eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
رمانکده تخصصی خانم زهرا صادقی_هیام نویسنده و محقق کانال شخصی نویسنده: @khoodneviss پارتگذاری روزانه 😍 لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6 ❌کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•♥️🌱• هر کجا شکستیم ! آدرس "تو" را به ما دادند... 🎞¦⇠ ♥️¦⇠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌🕊 از فتنه ها و وسوسه های زیاد شهر اِنّی أعوذُ بِالحَرم شاه کربلا فقط✋️ ❤️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 چرا سوژه های کشته سازی براندازان دختران جوان و کم سن هستند؟🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️برای امنیت ملت 🔻تذکر رهبر انقلاب برای قدرشناسی از حافظان امنیت رهبر انقلاب در جمع خانواده‌ی شهدای نیروی انتظامی: 🔻[این شهدا] حافظ امنیّتند. دشمن میخواهد امنیت را از بین ببرد؛ میخواهد همین نقطه‌ی قوّت واضح را از جمهوری اسلامی بگیرد؛ لذا با اینها خیلی دشمنند.
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_چهاردهم ر
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * خنده‌های کودکانه‌ی ثنا، اتاق را پر کرده بود. تکتم عروسک‌های رنگ‌ووارنگ را دورش چیده بود و با هر کدام شکلکی در می‌آورد که ثنا را به خنده وا می‌داشت. با خودش اندیشید:" وارد شدن به دنیای بچه‌ها حال‌خوب‌کن‌ترین کار دنیاست.. بسکه پاک و شیرینن.." عاطفه قاشق به دست وارد اتاق شد. - بیا اینو بچِش ببین شوره؟ تکتم محتویات قاشق را چشید." نه خوبه. " - پس چرا من حس می‌کنم شوره! دوباره به آشپزخانه برگشت و مشغول شد. کارش که تمام شد، ظرف غذای ثنا را برداشت و با یک کاسه پر از خیار و گوجه و پیاز پیش تکتم برگشت. - سالاد درس می‌کنی یا غذای ثنا رو میدی؟ تکتم درحالی‌که ثنا را دمر خوابانده بود و قلقلکش می‌داد، گفت:" غذای ثنا.." عاطفه روفرشی کوچکی را پهن کرد. " بعله..تا وقتی خاله تکتم هست مامان دیگه اَخ‌اَخ.." تکتم ثنا را نشاند و کنارش نشست. عاطفه هم ظرف سالاد را برداشت و مشغول پوست‌کندن خیارها شد." خب تعریف کن ببینم چی شده باز.." تکتم آرام‌آرام قاشق را در دهان ثنا می‌گذاشت. آن‌قدر شیرین غذا می‌خورد که دلش ضعف رفت. دور دهانش را پاک کرد و چند ماچ آبدار روی لپهای گرد و تپلش نشاند. - آدم دلش می‌خواد بخوره اینو..ووووی.. عاطفه با خنده‌های ثنا خندید و قربان‌صدقه‌اش رفت. پشتی کوچکی را روی پاهای تکتم انداخت." ببین می‌تونی بخوابونیش.." ثنا برخلاف همیشه مقاومت نکرد. روی پاهای تکتم غلطید و صداهایی از خودش درآورد. عاطفه گفت:" داره واسه خودش لالایی می‌خونه.." رو کرد به تکتم." خب..انگار قرار نیس حالاحالاها یه شیرینی به ما بدی!..اینطور که بوش میاد هر روز یه داستان داری تو.." چاقو را طرف تکتم گرفت." یه بله می‌خوای بگیا..خوبه تو یه رئیس‌جمهوری چیزی نشدی وگرنه یه ملت‌و بیچاره می‌کردی..به خدا.." - خب حالا توام..هی واسه خودت بگوآااا.. - چرا بله رو به این حبیب بیچاره نمیدی خب! - عاطی..هامون گناه داره. عاطفه درحالی‌که آب‌ گوجه‌ها از لابه‌لای انگشتانش می‌ریخت دستی به پیشانی‌اش کوباند." وای خدایا..تکتم.." تکتم دستهای کوچک ثنا را فشرد. - حس می‌کنم علاقه‌ش از ته دله.. می‌ترسم عاطفه..می‌ترسم نه بهش بگم و یه عمر آهش پشت زندگیم باشه.. - ینی چی! ینی تو می‌خوای به خاطر دلسوزیت یه عمر خودت‌و بدبخت کنی؟! دیوونه‌ای مگه.. - تو جای من نیستی عاطی.. هرروز به یه بهانه‌ای می‌خواد منو ببینه.. حرفایی که بهم می‌زنه.. رفتاراش.. اون واقعاً منو دوس داره عاطفه.. منِ احمق فک می‌کردم زمان بگذره حل میشه و منم یه نه میگم و خلاص..به این چیزا فک کردم..عقلم هم شاید بگه نه ولی دلم..نمی‌دونم شاید به خاطر اون وابستگی قبل و عشق قدیمی باشه..نمی‌تونم نه بگم عاطی..اصلاً توانائیشو ندارم.. - پس دوسش داری! - اون دوس‌داشتن که تو فک می‌کنی نه! - نمی‌فهمم! - اینکه بگم بدون اون می‌میرم و نمی‌تونم زندگی کنم و از این حرفا..من فقط نمی‌خوام دلش بشکنه همین. - تکتم تو یا اونو می‌خوای یا نمی‌خوای..اگه واقعا می‌خوای باید پای همه‌چیش واسی..اون آدم مذهبی‌ای نیس تکتم..از لحاظ مالی هم که دیگه..به اینا فک کردی؟ چیزای کمی نیستنا.. - می‌دونم.. از همین چیزا می‌ترسم.. - خب جای شکرش باقیه هنوز عقلت‌و از دس ندادی..باید یه دل بشی..تو آیندت‌و نمی‌تونی خراب کنی واسه یه احساس دلسوزی مسخره.. به بابات گفتی؟ - نه! - کوفت‌و نه!..خب برو باهاش حرف بزن باباته..باید بدونه تو چه غلطی می‌کنی! - امشب باهاش حرف می‌زنم. عاطفه آرام‌تر گفت:" به خودت نگا کن! یه آدم خسته و پریشون و غمگین. چارروز دیگه حتماً افسرده هم میشی..نکن اینکارو با خودت..به خاطر دل خودت زندگی کن نه دل دیگران. اون بالاخره اینقد می‌فهمه که تو اگه بگی نه حتماً دلیلی واسه خودت داری..این که نمیشه.." تکتم به‌ناگاه گریست. گریه‌ای تلخ. با صدایی بغض‌آلود گفت:" عاطفه من حاضرم از خودم بگذرم ولی دل کسی رو نشکنم.." عاطفه با همان دستهایی که آغشته به خیار و گوجه و پیاز بود تکتم را با محبت به آغوش کشید. - درست میشه..نگران نباش..خدا ارحم‌الراحمینه.. ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
توییت رائفی پور: فعلا طرف پدرش عضو حزب توده و کاسه لیس شوروی بوده و اوایل انقلاب اعدام میشه! عموش و هم حزبی پدرش میاد مادرشو میگیره حالا برای ملت فاز اپوزیسیون برداشته و توهم لیدری گرفته! 😂
🍁پروردگار من!! ✨خدای زیبایی ها!! 🍁خالق تمام ذرات هستی!! ✨ای خودت همه عشق!! 🍁با من باش.. ✨با من بمان.. 🍁که نیاز بی نهایتی!! ✨به توکل زیباترین نامها 🍁به رسم ادب به نام خدا
آورده اند یکی از علما ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را زیارت کند. تمام روزها روزه بود ،در حال اعتکاف، از خلق الله بریده بود...!!! صبح به صیام و شب به قیام زاری و تضرع به حضرت حجت روحی له الفدا شب ۳۶ ندای در خود شنید که می گفت: فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت: از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم ، گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم. پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد. قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی. پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟ تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ؛ خرید دارید؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟ پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : پسری مریض دارم دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود. مسگر پیر دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است حیف است بفروشی امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!! پیر زن گفت: عمو مرا مسخره می کنی ؟! مسگر گفت : ابدا، دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت. پیرزن که شدیدا متعجب شده بود دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. عالم می گوید: من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟! مسگر پیر گفت: *من دیگ نخریدم* من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد *من دیگ نخریدم* عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت: فلانی کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد! دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینم در جواب نفوذی که گفت هک شده 👆آره عشق حضرت آقا امام خامنه ای اینجوری تو قلبمان♥️
🚨 دستور جالب برای آزادی یکی از اشرار بزرگ 💠 یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال‌ها دنبالش بودیم هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچّه‌های ما را شهید کرده بود را با روش‌های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن‌ها او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. در جلسه‌ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس‌العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمی‌شوم که چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» رهبری گفتند: «مگر نمی‌گویی دعوتش کردیم؟» بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتماً دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می‌کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی.
مراقب باش... به خاطر شتابزدگی و عجول بودن پیشامد بد را طلب نکنی. 📖 سورہ اسرا، آیه ۱۱
🔴از منافقین و بهاییت تا سیا و موساد و سلطنت‌طلبان، هرچه داشتند به میدان آوردند ! 🔹نتیجه شد شناسایی و بازداشت صدها عنصر نفوذی 🔹چند روز اغتشاش شد، اما بخش عظیمی از سرمایه‌های دشمن در داخل کشور نابود شد
وقتی آمریکا با شماست، اسرائیل با شماست...... یقین بدونید.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ بسیار زیبا|مُصطَفی| ⚠️همخوانی موزیکال شاد از نوجوانان دهه نودی 🌺به مناسبت میلاد پیامبر اکرم(ص) ⭕️جدید ترین اثر: 💠گروه تواشیح تسنیم💠 ⚜در مدح و منقبت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله 📺مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت بالا: 🌐 aparat.com/v/Z3W5e 📲شناسه عضویت در کانال ایتا: 🔸 @tasnim_esf
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_پانزدهم خن
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * " زیاد که عادت کنی به دلسوزی، بقیه‌ی آدما عادت می‌کنن به سوزوندن دلت..اینو یادت باشه.." عاطفه اینها را قبل از اینکه خداحافظی کند به او گفته بود. کمی فکر کرد. دلش سوخته بود. بدجور هم سوخته بود؛ ولی به طرز ابلهانه‌ای داشت این موضوع را به باد فراموشی می‌سپرد. از جا برخاست و رفت جلوی آینه. به خودش نگاه کرد. سرش را جلو و عقب برد. این همان دختر شاد گذشته بود؟ همان دختر محکم و حاضرجواب؟! چه اتفاقی برایش افتاده بود؟! چرا اختیار قلبش را سپرده بود دست احساساتش؟ احساساتی که هربار به طرفی می‌کشاندش! چقدر دلتنگ بود. دلتنگ خودش. چقدر از خود واقعی‌اش دور شده بود. انگار مدتها بود گم شده بود و این گم شدن مثل یک بغض فروخورده عذابش می‌داد. حس بی‌پناهی می‌کرد. تجربه‌های تلخ گذشته از او آدم شکنند‌ه‌ای ساخته بود که با هر تلنگری از خود بی‌خود می‌شد. یک‌جور خلأ به جانش افتاده بود که از وقتی طاها رفت، بیشتر نمود پیدا کرده بود. آه سردی کشید و برگشت روی تختش نشست. چشمانش نقش‌های قالی را دنبال می‌کرد؛ اما ذهنش هنوز حول حرف‌های عاطفه می‌چرخید. " هممون یه خر درون داریم که زیادی واسه این و اون دلسوزیمون میشه. مصداق همین شعره که میگه: شخصی همه‌شب بر سر بیمار گریست چون صبح شد، او بمرد و بیمار بزیست " چرا نمی‌خواست اینها را قبول کند؟ در حالی که عین واقعیت بود. فقط این را می‌دانست که این گذشت و به قول عاطفه این دلسوزی، از روی حماقتش نبود. فقط باقی‌مانده‌ی عشقی بود که در گذشته داشت. نه هیچ چیز دیگر. - خوبی؟! حاج‌حسین در آستانه‌ی در ایستاده بود و او را نگاه می‌کرد. یک ساعت می‌شد که از اتاقش بیرون نرفته بود. سرش را تکان داد." خوبم. " - ولی چشات یه چیز دیگه میگن! تکتم لبخند زد و گفت:" چی میگن؟! " حاج‌حسین سربه‌زیر آمد کنارش نشست. به چشمان او خیره شد." میگن صاحبشون خیلی به‌هم ریخته‌س.. یه چیزی رو داره قایم می‌کنه..راس میگن؟! " تکتم بلافاصله نگاهش را دزدید. خجالت کشید به چشمان پدرش نگاه کند. وجدانش باز ساز سرزنش را کوک کرده بود. سکوت کرد. حاج‌حسین آه کشید وگفت:" سخت نگیر بابا..بگو ببینم چی پریشونت کرده! " تکتم شاخه‌ای از مویش را که روی صورتش افتاده بود را پشت گوش فرستاد. هنوز هم مردد بود چه بگوید. - راستش یه موضوعی هست که چند وقته ذهنم‌و خیلی درگیر کرده! - بگو بابا..می‌شنوم.. - من یه خواستگار دیگه هم دارم.. ابروهای حاج‌حسین بالا پرید. - جدی؟! کی؟! تکتم همانطور که سرش پایین بود گفت:" یکی از همکلاسیهای سابقم..که الان مدیرعامل یه شرکت تجهیزات پزشکیه.." - خب؟! اسمش؟! - هامون شمس.. حاج‌حسین با شنیدن اسم هامون به فکر فرو رفت. این اسم را انگار قبلا هم شنیده بود. ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
🔴پشیمانی از گذشت بهتر از پشیمانی از قصاص ✍پسری به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید. جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش می‌کرد. پدر مقتول آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشته است. مرد گفت: اگر روزی ببینم او فرد دیگری را کشته است، قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. اما این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از اینکه او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم، به‌عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. گاهی بین دو پشیمانی، یکی برای انتخاب، بهتر از دیگری است. در اصول کافی از امام باقر علیه‌السلام آمده است: «پشیمانی‌ای که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی‌ای است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود.»
بار الها تنها کوچه ای که بن بست نيست کوچه يادتوست از تو خالصانه ميخواهم که دوستان خوبم و هيچ انسانی در کوچه پس کوچه هاي زندگی اسيروگرفتار هيچ بن بستی نگردد 💫
عشق‌ آن‌ دارم‌ که‌ تا‌ آید‌ نفـس از‌ جمال دلبـرم‌ گویم‌ فقط حـق‌ پرستم، مقتدایم‌ مهـدی است تا‌ ابد‌ از سرورم‌ گویم‌ فقــط‌♥️ ‌‌‌‌‌ 🌷
💥توجه ، توجه 💥 سالانه نزدیک به ده میلیون تن انواع محصولات دستکاری شده ژنتیکی یا gmo شامل ،، ، های_نباتی و توسط واردکنندگان عمده داخل کشور می‌شود. بر اساس قانون مصوب مجلس واردات، کشت و مصرف تراریخته‌ها بدون کسب مجوز ممنوع است. جالب است با اینکه آمریکا واردات غذا و داروهای حیاتی و حتی پانسمان کودکان پروانه‌ای را به ایران تحریم و سبب فوت ده‌ها کودک پروانه‌ای شده ولی واردات میلیون‌‌ها تن سویای تراریخته به کشور برای نهاده‌های دامی و متأسفانه سفره مردم مشکلی ندارد؟ آیا نباید شک کرد؟ اکثر روغن‌های نباتی وارداتی در بازار تراریخته است. 🇮🇷 ما در این پویش از مجلس محترم می‌خواهیم واردات تراریخته را به طور کامل ممنوع و به جای آن از تولیدات داخلی خودمان از نوع سالم حمایت شود این خواسته ملت ایران است. با ثبت رای خودتان در پویش ملی ممنوعیت واردات تراریخته ، این پویش را به مجلس برسانید👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/35465 📣مردم ایران با تمام قدرت این پیام را نشر دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌱• ای‌ در رگانم‌ خون‌ وطن! ای‌ پرچمت‌ ما را‌ کفن🇮🇷 🇮🇷 🧕 ✌️