#ݜهیدشناسی
♥️شهید عارف کاید خورده♥️
⭐️عارف کایدخورده و بابک نوری هر دو از شهیدان دهه هفتادی مدافع حرم هستند. هر دو دانشجو و متولد 1371 بودند و با جمالی زیبا و خوشپوشی مثالزدنی مسیر عاشقی را با هم پیمودند. هر دویشان در راه آزادسازی شهر بوکمال به شهادت رسیدهاند و حالا به یک الگو برای همنسلانشان تبدیل شدهاند⭐️.
دوست شهید←🍃شهید کایدخورده دانشجوی رشته روانشناسی در مازندران بود و با آمادگی جسمانی بالایی رخت رزمندگی به تن کرد.عارف جان تک پسرو فرزنداول ما هستندومتولد ۲۴ مرداد ۱۳۷۱ بود و یک خواهر کوچکتر از خود به نام نرگس دارند که دو سال و دو ماه از خودش کوچکتر است. پسر جوان، پهلوان و شجاع مدافع حرم من که از بچگی بسیار پرانرژی و پرپتانسیل بود البته من و عارف جان فاصله سنی زیادی با هم نداشتیم و به همین دلیل به نوعی با همدیگردوستبودیم
مادر شهید←پسرم علاوه بر اینکه ورزشکار بودند، در حوزه هنر نیز فعالیت داشتند و به قول یکی از فرماندهان گردانشان، عارف دایرة المعارفی از همه خوبیها بود. اگر بخواهم درموردفعالیتهای ورزشی و هنوری پسرم بگویم به اندازه یک کتاب حرف دارم، اما به همین بسنده میکنم که عارف جان در تئاتر کار میکرد و علاوه بر آن کارگردان بود و بازیگری در تعزیه را نیز انجام میداد ودارای تندیس و لوحهای تقدیربسیاری بود
🌸شهید عارف کاید خورده از استان خوزستان مدافع حرم شهرستان دزفول روز یکشنبه ۲۸ آبان ۹۶ و سالروز شهادت حضرت علی بن الموسی الرضا (ع) در مقابله با تروریستهای تکفیری در شهر البوکمال استان دیرالزور سوریه به شهادت رسید.🌸
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت3
#آن_بیست_و_سه_نفر
در این مدت فرمانده لیستی از انچه خطش احتیاج داشت نوشته بود. کاغذ را گرفت و ب طرف راننده لندکروز ، ک داشت دیگ خالی شده را می گذاشت بالای ماشین . وقتی نشست پشت فرمان که برود ، من هم برای پیدا کردن محسن و یوسف نشستم بغل دستش گفت:«تو کجا؟» گفتم:«خط پشتی»
سر شب بود ک ان طرف خاکریز دوم پیاده ام کرد صدای اذان از رادیو های داخل سنگر ها شنیده میشد. کنار تانکر های اب ک جا ب جا در امتداد خاکریز گذاشته شده بودند ، رزمنده های جوان با عجله در حال وضو گرفتن بودند. پرسان پرسان توانستم محسن و یوسف و حسن اسکندری (حسن اسکندری متولد کهنوج، پس از هشت سال و سه ماه اصارت ب وطن بازگشت . او اکنون بازنشسته و ب شغل کشاورزی مشغول است) رفیق هم روستایی مان را پیدا کردم . یوسف برادر بزرگ ترم نشان داد در بیست و چهار ساعت مفقودی ام نگران بوده است. از دیدارشان خوشحال بودم و در شگفت از اینکه در سنگر انها چقدر خوراکی پیدا می شود کنسرت، کمپوت، نان ، مربا، ان وقت ما در خط مقدم داشتیم از گرسنگی تلف میشدیم
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت4
#آن_بیست_و_سه_نفر
روز بعد نیرو ها سازماندهی شدند. من، محسن، یوسف ،علیجان تاجیک، و بروز قانع، منتقل شدیم ب خطی ک یک شب انجا تنها بودم. حسن اسکندری هم افتاد ب جبهه دُبّ حردان ، ک حدود سه کیلومتری سمت چپ ما قرار داشت. جبهه ما ب نورد معروف بود از کارخانه لوله سازی معروف نورد که فاصله کمی تا اهواز داشت ،همین اسم مانده بود؛جبهه نورد.
عراقی ها ان روزها در دروازههای اهواز متوقف شده بودند. در جبهه نورد وظیفه ما حفظ مواضع در برابر دشمنی بود ک هنوز از گرفتن اهواز نا امید نشده بود. خاکریز ما درست از شانه چپ جاده اهواز .. خرمشهر در می امد. نزدیک ترین سنگرمان ب عراقی ها در محل اتصال خاکریز ب جاده درست شده بود . روز ها و شب ها ب نوبت. توی سنگر کنار جاده نگهبانی میدادیم. ساعت هایی ک در سنگر تیربار می نشستیم و چشم ب نیزار مقابل میدوختیم نیم نگاهی هم ب جاده داشتیم. خاموش بود . مثل ماری ک کودکان با پاره سنگ از پا درش اورده باشند میان نیزار افتاده بود . خط سفید میانی لش از بس توپ و خمپاره خورده بود ب سختی دیده میشد جاده بی عبور مدت ها بود گرمی لاستیک هیچ اتومبیلی را بر پشت خود احساس نکرده بود
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
⛈مثل باران #چشمهایت دیدنی است👀
🌔شهر خاموش #نگاهت دیدنی است👀
🌈زندگانی معنی #لبخند توست😊
🌵خنده هایت #بی نهایت دیدنی است👀
#شهید_بابک_نوری
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت5
#آن_بیست_و_سه_نفر
نورد
ماه های دی ماه و بهمن سال ۱۳۶۰ را در جبهه نورد گذراندیم ؛ هر سه برادر توی یک سنگر.
یوسف بیست سال، محسن هجده سال، و من شانزده سال داشتم. فرماندهی جوان، اهل کاشان داشتیم ک چندان سخت نمیگرفت.
کار ما هر روز و شب نگهبانی بود. ساعت های متوالی در سنگر شناسایی ب سکوت نیزار گوش میدادیم تا اگر خش خش بلم دشمن را شنیدیم یا گمان کردیم شنیده ایم ، زمین و زمان را از صدای رگبار مسلسل پر کنیم.
بادی اگر شاخه بلند نیای را ب هم می زد، کم کم پنج گلوله از ما می گرفت.
آن قدر در تیر اندازی افراط کردیم که یک روز فرمانده جوان ، که هیچوقت عصبانیتش را ندیده بودیم ، قانون های سختی برای تیر اندازی وضع کرد.
مشکل ما فقط تیر اندازی ب سمت بلم های نادیده نبود. زندگی یکنواخت گاهی خسته مان میکرد و برای روحیه گرفتن راهی نداشتیم جز این که هنگام بیکاری مسابقه تیر اندازی بگذاریم.
پاره ای اوقات هم گلوله های کلاشینکف را برای زدن گنجشک هایی حرام میکردیم ک ب هوای نان خشکه های پای خاکریز می آمدند.
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت6
#آن_بیست_و_سه_نفر
این جور وقت ها دیگر فرمانده جوان کفرش در می آمد و برای چندمین بار قصه پیرزن روستایی و تخم مرغ های اهدایی آن پیر زن روستایی به جبهه خریده شده است.
بازی با موش هایی که اب باران ب لانه هایشان می افتاد و از بد روزگار با ما هم سنگر می شدند هم یکی دیگر از سرگرمی هایمان بود.
روزی علیجان یکی از ان کوچولوهایش را گرفت و آورد داخل سنگر. رشته نازکی ب گردن موش انداخت و سر رشته را ب صندوق فشنگی گره زد.
وقتی از سر پست می آمد ، جلوی موش کوچولویش خوراکی می گذاشت و برای خنداندن هم سنگر هایش بنا می کرد ب صحبت کردن با موش بینوا ، که در سنگری امن سه وعده در روز پزیرایی می شد معمولا نقش یک سرباز اسیر عراقی را داشت.
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
به به تولد داریم چه تولدی🎉🎊🎁
تولد یه پهلوون واقعی🤼♂🤼♂
از اونا یی که اگه باهاش رفیق شی تا آخر باهاته🖐🖐
شهید مدافع حرم💔
#سجاد_عفتی
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
اینجا شهید عفتی دقیقا جایی نشسته است که الان مزارش هست...😭
در کنار رفیق تازه شهید شدش#مصطفی_صدرزاده
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#حڌیٽ_ڪݪاݦ📚✨
🌼 ڀیامٻر اڪرم(ص):
اݪݜَدیدة ݦِݩ غَݪٻِ ݩَفسِہ👇
نیرومند واقعی آن کسی است که برنفس اماره خود پیروزگردد!💪😎
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄