eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
عرفان گوشیمو روشن کرد و گرفت سمتم: - نفیسه کیه؟ برادرش از کجا تو رو میشناسه؟ خشمی که تو نگاهش بود منو ترسوند. آب دهنم رو قورت دادم . - دوستمه... محکم مچ دستم رو گرفت و سمت خودش کشوند. - اونوقت برادرش هم دوستته؟ لحن عصبی و چشم های خشمگینش تپش قلبم رو بالا برد. سخت جواب دادم. - معلومه که نه... من فقط یه بار اتفاقی دیدمش. - چطور بود؟ پسندیدی؟ این حرفش عصبیم کرد.محکم دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم . - درست حرف بزن عرفان. حق نداری بهم تهمت بزنی. - من خر هم باشم مرد ام... معنی این حرف های تو لفافه رو میفهمم. داره تو رو برای برادرش خواستگاری میکنه...میفهمی؟؟از زن من داره خواستگاری میکنه http://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb
ڪوچہ‌ احساس
عرفان گوشیمو روشن کرد و گرفت سمتم: - نفیسه کیه؟ برادرش از کجا تو رو میشناسه؟ خشمی که تو نگاهش بود من
. از زنش خواستگاری کردن داره روانی میشه🙊 رمانی با عاشقانه های ناااااب و آموزش نکات همسرداری💏 .
شهید همت: به جوانان بگویید: امروز چشم شهیدان به شماست.✨ بپاخیزید، اسلام و خود را دریابید☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشدموی تورا شانه کند عاقبت‌گیسویت‌افتادبه‌دست‌دگری😔 •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
#نارینه #قسمت_نهم بُریر در آب خنک ناگهان اندیشه ی نوشیدن کرد. اما به یاد آورد تشنگی مرا[سکینه] آ
حرّ اندک اندک خود را به خیمه گاه امام حسین نزدیک میکرد، شخصی به نام مهاجر بن اوس به اوگفت : میخواهی حمله کنی؟ حرّ جوابی نداد اما بدنش به لرزه افتاد. آن مرد ادامه داد: به خدا من آنچه اکنون میبینم در تو ندیده ام و اگر از من بپرسند شجاع ترین فرد کوفه کیست از نام شما نمی گذرم.این چه حالت است.؟ حر گفت: به خدا قسم خود را بین بهشت و جهنم مخیر می بینم ولی به خداوند قسم چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم اگرچه قطعه قطعه و سوزانده شوم. سپس اسبش را به قصد رسیدن به امام حرکت داد درحالی که دستش بر سرش بود و میگفت:خدایا به سوی تومی آیم توبه ام رابپذیر. من دل های دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را به وحشت انداختم. وقتی به امام واصحابش نزدیک شد سپر خود را وارونه کرد و به ایشان سلام داد و گفت: من همانم که مانع مراجعت شما شدم و شما را به اینجا آوردم. هرگز گمان نمی کردم این ها با شما چنین کنند که اکنون می بینم. قسم به خدا اگر میدانستم کار را به این جا می کشانند، مرتکب چنین عملی نمیشدم. من به درگاه خداوند توبه میکنم، آیا برای من امکان توبه هست؟ حضرت‌ فرمود : آری خداوند توبه ات رامیپذیرد، ازمرکب فرودآی. حر عرض کرد: سواره در رکاب شما باشم بهتراست از پیاده بودن. مدتی بر فراز اسب می جنگم و سرانجامم پیاده شدن است. سپس گفت: چون اول کسی بودم که بر شما خروج کردم، پس اجازه بدهید اول کسی باشم که در پیش روی شما کشته میشود. شاید در قیامت از افرادی باشم که با جدت محمد(ص) مصافحه می کنند. گویند نبرد را با بهترین شکل آغاز کرد تا جمعی از پهلوانان و قهرمانان را کشت و سپس خود به شهادت رسید. بدن او را خدمت امام آوردند، حضرت درحالی که خاک از چهره او میزدود، میفرمود:" تو آزاد مردی هستی در دنیا و آخرت، همان طور که نامت را حر و آزاد مرد نهادند. _ظهر عاشورا حبیب بن مظاهر نزد امام آمد و گفت: ظهر است و دوست دارم نماز ظهر را با شما بخوانم حضرت فرمود : بیاد نماز بودی خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. سپس فرمود : به این مردم بگوئيد دست ازجنگ بردارند تا ‌‌‌ما نماز بخوانیم. حصین بن تمیم گفت : نماز شما قبول نیست. حبیب بن مظاهر با شنیدن این سخن فریاد زد : ای خمار غدار، نماز پسر رسول خدا قبول نیست اما نماز تو قبول است؟! حصین به حبیب هجوم آورد و در جواب با ضربه شمشیرِ حبیب از اسب به زیرافتاد. یارانش او را از دست حبیب نجات دادند. در این گیر و دار تعداد زیادی از سپاه دشمن به هلاکت رسیدند و سرانجام بدیل بن صریم وحصین بن تمیم و شخص دیگری از بنی تمیم، حبیب را شهید کردند. مرد تمیمی سر حبیب را از بدن جدا کرد. اصحاب یکی یکی خالصانه عاشقانه به شهادت رسیدند که در اینجا مجال نوشتن نیست. با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم و یاران حضرت، امام خود با تمام وجود برای رزم با دشمن میرفتند که در این هنگام از میان بانوان در خیمه شیونی برخاست. پس امام علیه السلام به کنار خیمه رفت و خطاب به زینب فرمود: کودکم (علی اصغر)را بیاور تا با او خداحافظی کنم. حضرت کودک راگرفت، ام کلثوم به امام عرض کرد: مقداری آب برایش تهیه کن. حضرت طفل را به سوی مردم برد و بالا گرفت وفرمود: شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید وغیر از این طفل کسی برایم نمانده (البته منظور امام از مردان بود)، او مثل ماهی از آب جدا شده میماند، قدری به او آب بدهید.. ناگهان تیری ازطرف ظالمی(حرمله بن کاهل اسدی لعنت ا...) به جانب گلوی طفل نشست و آن را برید. پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر. سپس خون را در هردو دست خود جمع کردو به سوی آسمان پاشید و فرمود: "آن چه بر من وارد آمد برایم آسان است چون در محضر خدا است... امام محمدباقر فرمودند: قطره ای از خون طفل شش ماهه بر زمین نیفتاد....! در پی شهادت یاران، برادران و فرزندان امام حضرت متوجه تک تک خیمه ها شد و آن هارا ازیاران و برادران و فرزندانش خالی یافت. دراین حال پیوسته میفرمود:لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم.... **** به اینجای کتاب که رسیدم قلبم فشرده شد. قطره های اشک مانند سیلاب از چشم هایم فرو میچیکد.‌ باور نمیکردم. مگر میشد این قدر پلیدی؟ این قدر نامردی؟ 👇👇👇👇
_حضرت این بار به خیمه زین العابدين(امام سجاد) رفت که در بستر بیماری بود و حضرت زینب از وی پرستاری میکرد. حضرت با دیدن پدر میخواست برخیزد که از شدت بیماری نتوانست، ازعمه اش خواست تا وی را در نشستن یاری کند، امام از حال فرزند خود پرسید: امام زین العابدين علیه السلام در جواب پدر گفت: الحمدلله رب العالمین... و از آن چه رخ داده بود پرسید، امام فرمود: شیطان بر اینها غلبه کرد، و خدا را از یادشان برد و بین ما و آن ها جنگ در گرفت تا جائی که زمین از خون ما و آنها پر شد. در این جا زین العابدين به یاد عموی خود افتاد و پرسید: پدرجان عمویم عباس چه شد؟ حضرت‌ زینب نگران از این بود که امام دراین باره چه خواهدگفت. حضرت فرمود : پسرم عمویت کشته شد درحالی که دو دستش را کنار فرات بریدند.. حضرت زین العابدين آن چنان گریست که از شدت گریه بیهوش شد. وقتی که به هوش آمد از یکایک عموهای خود پرسید. امام فرمود:کشته شدند . سپس ازحال برادر خود علی و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین پرسید. حضرت فرمود : پسرم بدان در میان خیمه ها جز من و تو مردی وجود ندارد و اینها را که تو نام میبری همگی بر روی خاک افتاده اند... حضرت زین العابدين دراینجا به عمه اش زینب گفت:عمه جان برایم شمشیر و عصا بیاور. امام فرمود:شمشیر و عصا برای چه میخواهی؟؟عرض کرد:به عصا تکیه میدهم و با شمشیر از فرزند پیغمبر(ص) دفاع میکنم. زیرا که بعد از این خیری در زندگی نیست..! حضرت او را ازاین کار بازداشت و وی را به سینه خود چسباندو فرمود: پسرم تو بهترین فرزند و برترین عترت منی و تو جانشین من در میان این بانوان وکودکان هستی. آن هاغریبند و گرفتار شماتت دشمنان می باشند، وقتی که می نالند آن ها راساکت کن. به هنگام وحشت مونس آنها باش و با سخنان ملایم خود آنها را تسلی ده، چرا که فردی جز تو در میانشان باقی نمانده است. سپس دست او را گرفت و با صدای بلند فرمود: "ای زینب ای کلثوم ای سکینه ای رقیه و ای فاطمه سخنم رابشنوید و بدانید این فرزندم درمیان شما جانشین من است و او امامی است که اطاعتش واجب میباشد. سپس حضرت یک یک بانوان خیمه را به قصد خداحافظی نام برده و فرمود: این آخرین باری است که با هم هستیم. ناگواری و مصیبت به شما نزدیک شده است، صدای بانوان به گریه برخاست.درحالی که هر کدام از امام خداحافظی و ازجدایی شکایت میکردند. در این هنگام سکینه گفت: پدرم آیا تسلیم مرگ شدید؟ فرمود : ای نور دیده ام چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد.رحمت و یاری خدا در دنیا وآخرت از شما جدا نیست بنابراین به آنچه خدا حکم فرموده صبرکن و شکایت نداشته باش. زیرا که دنیا فانی و آخرت باقی است. سکینه گفت: ما را به حرم جدمان رسول خدا(مدینه)برگردان. حضرت فرمود : اگر میگذاشتند مرغ شب آرام میگرفت و میخوابید. (کنایه ازاینکه خصم مجالی برای اینکار به ما میداد.) سکینه گریه کرد. حضرت او را به سینه خود چسبانید و اشک ازدیدگانش پاک نمود و فرمود : بعد از این گریه ای طولانی خواهی داشت چرا که مرگ مرا در برگرفته است. تا زنده ام قلبم رابا اشکت آتش مزن. وقتی کشته شدم تو برترین کسی هستی که به نزدم می آیی ای بهترین بانوان. وفرمود : طولی نمیکشد که اسیر میشوید..بدانید که خدا شمارا نجات میدهد واز ذلت حفظ میکند ای اهل بیت من! شما اسیر خواهید شد ولی حقیر و ذلیل نخواهید شد.. وقتی که امام میخواست از خیمه خارج شود،حضرت زینب (س)گفت : برادرم کمی صبر کن که از نگاهم توشه ای بردارم. چرا که بعد از این دیگر تو را نمی بینم. زنان دور حضرت جمع شدندو می گریستند، حضرت آن ها را آرام کرد و آن گاه فرمود : خواهرم پیراهن کهنه ای برایم بیاورکه کسی از آن قوم به آن چشم طمعی نداشته باشد و آن را زیر لباسهایم بپوشم تا برهنه نباشم، زیرا که من کشته میشوم وحتی لباس هایم را به غارت میبرند....! *** ادامه دادن برایم دشوار بود. کتاب را بستم و سرم را روی میز گذاشتم. _____________________ ۱_فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع): صص ۴۴۵_۴۴۷، معالی البسطین : ج ۱، صص ۳۳۸_۳۴۰_ الدّمعة الساكبه : ج٤، صص ٢٧١_٢٧٢. منبع بعضی مطالب امشب: کتاب آینه در کربلاست، نوشته دکتر سنگری لهوف سید بن طاووس(مقتل) کتاب از مدینه تا مدینه نوشته ی محمد مهدی تاج لنگرودی(واعظ) (مقتل) @khoodneviss
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( امروز عاشوراست ) ♦️ قسمت سوم ♦️ پس دیدم که کعبه را با منجنیغ کوبیدند و به آتش کشیدند!! سپس با شنیدن صدای اذان به سمت همان کعبه نماز خواندند!! ♦️ صداپیشگان: کامران شریفی،مریم حسینی،محسن احمدی فرد،میثم شاهرخ،امیر حسن مومنی نژاد،حسین عبدی،جواد نعمتی،امیر مهدی اقبال،احسان شادمانی،مسعود عباسی،امیر حسین مومنی نژاد ♦️ نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی ♦️ پخش: هر هفته روزهای شنبه،دوشنبه و چهار شنبه از کانال رادیو میقات @radiomighat @radiomighat
ڪوچہ‌ احساس
#نارینه #قسمت‌دهم حرّ اندک اندک خود را به خیمه گاه امام حسین نزدیک میکرد، شخصی به نام مهاجر بن اوس
.•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• به گوشی موبایلم نگاه میکنم. حمید برایم پیامی فرستاده . _ " الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست . ماندن در صف اصحاب عاشورایی امامِ عشق تنها با یقین مطلق ممكن است ... و ای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست . نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است. صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یك یا لیتنی کنت معكم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیك در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ... دیگر به جای آن كه با زبان « زیارت عاشورا » بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو " جملات سنگینی بود. چطور می توانستم در اصحاب عاشورایی امام حسین باشم؟ جوابش را دادم و ماجرای آن خواب را برایش گفتم. _حمید چطور این قدر راحت از مرگ میگی؟ این قدر راحت از مردن دم میزنی؟ در جوابم نوشت: رفتن سخته اما وقتی خودت و با حسین علیه السلام سنخیت بدی و یاد بگیری تسلیم خدا باشی. این هم با حسین بودن میشه. مگر امام حسین چه کار کرد؟ دم آخر حتی آن جا که در گودال بود هم فرمود: الهی رضا برضاک ... خدایا راضیم به رضای تو. تشکر کرد، شکر گفت بخاطر این بلا . و من و تو چه میدونیم که اون بلا چی بود؟ من و تو میتونیم درک کنیم اون ساعات رو؟ تا همین جا هم که خوانده بودم تصورش برایم دشوار بود چه برسد به این که با چشم ببینم. حمید نوشت: برات سخت بود بخونی. اما ببین چطور امام زمان عج الله میفرماید: بر مصیبت تو(حسین) هر صبح و شب به جای اشک خون گریه میکنم. تنها کسی که آن وقایع را دیده و می بیند امام هست. امام زمان ان لحظه ها را دیده. خب فرهاد! چطور از امری که خدا دستور داده سرپیچی کنم؟ اگر تقدیر من به رفتن باشه و خواست خدا این باشه باید تسلیمش باشم. درجوابش نوشتم. _پس هیچ تلاشی نباید برای درمانت کنی. فقط باید منتظر مرگ باشی! نوشت: نه این طور نیست. اهل بیت هم به وقت بیماری پزشک نزدشون می آمد. اینجوری نیست که هیچ تلاشی نکرد. تا آخرین لحظه ای که ما فرصت داریم باید تلاش کنیم. اما نتیجه دست خداست. دست روی دست گذاشتن در سیره ی اهل بیت نیست باید تلاش کرد اما بقیه اش را باید تسلیم بود. نمیتوانستم بپذیرم. آماده رفتن نبودم و مرگ را در حق خودم ظلم میدانستم. حمید اما عجیب بود. روحیه ی خاصی داشت. تسلیم محض بود و حال خوشی داشت. در آخرِ پیامم نوشت: فرهاد! امشب شب اول محرمه ، دلتو به کشتی امام حسین وصل کن. دلت قرص باشه در هر حال و موقعیتی که باشی. چه زنده یا ... ببخشید این قدر راحت باهات حرف میزنم. وقتی آدم مرگ رو نزدیک ببینه خیلی شکل و شمایل زندگیش تغییر میکنه. میدونی فرهاد. دلم میخواد دم رفتن امام حسین بیاد بالای سرم. میدونم لیاقت ندارم اما یه آرزوئه. برام دعا کن فرهاد چه حرف سنگینی میزد. من برایش دعا کنم؟ من برای حمید دعا کنم؟ این پسر چه میگفت؟ به کلی مرا به هم ریخت. امشب اول محرم بود و در من حسی تازه به وجود آمده بود. کتاب را گشودم و خواستم لحظه های سخت و سنگینی که حمید میگفت امام حسین در آن موقعیت دشوار باز هم شاکر خدا بوده را بخوانم. 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | تقویت روابط خانوادگی با روضه امام حسین(ع) •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃 باب الحوائج علی اصغر •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صد قافله دل به جمکران آورديم! رو جانب صاحب الزمان آورديم!💔 ديديم که در بساط ما آهی نيست با دست تهی، اشک روان آورديم!😔 سلام روزتون مهدوی
ڪوچہ‌ احساس
.•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه #نارینه قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
حضرت پس از آخرین وداع سوار بر اسب شدو برای کار زار مقابل دشمنان قرار گرفت بعد از موعظه و نصیحت و اتمام حجت شمشیر به دست گرفته این اشعار را خواند: "من پسرعلی پرهیزگار و پاکدامن از خاندان هاشمم.... و همین برای مباهاتم کافیست.... جدم رسول خدا بزرگوار ترین مردم است...... مادرم فاطمه از فرزندان احمد است....... و عمویم جعفر است که او راصاحب دو بال طیار میخوانند.... و کتاب خدا به جا در میان ما نازل شد و هدایت و وحی آن گونه که شایسته هست در میان ما یاداوری میشود... ما مایه امان الهی برای همه مردم هستیم به همین خاطر در میان مردم خرسندیم و اعلام میکنیم... و ما عهده دار حوضیم و دوستانمان را می نوشانیم..با جام رسول خدا که هیچکس آن را انکار نمیکند.... و پیروان ما در میان مردم بهترین پیروانند...و دشمنان ما در قیامت زیانکارانند.... وقتی که موعظه ها اثرنکرد و معرفی هم سودی نبخشید، امام علیه السلام آماده جنگ شد هر کس به وی نزدیک میشد کشته میشد به همین خاطر تعداد زیادی از دشمن هلاک شدند. در این زمان عمربن سعد خطاب به لشگرخود گفت : آیا میدانید با چه کسی میجنگید، او فرزند علی کُشنده ی عرب است. از همه طرف بر او بتازید. تیر اندازان به سوی آن حضرت تیر انداختند و بین او و اهل حرمش حائل شدند. گروهی خواستند به سمت خیمه ها بروند. در این حال حضرت فریاد زد : "وای برشما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیترسید پس در این دنیای خود آزاد مرد باشید و به نیاکان خود توجه کنید اگرعرب هستید آن گونه که ادعا میکنید. شمر گفت : پسرفاطمه چه می گویی؟ امام فرمود : من با شما جنگ دارم و شما با من، و زنان را جرمی نیست، این جاهلان و سرکشان و یاغیان خود را نگذارید به حرم من وارد شوند...! شمرگفت : پسر فاطمه راست میگوید . سپس فریاد زد: از حرم این مرد دور شوید و به سوی خودش بروید، به جان خودم قسم که او همتای با ارزشی است. مردم بار دیگر به سوی او هجوم بردند، هرگاه حضرت اسبش رابه طرف فرات می برد، به اوحمله کرده و ایشان را از این کار باز میداشتند. دراین حال مالک بن نسرکندی شمشیر بر سر حضرت وارد آورد و خون از سرشان جاری شد حضرت به خیمه بازگشت و پارچه ای خواست وسرخود را با آن بست و عرقچین بر سر گذاشت و عمامه بر آن نهاد. برای بار دوم با اهل بیتش وداع کرد درحالی که آنها را سفارش به صبر نمود و وعده ثواب و پاداش داد و فرمود: خداوند دشمنان شما را به انواع بلا عذاب خواهد کرد و در مقابل این مصائب، شما را به انواع نعمت ها عوض خواهد داد. زبان به شکایت باز نکنید و چیزی که از قدر و مقام شما بکاهد بر زبان نیاورید..!! برای لحظه ای به خود آمدم. یعنی من از حسین فاطمه بیشترم یا از خانواده و اهل و بیت او که با این همه ظلم میفرماید: زبان به شکایت باز نکنید. چرا همچون این عزیزان زبان به شکایت از درد و رنج و بیماری باز میکنم؟ به خودم جواب دادم: سرطان دارد تمام وجودم را میگیرد چطور شکایت نکنم؟ چطور وقتی درد دارم شاکی نباشم؟ اما حمید این طور بود . حمید راضی بود و تسلیم. هیچ شکایتی نمیکرد. کاش من هم میتوانستم این طور باشم. یعنی میشد؟ " حضرت دوباره عازم میدان کار زارشد. نگاهی به اطراف کرد و سپس ندا داد: ای مسلم بن عقیل و ای هانی بن عروه و ای حبیب بن مظاهر و ای زهیر بن قین.....و ای پهلوانان وفادار و ای اسب سواران کار زار چه شده شما را ندا میدهم جوابم را نمیدهید وشما را میخوانم، نمیشنوید، شماخوابید انتظار دارم بیدارشوید، آیا دوستی تان را از امامتان باز داشتید که او را یاری نمیکنید. اینان بانوان رسولند، برخیزید ای بزرگواران و در برابر این سرکشان پست از حریم رسول دفاع کنید. آن گاه دلیرانه به دشمن حمله کرد، درحالی که بسوی شان از هر طرف تیر می آمد و زخم های فراوانی را بر بدن حضرت وارد میکرد، ضعف ناشی از جراحات و جنگ سبب شد تا امام از حمله باز ایستاده و استراحتی کند . در همین حال سنگی بر پیشانی مبارکشان نشست وپیشانی شان شکست. خون چهره امام را فراگرفت، حضرت لباسش را بالا اورد و مشغول پاک کردن خون چهره شدند که تیری زهر آگین و سه پر (سه شعبه) برقلب مبارک امام علیه السلام فرود آمد . خون مثل ناودان بیرون می تراوید. امام سر برداشت و به آسمان نگریست و زمزمه کرد : "بسم الله و بالله و علی ملةِ رسول الله" _به نام الله و به اعتماد به او و براساس آئین رسول خدا آغاز نمودم و به پایان میبرم. آن گاه گفت: الهی تعلمُ انّهُم یقتلون رَجُلاً لیس علی وجه الارض ابن نبیٌّ غيره. خدایا میدانی آنان کسی را می کشند که بر زمین جز او فرزند پیامبری نیست. 👇👇👇
امام تیر را بیرون کشید. (بسیاری نوشته اند از پشت بیرون کشید چون سه شاخه بود و کشیدن از جلو ممکن نبود.) امام دست بر جای تیر می نهاد و خون بیرون آمده را در مشت جمع میکرد و به آسمان پرتاب میکرد و مشت دیگر که پر میشد بر صورت و محاسن می کشید و می گفت: "با این صورت خضاب شده با خون، جدم رسول خدا را دیدار می کنم و قاتلان خود را یک یکی معرفی میکنم." این سنگ و تیر کار امام را تمام کردند. پس از این امام به زمین افتاد و پیادگان نزدیک شدند تا کار امام را یک سره کنند. بین شمر و ابوالجنوب(عبدالرحمان بن زیاد زهیر جعفی) درگیری و بحث پیش آمد. شمر میگفت چرا کار را تمام نمیکنی و او میگفت: خودت چرا کار را تمام نمی کنی؟ در همان لحظه عبدالله بن حسن _نوجوان امام مجتبی_ از خیمه بیرون دوید تا امام را یاری کند که با شمشیر بحر بن کعب و تیراندازی حرمله در دامان عمویش به شهادت رسید. شمر در این لحظه قصد حمله به خیمه ها کرد. امام بر زمین افتاده بود. شمر نیزه خود را در خیمه ی امام فرو برد و فریاد زد : آتش بیاورید تا خیمه و خیمه نشینان را بسوزانیم. امام با صدایی که از حنجره ی تشنه برخاست فرمود: پسر ذی الجوشن، خدایت به آتش بسوزاند، برای سوزاندن خانواده و خیمه ام آتش می طلبی؟ در این هنگام شبث بن ربعی پیش آمد و شمر را سرزنش کرد و شمر از آتش زدن خیمه منصرف شد. گویا شمر نیزه اش را در خیمه ای فرو برد که امام سیدالساجدین در آن خیمه بود. در زمان وقوع این حادثه زینب کبری بر تل ایستاده بود یا در کنار خیمه امام نظاره‌گر صحنه بود . گویا در این موقعیت است که بنا بر زیارت ناحیه مقدسه امام نگاهش را به سمت خیمه ها چرخاند و سپس چشم از خیمه ها گرفت و این لحظه‌ای بود که شمر قصد قتل امام کرده بود. امام پس از اصابت تیر به سینه به گونه چپ بر خاک افتاده بود. سیمای مطمئن و نگاه نافذش دشمن را از کشتن باز می‌داشت. برخی مثل سیدبن طاووس میگویند نعوذبالله پشت امام از نیزه مانند خارهای خارپشت شده بود. حمید بن مسلم _گزارشگر سپاه عمر سعد_ می‌گوید: به خدا سوگند مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدار تر و پابرجا تر از آن بزرگوار باشد چون پیادگان بر او حمله می کردند با شمشیر به آنان حمله می‌کرد و آنان از راست و چپش می گریختند چنانچه گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند. بار دیگر زرعة بن شر یا صالح بن وهب (بر سر اسم اختلاف است) یک ضربه ای بر کتف چپ امام فرود آورد و آن را شکافت و پس از آن ضربه ای بر گردن امام زد که حضرت به رو بر زمین افتاد. امام بار دیگر سر بلند کرد و سنان بن انس نیزه ای بر او زد و بار دیگر امام نقش بر زمین شد. حضرت زینب در کنار خیمه یا بر روی تل ناظر صحنه بود و عمر سعد را مخاطب قرار داد و گفت: ای پسر سعد، ابا عبدالله را می کشند و تو تماشا می کنی؟ عمر سعد روی برگرداند در حالی که اشک بر گونه و محاسنش جاری بود. حضرت زینب نا امید از عمر سعد فریاد زد: اما فیکم مسلم؟ بین شما مسلمانی نیست؟ اینجا شمر به سنان گفت : کار را تمام کن. سنان گفت: این کار رو نمیکنم. از رسول خدا میترسم. برخی نوشته اند خولی یا سنان وارد گودال شدند اما لرزان و هراسان بازگشتند. شمر با سرزنش آن ها خودش وارد گودال شد ... امام از عطش زبانش را به سختی در دهان می چرخاند. شمر طعنه زنان گفت: پسر ابی تراب! مگر تو باور نداری که پدرت بر حوض کوثر دوست دارانش را آب می نوشاند. صبوری کن تا از دست او آب بگیری! آن گاه شمر لعنت الله بر سینه ی امام نشست. چنگ زد و محاسن امام را فشرد. عرق بر پیشانی امام بود. در مقتل خوارزمی آمده است که امام خطاب به شمر گفت: مگر نمیدانی من کیستم و مرا می کشی؟ شمر گفت: به خوبی تو را می شناسم. مادرت زهرا، پدرت علی مرتضی ، جدت محمد مصطفی و انتقام گیرنده ی خون تو خداست. با این همه بی پروا تو را می کشم. لحظه ی شهادت، امام این گونه زمزمه می کرد: واجّداه! وامحمدا! وابتاه! واعلیّاه! وااخاه! واحسناه!واغربتا! واعطشاه! واغوثاه! واقلة ناصراه! ااَقتل مظلوماً و جدی المصطفی واذبحُ عطشاناً وابن علی المرتضی و اترک مهتوکاً و امّی فاطمة الزهراء. نوشته اند با قطع هر عضوی با زدن هر ضربه ای، جملات بالا را می گفت.(معالی البسطین، الدّمعة الساکبه) هنگام شهادت امام زمین لرزید، تاریکی در شرق و غرب جهان پیدا شد. مردم را هراس و لرزشی فرا گرفت. خون تازه از آسمان بارید و منادی در آسمان صدا دا: به خدا کشتند، پسر امام و برادر امام، پدر ائمه، حسین بن علی را کشتند. (سرخ فام شدن آسمان، اشک ریختن آسمان و سوگواری کائنات یکی از مسائلی است که در اکثر مقاتل ذکر شده است. ) ... •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ( کودکم از حال رفت... ) ♦️ قطره آبی کو که تر سازم لبش ...؟؟!! با اجرای هنرمند خردسال نازنین زهرا رضایی @radiomighat @radiomighat
•.🖤🥀 لِباس‌ِ مِشڪے‌ ما را‌ بہ ‌اِمضایت‌ مُزَیَّن ‌ڪن :) تفضل ڪن ‌محرم‌ باز ‌بَرداریم ‌پرچم‌ را🏴 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
♥️🍃 خداونـــــــــدشمارا می بخشد واومهربانترین مهربانان است •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 خدا به هر کسی اندازه توانش تکلیف می‌کنه! یعنی چی؟ یعنی اینکه الان هر مشکلی که داری رو می‌تونی حل کنی! 💪 🦋وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ 🌺🌿ﻭ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﻨﺠﺎﻳﺶ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻴﻢ ، ﻭ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻛﺘﺎﺑﻲ [ ﭼﻮﻥ ﻟﻮﺡ ﻣﺤﻔﻮﻅ ] ﺍﺳﺖ ﻛﻪ [ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ]ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ، ﻭ ﺁﻧﺎﻥ [ ﺩﺭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﻛﻴﻔﺮ ] ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺘﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ .(٦٢) 📖 مومنون ۶۲ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
اخوان ثالث وقتی داشت میگفت: "برو آنجا که تو را منتظرند" فکر نکرد اگه هیچ جایی برای رفتن نداشته باشیم چی؟! •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
چیزهایی را جمع كنيد كه با خرج کردن شان نه تنها از مقدار آنها كم نشود بلكه بیشتر هم بشود. همچون: دانش، مهربانی، سخاوت، لبخند، اخلاق خوب و انسانیت.⁩
ڪوچہ‌ احساس
امام تیر را بیرون کشید. (بسیاری نوشته اند از پشت بیرون کشید چون سه شاخه بود و کشیدن از جلو ممکن نبود
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• شب سوم محرم بود با اینکه حال مساعدی نداشتم خودم را به مراسم رساندم. بعد از مراسم با فواد برگشتیم. فواد گفت: ازحمید خبر داری؟ _نه، چطور؟ _شنیدم بیمارستانه. بیمارستان! واژه ای آشنا و قابل درک. حمید اوضاع خوبی نداشت. _کاش میشد بریم ببینیمش. فواد گفت: فردا میام دنبالت تا باهم بریم. در یکی از خیابان ها بودیم که گفتم: فواد کاش میشد یه سر میرفتیم سمت کلیسای سرکیس. با حیرت گفت: کجا؟ تو هنوز از مسجد امام حسین بیرون نیومدی مسیحی شدی!؟ لبخندم را به سختی قورت دادم. _خوبه مامانت فکر میکنه میری هیئت. نری یک باره بگی مسیحی شدی ها. اصلا بهشون نگو، تو دل خودت نگه دار. اصلا چه معنی میده جار بزنی. راستی تو الان مرتد حساب میشی نکنه اعدامت کنن. راستی الان اعدامت میکنن؟ کی به کیه من الان مسیحی شدم. الان کی میفهمه که اعدامم کنن. _نمیدونم میگن. _نه بابا اینجوری که الان از بچه ها هر ۴۰ نفری یکیش نماز نمیخونه. پس مسلمون نیستن اعدام میشن؟ این حرف ها الکیه. جدیدا من متوجه شدم هرکی فقط میخواد گیر بده، نق بزنه. از جایی که هستن راضی نیستن میندازن گردن دین و بعد هم ... _ولش کن حوصله این چیزها رو ندارم . بریم خونه، حالم خوب نیست. _به پا سرما نخوری وقتی به خانه رسیدم آخر شب بود و مادر تازه از مراسم خانگی برگشته بود. روی تخت دراز کشیدم و کتاب را از روی پاتختی کنارم برداشتم و شروع کردم به خواندن : ** " آمده است امام وقتی شهید شدند، اسب شان آمد و خود را به خون حضرت آغشته کرد و شیهه کنان به سوی خیمه راه افتاد. بانوان با شنيدن شیهه او از خیام خارج شدند و با دیدن اسب بدون سوار دانستند که امام به شهادت رسیده اند... حضرت ولی عصر (عج)در زیارت ناحیه خطاب به جد خود چنین فرموده است.. "اسبت به قصد خیمه هایت شیهه کشان و گریان و شتابان راه افتاد، هنگامی که بانوان و کودکان اسب را سر به زیر و زینت را بر آن واژگون دیدند. پریشان و نالان برای آمدن به قتلگاه تو از خیمه ها بیرون آمدند و وقتی مشغول نوحه سرائی و عزاداری بودند، دشمنان برای غارت اموال آمدند. دختران آل رسول و سایر بانوان برای عزیزانشان نوحه سرایی و گریه میکردند و همچنان دشمن مشغول غارت بودند و از هم سبقت میگرفتند. گردنبند از دست زنان می کشیدند و گوش ها را برای ربودن گوشواره ها میدریدند. حمید بن مسلم میگوید: به همراه شمر وارد خیمه امام زین العابدين که بیمار و ناتوان در بستر خوابیده بود، شدیم.. جمعی گفتند: آیا او را زنده بگذاریم؟ من گفتم: با این بیمار چه کار دارید؟ و بالاخره آن ها را از کشتن امام منصرف کردم، ولی آن ها زیراندازی را که از پوست گوسفند بود از زیر پای حضرت کشیدند و آن حضرت را روی زمین افکندند. پس از غارت خیمه ها زنان را بیرون کرده و خیمه ها را آتش زدند آن هنگام حضرت زینب کبری نزد امام زین العابدين رفت وگفت: ای یادگار گذشتگان خیمه ها را آتش زدند، چه کار کنیم؟حضرت‌ فرمود : خیمه ها را ترک کنید. علیکن بالفرار ... زنان گریه کنان بیرون آمدند و گفتند: برای خدا ما را به قتلگاه حسین علیه السلام ببرید، وقتی زنان کشته ها رادیدند شیون کرده وبه عزاداری پرداختند. راوی میگوید به خدا قسم من زینب(س) را از یاد نمی برم که برای حسین نوحه سرایی میکرد: "یا محمدا... درود ملائکه بر تو، این حسین است که به خون آغشته و اعضایش جدا شده ودخترانت اسیرند... به خدا شکایت می برم و از محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهدا داد خواهی میکنم. این حسین است که سرش از قفا بریده شده و عمامه و ردایش غارت شده است. سپس لب خود را بر گلوی بریده برادر نهاد و جایی را بوسید که پیامبر(ص) و علی(ع) و مادرش زهرا سلام الله علیه نبوسیدند. سپس سکینه جسد پدر را در آغوش کشید که عده ای از بادیه نشینان او را از جسد امام جدا کردند. سپس عمر سعد نداد : چه کسی داوطلب می شود که با اسب روی جسد حسین بتازد؟ ده نفر دواطلب شدند. خدا همگی آن ها را لعنت کند. اینان روی کمر امام با اسب آن قدر رد شدند که سینه و کمر امام نرم شد. راوی می گوید: ولی این ده تن پیش ابن زیاد رسیدند ‌یکی از آن ها گفت: ما سینه را بعد از کنر نرم کردیم با اسب های قوی هیکل" ابن زیاد گفت: شما که هستید؟ گفتند : ما کسانی هستیم که با اسب هایمان آن قدر روی کمر حسین رفتیم تا استخوان های سینه اش نرم شد. ابوعمر زاهد می گوید: ما به عشیره ی این ده نفر دقت کردیم؛ دیدم همه ی آن ها زنازاده هستند. بعد ها مختار آن ها را دستگیر کرده و دست و پای آن ها را به میله های آهنی بست و بر آن ها اسب تاخت تا مردند. 👇👇👇👇
غروب روز دهم محرم(عاشورا) پس از آتش زدن خیمه ها کودکان هر کدام به سویی رفته بودند حضرت زینب پس از جمع کردن شان متوجه شد که دو نفراز آن ها نیستند، نگران به هرسو میرفت تا این که آن دو را درگوشه ای درحالی که پیش هم خوابیده بودند یافت. وقتی حرکت شان داد ناگهان متوجه شد آن ها از تشنگی و گشنگی و ترس جان داده اند. دشمن وقتی از این امر آگاه شدند، از ابن سعد خواستند به باقیمانده افراد امام آب بدهند. وقتی که اجازه داده شد، آب آوردند اما کودکان از نوشیدن آب سر باز میزدند و میگفتند چگونه بنوشیم حال آن که فرزند رسول خدا تشنه به شهادت رسید... حضرت زینب کودکان پا برهنه و گرسنه و تشنه را در اطراف خود دید که همه به او پناه آورده و می نالند. برخی نیز از نداشتن پرده و پوششی ناراحتند حضرت زینب با همفکری ام کلثوم تصمیم گرفتند همه را جمع کرده وامام زین العابدين را درمیان شان جای دهند. سپس هردو به نگهبانی بپردازند. این جمع مصیبت دیده ودرسوگ عزیزان نشسته جز اشک و آه چیزی نداشتند. وضعیت بازماندگان به گونه ای بود که آن شب خواب به چشم ها نیامد. حضرت زینب آن شب علی رغم همه ی رنج ها و سختی ها، زخم ها ( زینب سلام الله سپر تازیانه بچه ها بود، بدن و صورتش کبود شده بود. با پای برهنه دنبال بچه ها در بیابان میگشت.) آن شب نماز شب را نشسته خواندند. به نقل از امام سجاد امام حسین در اخرین لحظه های وداع به وی گفته بود: خواهرم در نافله ی شب مرا یاد کن. می گویند در آن شب سخت، همسر وفادار امام حسین علیه السلام که کودک شیرخوارش را هم از دست داده بودک در آن شب غریب و غم بار _شاید در کنار خیمه ی سوخته_این گونه می سرود: ان الذی کان نورا یستضاء به بکربلا قتیل غیر مدفون سبط النبی جزاک الله صالحه عنا جئت خسران الموازین و ... الی اخر معنی: آن که خود نور بود و سرچشمه ی روشنایی، کشته شده و پیکرش بر زمین مانده است. تو همچون کوهی بودی که با ما با مهرورزی و دین ورزی رفتار می کردی. پس از تو چه کسی یار یتیمان و نیازمندان و درماندگان خواهد بود! پس از تو تنها خواهم ماند تا آن گاه که در میان ریگزار و خاک دفن شوم. حضرت رباب، این عاشق سوخته دل در فراق همسرش یک سال بر سر قبر حسین سکنی گزید. زیر سایه نمیرفت. کدام عاشق این چنین بر سر مزار معشوقش می نشیند. آن هم یک سال؟ و آن قدر زیر آفتاب سوزان ماند تا به حسین رسید. یک سال بیشتر از حسین دوام نیاورد و به او ملحق شد. رباب بیش از آن که برای فرزندش بگرید برای حسینش، همسرش ، امامش میگریست. شام غریبان خانواده ی پیامبر و شکیبایان عاشورا ، با آه و درد و سوز و ساز ونماز و زمزمه به صبح رسید. گویا اندک آبی نیز به آنان رساندند. حتی نوشته اند که دختر کوچک حسین، با دیدن آب گریست و ظرف را در دست گرفت تا به گودال قتلگاه برساند. امام سجاد علیه السلام در این لحظه ها در تب می سوخت. حضرت زینب تمام شب در کنار او به عبادت و پرستاری مشغول بود. شب یازدهم، شب آمدگی برای رنج های بزرگ تر بود. کربلا پایان نیافته بود. اکنون آغازی در پایان بود و بدایت رسالت سنگین زینبی. ... https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام هرچه داریم از تو داریم؛ رهایت نمیکنیم •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*✨ امام حسین* علیه‌السلام: *🌸 محبت اهل بیت، سبب ریزش گناهان است؛ همان‌گونه که باد، برگ درختان را می‌ریزد.* 📚 حیاة الامام ۱:۱۵۶ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
الحق که به تو نام قمرمی آید! ای ماه ترین عموی دنیا عباس 💔🥀 🖤
این روزها که میگوییم: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد🏴 گاهی هم باید دم بگیریم: ای اهل زمین مهدی زهرا نیامد نیامد...💔 اللهم عجلــــ لولیڪ الفرجــ بحق زینب (س) 🖤🖤🖤🖤🖤🖤