eitaa logo
محمدعلی جعفری
6.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
265 ویدیو
0 فایل
صفحه شخصی محمدعلی جعفری ♦️ نویسنده ♦️ مؤسس محفل نویسندگان منادی ➡️ @monaadi_ir ⬅️ 📚 آثار: تاوان عاشقی، تور تورنتو، جاده یوتیوب، آرام جان، سربلند، عمارحلب، قصه دلبری، وزیر قلابی و... راه‌های ارتباطی: 🆔 @m_ali_jafari8 🆔 Instagram.com/m_ali.jafari
مشاهده در ایتا
دانلود
... زنی جلوی رذل روزگارش تمام‌قد ایستاد. اطرافش هم سرهای به نیزه. روبه‌رویش سر عزیزش داخل تشت. خطبه خواند و مردم را بیدار کرد و ورق وضعیت وهم‌آلود زمانه‌اش را برگرداند. ...وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوّی لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِینَ، بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً، وَ اَیُّکُمْ شَرٌّ مَکاناً، وَ اَضْعَفُ جُنْداً؛ ...به زودی آنکس که حکومت را برای تو هموار ساخت و تو را بر گرده مسلمین سوار کرد، خواهد دانست که چه کیفر بدی نصیب ظالمان خواهد شد و خواهد فهمید که جایگاه چه کسی بد است و لشکر چه کسی ضعیف‌تر و ناتوان‌تر است! و امروز؛ دکتر بیمارستان غزه با این دکوپاژ و میزانسن، سکانسی خلق کرد که تاریخ را تکان خواهد داد. تکانی که زلزله‌ای ۱۰ ریشتری می‌شود بر پیکره پفکی رژیم کودک‌کش. 🆔️ @m_ali_jafari
بعد از بمباران بیمارستان المعمدانی غزه، خانه‌ای هم زدند؛ در منطقه‌ای دیگر. برق قطع بود. مردم منتظر ماندند تا صبح. روشنی روز رفتند ببینند کسی زنده مانده، یا زخمی و شهید بیاورند بیرون. بچه‌ای ده‌ساله را پیدا کردند. زنده و سالم. از زیر آوار کشیدندش بیرون. کیف مدرسه‌اش را بغل زده بود. داخل آمبولانس هم کیف را از خودش جدا نمی‌کرد. دلیلش را پرسیدند. گفت: تکه‌های جنازه برادرم را در این کیف جمع کرده‌ام! پ.ن: دیگر نه من طاقت عکس‌های این جنایت را دارم؛ نه شما! 🆔️ @m_ali_jafari
... به دوست مجازی‌ام در لبنان پیام دادم یکی را می‌خواهم ساکن غزه. شماره‌ای فرستاد. اسمش زائد بود. می‌خواستم سراغی از خانم آلا و غسان را بگیرد. وقتی پیگیری‌ام از اتفاقات غزه را دید من را در واتساپ عضو یگ گروه کرد. جمعی خصوصی از کشورهای منطقه. ایرانی، لبنانی، عراقی، سوری و.... خودش هم فعال. فارسی‌اش هم فول! اخبار را لحظه‌ای منتشر می‌کرد. هیچکس هم خبر نداشت این زائد کی و چه‌کاره است. خبری از غسان به من نداد؛ ولی خبری از خودش رسید. دو روز قبل از ماجرای بیمارستان یکی از رفقاش عکسش را در گروه منتشر کرد و نوشت: "می‌خواستیم پیروزی را به او تبریک بگوییم اما خدا دوست دارد او را شهید کند!" زائد در خانه‌اش را در جنوب برای آوارگانی که از شمال می‌آمدند باز گذاشته بود. زیر آوار خانه‌اش ۱۷ شهید بیرون آوردند! پ.ن: من می‌گویم اگر بر اشغال اصرار دارید، روز جنگ بزرگ فرا می‌رسد و تا زمانی که در بیت‌المقدس نماز نخوانیم تمام نمی‌شود. پ.ن: عکس اول: غسان/ عکس دوم: زائد/ عکس‌های بعدی آوار خانه زائد شاید؛ این روایت ادامه دارد... 🆔️ @m_ali_jafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا کار به امروزِ روز و اتفاقات ندارم. این سوال از سال ۹۶ برام ایجاد شد. توی ساختمان شیشه‌ای دمشق. محل اسکان مدافعان حرم ایرانی. این‌ها مدار زندگی‌شان را در چه مسیری طراز کرده‌اند که این‌قدر راحت و سریع می‌توانند بکَنند و جدا شوند؟! خیل کثیری از مردهایی می‌دیدم که با شغل‌های متفاوت؛ کارمند، دانشجو، نقاش ساختمان، تعمیرکار، بنا و از این دست کارها. شب زنگ زده بودند بهشان که صبح عازمیم؛ از سحر گترکرده به خط بودند! این را هم زیاد شنیدم. نقل به مضمون. در یزد یک روز فرمانده سپاه اتوبوس می‌آورد داخل پادگان و اعلام می‌کند هرکس آماده اعزام به سوریه است علی‌علی؛ نه فرصت رفتن به خانه است و نه فرصت دل‌دل‌زدن؛ هرکه با ماست بسم‌الله. عده‌ای لبیک گفته و سوار شده بودند. مسافران را می‌برند مشهد و اسامی را می‌گذارند در لیست اولویت که شماها مرد میدان هستید! مثال‌های سال ۶۱ قمری هم که الی‌ماشاالله. از وهب نصرانی گرفته تا زهیر. این‌ها مدار زندگی‌شان را در چه مسیری طراز کرده‌اند که این‌قدر راحت و سریع می‌توانند بکَنند و جدا شوند؟! 🆔️ @m_ali_jafari
شیخ شاندیزی دلداده فلسطین است و فعال در این حوزه. مسئول گروه فرهنگی شهیدالقدس در مشهد. به واسطه انتشار کتاب زلف‌مان به هم گره خورد. چند ماه پیش رفته بودم مشهد. پیام داد حالا که آمده‌ای پابوسی امام رضا جشن امضایی بذاریم برای کتاب؟ گفتم بذار. گفت: غسان و مادرش هم مشهدن؛ میان تو جلسه، ولی گمنام، حواست باشه. شیخ شاندیزی؛ به بهانه کادوی تولد غسان، سه روز مهمان‌شان کرده بود برای زیارت. بعد از جشن امضا رفتیم خانه شیخ. خانم شیخ؛ آش رشته پخته بود و کشک و بادمجان. غذای مورد علاقه خانم آلا. آن شب آخرین دیدارم بود با خانم آلا و غسان. امروز صبح با شیخ شاندیزی هم‌صحبت شدم و باز حرف از غسان شد. دل‌نگران بود و پیگیر. گفت خبری شد خبرم کن. یک ساعتی از همه کسانی که ارتباط داشتند با خانم آلا سراغ گرفتم. نمه‌نمه خبرها شد این: آخرین بار از طریق یکی از دایی‌های غسان در خارج از غزه باخبر شدیم خانه خانم آلا و پدرمادرش کامل تخریب شده؛ خودشان جان سالم به در برده‌اند، پناه گرفته‌اند گوشه‌ای از بیمارستان شفا. دلم لرزید. اگر رژیم کودک‌کش این بیمارستان را بمباران کند چطور؟! شاید؛ این روایت ادامه دارد... 🆔️ @m_ali_jafari
سال ۹۹ سوریه بودم. دمشق. شبی رفتم زینبیه یکی از مدافعان حرم را ببینم. غرض، آشنایی و یک فنجان قهوه خوردن بود. لب که باز کرد چهار ساعت پلک نزدم. لحظه‌به‌لحظه آزادسازی حلب را تعریف کرد. گفت: "سه شبانه روز نخوابیدم، کار از سیگار و قهوه و ریختن نمک توی چشم گذشته بود. پاهایم ورم کرده بود؛ هیچ کفشی سایزم نمی‌شد بروم دستشویی. شهید بغداد دستم را گرفت به زور کشاندم تو تاریکیِ زیرپله‌ای. دستور داد بخوابم که بدنم از هم نپاشد! نفهمیدم سرم به زمین رسید یا نه. پس‌فردا صبح بیدار شدم!" کاش ابرقدرتی پیدا می‌شد کلید این جنگ را می‌زد. دو روز هم نه. شده نصف روز. شده دو ساعت. بالشت و پتو هم نمی‌خواهند. جایی شبیه همان تاریکیِ زیرپله. توی همان خاک‌وخل. کاش زیر این آوار، زیر این داغ، زیر این غم، زیر این آوارگی پلکی به هم می‌رساندند. بعد بلند می‌شدند و کف دست به هم می‌زدند و روز از نو روزی از نو! 🆔️ @m_ali_jafari