حین که داشتم پیام چهارم رو میخوندم دیدم عاصف خودش زنگ زد.. فوری جواب دادم: +عاصف جان سلام. خوبی؟ بگو ببینم چی شده که چپ و راست پیام میدی زنگ میزنی. نگران شدم. _سلام.. آقا چرا خاموشی؟ +شارژ گوشیم تموم شد. _اگر ممکنه بگید کجایید برسم خدمتتون. یه موردی پیش اومده که باید شما در جریان قرار بگیری. +باشه داداش. من خونه ام. بیا اینجا. البته اگر نیازه من برگردم اداره. _نه میرسم خدمتتون، اونوقت اگر نیاز بود و صلاح دونستید باهم بر میگردیم اداره. +باشه.. بیا منتظرتم.. یاعلی. حدود 40 دقیقه بعد، عاصف زنگ زد به موبایلم. جواب دادم: +جانم عاصف. رسیدی؟ _رسیدم جلوی آپارتمانتون. بیام بالا، یا بیام درون لابی، یا میاید داخل ماشین؟ +فوری با آسانسور بیا بالا تا ببینم چی شده. _چشم. دکمه آیفون و زدم درو باز کردم. دو سه دقیقه بعد عاصف رسید جلوی درب واحدمون. فاطمه در و باز کرد، با عاصف سلام علیکی کرد، بعد راهنماییش کرد سمت اتاق کارم که در منزل شخصیمون داشتم. وارد اتاق کار شد... تا دیدیم همدیگرو، گفتم: « بیا بشین ببینم چی شده عاصف. » عاصف درو بست اومد نشست روی صندلی کوچیکی که کنار قفسه ی کتابام بود.. نفسی تازه کرد و شروع کرد به صحبت کردن، گفت: _عاکف جان خیلی مخلصیم. خوبی؟ +فدات شم داداش. خب، برو سر اصل مطلب. _راستش داشتم میرفتم جایی دنبال کارای شخصی خودم، همین که خواستم مانیتورم و خاموش کنم، دیدم کارتابل شخصیم چندتا دریافتی پیام داره. +خب،چی بوده؟ _چهارتا گزارش بود و یه خبر. فایل خبرو باز کردم دیدم خبری که اومده خیلی مهمه. برای همین گفتم چون که پشت تلفن نمیشه بهتون بگم، ترجیح دادم حضوری بیام شمارو درجریان بزارم. +میشنوم. _ظاهرا درون یکی از کافه ها درگیری شد، بعدشم کاشف به عمل اومده کسی که دعوا افتاده یکی از متخصصین هسته ای کشور هست. +متخصص در چه سطحی؟ _از دانشمندان اتمی ایران. +عجب !! خب خبر چطور به مارسیده؟ منبع کجاست. اصلا چقدر دقیق میتونه باشه؟ بررسی کردید؟ _خبر از بچه های نیروی انتظامی به ستاد رسیده و ستاد هم ارجاع داده به واحد ما تا در صورت لزوم رسیدگی کنیم. +بچه های انتظامی چی دیدن که بهمون خبر دادن؟ بعدشم موضوع شخصی باشه به ما ربطی نداره. درگیری و بزن بزن و دختربازی و اینا در حوزه کاری ما نیست داداش! خود نیروی انتظامی یا طرفین وظیفه دارن حل کنن. این مسائل که در حیطه وَ وظایف کاری ما تعریف نشده ! غیر از اینه عاصف خان؟ _نه درسته .. اما.. +اما چی؟ ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال در که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از عاکف سلیمانی
بعد از دوماه و خرده ای تصمیم گرفتم بار و بندیلم و جمع کنم برگردم تهران... ساعت 23 / جاده سوادکوه به سمت تهران داشتم با سرعت خیلی پایین رانندگی میکردم و میخواستم از روستا خارج بشم تا اینکه دیدم اونطرف بلوار، یعنی مسیر سوادکوه به سمت تهران، در اون تایم از شب یک زن ایستاده. برام جالب بود که در اون تاریکی، وَ اون وقت شب، یک زن به تنهایی ایستاده. همزمان گوشیم زنگ خورد. نگاه به شماره کردم، دیدم خواهرم میترا از لبنان هست. تماس و جواب دادم و مشغول صحبت شدیم. دقایقی گذشته بود و همینطور که با خواهرم مشغول حرف زدن بودم، شیشه ی ماشینم و بخاطر اینکه از هوای تازه استفاده کنم، یک مقداری دادم پایین، اما احساس کردم یه صدایی میاد... شیشه رو دادم پایین تر، سرم و بردم بیرون و دنبال صاحب اون صدا گشتم. نگاه کردم دیدم یه ماشین توقف کرده. فهمیدم اون خانوم هنوز که هنوز هست بعد از 15 دقیقه اونجا ایستاده و نرفته وَ دوتا مزاحم با یه پژو پارس اومدن جلوش ترمز کردند و دارند براش مزاحمت ایجاد میکنند و میخوان به زور سوارش کنند. فورا جاده رو بررسی کردم، دیدم 100 متر بالاتر یه دور برگردون داره. فقط به خواهرم این جمله رو گفتم: «میترا خودم بهت زنگ میزنم. خداحافظ.» گوشی رو قطع کردم، تیکاف کردم و رفتم سمت دور بگردون و خودم و رسوندم به اون طرف بلوار و با سرعت بسیار بالا خودم و رفتم سمت اون ماشین... وقتی رسیدم، دستی رو کشیدم و جلوی پژو پارس توقف کردم. اسلحم و از داخل کیفم گرفتم از ماشین پیاده شدم. اسلحه رو گذاشتم پشت کمرم، اسپری فلفل و از کنار کمرم کشیدم بیرون. یه داد زدم گفتم: «هووووی! بیشرفا ! مگه خودتون ناموس ندارین؟ چتونه؟ قلاده پاره کردین... با ناموس مردم چیکار دارین؟» یکیشون اومد سمتم که هم قد و قواره خودم بود! وقتی رسید نزدیکم یه فحش ناموسی بهم داد، یه لگد محکم زد به پای سمت راستم... دقیقا همون پایی که شکسته بود و تازه خوب شده بودم. از درد داشتم میمردم. انگار دوباره پام شکسته بود. یادمه وقتی من و زد، تمام قوت و نیروم و توی پاهای سمت چپم جمع کردم، رفتم چسبیدم به همونی که بهم لگد زد! همین الان که دارم مینویسم، دلم میخواد دوباره بگیرمش بزنم. با دستام دوطرف بازوش و گرفتم؛ اون و چسبوندم به خودم، پام و آوردم بالا، سه مرتبه با زانوی سمت چپم، وَ با شدت زیاد زدم کوبیدم به شکمش. نفسش بند اومد. لنگان_لنگان رفتم سراغ راننده. وقتی رسیدم بهش امون ندادم تا من و بزنه، معطل نکردم، یه دونه چگ زدم به صورتش و با کف دستم کوبیدم به چشمش. وقتی دور و برم و امن دیدم، نگاه کردم به اون خانوم. هنگ کردم. دیدم همون خانومی هست که مستاجر بی بی کلثوم بود و چندباری از خونه بی بی برام غذا آورد. هنگ بودم! گفتم: «شمایی؟» با وحشت نگام کرد. از بس ترسیده بود رنگش شده بود عین گچ. کل بدنش میلرزید. بهش گفتم: «برو سوار ماشین من شو.» درد پای آسیب دیده م داشت دیوونم میکرد. لنگان لنگان فورا رفتم سمت ماشینم و از توی ساکم یه چاقو برداشتم... اومدم سمت ماشین اون دوتا مزاحم، زدم دوتا لاستیک جلوی ماشین و پاره کردم. زنگ زدم 110 و گفتم یکی از همکارانشون هستم در یکی از نهادها تا فوری یک تیم گشتی وَ محلی با یک جرثقیل بفرستند به موقعیتی که اعلام میکنم. بعد از 10 دقیقه برادران زحمت کش نیروی انتظامی اومدن و بهشون گزارش دادم!! تا اینکه اون دونفر مزاحم و منتقل کردند به کلانتری و دیگه نمیدونم چیشد. سوار ماشینم شدم. از توی آیینه به خانومی که پشت نشسته بود نگاه کردم. دیدم داره میلرزه همچنان... بهش گفتم: +چرا این وقت شب اینجا ایستاده بودید؟ جوابی نداد! ازش پرسیدم: +اینا کی بودند؟ جوابی نداد. چون خیلی ترسیده بود و توان حرف زدن نداشت... بهش گفتم: +مسیرتون کجاست؟ جوابی نداد... صدام و بردم بالا گفتم: «نمیشنوی؟ زیر لفظی میخوای برای حرف زدن؟ خب جواب بده دیگه. ای بابا!» با صدای لرزان و حال بد گفت: «مسیرم سمت تهران هست.» دیگه چیزی نگفتم... هم مسیر بودیم. استارت زدم و حرکت کردم به سمت تهران. حدود 20 کیلومتر از مسیر و طی کرده بودم که چشمم افتاد به یه غذاخوری که نزدیکش یه هایپر مارکت بزرگ داشت. توقف کردم و رفتم از پشت ماشین فلاکس چای و گرفتم. اومدم درب عقب ماشین و باز کردم بهش تعارف زدم بیاد پایین تا آبی به دست و روش بزنه و اگر میل به غذا داره براش سفارش بدم. سفارش غذا نداشت، اما همراه من اومد داخل فروشگاه تا برای خودش کمی خرت و پرت بخره. حواسم شش دانگ بهش بود. تموم تحرکات و رفتارش و زیر نظر داشتم. عمدا توی ماشینم تنهاش نزاشتم. چون توی ماشین مدارکم و یه سری وسیله های شخصی بود. از طرفی اصول امنیتی و اطلاعاتی ایجاب میکردتمامی موارد و رعایت کنم. موارد مربوط به خودم و سفارشات خانوم رو حساب کردم و بعد از دقایقی فروشگاه و ترک کردیم.
خیمه‌گاه ولایت
#شیوه_امام_علی_در_امور_امنیتی #قسمت_ششم ◀️ اشراف بر توطئه #طلحه و #زبير در سفر به مكه #طلحه و #ز
🔴 اشراف و رصدهای اطلاعاتیِ شبانه روزی امیرالمومنین علی علیه السلام و نیروهای ایشان بر ورودی و خروجی شهرهای کوفه گاهی برای جلوگیری از توطئه لازم است نام واردین به شهرهای مختلف را کنترل کرد. امروزه ورود به سرزمین‌های مختلف با ارائه گذرنامه و ویزا صورت میگیرد؛ درمواردی نیز هنگام ورود به یك شهر، ورودی‌ها را کنترل می‌كنند. امیرالمومنین علی علیه‌السلام در مقطعی از زمان لازم دانستند که واردین به شهر کوفه توسط نیروهای ایشان کنترل شوند و نام آنان را نوشته ، و به حضرت گزارش دهند. امام صادق علیه‌السلام میفرماید: به درستی که علی علیه‌السلام دستور داد اسامی واردین به کوفه را برای وی بنویسند. نام مردمی را برای وی نوشتند و نام آنان را در نوشته ای به حضرت دادند. حضرت آن را خواند. وقتی به نام رسید، انگشت خود را بر روی نام وی نهاد؛ سپس فرمود: «خدا تو را بكشد؛ خدا تو را بكشد.» زمانی که گفته شد اگر میدانی او تو را «به شهادت میرساند» پس چرا او را نمیكشی؟ فرمود: خداوند عذاب نمی‌كند بنده را تا اینكه از وی گناه سرزند. 📜 از این گزارش استفاده میشود: 1_ برای کنترل اسامی افرادی که ممكن است خطر ایجاد کنند، جایز و رواست و امام علی از این شیوه بهره برده و نام واردان به را کنترل می‌کرده است. 2_ در اینجا پیشنهاد مطرح شده درباره این است که او را بكشند، اما حضرت آن را نمی‌پذیرد؛ زیرا وی هنوز کار خلافی انجام نداده است و امكان مجازات برای کاری که انجام نگرفته، درست نیست. از نقلی استفاده میشود که وی در آغاز ورود به ، بسیار اظهار علاقه به امیرالمؤمنین علی‌علیه‌السلام می‌كرده است. 3_کنترل اسامی واردین به کوفه ممكن است برای آگاهی از ورود به آن شهر هم بوده باشد تا از توطئه‌های دشمن قسم خورده‌ی حضرت در جلوگیری کنند. نكته مهم در این میان آن است که امام علی علیه‌السلام با اینكه از توطئه‌های دشمنان خود مطلع بوده است، اما در برابر آن عكس‌العمل نشان نمی‌داد و هرگونه مجازات و یا سخت‌گیری و کیفر را به بعد از عمل توطئه‌گران محول میكرد و به نوعی در پیش می‌گرفتند. این نكته‌ای است که کمتر حاکمی مانند آن عمل کرده است. حضرت این نوع برخورد را نشان معرفی میكند. 🔴 اشراف اطلاعاتی امیرالمومنین با کنترل و امام علی علیه السلام در آغاز خلافت، وقتی که کارگزاران خود را اعزام میكرد و یا به آنها نامه می‌نوشت، در موارد خاصی توصیه می‌کرد نسبت به افراد مریب سختگیر باشند. «مریب یعنی مشكوک». این واژه از "ریب" می‌آيد و معنای آن به تناسب موضوع متفاوت است. فرد مریب در گواهی عادل یعنی کسی که وضعیت وی مشخص نیست و برابر روایات، شهادت وی در قضاوت مردود است. «لا یَجوزُ شهادةُ المُریب». اهل ریب در مسائل عقیدتی، یعنی کسی که اندیشه وی همراه با بدعت در دین است. حضرت میفرماید: «وَ خُذُوا عَلَی یَد الْمُرِیبِ؛ مانع افراد مشكوک شوید.» همچنین مریب را کسی دانسته اند که دارای فساد عقیده است. مرحوم مجلسی اول، در شرح حدیث مینویسد: مانع تلاش افراد مشكوک و ایجاد شبهه‌ی آنان شوید؛ با زندان کردن آنها یا ارائه دلائل قاطع در برابر شبهه افكنی‌های آنان. هرگاه کسانی با چنین افرادی نشست و برخاست داشته باشند، مریب و مشكوک محسوب می‌شدند و از هرگونه همكاری با آنان نهی شده است. امام علی علیه السلام میفرماید: افراد منافق نیز مریب هستند؛ از این رو هر فرد منافقی همیشه مریب است. مریب در مسائل سیاسی، یعنی کسی که به وظیفه خود عمل نمی‌نماید و منافقانه عمل می‌كند. کسی که وظیفه دارد با حاکم بیعت کند؛ عدم بیعت وی باعث میشود که وی مشكوک و مریب و منافق باشد و جزو مخالفان محسوب شود. در این صورت کنترل و مراقبت وی الزم است. چنانچه چنین فردی شبانه حمل کند، و محسوب میشود. در کلام آن حضرت، معمولا چنین افراد مشكوکی مطرح هستند. بنای حاکم باید بر این باشد که همه‌ی مردم برابر وظیفه‌ی خود عمل میكنند و دورو نیستند و نسبت به آنها شک نداشته باشد. از پیامبر نقل شده است: امیر و حاکم هرگاه تردید و شک نسبت به مردم را برگزیند، مردم را فاسد میكند. امیرالموئمنین علی علیه‌السلام در چند موردی که مطمئن بودند افراد مریب ومشكوک و منافق در آن منطقه هستند، از حاکم و کارگزار خود خواسته‌اند به آنها سختگیری نماید و تكلیف حاکمیت را با آنان مشخص نماید و آنان باید بیعت کنند. 🔰 ادامه دارد... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانال‌های ( ) که در پایین درج شده است می باشد.⛔️ ♻️ تلگرام 🔰 https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ ♻️ سروش 🔰 http://sapp.ir/kheymegahevelayat