فلسطین ، نورِ دو دیدهیِ جهآن ..
این نامه را به امیدِ اینکه روزی به دست مادرانی که شاهد پرپرشدنِ جیگرگوشهشان بودهاند، پدرانی که با حسرت به چند تیکه سنگ از آن خانهی گرمشان باقی مانده است، دریحانهی خلقتهایی که بیشتر ابرِ گریاناند تا ریحانهی خلقت و طفلهای طفلکی که در حسرت یک لیلی بازیِ سادهاند برسد مینویسم.
نورَ عَینی، از همان کودکی که نمیتوانستم روی پاهایم بایستم، از ایستادگیهایتان و مقاومتِ شما برای وطـن میشنیدم.
میخواهم در این رقعهی کوچک بگویم، یک روز خواهد رسید که طفلهای نازنینتان قایمموشک بازی خواهند کرد با خیالی راحت، بدونِ نگرانی که مبادا قایمشدنشان به واقعیت بپیوند و هیچگاه دیگر آن که پنهان شده بود را پیدا نکنند مگر پس از حفر در زیر آوار.
مادرها فرزندهایشان را در آغوش خواهند کشید با خیالی راحت، بدونِ دلواپسی که نکند این آخرین آغوش کودک و مادری باشد.
پدرها به جای یک خانه، تمامِ وطن را از نو خواهند ساخت با خیالی راحت، بدونِ حسرت که نکند چند دقیقهی دیگر تمامِ این ساختها باز دودِ هوا شود.
و آن پسری که وقتی از او پرسیده شد:
اگر بزرگ شدی چکاره میشوی ؟
گفت ما فرزندانِ فلسطین بزرگ نمیشویم،
بزرگ خواهد شد و این همه استقامت و آرزوهای بر باد نرفته را به گوشِ نسلهای بعدی میرساند.
و غزه، سرزمینِ آواره آباد خواهد شد، مأمن، مسکَن، خانه، آغوشی گرم خواهد شد.
البته این را هم بگویم که اینها امید واهی نیست، بازی با کلمات نیست، بلکه حقیقت است وگر باورتان نمیشود به سورهیِ صف آیه یِ ۱۳ را نگاهی بیاندازید.
[ و النصرُ من الله و الفتح غریب ] ..
و القدسُ لنآ یا اعزائی ..
آغوش لازمم، آغوشی به اصالت و امنیت کلمهاش ،
آغوشی مثل خونه، امن، گرم، با فشارِ محکمِ دستهآ .
نوشتههایم را میخواند و حالی نمیپرسد زِ من ،
چرا اینگونه بازهم برایش مکتوب میکنم ؟
دوستِ واقعی اونی که همیشه موافقِ بآهات و کاراتُ تایید میکنه و نازتُ میکشه نیست، همونیِ که وقتی میبینه داری گند میزنی به جایِ همراهیکردن، یه چک میزنه صورتت تا به هوش بیای .
عزیزم.
آنکه نباید میرفت رفت، آنکه نبآید زخم میزد زد، آنکه نباید نامهربان میبود بود، آنکه وطنِ من بود مرا در غربت رهآ کرد، شمآ که دیگر جزءِ همآن بقیهای، هر کآری بکنید به هیچ جآیمان نیست ..