سلام و ارادت
حالتون چطوره دوستان؟ انشاءالله در پناه امام زمان، خوب و سلامت باشید.
عزیزان الان دیگه وارد #فاز_آخر رمان شدیم. با توجه به اینکه این قسمتها در مورد کرونا هست، و بحث کرونا و نوشتن درمورد اون روزها، نیازمند تفکر و تحقیق، بنابراین رمان از این به بعد روزهای
#شنبه، #دوشنبه و #چهارشنبه تقدیم حضورتان خواهد شد.
این فاز آخر تقدیم میشه به همهی پرستاران و پزشکانی که از جون مایه گذاشتن و همهی شهدای مدافع سلامت.
از همراهی و صبوری شما صمیمانه سپاسگزارم.
#ر_مرادی
ڪوچہ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_چهلم جلوی
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
موجی از هوای سرد به صورتش خورد. پیشانیاش که عرق کرده بود، یخ کرد. خوشحال بود مدت زمان بیشتری نصیبش شده و میتواند در این مدت خودش را از این حال اسفبار خارج کند. فکر کرد با گذشت زمان همهچیز حل خواهد شد.
هامون با لحنی که سعی میکرد غم درونیاش را نشان دهد، گفت:
" بلیط مال فرداست.. دلم میخواست تو هم همراهم میومدی.."
بغض کرد. فکر کرد چه مسخره! تابهحال برای دور شدن از هیچکس بغض نکرده بود، حتی پدرومادرش. تکتک اعضاء صورت تکتم را نگاه کرد و به خاطر سپرد. باید اینها را در حافظهاش ثبت میکرد تا آنجا وقتی چشم روی هم میگذارد تنها تصویری که در خاطرش مانده باشد را به یاد آوَرَد. تصویر او.
تکتم به زحمت لب باز کرد.
" انشاءالله سفرت بیخطر باشه. مواظب خودت باش. "
هامون که انتظار سوزوگداز بیشتری داشت با دلخوری گفت:" همین؟! "
تکتم با تعجب گفت:" چی دیگه بگم؟! "
- دلت برام تنگ نمیشه؟!
تکتم سکوت کرد. واقعأ دلش برای او تنگ میشد؟ همان موقع دریافت به جای دلتنگی این ترس و دلهره بود که از همین حالا به جانش افتاده بود. از رفتن هامون خاطرات خوبی نداشت. به جای جواب گفت:" خب دیگه! با من کاری نداری؟ من قول دادم باید برم! "
دستگیرهی ماشین را کشید.
هامون بیپروا چادرش را گرفت.
- ولی من دلم برات تنگ میشه.
تکتم با تشویش به این حرکت هامون نگاه کرد. هامون انگار که برق گرفته باشدش، دستش را پس کشید.
- معذرت.. بیمنظور بود.. میخوام یه اعتراف وحشتناک بکنم.. بدون تو.. هیچ جای دنیا بهم خوش نمیگذره.. حالیته؟!
تکتم پیاده شد. اگر میماند یک چیزی به او میگفت. هامون هم پشت سرش پیاده شد. ماسکش را پایین کشید. با لحنی وسوسهکننده گفت:" من نمیگم خداحافظ.. میگم به امید دیدار.. "
تکتم برگشت نگاهش کرد. نمیدانست چرا دلش میخواست لج او را درآورد. شاید به خاطر آن حرکت نسنجیدهاش. هر چه بود فقط باید از آن موقعیت خلاص میشد. خداحافظی کوتاهی کرد و راه افتاد.
- بمون برسونمت!
تکتم همانطور که میرفت، گفت:" ممنون..ماشین آوردم.."
هامون دلش نمیآمد برود. تا وقتی جلو چشمش بود، ایستاد و نگاهش کرد.
تکتم وارد خیابان اصلی که پیچید، هامون بغل به بغلش میراند. شیشهی ماشین را پایین کشید. صدای خواننده که تا انتها بالا رفته بود توی فضا پخش شد.
"خداحافظ..همین حالا..
همین حالا که من تنهام..
خداحافظ..
به شرطی که..بفهمی تر شده چشمام.. "
بعد از چند ثانیه، هامون دو انگشتش را روی پیشانی گذاشت و برداشت. ماشین از جا کنده شد و به سرعت از او فاصله گرفت. تکتم زیر لب دیوانهای گفت و رفت سمت خانهی عاطفه.
نیم ساعت بعد تکتم توی آشپزخانه، کنار عاطفه نشسته بود. عاطفه با شنیدن خبر رفتن هامون، با بدبینی گفت؛" دوباره این رفت؟ تکتم تو دیوونهای به خدا.. دیگه معلوم نیس کی برگرده حالا ببین! "
- ولی ایندفه فرق میکنه.. حالا که مامانش راضی شده دیگه فک نکنم بخواد پا پس بکشه.. الانم به خاطر مریضی مامانش رفت.. نوبت دکتر براش گرفته بود..
- امیدوارم!..ولی این سابقهش خرابه..خدا شاهده اینبار بخواد اشک تو رو دربیاره خودم یکی خفه ش میکنم..
تکتم مستأصل نگاهش کرد.
عاطفه پوفی کشید." تو نمیتونی همه چیو ول کنی بری.. مگه اینکه دیگه عشق و عاشقی زده باشه به چشات و به عقلت.."
از جا بلند شد." چای میخوری؟ "
تکتم دست زیر چانهاش زد." اوهوم.."
همانطور که با انگشت طرحهای نامعلومی روی میز میکشید، گفت:" خیلی پسر بدیام نیستا.. تو ازش دیو سهسر ساختی.."
عاطفه کتری را برداشت تا آبجوش روی چای بریزد." دیو نیست ولی آدمِ تو هم نیس..ببین کی بهت گفتم.."
تکتم نفسش را با فوت از بینی بیرون فرستاد.
- حالا که فعلأ رفت. کو تا برگرده. "
عاطفه استکان چای را مقابل تکتم گذاشت و نشست.
- تو اون موقعم ببخشیدا مث بز وایمیسی تو چشاش نگا میکنی و هیچی نمیگی.. من نمیدونم یه جواب دادن اینقد فکر کردن داره.. حالا خوبه
میخوایش.. اگه علاقهای در کار نبود لابد ده سال طول میکشید تا خانم فکراشو بکنه..
تکتم میدانست عاطفه واقعیت را میگوید. در سکوت چایش را نوشید و سعی کرد دیگر فکرش را نکند. تا آمدن او خدا بزرگ بود.
#ادامهدارد...
ایناثر فقط متعلق به کانال #کوچهاحساس میباشد.⛔️
#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاحراماست❌
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
#امام_زمان
#تلنگر
هر جراحت ڪه دلم داشت، به مرهم به شد
داغ دوریست...
ڪه جز وصل تو درمانش نیست🌱💚
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى
سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَنَبِيِّكَ
وَ رَسُولِكَ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ
وَ عَلَى آلِهِ وَ صَحْبِهِ وَسَلِّم🌺🍃
#صلوات💚
حرف خاص - خودشناسی_1.mp3
14.39M
#حرف_خاص
• اهل گناه نیستید؟
• برای عبادت، همیشه هم مشتاق،و هم موفقید؟
• اهل جهاد، و دست به خیرید؟
شما ممکن است دقیقاً در همین اوضاع،
در خطرناکترین شرایط روحی،
و در دورترین فاصله از خداوند باشید❗️
#استاد_شجاعی
※ منبع؛ مجموعه اخلاق منتظر
﷽ #سلام_امام_زمانم ﷽
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
#صبحتون_مهدوی
#امام_زمان
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
4_6012604354954005431.mp3
2.74M
🔸جامعه بشری
#به_وقت_تفکر
#استاد عالی
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
26.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( عیادت پر دردسر )
شیرین بانو: به خدا خسته شدم معصومه باجی،خسته شدم از این همه برو بیا و مهمونداری !!!
معصومه باجی: شیخ مرد بزرگیه، همه ی مردم میشناسنش و براش احترام زیادی قائلن،معلومه که کل مردم ده میان به عیادتش
شیرین بانو: عیادت یه روز، عیادت دو روز،عیادت سه روز! نه اینکه 2 هفته پشت سر هم هی هر روز عیادت عیادت،مریضداری خودش بار کمیه؟! که حالا مهمونداری هم شده قوز بالای قوز؟!
معصومه باجی: راستش رو بخوای، حق داری شیرین بانو،من که همسایتونم از این همه رفت و آمد و شلوغی و سرو صدا خسته شدم چه برسه به شما!
صدا پیشگان: نسترن آهنگر - مینا حمیداوی - محمد رضا جعفری - مسعود صفری - کامران شریفی - مسعود عباسی - احسان فرامرزی - علیرضا جعفری
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفاً تماشاچی نباشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدرنعمتجمهوریاسلامیروبدونید!🖐🏿🇮🇷
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنهای
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
این پرچم تا ظهور سر جاشه
چه بخواید چه نخواید :)
تعجیلدرفرجآقا #امام_زمان صلوات
باهمیکصدا #لبیک_یا_خامنه_ای
گفتـمخـدایا:
ازبیـناونهمـہگـناهیکـہکـردم
کدومرومیبخـشی(:؟
گفـت:
اناللّٰھیغـفرالذنـوبجمیعـا🌱!
◆همشـو
توفقطبیـا(:
#تلنگرانه
🌹سلام على من حاربوا الليل
وَ عند الصّباح بالأكفانِ قَد عادوا …
سلام بر كساني كه شب هنگام ميجنگند
و صبح هنگام با كفن بر ميگردند …
#حاج_قاسم_سلیمانی
#پایان_مماشات