خیآلِخوش .
دلنبند .
دلبستگی موهاتُ سفید و چهرهتُ چروکی و چشاتُ خسته میکنه .
دلنبند عزیزِمن ، قلبتُ راحت به همه نده، همه رفتنیان حتی
اونی که بهت میگه : من همه نیستم ، اون از همه همهتره!
تو میمونیُ خآطرات و جملهیِ -مگه قرار نبود
تا تهش بمونه ؟- یِ قابشده تویِ ذهنت .
تا حآلا به کلمهیِ نرو توجه کردید ؟
خیلی قشنگه، شمآرو نمیدونم ولی بیشترِ خداحافظیهایِ
من بخاطرِ شنیدنِ این کلمه بود، اینجوریِ که میگم
ببخشید من باید برم تا - نرو ، بمون - رو بشنوم .
امروز سبز بودم ، شایدم آبی.
حالِ دلمَم مثلِ چایدارچین یا صدایِخندههایِ نوزاد .
میدونم بیژن ، فردا اون غمآیی که کوچیک بودن ولی انقدر بهشون
آب و خوراک دادم که اندازهیِ هیولا شدن باز قراره بغلم کنن .
تو جایِ خوب میشناسی تافتِ خوب بفروشه ؟
به حالِ دلم بزنم تا ثابت بمونه، برایِ همیشه، آروم و بیدغدغه.