فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی افزایش توجه و تمرکز
کف ظرف کمی آرد یا نمک بریزید و درهای بطری رو روش بزارین
#بازی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#داستان_کودکانه
💟دوستان وفادار💟
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
موش، کلاغ، لاکپشت و گوزن چهار دوست خوب برای هم بودند که در یک جنگل زندگی میکردند. آنها با آنکه سالها کنار هم بودند، هیچوقت با یکدیگر اختلاف پیدا نکرده بودند.🐁🐦🐢🐺
یک روز عصر، موش، کلاغ و لاکپشت مثل همیشه کنار دریاچه جمع شدند، اما هرچه انتظار کشیدند گوزن نیامد. ساعتها گذشت و از او خبری نشد. موش با ناراحتی پرسید: «یعنی چه اتفاقی برای گوزن افتاده؟»🐁🐺🤔
کلاغ جواب داد: «شاید شکارچیها او را به دام انداختهاند.»🐦😨
لاکپشت گفت: «ما باید دنبال او بگردیم. کلاغ جان! تو که میتوانی پرواز کنی، برو به همه جای جنگل سر بزن شاید بتوانی او را پیدا کنی.»🐢🐦 کلاغ پروازکنان از آنجا دور شد. او همانطور که پرواز میکرد، داد میزد: «گوزن! گوزن! کجایی؟»🐺
ناگهان صدای ضعیفی به گوش کلاغ رسید: «کمک، کمک! من اینجا هستم.»👀🗣
کلاغ به دنبال صدا گشت و خلاصه گوزن را پیدا کرد. او در تور یک شکارچی گرفتار شده بود. کلاغ با ناراحتی کنار دوستش نشست و گفت: «من به تنهایی نمیتوانم به تو کمک کند. باید بروم و دوستان دیگر را به اینجا بیاورم.»🐺😖
کلاغ این را گفت و بال و پرزنان خودش را به لاکپشت و موش رساند و خبر گرفتار شدن گوزن را به آنها داد. لاکپشت گفت: «موش میتواند با دندانهای تیزش تور را پاره کند و گوزن را نجات دهد.»🐢🐁
موش گفت: «ولی من چطور میتوانم خودم را با سرعت به آنجا برسانم. قبل از رسیدن من شکارچی میرسد و گوزن را میگیرد.»😕
کلاغ جواب داد: «من میتوانم تو را پشت خودم سوار کنم و به آنجا ببرم.» موش قبول کرد و پشت کلاغ نشست. کلاغ هم پرید و به آسمان رفت.🐁🐦
آنها خیلی زود پیش گوزن رسیدند. موش از پشت کلاغ پایین آمد و تندتند تورها را جوید. دام پاره شد و گوزن آزاد شد. در همین موقع لاکپشت هم از راه رسید. چهار دوست از اینکه همه سالم در کنار هم بودند، خوشحال شدند، اما سر و کله شکارچی پیدا شد. کلاغ پرید و بالای درخت نشست. موش داخل سوراخی پنهان شد و گوزن به سرعت از آنجا دور شد. لاکپشت که نمیتوانست تند راه برود، تنها ماند. شکارچی تور را خالی دید و عصبانی شد و فریاد زد: «گوزن چطور فرار کرده؟»🐢👤🐺
در همین موقع چشمش به لاکپشت افتاد و با خودش گفت: «حالا که گوزن فرار کرده بهتر است این لاکپشت را برای فروش بگیرم.» شکارچی لاکپشت را گرفت و او را در کیسهای انداخت و به راه افتاد. کلاغ که بالای درخت نشسته بود، همه چیز را دید و موش و گوزن را از ماجرا باخبر کرد. موش گفت: «باید عجله کنیم وگرنه شکارچی به زودی به خانهاش میرسد.»🐁🐺🐦
گوزن گفت: «من سر راه شکارچی میایستم و شروع به خوردن علف میکنیم؛ انگار که او را هم ندیدهام. او مرا که ببیند، کیسهاش را زمین میگذارد و دنبال من میآید. در همین موقع موش باید خود را به کیسه برساند و آن را پاره کند. آن وقت لاکپشت آزاد میشود.»
گوزن این را گفت و دواندوان خود را جلوی شکارچی رساند و مشغول خوردن علف شد.🐺🌾
چشم شکارچی که به او افتاد، با شادی کیسه را بر زمین گذاشت و به دنبال گوزن دوید. موش با دندانهای تیزش کیسه را پاره کرد. لاکپشت از کیسه بیرون آمد و زیر بوتهها پنهان شد. شکارچی بعد از آنکه مدتی دنبال گوزن دوید، ناامید شد و ایستاد. بعد به سوی کیسهاش برگشت و گفت: «عیبی ندارد. یک روز دیگر گوزن را شکار میکنم. امروز همین لاکپشت برایم کافی است.»👤😁
اما وقتی به کیسه رسید خبری از لاکپشت نبود. شکارچی که تعجب کرده بود گفت: «یعنی چه؟ یکبار گوزن از تور من فرار میکند، یکبار هم لاکپشت کیسهام را پاره میکند و در میرود. امروز شانس با من نیست. مثل اینکه باید شب را بدون شام بمانم.»😳
شکارچی این را گفت و از آنجا دور شد. لاکپشت، موش، کلاغ و گوزن با خیال راحت به سوی لانههای خودشان رفتند🐢🐁🐦🐺
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخ جون کارتون😍
💕💕
#پوکویو_و_دوستان
#پویانمایی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
قوطی کبریت های اقا موشه - @mer30tv.mp3
4.1M
#قصه_شب
قوطی کبریت های اقا موشه
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با قیچی پلنگ صورتی بکش🤗
#آموزش_کاردستی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_کودک
به همین سادگی برای بچهها مُهر درست کنیم😍
بهتره از رنگ انگشتی استفاده بشه😍
تقویت خلاقیت
تقویت هوش درون فردی
تقویت هوش فضایی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شاد کودکانه👆
حسنی غذا خوب میخوره
بفرستید برای مامان های قاشق به دست😍
#کلیپ شاد
#حسنی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۱۲۱_۲۱۲۲۴۷۹۶۷_۲۱۰۱۲۰۲۴.mp3
10.8M
#گنجشکی_که_میگفت_چرا؟ 🐦
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
با سوال کردن چیزهای خوب یاد میگیریم
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۱۲۳_۲۱۰۴۴۶۷۴۱_۲۳۰۱۲۰۲۴.mp3
13.07M
#ننه_من_گشنمه🐧
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
صبر کردن و فکر کردن
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۹۰۷_۱۹۲۱۵۲۱۱۵_۰۷۰۹۲۰۲۳.mp3
19.95M
#داستانزندگی_حضرتزینب سلاماللهعلیها🌼
༺◍⃟ ☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت زینب سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتزینب_سلاماللهعلیها_قسمتآخر
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا یه دونه از اینا برای شام 😘😍😂
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
4_6026356114386322181.mp3
5.86M
آی قصه قصه قصه
هانی همه چیز دان
#قصه_صوتی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شاد کودکانه👆
حسنی غذا خوب میخوره
بفرستید برای مامان های قاشق به دست😍
#کلیپ شاد
#حسنی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۱۳۱_۱۸۴۷۵۴۲۵۱_۳۱۰۱۲۰۲۴.mp3
14.02M
#دردسر_شانه_بسر🌀
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
هیچوقت کسی رو دستکم نگیریم 😍
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((اسم بلند ))
یکی بود یکی نبود خیلی پیش از این
توی سرزمینهای دور،
توی یکی از سرزمینهای چین
دهکدهای بود.
توی این دهکده رسم بود مردم روی پسر اولشون یه اسمی بذارن که خیلی بلند و طولانی باشه.
اونا فکر میکردن اسم بلند آدم بزرگ و مهم میکنه برای همین اسم ها روز به روز بلند و بلندتر میشد.
یه روز از روزها خدای مهربون به پدر و مادر جوونی یه پسر داد اون هم با افتخار اسم پسرشون گذاشتن "ریکی تیکی تامبونوسی رامبو هاری باری بوشکی پاری پین " به دیدن بچه میومد و اسم میشنید میگفت چه اسم خوبی خیلی قشنگه بله بچهها یه مدت گذشتو خدا یه پسر دیگه بهشون داد اسم اون "آفو "گذاشتن به همین کوتاهی ریکی تیکی و افو کمکم بزرگ شدن حالا میتونستن با هم بازی کنن هر روز از در خونه تا چاه همسایه میدویدن و میدویدن و با صدای بلند توی چاه فریاد میزدن صداشون توی چاه میپیچید و اونا از ته دل میخندیدن و دست میزدند تا اینکه یه روز مثل همیشه ریکی تیکی و آفو تا خودشون و به چاه برسونن ریکی تیکی زودتر رسید اما همین که خم شد توی چاه فریاد بکشه پاش لیز خورد و افتاد تو چاه و افو از ترس یه فریاد کشیدو پرسید ریکی تیکی سالمی ؟؟؟؟
ریکی تیکی با آه و ناله جواب داد آره سنگای دیوار چاه محکم گرفتم تا توی آب نیوفتم زود برو کمک بیار
آفو ب خونهی همسایه دوید و فریاد زد کمک کنید کمک کنید ریکی تیکی توی چاه خونهی شما افتاده
پیرمرد همسایه گفت: چی ریکی تیکی توی چاه افتاده !!!!وای خدای من باید اون با طناب از چاه بیرون بکشیم پیرمرد بیچاره رفت دنبال طناب اما بچهها هرچی گشت نتونست طناب پیدا کنه
آفو که دید پیرمرد همسایه نمیتونه طناب پیدا کنه به طرف خونهی خودشون دوید توی راه به هر کی میرسیدازش طناب میخواست. همه میپرسیدند طناب میخوای چیکار ؟؟؟
اونوقت آفو مجبور بود بایسته و براشون بگه که ریکی تیکی توی چاه افتاده ولی بالاخره آفو به خونه رسید مدتها بود که ریکی تیکی توی چاه بود .
آفو ماجرا رو برای پدرش با عجله تعریف کرد طناب بلندی برداشت و همراه آفو به طرف چاه خونهی همسایه دویدن
وقتی به چاه رسیدن همهی همسایهها دور چاهجمع شده بودن پدر با صدای بلند ریکی تیکی صدا زد.
ریکی تیکی خسته و بی جون ناله کرد.
پدر طناب رو تو چاه انداخت و ریوی تیکی رو از چاه بیرون کشید همه خوشحال شدن از همه بیشتر آفو بچهها وقتی حال ریکی تیکی بهتر شد از آفو پرسید چرا اینقدر دیر اومدی چیزی نمونده بود بیوفتم تو آب و خفه بشم .
آفو گفت: آخه چیکار کنم اسم تو خیلی بلنده تا من میومدم به دیگران بگم چه اتفاقی برات افتاده و چرا طناب میخوام خیلی طول میکشید.
ریکی تیکی وقتی حرفای برادرش را شنید به پدرش گفت پدر ممکنه اسم منم کوتاه کنی
فکر میکنم اگه اسم من یکی دو قسمت بیشتر از این داشت حتما تا حالا تو چاه خفه شده بودم
پدر خندید و قبول کرد و اسمش ریکی تیکی شد از اون به بعد دیگه هیچکس توی اون دهکده برای پسرش اسم بلند طولانی انتخاب نکرد امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۰۲۰۱_۱۴۰۰۰۹۱۳۵_۰۱۰۲۲۰۲۴.mp3
11.1M
#پادشاهبهونهگیر👑
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
همیشه از هوشمان استفاده کنیم👏
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄