#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« مبعث »»
« راوی پدر گرامی شهید کهکشان»
در اطراف سبزه میدان اصفهان مغازه داشتم. محمد تورجی را هم میشناختم.
فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها بود. پسر من در عملیات فاو به قافله شهدا پيوست. او
بیسیمچی شهید تورجی بود.
برای کار به شاگرد احتیاج داشتم. یکی از دوستان نوجوانی را معرفی کرد. او از
روستا به اصفهان آمده بود.
پسر خوبی بود. کم حرف و اهل نماز بود. روز اولی بود که کار میکرد. خیره
شده بود به تصویر پسرم.
بعد پرسید: حاج آقا این عکس کیه!؟
گفتم: سعيد، پسر من است. شهید شده!
ُ بعد هم مشغول کار شدم. تا شب مشغول کار بودیم. چون جایی نداشت شب
در همان مغازه خوابید.
فردا روز مبعث بود. جشن آغاز رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم. نزدیک ظهر به مغازه آمدم.
پسرک با خوشحالی جلو آمد.
بی مقدمه گفت: حاج آقا دیشب خواب پسر شما را دیدم. کمی نگاهش کردم.
باتعجب گفتم: چه خوابی!
پسرک ادامه داد: جایی بود خیلی زیبا. جشن باشكوهي بود. چند نفر مشغول
پذیرایی بود. سینی شربت دستشان بود. جامهاي نقره اي و طلائی و بالشها و
پردههاي زيبا و...
پسر شما هم آنجا بود. من او را دیدم و شناختم. از پسرتان سعيد پرسيدم اينجا
چه خبر است؟
گفت: مجلس جشن مبعث پیغمبر است.
پسرتان گفت: ما با بچههای گردان اینجا هیئت داریم. این هم فرمانده ما محمد
تورجی است.
کمی نگاهش کردم. در دلم به پسرک میخندیدم. گفتم: میخواد روز اولی
تو دل من جا باز کنه.
خیره شدم به صورتش و گفتم: تورجی رو دیدی!؟
گفت: آره پسر شما من رو پیش اون برد.
دوباره با تعجب گفتم: اگه الان اون رو ببینی میشناسی!؟
گفت: آره من خوب چهرهاش رو تو خواب دیدم. خیلی زیبا بود.
دوباره رفتم توی فکر. پسرم محمدرضا تورجی زاده را محمدتورجی صدا
میکرد. این پسر هم که تازه از روستا اومده. نکنه راست میگه!؟
از داخل خانه آلبوم عکس را آوردم. گذاشتم روی میز و براي امتحان گفتم:
تورجی کدوم اینهاست؟!
خوب به عکسها نگاه کرد. فقط در یک عکس که تعداد زیادی کنار هم
نشسته بودند تورجی حضور داشت. با همان نگاه اول شهيد تورجی را پیدا کرد.
از پشت دخل آمدم جلوی پسرک. نشستم روبروی او. باتعجب نگاهش کردم.
گفتم: حالا از اول بگو چی دیدی؟!
يا زهرا سلام الله علیها
پسرک گفت: جای عجیبی بود. آنقدر زیبا بود که نمیتوانم توضیح بدهم. همه
جوان بودند. همه زیبا.
لباسهای زیبایی داشتند. من در میان آنها پسر شما را شناختم. چند نفر
سینی های بزرگ به دست گرفته بودند.
سینی ها نقره ای و براق بود. در داخل سینی ها لیوانهای بسیار زیبا بود. داخل
آنها هم شربت بود. از همه پذیرایی میکردند.
همه دور تا دور نشسته بودند. بالای مجلس جایگاه خاصی بود. پسر شما گفت:
اینجا جای معصومین است.
هر بار در خدمت یکی از معصومین هستیم. امشب قرار است پیامبر اسلام
تشریف بیاورند.
این آقا هم فرمانده ماست. محمد تورجی. من هم جلوتر رفتم و از نزدیک او
را دیدم.
پسرک گفت: همین لحظه از خواب پریدم. اما خیلی جای زیبایی بود. مثل
بهشت بود.
من میدانستم آنها در گردان یا زهرا سلام الله علیهایک هیئت داشتند. یقین پیدا کردم
آنها جمع خود را حفظ کرده اند.
ادامه دارد...........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز 🌺🌺🌺
🌸 امیرالمؤمنین علی علیه السلام:🌸
🍀 سبَبُ الفُرقَهِ الاِختِلافُ.
🍀 سبب جدایی، ناسازگاری است.
📚 غررالحکم، ح 5530.
🆔 @m_setarehha
697K
🔴 آیا بهشت درب دارد⁉️
🔰آیا سه درب از این ها در قم باز می شود⁉️
🌐#استاد_جواد_حیدری
کانال رسمی استاد جواد حیدری💎
•┈┈••✾••┈┈•
@javadheidari110
🆔 @m_setarehha
#هفته_بسیج. 🌺🌺🌺
🌸اسامی روزهای هفته بسیج سال ۱۳۹۹🌸
🌿جمعه ۳۰ آبان روز " معنویت و سلامت"
🌿شنبه ۱ آذر با شعار "بسیج، فرزند مسجد و خادم مردم"
🌿یکشنبه ۲ آذر، روز "بسیج، مبتکر حل مسائل"
🌿دوشنبه ۳ آذر روز "بسیج الگوی سبک زندگی ایرانی، اسلامی"
🌿سه شنبه ۴ آذر روز "بسیج، ولایی، انقلابی و تمدنساز"
🌿چهارشنبه ۵ آذر، روز "بسیج، نیروی مقاومت ملت ایران"
🌿پنجشنبه ۶ آذر روز "بسیج، خدمت مومنانه و ایثارگری"
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« مزار تورجی »»
«« راوی خانم سلمانی »»
کارم شده بود گریه. صبح تا شب، شب تا صبح گریه میکردم. با دست خودم
پسرم را بدبخت کردم! دیگر نمیدانستم چه کنم. آبروی ما در خطر بود. حاضر
بودیم هر چه که میشد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد!
واقعًا نمیدانستم چه کنم. به تنها پسر من تهمت هم زدند! پسری که اهل
نمازشب است. بسیار مؤمن است و...
همه به من گفتند این دختر به درد شما نمیخورد اما گوش نکردم! حالا همه
خانواده در عذاب بودند.
حتی راضی نمیشد مهریه اش را بگیرد و برود. همه درها به روی ما بسته شده
بود. دیگر هیچ راه چاره ای نداشتم.
شب جمعه بود. به گلستان شهدا رفتم. خدا را به حق شهدا قسم دادم. صبح فردا
تصمیم گرفتم بروم امام رضا علیه السلام.گفتم: آنقدر میمانم تا مشکل ما حل شود.
دیدن چهره غم زده پسرم مرا آزار میداد. عصر جمعه بود. در حالی که اشک
می ریختم خوابم برد.
٭٭٭
در مسجد جمکران بودم. به سمت محراب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف حرکت کردم. جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. پیراهن سفیدش
روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت.
وقتی به من رسید گفت: بروید سر مزار تورجی!!
باتعجب گفتم: تورجی!؟
مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار
مجلّل و باوقار هم در کنار قبر بود.
خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم. جوان بسیار زیبایی بود. یکدفعه از خواب
پریدم! به اطراف نگاه کردم. پسرم آنطرف اتاق نشسته بود.
صدایش کردم و گفتم: جواد، شهیدی به نام تورجی میشناسی؟!
باتعجب گفت: چطور!؟ گفتم: به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است.
پسرم بلند شد و به طرف من آمد.
با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: مادرخواب دیدی!؟ با تكان دادن سر
حرفش را تأیید کردم.
گفت: چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا سلام الله علیها میگفت.
بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بوده، صحبت کرد.
ُ با هم راه افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم. پسرم گفت: خب حالا کجا بریم.
گفتم: من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی میشناسی!؟
جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد.
تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد. این همان شهیدی بود که
ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم.
گفتم: خدایا من خودم نیامدم. تو راه را به ما نشان دادی. مشکل ما را حل کن.
خیلی اشک ریختم. تا موقع نماز آنجا بودیم.
همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم. خودش بود. خود شهید تورجی.
آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت.
گفتم: جوان من تو را نمیشناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله
دادند. خودت کمک کن.
نگاهی به پسرم کرد. گفت: انشاءالله مشکل حل است.
روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت
کرد و گفت: اینها به درد هم نمیخورند!
من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمیخواهیم! بیایید مشکل را
سریعتر حل کنیم! ما هم باتعجب به حرفهای او گوش میکردیم.
٭٭٭
سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواستم دعا
كند. گفتم: من سواد ندارم.
پسرم هم انسان مؤمن و سر به زیر است. دنبال این مسائل نیست. اگر واقعًا دختر
خوبی است خودت کمک کن!
سه سال از آن ماجرا گذشته. پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم
دارد. بارها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این
نعمت شکر گذارند.
ادامه دارد...............
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز 🌺🌺🌺
🌸 امام على عليه السلام: 🌸
🍀 علمٌ لا يُصلِحُكَ ضَلالٌ.
🍀 علمى كه اصلاحت نكند، گمراهى است.
📚 غررالحكم، ح 6294.
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب 🌺🌺🌺
چقدر دقیق ریشه یابی کرده طبیب الأطباء، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، که بازگشت تمام معاصی را به محبت دنیا متصل میداند!
⭕️ وای بر عیبجوی مسخره کننده! باز هم پای دنیاطلبی و مال پرستی در میان است!
⭕️ آدمی تا جیب و شکمش پر میشود، یاغی شده و خیال میکند جاودانه اش میکند این مال و منال!!!!!
وهمه را به باد تمسخر و تحقیر میگیرد!
🔥 چه توهم گزافی!
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« فاطمه »»
««راوی حمید مرادزاده »»
از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم. اما هر جا میرفتم
بی فایده بود. میگفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدًا خبر میدهیم!
دیگر خسته شده بودم. هر چه بیشتر تلاش میکردم کمتر نتیجه میگرفتم.
البته خودم مذهبی و بسیجی و... نبودم. فقط به نمازم اهمیت میدادم. ولی خیلی
شهیدتورجی را دوست داشته و دارم.
من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا
شدم. نمیدانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم.
بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم میدادم. رفاقت
با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم.
هر هفته به سراغ او میرفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه
این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا سلام الله علیها پیدا کردم.
یکبار به سر مزار شهید تورجی رفتم. از بیکاری خسته شده بودم. از او خواستم
برایم دعا کند.
نیمه شب بود. از خواب بیدار شدم. وضو گرفتم. شنیده بودم شهید تورجی به
نمازشب اهمیت میداد. من هم نمازشب خواندم. بعد هم نمازصبح و خوابیدم.
در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف
بود، بلافاصله شهید تورجی از پشت سرآمد و به من گفت: برو انتهای صف!
شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد. اما به احترام تورجی
چیزی نگفت.
از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی
از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: سریع بیا اتاق مسئول گزینش!
وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی!؟ چرا کت وشلوار سفید
پوشیدی!
وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید! این همان آقایی بود که
ساعتی قبل در خواب دیده بودم. کنار صف ایستاده بود.
فُرم را از من گرفت. نگاهی کرد و پرسید: مجردی!؟
کمی نگاهش کردم. گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتمًا متاهل میشوم.
نگاهی به من کرد و گفت: واقعًا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن میگیری!؟
من هم که خیالم از استخدام راحت بود شوخی کردم و گفتم: نه، دختر
میگیرم! خندید وپایین فرم مرا امضاء کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم.
باورش نمیشد.
گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضاء کردند!
مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر
یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون.
گفتم: خانم میخوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم! خیلی تعجب کرد. ما
همان شب رفتیم گلستان شهدا کنار مزار شهیدتورجی.
عروسی ما شب والدت حضرت زهرا سلام الله علیها بود. رفتم سرمزار محمد. گفتم:
ادامه دارد......
تا این جای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده.
شما مرا با حضرت زهرا سلام الله علیها آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن.
بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم. علیرغم مخالفت برخی از بستگان روی
کارت نوشتم:
سرمایه محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمیدهم
گرمهر وماه را به دو دستم نهدفلک
یک ذره از محبت زهرا(س)نمیدهم
يكسال گذشت تا در آخرین روزهای سال88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر
پسر بود نامش را من انتخاب کنم.
اگر هم دختر بود همسرم. فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در
کتابهای اسم و ... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا
خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم.
خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما به هیچ وجه کوتاه نمی آمد.
گفتم: آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی!؟ لااقل یه اسم ایرانی
ُ انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رم!
وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد تورجی خیره
شدم و گفتم:
محمدجان اینطور نگاه نکن! این مشکل را هم باید خودت حل کنی!
صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود
گفت: حمید، بچه ام!
رنگم پریده بود. گفتم: چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده!؟ همسرم
گفت: چی میگی! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا!
٭٭٭
در عالم خواب فرمودند: شما ما را دوست دارید؟! گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه
زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده.
بعد گفتند: این دختر شماست؟
برگشتم و نگاه کردم: شوهرم وشهیدتورجی در کنار دخترم نشسته بودند. با هم
صحبت میکردند.
آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست: من یکدفعه مکثی کردم وگفتم:
«« فاطمه »»
همسرم ادامه داد: بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم
فرزندمان را درست کن.
٭٭٭
از اين قبيل ماجراها در مورد شهيد تورجي بسيار رخ داده. كه ما به ذكر همين
چند نمونه اكتفا كرديم.
خوابهاي عجيبي از او نقل شد كه از نقل آنها صرف نظر كرديم. اما ميدانيم
كه اين ماجراها ادامه دارد.
رفاقت با شهدا دو طرفه است اگر با آنها باشيم يقينًا شهدا با ما هستند.
آنها اين حقيقت بزرگ را براي ما اثبات كردند كه با محبت و پيروي از تنها
يادگار رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم میتوان گره هاي بزرگ را گشود.
تا ابد اين نكته را انشا كنيد.
پاي اين طومار را امضا كنيد.
هر كجا مانديد در كل امور
رو به سوي حضرت زهرا (س)كنيد.
والسلام
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز 🌺🌺🌺
🌸 امام صادق عليه السلام:🌸
🍀 إنَّ خَيرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لأِبنائِهِم الأدَبُ، لاَ المالُ.
🍀 بهترين ارثى كه پدران براى فرزندان باقى مى گذارند ادب است، نه ثروت.
📚 الكافى، ج 8، ص 150.
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب 🌺🌺🌺
🌸ذکر یارئوف و یارحیم🌸
🌿امام رضا(علیه السلام) فرمودند: پدرم را در خواب دیدم که فر مودند:
هرگاه به شدت و سختی گرفتار شدی،
بسیار بگو:《یا رئوف یا رحیم»
➖➖➖➖➖➖
🌿آیت الله بهجت(قدسسره):
هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا (علیه السلام) یعنی هزار و یک مرتبه «یا رئوف و یا رحیم» بگویید.
او حجت خدا و پناه شیعه است. آسمان و زمین و آنچه بین آن دو است، در اختیار امام رضا علیه السلام است.
➖➖➖➖➖➖
آیت الله یعقوبی قائنی(قدس سره):
🌿گفتن ذکر «یارئوف یا رحیم» براي افراد خشن نافع است.
چنانچه اين ذکر 1001 مرتبه در يک جلسه گفته شود زندگي انسان سامان می يابد.
و نيز گفتن آن، 545 مرتبه براي وسعت رزق و برآورده شدن حاجت و نجات از شرّ اشرار و شدائد مفيد است.
➖➖➖➖➖➖
🌿 حجتالاسلام پناهیان:
ذکر «یارئوف» اثر ویژهای در از بین بردن غم دارد!
▫️یک عارف بزرگوار میفرمود:
وقتی دلتان گرفت و گرفتار شدید ذکر «یارئوف» را زیاد بگویید و با این ذکر به امام رضا(علیه السلام) متوسل شوید. گویا خدا وقتی بخواهد برای این ذکر شما اثری بگذارد کارتان را به امام رضا(علیه السلام) می سپارد!
🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
««خاطره عنایت شهید»»
مادر، نام دخترِ تازه متولد شده را گذاشته بود "دیانا"، پدرش اما راضی نبود و اسامی مذهبی را بیشتر میپسندید ولی همسرش قبول نمیکرد.
پدر دست به دامن شهید تورجی زاده شد.
همان شب، مادر در عالم رویا حضرت زهرا(س) را به خواب میبیند که خطاب به مادر میفرمایند : "شما ما را دوست دارید؟" مادر جواب میدهد : "همه زندگی ما با محبت به شما خانواده بنا شده..".
حضرت میپرسند:"این دختر شماست؟ "
در عالم رویا شهید تورجی و همسرش را در کنار دخترش میبیند. حضرت مجدد میپرسند: " اسم فرزندت چیست؟"
بی اختیار در خواب میگوید" #فاطمه "
بعد از این خواب، نام فرزندش را به نام "فاطمه" تغییر میدهد.
📚برگرفته از کتاب "یازهرا(س)".
خوشبهحال تو که زهراییترین شهید، نام گرفتی.
🆔 @m_setarehha
#تلنگر 🌺🌺🌺
🌸وقتى خدا به لبه ى مشکلات هُلت میده...
بهش اعتماد كن ؛
چون يا ميگيردت يا بهت ياد ميده چطور پرواز کنی ...
🌹 نگاه خدا همراهتون ...
#شبتون_مهدوی
🆔 @m_setarehha