eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان: تسبیح📿 روي صندلی نشسته بودم و این پا و اون پا میکردم. آخه خیلی وقت بود که منتظر بودم تا داداش کوچکم👶به دنیا بیاید🤩 هرکار میکردم حواسم جمع شود یا حتی حواسم طوري پرت شود که دقایق زودتر بگـذرد، نمیشد 🙄 دوست داشـتم زودتر میرزاحسـین را بـبینم😉 نـامش را مامـانم حسـین گـذاشت و پـدرم گفت به او میرزاحسـین بگوییـد‌چـون مامانت از سادات است😍 یـک لحظه به بابـا نگـاه کردم دیـدم لب هـایش تکان میخورد و تسبیحی 📿 در دست دارد که بعـدازگفتن چیزي یکی از دانه هاي آنرا از دیگري جدا میکند...فکرکردم‌ چیزخوبی است براي اینکه دلم آرام بگیرد.😌 از پدرم پرسیدم باباچه کار میکنی؟ گفت: پسرم نذرکردم هزار صلوات بفرستم تا میرزاحسین باسلامتی مامانت به دنیا بیاید.😊 گفتم پدرجان،چطوري نذر میکنند، بگویید تا من هم نذرصلوات داشته باشم.😇 گفت: بگو براي خداست بر عهده من براي اینکه برادرم سالم به دنیا بیایید هزار صلوات بفرستم.💐 خوب حالا شروع کن به صلوات فرستادن، راستی و عجل فرجهم بعداز آن یادت نره.🌷 شروع کردم به صـلوات فرسـتادن، اما مقداري که فرستام عدد آنرا فراموش کردم 🙄 به پدر گفتم اگر میشود تسبیح📿 را به من بدهید تا شمارش آنرا اشتباه نکنم...تسبیح📿 راگرفتم و شـروع کردم به‌ صـلوات فرستادن. صلوات ها که تمام شد بعد از آن‌‌ پرستار درحالیکه بچه اي تپل مپل👶 در دست داشت از اتاق بیرون آمد و گفت مژدگانی بدهید که مادر و بچه هردوسالم هسـتند😍 بعدازساعتی به خانه برگشتیم، در مسیر راه، پدرگفت: پسرم تسبیحم📿 راه بده. تازه فهمیدم در این مدت، تسبیح پدر دست من بوده است😉 پدرم گفت: آیا میدانی در مدتیکه تسبیح در دست تو بود ثواب تسبیح و ذکرخدا برايت نوشته اند. با تعجب گفتم: پدر، من که چیزي نگفتم❗️ پـدرم گفت مگر نمیدانی: تسبیحی📿 که در دست توست از تربت خـاك امام حسـین علیه السـلام⭐️ است و امـام زمـان عجل‌لله تعالی فرجه الشـریف 🌤فرموده انـد: هرگاه تسبیـح📿 تربت امام‌ حسـین علیه السـلام در دست گرفته شود ثواب تسبیح و ذکر را دارد اگرچه دعایی هم خوانده نشود😊 ☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴سوگواره حضرت رقیه(سلام الله علیها) ارسالی از یاسمینا خانوم نجفی از لارستان ☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
مردبچه‌ها را صدا زد. رقیه و دوستانش جلو دویدند. مرد گفت: بچه‌ها کم کم می‌خواهیم حرکت کنیم. بزرگ‌ترها مواظب کوچک‌ترها باشند. از بزرگترهایتان دور نشوید😊 رقیه از دوستانش جدا شد. به طرف عمه زینب دوید. کنار عمه ایستاد. عمه با مهربانی لباس خاکی رقیه را تکاند و گفت: زیاد دور نشو می‌خواهیم حرکت کنیم. رقیه سری تکان داد و گفت: چشم می‌روم پیش عموعباس👌 عمه زینب لبخند زد. رقیه خودش را به عموعباس رساند. عموعباس رقیه را بغل کرد و بوسید😚رقیه خندید. دست روی ریش عموعباس کشید و گفت: عموجان می‌شود پشتتان سوار شوم؟ عموعباس رقیه را به سینه فشرد و گفت: چرا نمی‌شود دردانه‌ی عمو رقیه را روی دوش گذاشت. رقیه به اطراف نگاه کرد و گفت: از این‌جا همه چیز را می‌بینم👀 به اسب سفیدی که جلوتر از همه‌ی اسب‌ها ایستاده بود اشاره کرد و گفت: ذوالجناح🐎 آن‌جاست، اسب خوشگل بابا عموعباس به ذوالجناح نگاه کرد و پرسید: دیگر چه می‌بینی؟ رقیه سرچرخاند و گفت: باباحسین جانم، او کمی آن‌طرف‌تر ایستاده، دارد با عموعبدالله صحبت می‌کند عموعباس رقیه را از روی دوشش پایین آورد و روی شتری گذاشت و گفت: شتر سواری دوست داری رقیه جان؟☺️ رقیه ریز خندید: بله خیلی، فقط باید خودتان هم باشید من تنهایی سوار شتر شدن را دوست ندارم عموعباس لبخند زد و جواب داد: نور چشمم من‌که تورا تنها رها نمی‌کنم رقیه به آسمان نگاه کرد. نورخورشید چشمش را اذیت می‌کرد. دستش را جلوی پیشانی‌اش گذاشت. لب‌های کوچکش خشک شده بود. رو به عموعباس کرد و گفت: عموجان من تشنه‌ام، آب می‌خواهم💦... ... 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#محرم_مهدوی #معماهای_محرمی 🏴کدام سوره ی قرآن به سوره ی امام حسین علیه السلام معروف است؟ 👌بچه ها ج
🏴ام المصائب لقب کدامیک از بانوان حاضر در صحنه کربلاست؟ 👌بچه ها جون، جواب این معما را خیلی زود در کانال ببینید😍 ☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_حضرت_رقیه مردبچه‌ها را صدا زد. رقیه و دوستانش جلو دویدند. مرد گفت: بچه‌ها کم کم می‌خ
عموعباس، رقیه را از روی شتر 🐪پایین آورد و گفت: «همین‌جا بمان تا برایت آب💦 بیاورم عزیزدلم» او را به پسرعمو سپرد و گفت: «حواست به رقیه جانم باشد زود برمی‌گردم» عمو که رفت رقیه علی‌اکبر را دید. به طرفش دوید. علی‌اکبر بلند گفت: «ندو نازنینم زمین می‌خوری، اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است» رقیه قدم‌هایش را کند کرد. به داداش علی‌اکبر که رسید لب‌هایش را غنچه کرد و پیشانی او را بوسید😚 علی‌اکبر موهای رقیه را از روی پیشانی‌اش کنار زد. او را روی پایش نشاند و گفت: «رقیه جانم چشمان قشنگت را ببند دستانت را جلو بیاور» رقیه این بازی داداش علی‌اکبر را خیلی دوست داشت. چشمانش را بست دستان کوچکش را جلو آورد. علی‌اکبر سه تا گردو توی دستان رقیه گذاشت. رقیه با چشمانی که برق می‌زد به گردوها نگاه کرد.😊 علی‌اکبر لبخند زد و گفت: «هروقت حوصله‌ات سر رفت با دوستانت گردو بازی کن» رقیه از روی پای علی‌اکبر بلند شد و گفت: «دستتان درد نکند داداش علی‌اکبر جانم»❤️ صدای گریه‌ی علی‌اصغر😢 بلند شده بود. رقیه تا صدای او را شنید گفت: «داداش علی‌اصغر جانم بیدار شد» دوید. علی‌اکبر صدا زد: «آرام برو جان برادر زمین می‌خوری اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است» رقیه آرام‌تر رفت. کنار گهواره‌ی علی‌اصغر نشست. آرام صدایش زد: «داداشی داداشی گریه نکن، نازی نازی» علی‌اصغر با صدای رقیه آرام شد. رقیه دستان کوچکش را روی صورت گذاشت. دستانش را برداشت و گفت: «سلام» علی‌اصغر خندید😄 رقیه صورت علی‌اصغر را بوسید. او بازی با علی‌اصغر را خیلی دوست داشت. عموعباس با ظرف آب💦 برگشت. رقیه را ندید. از پسرعمو سوال کرد:«رقیه جانم کجاست؟» پسرعمو، علی‌اکبر را نشان داد و گفت: «رفت پیش برادرش» عموعباس به طرف علی‌اکبر دوید. رقیه را ندید پرسید:«رقیه جانم کجاست؟» علی‌اکبر به احترام عمو بلند شد جلو رفت: «نگران نباشید پیش علی‌اصغر است» عموعباس دست تکان داد و به طرف گهواره‌ی علی‌اصغر دوید. رقیه آن‌جا هم نبود! همبازی رقیه داشت با چند دانه گردو بازی می‌کرد. عموعباس جلو رفت پرسید: «تو رقیه را ندیدی؟» دخترک جواب داد :«رقیه آن‌جاست» و با دست ذوالجناح🐴 را نشان داد. کمی دورتر رقیه توی بغل بابا حسین✨ خوابیده بود. بعد از واقعه عاشورا، دشمن👹 تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد.😞 دشمنان😈 خانواده امام حسین علیه السلام و همه اُسرا رو در خرابه ها جا دادن. یه وقت شنیدن که از توی خرابه های شام، صدای یه کودک به گوش می رسه. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می دونستن که این صدای رقیه ست اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود.😔 ☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
#معماهای_محرمی #عزادار_حسین_یاور_مهدی_ام 🏴ام المصائب لقب کدامیک از بانوان حاضر در صحنه کربلاست؟ 👌
👌گلدونه ها، ام المصائب لقب عمه امام زمانمون یعنی حضرت زینب سلام الله علیها هستش ▪️ام المصائب یعنی مادر بلاها و مصیبت ها ☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽انیمیشن لحظه ی دیدار، ویژه با صدای محمد حسین پویانفر🌸 👌بچه ها جون حتما این انیمیشن قشنگ رو ببینید و برای دوستانتون هم بفرستید😍 ☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️قدم میزاره توجاده 🥀همه پای پیاده ▪️به یاد اون سه ساله 🥀کوچیک و بزرگ نداره ▪️زیارت شش گوشه 🥀عجب صفایی داره ▪️هرکی زیارت رفته 🥀دلش دیگه تاب نداره ▪️دیگه چیزی نمونده 🥀به اربعین آقا ▪️بگو لبیک مولا 🥀بنویس اسم ما را ▪️داریم می ریم کربلا 🥀جا نمونید بچه ها ▪️همه عالم بدونن 🥀حسین عزیز دلها ✨شاعر: خانم طالبی ☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi