🟣انواع زاویه دید در داستان
1.زاویه دید اول شخص چیست؟
این زاویه دید همان شیوهای است که وقایع روزانه را تعریف میکنیم و اغلب راوی شخصیت اصلی است مثل شخصیت "تیتولار" در "زندگی پای" یا میتواند شخصیت فرعی باشد مانند "نیک" در "گتسبی بزرگ". مثال:
📎مادر را صدا زدم.
استفاده از اول شخص از گذشته بسیار پرطرفدار بوده و زاویه دید غالب در تاریخ داستان نویسی است.
2.زاویه دید دوم شخص چیست؟
در این روش، زاویه دید در داستان به مخاطب بخشیده میشود و آنها باید خود را مستقیما به جای شخصیت اصلی یا فرعی در داستان تصور کنند. در این زاویه دید از ضمیر تو و شما استفاده میشود. مثل:
📎میراث آن مرحوم حق تو بود.
البته از میان انواع زاویه دید، این زاویه دید در داستان محبوبیت کمتری دارد چون باعث بلاتکلیفی و ناباوری مخاطب میشود. راب اسپیلمن ویراستار "خانه حلبی" میگوید: زاویه دید دوم شخص آزاردهنده است، مثلا میگوید تو داری از خیابان عبور میکنی ولی نه! من که عبور نمیکنم. ولی خب یک نویسنده ماهر میتواند چیز خوبی از این قضیه دربیاورد. جی مک اینرنی یکی از نویسندگان این سبک، زاویه دید دوم شخص را دعوتی بیکلام مینامد: بیا تو!
3. زاویه دید سوم شخص چیست؟
در این زاویه دید از ضمیر "او" استفاده میشود. مثل:
📎او گفت: زندانی را بیاورید.
👈🏻زاویه دید سوم شخص به دو بخش تقسیم میشود:
1. زاویه دید سوم شخص محدود چیست؟
در این زاویه دید راوی فقط میتواند افکار، احساسات و ادراک یک شخصیت را در یک زمان بیان کند و مخاطب محدود به ذهن آن شخصیت است. مثلا:
📎او نمیدانست شوهرش دروغ میگوید یا نه.
2. زاویه دید سوم شخص دانای کل چیست؟
این زاویه دید بر همه چیز واقف است یعنی میتواند بگوید در دنیای داستان چه اتفاقی میافتد، افتاده است یا خواهد افتاد و درنتیجه مخاطب به همه چیزهایی که این راوی خدامانند میگوید دسترسی دارد. مثلا:
📎او عاشق سارا بود ولی سارا چنین حسی نسبت به او نداشت.
✍🏻حسام معینی
#زاویه_دید
#آموزشی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#ادامه_را_تو_بنویس
🌻پا به پا شدم و گفتم:«خلاصه... چیزه... من قبضم رو گم کردم. حالا هم بابام میخواد کت و شلوارش رو بپوشه و بره مسافرت. میشه بدون قبض بدینش؟» صاحب خشکشویی صدایش را کلفت کرد و گفت:«...
👆🏻این برشی از داستان کوتاه «هویج بستنی» است؛ اگه تو جای نویسندهی اصلی بودی، چطوری ادامهش میدادی⁉️ بنویس و برامون بفرست🔰
🆔 @DabirKtbsefid
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#معرفی_کتاب
📔"بیست کهن الگوی پیرنگ و طرز ساخت آن ها" کتابی است به قلم "رونالد بی توبیاس" که به شما می آموزد چطور به داستان خود یک اساس محکم بدهید و پیرنگی ایجاد کنید که خواننده را از آغاز تا پایان درگیر سازد.
داستان های عالی برای دهه ها در قلب خوانندگان باقی می مانند. این قصه ها قدرت خود را از پیرنگ هایی به دست می آورند که با مخاطب در هر دو سطح احساسی و فکری پیوند برقرار می کند. در کتاب "بیست کهن الگوی پیرنگ"، "رونالد بی توبیاس" درباره ی هر کدام از آن ها بحث کرده و با تجزیه و تحلیلشان نشان می دهد که چطور یک پیرنگ موفق با تمام اجزای قصه در هم می آمیزد. "رونالد بی توبیاس" سپس نشان می دهد که چطور از هر کدام از این پیرنگ ها به طور موثر در کار خود بهره ببریم.
در مرحله ی بعدی در کتاب "بیست کهن الگوی پیرنگ" می آموزیم که چطور پیرنگ داستان های تخیلی را انتخاب کرده و توسعه دهیم. برای هر موضوعی می توان پیرنگی طراحی کرد و آن را به طور موثر پیش برد؛ در نتیجه استفاده ی صحیح از پیرنگ، داستان تخیلی از پیوستگی و متقاعدکنندگی بیشتری برخوردار خواهد بود و تبدیل به قصه ی فراموش نشدنی خواهد شد.
"رونالد بی توبیاس" در "بیست کهن الگوی پیرنگ" تاکید می کند که پیرنگ یک وسیله ی تزیینی نیست که مواد داستانی را به راحتی سازمان بندی کند. نمی شود انتظار داشت که همچون یک وسیله ی خانگی، دو شاخه ی آن را در پریز بزنیم و انتظار داشته باشیم کار کند. پیرنگ یک جریان زنده است که از ابتدا عنان کار را در دست گرفته و بر افکار نویسنده سوار می شود.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
بهترین راهی که میتوانید از طریق آن هنر رمان را بشناسید خواندن رمان است. هر چه بیشتر رمان بخوانید هنر رمان را بیشتر میشناسید و هر چه بیشتر رمانهای ملتها و زمانهای مختلف را بخوانید گونه های مختلف هنر رمان را بهتر میشناسید. خواندن کتابها و رساله هایی هم که داستان شناسان نظریه پرداز در باب ماهیت و صناعت و تاریخ زمان نوشتهاند بسیار آموزنده و مفید است.
هر چه بیشتر کتابها و رساله هایی را بخوانید که داستان شناسان مختلف از دیدگاههای مختلف درباره هنر رمان نوشتهاند و هر چه سنجشگرانهتر یافتهها و گفتههای مختلف ایشان را با هم مقایسه کنید هنر رمان را عالمانهتر میشناسید.
#یک_جرعه_کتاب
📚 هنر رمان | ناصر ایرانی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#نقد_داستان
سلام و نور
🔹متن شما را خواندم. اینکه از سادهترین صحنهها نگذرید ،هنر شماست.
اما:
🔸هدف از نوشتن این متن چیست؟
نتیجه گیری پایان متن، ارتباط چندانی با بخش اول ندارد! شاید لازم است پیوند نرم تری بین خطوط ایجاد کنید.
🔸لازم نیست سخت بنویسید! «چشمانم را درهم بستم» نوشتهی شما را به متن ادبی تبدیل نمیکند! «چشمهایم را بستم» مخاطب را بیشتر همراه میکند.
✅دستتان را از کلمه پر کنید!
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#سریال_کتاب
#رمان_هیام
#قسمت چهارده
توقاب در بود وقتی دیدمش ،جا خورد، گله مند گفت: بی خداحافظی می خواستی بری؟
فکر میکردم بهم اعتماد داری!
اگه اصرار کردم همرات بیام چون نگرانت بودم، می خواستم کمکت کنم، حالا که دوست نداری مزاحمت نمی شم!..
واز جلوی در کنار رفت، شرمنده شدم دستپاچه گفتم:
نه تو مزاحم نیستی، مساله اعتماد نیست، نمی خواستم بیش از این تو به دردسر بیفتی! من حتی نمی دونم چی در انتظارمه؟ خانواده م کجان؟ بتونم پیداشون کنم یا نه!؟..
اسمتو ازت نپرسیدم که اگه گیر افتادم زیر شکنجه چیزی برا گفتن نداشته باشم، تا همین جاشم به خاطر من کلی به دردسر افتادی!
گفت:از کار نیمه تموم خوشم نمیاد کاری که شروع کردم باید تا آخرش برم! نمی خوام تا آخر عمرم خودمو سرزنش کنم که چرا می تونستم وبهت کمک نکردم وقتی تو رو به خانواده ت برسونم دیگه خیالم راحته که زحمتام به خاطر هیچ نبوده!..
چاره ای جز پذیرش نداشتم حالا که خودش اینقدر اصرار داشت، با هم راه افتادیم
بهم گفت:راستی اسمم ساموئله!..........
گفتم:این همه سخت گیری برای چیه؟ همه ی زمینامون که گرفتند آواره مون کردند بازم نمی ذارن آب خوش از گلومون پایین بره؟
با ارتش تا دندان مسلح اومدن به جنگ آدمایی که جز سنگ، اسلحه ای برای دفاع ندارن، خونه هامونو روسرمون آوار کردن وجاش شهرک ساختند بعد اونهمه دردسر تازه به اینجا عادت کرده بودیم، همین یه ذره آرامشم ازما گرفتن! اونا دیگه چی میخوان؟ که نسل ما منقرض بشه، ما پستیمو اونا نژاد برتر؟....
گفت :متاسفم انگار تازگیا یه گروه بدجور موی دماغشون شده، دنبال سرکرده شونن، اون بازجویی ها به خاطر گیر انداختن اونه!
گفتم :هرکی هست خدا قوتش بده که اسایشو از اینا گرفته!...
راه درازی در پیش داریم، از طرفی خوشحال بودم که به خانه می روم و از طرفی استرس داشتم که نمی دانستم قرار هست با چه چیزی روبه رو شوم؟ ..
همش از گوشه وکنار می رفتیم تا با انها برخورد نداشته باشیم هرچه نزدیکتر می شدیم انها را بیشتر می دیدیم من که حسابی پاهایم درد گرفته بود تنها یک کوچه با خانه فاصله داشتیم یک ماشین گشت همانجا ایستاده بود از این جلوتر نمی شد رفت پشت دیواری پناه گرفتیم
تا کمی هم خستگی در کنیم، روبه رویم به دیوار تکیه داده بود هر چه منتظر شدیم ماشین گشت نرفت کم کم هوا داشت روشن میشد واین خیلی خطرناک بود شروع کردم به خواندن آیت الکرسی وبه دوروبرمان فوت کردم با تعجب به من نگاه میکرد پرسید:
چیکار میکنی؟
گفتم :دارم حصار جادویی میکشم دور خودمان تا از شر اینها در امان باشیم!
با شیطنت گفت :
نکنه نگران جون منی؟
گفتم :چیز عجیبی نیست! تو الان همراه منی ومنم باید هواتو داشته باشم..
گفت :یعنی با این وردی که خوندی از خودت ومن محافظت میکنی؟
_من که چنین قدرتی ندارم اونی از ما محافظت میکنه که صاحب جلال وجبروته وقادر مطلق، خدای ارحم الراحمین!
_اعتقادت شما برترین سلاح برای نبرد با این ارتشه!.. بلاخره ماشین گشت دور شد با سرعت از خیابان رد شدیم باورم نمیشد جلوی در خانه بودم...
با هزار امید، زنگ خانه را زدم با اینکه می دانستم محال است کسی اینجا منتظرم باشد.. خبری نشد، ساموئل از دیوار پرید ودر راباز کرد داخل رفتیم ، به سمت سالن دویدم در باز بود همه جا بهم ریخته، در همه کشوها باز بود چقدر چیز شکسته بودند گلدان، قاب عکسایی که روی دیوار بود همه پرت شده بودند زمین.... وارفتم، بیشتر شبیه خرابه بود تا خانه، دلم گرفت بغض میخواست خفه ام کند هرگوشه ای نگاه میکردم بچه ها را می دیدم همیشه وقتی در سالن را باز میکردم و وارد می شدم خواهر کوچکم هر جابود می دوید خودش را پرت میکرد توی بغلم...
چقدر دلم برایش تنگ شده، یعنی الان کجاست؟ چه حالی دارد؟ اصلا زنده است؟
قاب عکس بچه ها روی زمین افتاده بود برداشتم و بغل کردم بغض امانم ندادکمی که آرام شدم . ساموئل گفت:
غصه نخور پیداشون میکنیم! پاشو خونه رو بگرد حتما پدرت یه نشونه برات گذاشته، اون احتمال داده که شاید تو به خونه برگردی، خوب فکر کن، ممکنه کجا برات نشونه، آدرسی، چیزی گذاشته باشه!..
آره حق با اونه شروع کردم به گشتن از کشوی کمدا تا توی طاقچه وزیر وسایل، اما نبود..
گفت :جای اون فکر کن احتمال میداده که شاید نظامیا بریزن وخونه رو بگردن، پس جایی می ذاره که اونا هم نتونن با گشتن پیدا کنن همچین جایی سراغ داری؟..
قاب عکس مادرم!
دویدم سمت اتاق بچه ها قاب عکس مادرم را برداشتم پشتش را باز کردم یک تیکه کاغذ بود روش نوشته بود «دخترم یادته بچه بودی پات شکست برو همونجا...»
فکر کردم... چهار سالم بود رفتم بالای درخت زیتون افتادم پام شکست..
دویدم توی حیاط، دوروبر درخت را نگاه کردم توی شکاف زیر شاخه، یک تکه پارچه بود، دست بردم کشیدمش بیرون.. کاغذی از لایش افتاد زمین.....
✏️اطهر میهندوست
⛔️کپی شرعاََ و قانوناََ مجاز نیست.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
📌 داستان های شاهنامه به زبان ساده
❇️ قسمت ششم: پادشاهی جمشید (بخش دوم)
در پنجاه سال چهارم به ساخت و ساز پرداخته از گل، خشت، گچ و سنگ بناهای مختلفی همچون گرمابه، کاخ ها، خانه ها و شهرها می سازد. در پنجاه سال پنجم و ششم به سراغ عطرها و بوی های خوش می رود همچون بان، کافور، مشک ناب، عود، عنبر و روشن گلاب. و بعد نوبت به پزشکی و درمان و تندرستی مردمان می رسد. جشید با کمک از فر کیانی خود یک تخت می سازد که توسط دیوان به پرواز در می آید و این کار در اولین روز فروردین می باشد لذا این روز را روز نو یا همان نوروز می نامند. برای آن نیز جشن بزرگی هم برپا می سازد. که بر اساس شاهنامه جشن نوروز یادگار از دوران جمشید است.
در دوره جمشید انسانها به حدی از پیشرفت و آبادانی می رسند که در واقع مرگ از بین می رود. تمامی این دست آوردها منجر به غره شدن جمشید می شود، به حدی که ادعای خدایی می کند. به طوری که تمامی هنر ها و تمامی کارهای صورت گرفته را نه از طرف خدا که توسط خود می داند. و بدین علت فر ایزدی از او گرفته می شود. همزمان با دوره جمشید، در آنطرف مرزها در دشت سواران نیزه گذار که منظور منطقه بین النهرین است. تحولاتی در حال وقوع بود که منجر به قدرت رسیدن ضحاک یا آنطور که در کتاب اوستا آمده آژدیاهاک می شود.
(این قسمت ادامه دارد!)
✍🏻 کیارش طاهری
@Kia_1386 📩
#هیئت_تحریریه
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#ارسالی_مخاطب
✨ارسالی مخاطب عزیز
🔺قلمتان پربرکت و همواره نویسا.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
◽«شخصیت»
حتما می دانید که منظور، شخصیت هایی باورپذیر است که می توان با آن ها همذات پنداری کرد. «شخصیت اصلی» در اغلب آثار، «پروتاگونیست» است که با نام هایی همچون «نقش اول» یا «قهرمان» نیز شناخته می شود. «پروتاگونیست ها» باید ویژگی های مشخصی داشته باشند، از جمله نقص های جبران پذیر، خصوصیات قهرمانانه که در نقاط اوج داستان بروز می کند، و قوس یا کمانِ شخصیتی که مسیر تغییرات رفتاری آن ها را نشان می دهد.
به خاطر داشته باشید که نباید شخصیت قهرمان خود را کامل و بی نقص خلق کنید، چرا که بی نقص بودن در داستان ها، برای مخاطبین کسالت آور خواهد بود. علاوه بر این، داستان شما به یک «آنتاگونیست» یا شخصیت شرور نیز نیاز دارد. شخصیت شرور باید درست به اندازه ی قهرمان، چندوجهی و هیجان انگیز جلوه کند و انگیزه ها و دلایلی آشکار و توجیه پذیر برای کارهایش داشته باشد. به خاطر داشته باشید که شخصیت های شرور، خود را شرور در نظر نمی گیرند و اغلب تصور می کنند که حق با آن ها است!
در مورد هر کدام از شخصیت هایی که خلق می کنید، این سوالات را بپرسید: آن ها چه می خواهند؟ چه کسانی یا چیزهایی مانع آن ها برای رسیدن به هدف شده اند؟ آن ها چه کاری برای از میان برداشتن مانع انجام خواهند داد؟ شخصیت ها هرچه با چالش های بیشتری مواجه شوند، عمق و ابعاد بیشتری پیدا می کنند. درست مانند زندگی واقعی، سخت ترین چالش ها، بزرگترین دگرگونی ها را رقم می زنند.
#داستان
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
شنیدن کی بود مانند حس کردن
این شعر را اکثر شنیده ایم " شنیدن کی بُوَد مانند دیدن".
اما در نویسندگی میگوییم " شنیدن کی بُوَد مانند حس کردن یا تجربه کردن". زمانی میتوان درک خوبی از نوشتن و فواید آن داشت که حداقل یکبار بنویسم و دقیق شویم روی احساساتی که پیدا کردهایم. آن زمان که حس کرده ایم نمکگیر نوشتن میشویم و دیگر دست از آن نمی کشیم زیرا تجربه کردهایم. اینجاست که میگوییم "شنیدن کی بود مانند حس کردن".
✍ فاطمه فیروزی
#هیئت_تحریریه
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid