eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
است و ✾سکوت است🔇 و ✾ماه است🌙 و ✾فغان و ✾غم و ✾اشک و ✾آهَست و 🍃شب و خلوت و نشکفته‌ام 🌾شب و مثنوی های ناگفته‌ام😔 🍃شب و ناله‌های نهان در گلو😢 🌾شب و ماندن در گلو 🍃مرا کشت خاموشی ناله‌ها 🌾دریغ از فراموشی لاله‌ها🌷 🍃کجا رفت تأثیر سوز و 🌾کجایند بی ادعا 🍃کجایند شورآفرینان عشقــ❤️ 🌾 مردان میدان عشقــ 🍃کجایند مستان جام الست 🌾دلیران عاشق، مست 🍃همانان که از وادی دیگرند 🌾همانان که و نام آورند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از بیداری ملت
شهید آوینی: عقل معاش می گوید که #شب هنگام خفتن است، اما #عشق می گوید: "چگونه می توان خفت وقتی که جهان ظلمتکده کفرآبادی ست که در آن، احکام #حق مورد غفلت است...؟!" #شهید_سجاد_زبرجدی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🌺عالم فدای #چادر خاکی تو، عالم فدای ناله‌های #شب و #روز تو... و #جان من فدای #مهربانی تو که بی‌شک به من ناقابل هم خواهد رسید. مرا #دریاب که بی #مهر تو هیچ هستم. #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹 #عکس_نوشته #متن_کوتاه #فاطمیه #تلنگر 2⃣ سایر تصاویر زیبا و کاربردی را در این کانال #دانلود کنید. 👇👇 🆔 @khorshidbinesh
🍁🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 📌‍ سلام علیکم و رحمت الله و برکاته خدمت تمامی خواهران و برادرانم  من هستم و میخواهم به امید خدا سرگذشت برادرم براتون بگم ، تا بدانیم که هیچ وقت برای دیر نیست حتی اگر مثل برادر من باشید... بله کمونیست برادرم یک آدم بود... 👌🏼اول میخواهم از خانوادم بگم که بدانید چه خانواده داریم... ما 4 فرزند هستیم اول خواهر بزرگم که کرده و تو یه شهر دیگه ست بعد برادرم و من و برادر کوچکم ، پدر و مادرم به حمد خدا میخوندن ولی زیاد از دین نمیدونستن به قول پدرم نماز ما از روی هست نه از روی   ولی در عین حال خانواده و خیلی بودیم پدر مادرم واقعا هم بودن به حدی که تمام طایفه میگفتن که دارن برای هم بازی میکنن پدرم هر موقع که از سر کار میامد مادرم هرچی دستش بود میزاشت زمین و میرفت پدرم و خیلی صمیمی باهم خوش بش میکردن طوری که انگار پدرم طولانی بوده و برادرم اگر خونه بود به شوخی میگفت : دست مادر منو میگیری؟ زمینت بزنم پیرمرد... پدرم میگفت به تو چه پدر سوخته زن خودمه تو چیکاره ای و با هم میکردن از یه طرف که هر دوتاشون قلقلکی بودن مادرم هر دوتاشون رو میداد و با هم شوخی میکردیم طوری میخندیدیم که گاه گاهی همسایه ها میگفتن شما همیشه به چی میخندید!؟ و این شوخی ها صمیمیت ما رو چند برابر کرده بود و ناگفته نماند که زیادی برای بزرگترها قائل بودیم به طوری که پدرم میگفت تو طایفه ما اگر بزرگ طایفه بگه که زنتو طلاق بده کسی حق نداره  و این احترام به جای خودش خیلی خوب نیست... 💫و اما زندگی برادرم... برادرم 16سال داشت و خیلی به خواندن داشت بیشتر کتاباش راجب یا بود و روزبروز تو دنیای بی دینی فرو میرفت و کسی اعتراض نمیکرد و چیزی بهش نمیگفتن... چون توی و آدم بود خیلی و بود و تو ورزش کمربند سیاه کاراته داشت و تا حالا کسی پشتش رو به زمین نزده بود و این پدر و عموم بود که همه جا پوزش رو میدادن که کسی تو طایفه نمیتونه پشت ما رو زمین بزنه ، و از هیچ چیزی کم نداشت های روز... 😔از کتابهایی که میخوند روزبروز بیشتر میشد، تا اینکه یه شب پدرم خونه نبود و یکی از فامیلای ما فوت کرده بود و مادرم گفت که باید بری برادرم میگفت نمیرم حوصله ندارم مرده که مرده به من چه روحش آزاد شده رفته... ولی مادرم گفت که عیبِ باید به جای پدرت بری ناچار رفت دیر وقت بود هنوز نیومده بود که مادرم به عموم زنگ زد که احسان چرا نیومده؟ عموم به پسر عموم گفت احسان کجا هست اونم گفت که گفته حوصله ندارم من میرم خونه تو تاریکی شب تنهای رفته نمیدونم الان کجاهست... شب خیلی دیر بود ساعت 3 نصف شب بود که یکی زنگ در زود با لگد میزد به در میزد در باز کن در باز کن  زود باش درو باز کن.... با مادرم رفتیم حیاط مادرم گفت کیه؟ احسان گفت مادر درو باز کن منم زود باش امدن زود باش ، درو باز کردیم با عجله آمد تو در بست سر تا پاش گلی بود مادرم گفت چی شده چیزی نگفت دوید تو خونه گفت درببند الان میان صورتش عرق کرده بود هارو کشید... مادرم گفت چی شده چرا اینطوری میکنی گفت چیزی نمیدونم چشماش زده بود بیرون نمیتونست بشینه به هر گوشه می‌رفت می‌گفت الان میان چیکار کنم؟ مادر کمکم کن من داشتم میترسیدم مادرم براش آب آورد گفت بخور گفت ولم کن آب چی الان میان... بد جوری ترسیده بود مادرم بزور بهش آب داد گفت بشین نشست به هر گوشه نگاه میکرد مادرم کرده گفت چی شده کی دنبالت کرده پسرم چرا اینطور میکنی...؟ گفت.... ادامه دارد ان شاء الله... 📝نویسنده: حزین خوش نظر ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ Join @khorshidebineshan