eitaa logo
نوشته های من
267 دنبال‌کننده
237 عکس
186 ویدیو
59 فایل
قانع‌بہ‌همینےکہ‌دوچشمت‌بیناست؟ دلت‌چطور؟ محمّدحسیݩ‌مطھڕ؎ھستݦ🌱 @m_h_motahari [کپی‌‌مطالب‌باذکرنام‌وبی‌ذکرنام، جهت‌اعتلای‌کلمه‌ی‌اسلام واجب‌ مؤکده🕊] لینک کانال https://eitaa.com/m_h_motahari1 صفحه ویراستی https://virasty.com/m_h_motahari
مشاهده در ایتا
دانلود
اَنَاقَتِیلُ‌العَبرَةِ🌱 اشک‌چشم در زبان عربی دو اصطلاح دارد؛ دَمعة و عَبرة. آن گریه‌ای را عبرة می‌گویند که در آن عِبرتی باشد؛ دقت و حکمتی باشد؛ تصمیم و عزمی باشد و حرکت و همتی باشد. کامل‌الزیارة از مولای ما این کلام را نقل کرده‌است و اشک ما باید اشک عبرت باشد، اشک تدبر باشد، اشک حکمت باشد و اشک حرکت باشد. اشکی که با آن، صف خود را بشناسیم و حرکت فکری و معرفتی و تشکیلاتی و تمدنی خود را برای رسیدن به جبهه‌ی حق و ماندن در این جبهه و جامعه‌پردازی در این افق، شروع کنیم و استمرار بخشیم. عبرة اشکی جریان‌ساز و مترقی‌ و سازنده‌ است و مولای ما خود را به قتیل‌العبرة معرفی فرموده‌است. لذا اشک سیدالشهدا هيچگاه منفعلانه و صوفیانه نبوده‌است. آن‌ها که امروز شعار جدایی هیأت و سیاست و جدایی هیأت و جامعه سر می‌دهند، متن نگاه اباعبدالله را فراموش کرده‌اند یا پوشانده‌اند یا کنارگذاشته‌اند. او جان خود را فدا کرد تا گریه کنی. منزجر شوی. جبهه خود را معین کنی و صف خود را همین امروز از طاغوت امروز جدا سازی. نظریه اسلام اجتماعی، اسلام استکبار ستیز، اسلام مستضعفین و اسلام جامعه‌پرداز تمدنساز، خرق عادت و ابداع بی‌پایه ای نیست و اگر کمی محافظه‌کاری و تدبیر و کج‌فهمی را کنار بگذاریم، اسلام عدالت و حاکمیت توحید را خواهیم فهمید. @m_h_motahari
بهانہ🍁 بعضی‌ها به دنبال بهانه‌ای هستند تا با تو همراه شوند. وقتی تو را می‌بینند، راه خود را به سمت تو کج می‌کنند؛ شاید آنقدر مغرور هستند که به خود اجازه نمی‌دهند شروع کننده‌ی ارتباط باشند. یا این‌که آنقدر خود را کوچک می‌بینند که به خودشان اجازه نمی‌دهند تا به حریم تو نزدیک شوند. ولی تو از علامت‌ها و رفتارهایشان به خوبی می‌توانی شدت اشتیاقشان را دریابی. از نگاه‌های منتظرانه‌ای که به حوالی تو دارند... در اینجا وقت را غنیمت بدان و برای اتصال، حرکت خود را شروع کن. وقت آن رسیده‌است که به انتظارشان پایان دهی و برای تغییر و تأثیر، پیش‌دستی کنی. نگاه‌های منتظر، تو را پذیرفته‌اند و گمشده‌ی خود را در همراهی با تو یافته‌اند؛ هرچند شاید روزی از این همراهی پشیمان شوند ولی فقر امروز آن‌ها را تو می‌توانی به دارایی تبدیل کنی. مردم این روستا بخاطر دردهایشان، منتظر نگاه و توجه و همراهی تو هستند و تا زمانی که گوشه‌ای بنشینی و نگاهشان کنی، به خودشان اجازه نمی‌دهند ارتباطی را شروع کنند. دو نوجوان دیشب موقع منبر، نگاهشان را به گفتارم دوخته‌بودند. پس از اتمام برنامه، خودم آن‌ها را سر سفره دعوت کردم و از آن‌ها خواستم کنارمن بنشينند. اینجا بود که همراهی شروع شد و قرارهایی گذاشته‌شد تا بتوانیم مسیری را با هم شروع کنیم. یا جوانی که برای هیأت انصارالمهدی کمک جمع‌آوری می‌کرد، میان این‌همه‌ مردم بدنبال گوشی می‌گشت تا از دست‌آورد های جوانان انصارالمهدی بگوید و قولی بگیرد برای همراهی با این هیأت. یا همین الآن کودک شش‌ساله‌ای مدام چشم در کارهای من دوخته‌است تا بهانه‌ای برای صحبت پیدا کند و از زندگی فانتزی و دنیای کودکانه و فکرهای افسانه‌ای خود برای من بگوید:) @m_h_motahari1
عبدالله‌بن‌حسن♥️  هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش کیست این طفل که تفسیر کند مردن را سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش واژه ای نیست به مداحی این آزاده چه مقامی است خدا داده به آقازاده از کجا آمد و راهش به کجا افتاده دامن پاک عمو بود از اول وطنش بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش چه پذیرایی نابی است در این مهمانی خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش همچو بابا همه اسرار نهان را می دید بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید او لگد خوردن دندان و دهان را می دید دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد ذکر "لا حول" شنید و همه جا غوغا شد در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد زودتر از همه کس رأس به دامانش داد لب خندان پدر آمد و درمانش داد مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش محمود ژولیده
سلام و رحمت با کوله‌باری از درد و مسئله و دغدغه و سؤال برگشتیم. این مدت در روستایی مشغول تبلیغ بودم و دسترسی به ایتا ممکن نبود. دوباره منتظر مزاحمت های بنده باشید.
انتظار🌿 گاهی چشم‌های منتظر را فراموش می‌کنیم. چشم‌های منتظر همان قلب‌های آماده و فکرهای پر از مسئله هستند که تنها پناهشان نگاه ما و توجه ما و پاسخ‌های ما و دلداری‌های ماست. گاهی حال دلداری و حوصله‌ی پاسخ و وقت توجه به این نگاه‌های منتظر را نداریم؛ شاید خسته‌ایم. شاید این نگاه را نپسندیده‌ایم. شاید دلبسته‌ی نگاه دیگری شده‌ایم. شاید دوست داریم برای جمع دیگری وقت بگذاریم. اما آن‌که تشنه است. آن‌که لنگر نگاهش لب ساحل قلب ماست. آن‌که قلبش تلاطم امواج مسئله ها و شبهه هاست. آن‌که دلش هوای جرعه‌ای معرفت کرده و کنار خانه‌ی ما، تقاضای کمک می‌کند. کنار ماست. پیش ما آمده و نشسته و با نگاه و کلام و صحبت‌هایش، انتظار و تشنگی و تسلیم خود را نشان داده‌است. همین‌جاست؛ چرا جای دیگر بدنبال تشنه‌ی دیگری هستیم؟ چرا بدنبال نگاه ‌ دیگری هستیم؟ وقتی که کسی با پای دلش خود را به آستان نگاهت رسانده‌است، و عاشقانه، از تو سؤال می‌کند، به سؤالش پاسخ بده. هرچه که می‌خواهد باشد؛ کریم امروز او، تو هستی و روزی امروز تو، اوست. خدا اراده کرده‌است به لسانِ تو، او را هدایت کند. این افتخار را پس نزن. او اگر به سدرةُالمُنتَهَی برسد، شفیع تو خواهدبود. در پس این سؤال، روزی خودت را ببین و سفره‌ای را که خدا برای تو باز کرده‌است. @mhmm110
رامین♥️ کودکی که مدام از تو و درباره‌ی زندگی تو می‌پرسد و در پايان گفتگو، تازه صندوقچه دلش را برای تو باز می‌کند تا از تمام زندگیش باخبر شوی و چقدر صادقانه، تو را برای تنهایی هایش برگزیده و عاجزانه، از تو برای دردهایش کمک می‌گیرد. وقتی که با آن گویِشِ قاتی‌باتی، شروع میکند به شعر خواندن و همیشه شعرِ •توپ‌قلقلی• را دست‌وپاشکسته می‌خواند و از تکراری بودنش خجالت نمی‌کشد و تازه جایی پیدا کرده‌است که خودش را نشان دهد. با لهجه‌ی کردی مخلوط با مشهدی، از من تعداد مثبت‌های کلاسی‌اش را می‌پرسد و نمی‌تواند نام عدد ۷ را بر زبان بیاورد و به‌جایش، با انگشتان کوچک ولی درشتش، عدد ۷ را نشان می‌دهد. وقتی که شعر تکراریش را می‌خواند، یک دنیا شور و هیجان در چهره‌‌اش می‌بینم ولی این هیجان و این شادی، ناگهان در چهره‌اش گم می‌شود و اندوه عجیبی صورتش را فرا می‌گیرد؛ لحظه‌ای که به این قسمت از شعر می‌رسد: بابام بهم عیدی داد... بابا به تو عیدی داد؟ کدام بابا؟ کدام عید؟ کدام عیدی؟ اگر سفره‌ی دلش را روز اول باز نکرده‌بودم، هيچوقت این اندوه را نمی‌فهمیدم؛ ولی وقتی که روز اول از کم‌مهری های پدر و از بیماری ها و آزارهای او برایم گفته‌بود، به رامین و خواهرش حق می‌دادم که کلمه‌ی بابا را با مصیبتی عجیب به زبان بیاورند. رامین، آینده‌ی روشنی داشت؛ این را در نگاهش و خودباوری عجیبش دیدم. فهمیدم که در دنیای مصیبت‌هایش، هنوز آرزوهایش را گم نکرده است و با تمام اراده، مسیر بزرگ‌شدن را طی می‌کند. @mhmm110
پیرمرد می‌گفت: این دنیا بود که هارون را در بین بنی‌اسرائیل تنها گذاشت یحیی را از زکریا گرفت مردم را از عیسی محروم کرد دستان علی را در خانه‌اش بست فرق علی را شکافت جگر حسن‌بن‌علی را پاره‌پاره کرد راس مبارک اباعبدالله را بر نیزه‌ها بالا برد و... تا روزی که مردم بنده‌ی دنیایند، امان عالم تنها خواهدبود و غائب خواهدماند. @mhmm110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من بخاطر خودم، سراغت آمده‌ام بخاطر تنهایی‌هایم بخاطر بچگی‌هایم من آمده‌ام تا فقط مرا ببینی و مرا نجات دهی من تو را دوست دارم چون دردم را می‌بینی در این دنیا هیچکس شبیه تو نیست. @mhmm110
|غُربت‌ونُصرت| دعای ندبه، به ما غربت ولی خدا را در افق تاریخ نشان میدهد؛ روزهایی که علی را بخاطر ترس‌هایشان، کنار گذاشتند و قلب فاطمه را بخاطر فراموشی‌ها و پستی‌هایشان بیت‌ُالاَحزان کردند. روزهایی که علی، از شدت غربت، به نخلستان ها پناه می‌برد و سر به چاه می‌گذاشت و از زخمی که ناکثین و قاسطین و مارقین بر دل او گذاشتند، با دل چاه درددل می‌کرد. روزهایی که مصیبت‌های کوچه و طمع عبيدالله عباس، جگر حسن‌بن‌علی را پاره‌پاره کرد و مردم، ولایت حق او را کنار گذاشتند. روزهایی که موروثی شدن خلافت و زن‌بارگی و میمون‌بازی خلفا و امرای شهرها از یک‌‌سو و ترس و پستی مردم از سویی دیگر، سر مبارک حسین را به نیزه ها برد و اهلبیت نبی‌اکرم را اسیر کرد و معجر زنان عترت طاهره را سوزاند و چادر از سر آنها کشید؛ فَقُتِلَ مَن قُتِل و سُبیَ من سبی و اُقصِیَ من اُقصی. زیارت اربعین و وارث به ما نشان می‌دهند اوج مصیبت ولی خدا، تنهایی او در میان مردم و نمک‌نشناسی مردم نسبت به ولی خداست. و اما نقطه‌ی رهایی از این مصیبت کجا و چه زمانی است؟ دعای ندبه و زیارت اربعین نقطه‌ی رهایی را آن روزی می‌داند که‌ انسان، از بدبختی های نظام استکباریِ خالی از ولی خدا خسته شود و بیزار شود و برائت جوید و آن را کنار گذارد و از فکر و بینش و احساس و رفتار، تا جامعه و علم و تمدن، مسیر نصرت ولی خدا را انتخاب کند و به تمام پیچیدگی های این انتخاب، ملتزم شود و عاشقانه پای ولایت توحید بمانَد؛ مَعَکُم لا معَ غَیرِکُم نُصرَتِی لَکُم مُعَدَّة اَشهَدُ اَنِّی بِکُم مؤمنُ و بِاِیَابِکُم موقِنُ این عبارات در زیارات جامعه و اربعین و وارث، همه سرنخ هایی برای امروز ما و پاسخ‌هایی برای برون‌رفت از بن‌‌بست تمدنی ما خواهند بود. @mhmm110
پیرمرد می‌گفت: من هرروز خودم را در صحرای کربلا می‌بینم گرمای آفتابش را احساس میکنم ناله زنانش را می‌شنوم فریاد امامش را می‌فهمم گریه‌ی شیرخوارش را می‌بینم و با این احساس‌ها و درک‌ها و فهم‌ها و دیدن‌ها و شنیدن‌هایم زندگی می‌کنم؛ وقتی‌که باغم را آبیاری می‌کنم یاد تشنه لب ظهرعاشورا مي افتم و شیرخواره‌اش را در آغوشش می‌بینم. و وقتی‌که آفتاب مزرعه، صورتم را آتش می‌زند، عاشقانه برای صورتی می‌گریم که روزها و شب‌ها، از کربلا تا شام، به روی نیزه‌ها، جلوی دیدگان زینب بود. @m_h_motahari1
°بچہ° بعضی‌ها گاهی گمان می‌کنند انسان شریفی هستند گاهی خيال می‌کنند صبر فراوانی دارند گاهی تصورشان اینست که انسان آزاده‌ای هستند گاهی فکر می‌کنند خیلی بخشنده‌اند اما اگر کسی در حق آنان جفا کند اگر کسی به آنان تهمت زند اگر بدقولی کسی را ببینند اگر طلبکار باشند و طلبشان دوسال فراموش شود اگر خلاف توقعشان، با آنان بدرفتاری شود آن‌وقت است که معلوم می‌شود فرسنگ‌ها با صبر و رحم و عطوفت و ازخودگذشتگی و بخشش و دریادلی فاصله دارند. آنان روزی که خودشان را صبور و بخشنده و دریادل و مهربان و ایثارگر یافته‌بودند، روزی بود که هیچ بی‌احترامی و بی‌ادبی و ناملایمتی در زندگی ندیده‌بودند؛ دقیقا همان بچه‌ای که هنوز سردوگرم روزگار، بالا و پایینش نبرده‌است. ولی روزهای تلاطم و تندی و ناملایمت و بی‌توجهی دیگران، روزی است که خود واقعیشان را یافته‌اند و فهمیده‌اند پهلوان‌پنبه اند؛ جز ادعای صبر و بخشندگی و مهربانی و ایثار، چیزی در بساط نداشته‌اند. @mhmm110
خدایا🌱 تو مرا آرامش دادی رشد دادی آبرو دادی محبوبیت دادی مقبولیت دادی همه‌ی این‌ها را وقتی به من عنایت کردی، که ذره‌ای لیاقت چنین ارمغان‌هایی را نداشتم. تو روزی به من این ارزشمندی را دادی که استحقاقشان را نداشتم که هیچ؛ استحقاق محرومیت و محدودیت و فقر را داشتم. این را بخاطر گناهان و خطایا و بدیهایم می‌گویم. اما تو روزی که هیچ استحقاقی و هیچ نسبتی با قرب و رحمتت نداشتم، این‌همه از من پذیرایی کردی. من یادم نمی‌رود که تو نسبت به من داشتی نه . @mhmm110