InShot_۲۰۲۴۰۱۱۵_۲۰۳۹۲۸۶۲۲_۱۵۰۱۲۰۲۴.mp3
12.93M
#آواز_بزغاله🐐
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــــــکرد:
درست فکر کردن راه نجات از مشکلاته✌️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((آواز بزغاله))
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. گرگی بود که در بیابانی زندگی می کرد. او هر وقت که گرسنه اش میشد. راه می افتاد. این طرف می گشت. آن طرف می گشت تا شکاری پیدا کند و آن را بگیره و بخوره.
بعد دوباره به خانه اش بر می گشت. روزی از روزها گرگ مثل همیشه گرسنه اش شد. شکمش به قار و قور افتاد. گرگ گرسنه به راه افتاد رفت و رفت تا به چمنزاری رسید. روی تپه ای ایستاد و اطرافش را نگاه کرد. از دور گله ای را دید که مشغول علف خوردن بودند. گرگ با خوشحالی زبانش را دور دهانش کشید و گفت: «به به این همه گوسفند خوشمزه حتماً یکی از آنها به من میرسد که او را بگیرم و این شکم گرسنه ام راسیر کنم. گرگ این را گفت و به طرف گوسفندها دوید؛ اما وقتی نزدیک گله رسید. دید ای داد بیداد چند تا سگ بزرگ و قوی هیکل دور گله گوسفندها را گرفته اند و از آنها مواظبت می کنند.
گرگ خیلی گرسنه اش بود. از دیدن آن همه گوسفند هم حسابی دهانش آب افتاده بود. زد توی سر خودش و گفت: چه بدشانسی ای آوردم حالا نمی شد این سگها اطراف این گله نباشند؟ و من یکی از این گوسفندها را بگیرم و بخورم گرگ رفت و پشت تپه ها مخفی شد؛ اما هر چه کرد. دلش نیامد از گله دور شود.
تا غروب همان دور و بر بود. از دور گوسفندها را نگاه میکرد و دلش ضعف می رفت. غروب که شد. چوپان گوسفندها را به طرف روستا برگرداند. بزغاله کوچکی در میان گله بود. او خیلی خسته شده بود لابه لای علف ها دراز کشید و همانجا خوابش برد. وقتی بزغاله از خواب بیدار شد. دید از بزها و گوسفندها خبری نیست
و او تنهای تنهاست.
بزغاله کوچولو بالای تخته سنگی دوید تا گله را پیدا کند؛ اما از بخت بد. گرگ او را دید. به طرفش دوید و بزغاله کوچولو را گرفت. بزغاله کوچولو خیلی ترسیده بود؛ اما از مادرش شنیده بود که این طور وقت هاباید فکرش را به کار بیندازد. سعی کند نترسد و دستپاچه نشود. پس به جای اینکه گریه کند خندید و گفت: «جناب گرگ، خوشحالم که مراپیدا کردی
گرگ با تعجب پرسید: برای چه؟
بزغاله کوچولو گفت: برای اینکه چوپان مرا فرستاده تا غذای شما باشم
گرگ بیشتر تعجب کرد و پرسید: «چوپان تو را فرستاده؟
بزغاله کوچولو گفت: بله آخر میدانی؟ تو امروز گرگ خیلی خوبی بودی اصلاً به گله گوسفندها و بزها حمله نکردی چوپان هم خوشش آمد و مرا فرستاد
پیش تو من مزد خوبی های تو هستم گرگ خوشحال شد و گفت خب که این طور دست چوپان درد نکند.
راستش خیلی گرسنه بودم بزغاله گفت چوپان سفارش کرد وقتی میخواهی مرا بخوری کمی آواز
بخوانم تا بیشتر لذت ببری گرگ گفت: عیبی ندارد. آخرین آوازت را بخوان که میخواهم تو را بخورم بزغاله کوچولو با صدای بلند شروع کرد به بع بع کردن او آن قدر بلند بع بع
می کرد که صدایش به چوپان و سگهای گله هم رسید. چوپان فوری به سگها گفت: بدوید که یک بزغاله جا مانده
سگها از جلو و چوپان هم از پشت سر دویدند تا به بزغاله و گرگ رسیدند.
گرگ با خوشحالی روی علفها لم داده بود چشم هایش را بسته بود و به آواز بزغاله گوش میداد او اصلا متوجه آمدن چوپان و سگها نشد.
چوپان و سگها جلو رفتند. چوپان با چماقش به سر گرگ زد. گرگ به خود آمد. با دیدن آنها دو پا داشت دو پای دیگر هم قرض کرد و پا به فرار گذاشت و آن قدر تند دوید که ما هم دیگر او را ندیدیم
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۱۱۶_۲۱۱۴۲۹۳۶۹_۱۶۰۱۲۰۲۴.mp3
16.58M
#داستانزندگیپیامبر
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
پیـامـبـرصلیاللهعلیهوآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۶۲
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی افزایش توجه و تمرکز
کف ظرف کمی آرد یا نمک بریزید و درهای بطری رو روش بزارین
#بازی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#داستان_کودکانه
💟دوستان وفادار💟
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
موش، کلاغ، لاکپشت و گوزن چهار دوست خوب برای هم بودند که در یک جنگل زندگی میکردند. آنها با آنکه سالها کنار هم بودند، هیچوقت با یکدیگر اختلاف پیدا نکرده بودند.🐁🐦🐢🐺
یک روز عصر، موش، کلاغ و لاکپشت مثل همیشه کنار دریاچه جمع شدند، اما هرچه انتظار کشیدند گوزن نیامد. ساعتها گذشت و از او خبری نشد. موش با ناراحتی پرسید: «یعنی چه اتفاقی برای گوزن افتاده؟»🐁🐺🤔
کلاغ جواب داد: «شاید شکارچیها او را به دام انداختهاند.»🐦😨
لاکپشت گفت: «ما باید دنبال او بگردیم. کلاغ جان! تو که میتوانی پرواز کنی، برو به همه جای جنگل سر بزن شاید بتوانی او را پیدا کنی.»🐢🐦 کلاغ پروازکنان از آنجا دور شد. او همانطور که پرواز میکرد، داد میزد: «گوزن! گوزن! کجایی؟»🐺
ناگهان صدای ضعیفی به گوش کلاغ رسید: «کمک، کمک! من اینجا هستم.»👀🗣
کلاغ به دنبال صدا گشت و خلاصه گوزن را پیدا کرد. او در تور یک شکارچی گرفتار شده بود. کلاغ با ناراحتی کنار دوستش نشست و گفت: «من به تنهایی نمیتوانم به تو کمک کند. باید بروم و دوستان دیگر را به اینجا بیاورم.»🐺😖
کلاغ این را گفت و بال و پرزنان خودش را به لاکپشت و موش رساند و خبر گرفتار شدن گوزن را به آنها داد. لاکپشت گفت: «موش میتواند با دندانهای تیزش تور را پاره کند و گوزن را نجات دهد.»🐢🐁
موش گفت: «ولی من چطور میتوانم خودم را با سرعت به آنجا برسانم. قبل از رسیدن من شکارچی میرسد و گوزن را میگیرد.»😕
کلاغ جواب داد: «من میتوانم تو را پشت خودم سوار کنم و به آنجا ببرم.» موش قبول کرد و پشت کلاغ نشست. کلاغ هم پرید و به آسمان رفت.🐁🐦
آنها خیلی زود پیش گوزن رسیدند. موش از پشت کلاغ پایین آمد و تندتند تورها را جوید. دام پاره شد و گوزن آزاد شد. در همین موقع لاکپشت هم از راه رسید. چهار دوست از اینکه همه سالم در کنار هم بودند، خوشحال شدند، اما سر و کله شکارچی پیدا شد. کلاغ پرید و بالای درخت نشست. موش داخل سوراخی پنهان شد و گوزن به سرعت از آنجا دور شد. لاکپشت که نمیتوانست تند راه برود، تنها ماند. شکارچی تور را خالی دید و عصبانی شد و فریاد زد: «گوزن چطور فرار کرده؟»🐢👤🐺
در همین موقع چشمش به لاکپشت افتاد و با خودش گفت: «حالا که گوزن فرار کرده بهتر است این لاکپشت را برای فروش بگیرم.» شکارچی لاکپشت را گرفت و او را در کیسهای انداخت و به راه افتاد. کلاغ که بالای درخت نشسته بود، همه چیز را دید و موش و گوزن را از ماجرا باخبر کرد. موش گفت: «باید عجله کنیم وگرنه شکارچی به زودی به خانهاش میرسد.»🐁🐺🐦
گوزن گفت: «من سر راه شکارچی میایستم و شروع به خوردن علف میکنیم؛ انگار که او را هم ندیدهام. او مرا که ببیند، کیسهاش را زمین میگذارد و دنبال من میآید. در همین موقع موش باید خود را به کیسه برساند و آن را پاره کند. آن وقت لاکپشت آزاد میشود.»
گوزن این را گفت و دواندوان خود را جلوی شکارچی رساند و مشغول خوردن علف شد.🐺🌾
چشم شکارچی که به او افتاد، با شادی کیسه را بر زمین گذاشت و به دنبال گوزن دوید. موش با دندانهای تیزش کیسه را پاره کرد. لاکپشت از کیسه بیرون آمد و زیر بوتهها پنهان شد. شکارچی بعد از آنکه مدتی دنبال گوزن دوید، ناامید شد و ایستاد. بعد به سوی کیسهاش برگشت و گفت: «عیبی ندارد. یک روز دیگر گوزن را شکار میکنم. امروز همین لاکپشت برایم کافی است.»👤😁
اما وقتی به کیسه رسید خبری از لاکپشت نبود. شکارچی که تعجب کرده بود گفت: «یعنی چه؟ یکبار گوزن از تور من فرار میکند، یکبار هم لاکپشت کیسهام را پاره میکند و در میرود. امروز شانس با من نیست. مثل اینکه باید شب را بدون شام بمانم.»😳
شکارچی این را گفت و از آنجا دور شد. لاکپشت، موش، کلاغ و گوزن با خیال راحت به سوی لانههای خودشان رفتند🐢🐁🐦🐺
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخ جون کارتون😍
💕💕
#پوکویو_و_دوستان
#پویانمایی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
قوطی کبریت های اقا موشه - @mer30tv.mp3
4.1M
#قصه_شب
قوطی کبریت های اقا موشه
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با قیچی پلنگ صورتی بکش🤗
#آموزش_کاردستی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_کودک
به همین سادگی برای بچهها مُهر درست کنیم😍
بهتره از رنگ انگشتی استفاده بشه😍
تقویت خلاقیت
تقویت هوش درون فردی
تقویت هوش فضایی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شاد کودکانه👆
حسنی غذا خوب میخوره
بفرستید برای مامان های قاشق به دست😍
#کلیپ شاد
#حسنی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۱۲۱_۲۱۲۲۴۷۹۶۷_۲۱۰۱۲۰۲۴.mp3
10.8M
#گنجشکی_که_میگفت_چرا؟ 🐦
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
با سوال کردن چیزهای خوب یاد میگیریم
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۱۲۳_۲۱۰۴۴۶۷۴۱_۲۳۰۱۲۰۲۴.mp3
13.07M
#ننه_من_گشنمه🐧
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
صبر کردن و فکر کردن
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۹۰۷_۱۹۲۱۵۲۱۱۵_۰۷۰۹۲۰۲۳.mp3
19.95M
#داستانزندگی_حضرتزینب سلاماللهعلیها🌼
༺◍⃟ ☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت زینب سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتزینب_سلاماللهعلیها_قسمتآخر
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا یه دونه از اینا برای شام 😘😍😂
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
4_6026356114386322181.mp3
5.86M
آی قصه قصه قصه
هانی همه چیز دان
#قصه_صوتی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شاد کودکانه👆
حسنی غذا خوب میخوره
بفرستید برای مامان های قاشق به دست😍
#کلیپ شاد
#حسنی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄