eitaa logo
مباحث
1.8هزار دنبال‌کننده
43.1هزار عکس
39.8هزار ویدیو
1.9هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ــــــــــــ ❒ قرآن کریم ؛ @Nafaahat | @ye_ayeh ❒ نهج البلاغه ؛ @nahj_olbalaghe ❒ صحیفه سجادیه ؛ @ghararemotalee ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگفته نماند که سبب مهم شدت تأثر آن بزرگوار دو چیز بود یکی فسق و گناه آشکار که سبب کوچک شدن گناه در نظر خلق و جرأت ایشان بر ارتکاب آن می شود و دیگر ظاهرالصلاح بودن تجار مزبور؛ زیرا اشخاص ظاهرالصلاح که در درجه اول روحانیّین و کسانی که بر منبر مردم را به وعظ و خطابه ارشاد می کنند و در درجه دوم کسانی که با علما ملازمند و به نماز جماعت و سایر شعایر دینی مواظبند هرگاه گناهی از آنها صادر شود یقیناً موجب سستی عقاید خلق و موهون شدن شرع انور و جرأت سایر مردم خواهد شد و در رساله گناهان کبیره مفصلاً بیان شده که گناه صغیره اشخاص ظاهرالصلاح در حکم گناه کبیره خواهد بود . مطلب دوم آن است که : ✓ اطلاع پیدا کردن هندی مزبور یا اشخاص دیگری مانند او به بعض از خفایای امور و خبر دادن به آن هیچ دلالتی بر حق بودنشان یا درستی اعتقاد و مذهبشان و تقرّبشان نزد خداوند ندارد؛ زیرا ممکن است شخص به وسیله تسخیر جن یا یاد گرفتن رمل و بعض علوم غریبه از استاد یا به وسیله تصفیه خیال به بعض از امور خفیه اطلاع یابد در حالی که دارای عقاید باطل و ملکات زشت و کردارهای ناروا بوده و از روحانیت بی بهره و به عالم شیاطین متّصل باشد . اما آنچه از بزرگان دین از آگهی به امور پنهان و خبرهای غیبی رسیده است باید دانست که آنها کسبی نبوده بلکه تنها عطای الهی و الهام ربّانی بوده است و اگر کسی بگوید بنابراین تمیز بین حق و باطل به چیست ؟ گوییم اولاً : اهل عقل از حالات و رفتار و گفتار شخص می فهمند که روحانی است یا شیطانی و آنچه داراست عطای الهی است یا به وسیله کسب است. ثانیاً : اگر کسی به مدعی مقام روحانیت شود و به وسیله علوم غریبه و بعض خوارق عادت که کسب کرده بخواهد مردم بیچاره را اغوا کند یقیناً خداوند او را رسوا و مفتضح خواهد فرمود و به قاعده لطف محالست که خداوند حجت خود را ظاهر نفرماید و مردم را در وادی گمراهی نگاهدارد . و بالجمله صاحبان علوم غریبه ای که کسب کرده اند هرگاه در مقام گمراه کردن خلق و انحراف ایشان از طریق دین الهی برآیند خداوند حق را ظاهر خواهد فرمود چنانچه در قرآن مجید می فرماید : بلکه می افکنیم حق را بر باطل پس حق می شکند و خورد می کند باطل را؛ پس آن هنگام باطل محو شدنی است.¹ و پس از مراجعه به کتب روایات و کتب رجال دانسته می شود که از صدر اسلام تا حدود قرن سوم خداوند متعال به وسیله ائمه هدی علیهم السّلام همیشه حق را غالب و باطل را آشکار می فرمود چنانچه در سایر قرنها تا این زمان هرگاه مدعی باطلی پیدا می شده خداوند به وسیله علمای اعلام و حامیان شرع مقدس اسلام بطلانش را واضح می فرموده است و برای این مطلب نمونه هایی است که نقل آنها از وضع این کتاب بیرون است و تنها به نقل یک اکتفا می شود . در کتاب اسرارالشهاده دربندی و کتاب قصص العلمای تنکابنی است که در زمان شاه عباس از فرنگستان شخصی را پادشاه فرنگ فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما به علمای مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند اگر او را مجاب ساختند ما هم با شما همدین می شویم و اگر او ایشان را مجاب کرد شما بدین ما درآیید . آن فرستاده کارش این بود که هرکَس چیزی در دست می گرفت اوصاف آن چیز را بیان می کرد. پس سلطان ، علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود؛ پس ملامحسن به آن سفیر فرنگی فرمود سلطانِ شما مگر عالمی نداشت که بفرستد و مثل تو عوامی را فرستاد که با علمای ملت مناظره کند؟ آن فرنگی گفت : شما از عهده من نمی توانید برآیید اکنون چیزی در دست بگیرید تا من بگویم. ملا محسن تسبیحی از تربت علیه السلام مخفیانه به دست گرفت، فرنگی در دریای فکر غوطه ور شد و بسیار تأمّل کرد. مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندی؟ فرنگی گفت عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می بینم که در دست تو قطعه ای از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است! ملا محسن گفت راست گفتی، در دست من قطعه ای از خاک است و آن تسبیحی📿 است که از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله است که امام است و پیغمبر ما فرموده ( مدفن حسین علیه السلام) قطعه ای از بهشت و صدق سخن پیغمبر ما را قبول کردی؛ زیرا گفتی قواعد من خطا نمی کند پس صدق پیغمبر ما را هم در دعوای نبوّت اعتراف کردی؛ زیرا این امر را غیر از خدا کسی نمی داند و جز پیغمبر او کسی به خلق نمی رساند. به علاوه پسر پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله در آن مدفون است؛ زیرا اگر پیغمبر بحق نبود از صُلبش و تابعش در دین او در خاک بهشت مدفون نمی گردید. چون آن عیسوی این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید. ------------------------------------------------- 1- (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ) (سوره انبیا، آیه 18).
69 - آنچه صلاح است باید خواست مرحوم آقای سید عبداللّه بلادی، ساکن بوشهر فرمود وقتی یکی از علمای اصفهان با جمعی به قصد تشرف به مکه معظمه و حج خانه خدا از اصفهان حرکت کردند و به بوشهر وارد شدند تا از طریق دریا مشرَّف شوند پس از ورود آنها از طرف سفارت انگلیس سخت جلوگیری کردند و گذرنامه ها را ویزا نکردند و اجازه سوار شدن به کشتی به آنها ندادند و آنچه من و دیگران سعی کردیم فایده نبخشید. آن شیخ اصفهانی و رفقایش سخت پریشان شدند و می گفتند مدتها زحمت کشیدیم و تدارک سفر مکه دیدیم و قریب یک ماه در راه صدمه ها دیدیم (چون در آن زمان قافله از اصفهان تا شیراز هفده روز و از شیراز تا بوشهر ده روز در راه بود) و ما نمی توانیم مراجعت کنیم. آقای بلادی مرحوم فرمود چون شدت اضطراب شیخ را دیدم برایش رقّت نمودم و برای اینکه مشغول و مأنوس شود مسجد خود را در اختیارش گزارده خواهش کردم در آنجا نماز جماعت بخواند و به منبر رود، قبول کرد و شبها بعد از نماز، منبر می رفت، پس خودش روی منبر و رفقایش در مجلس با دل سوخته خدا را می خواندند و ختم : ( اَمَّنْ یُجیبُ ) و به علیه السلام به طوری که صدای ضجّه و ناله ایشان هر شنونده ای را منقلب می ساخت. پس از چند شب که با این حالت پریشانی خدا را می خواندند و می گفتند ما نمی توانیم برگردیم و باید ما را به مقصد برسانی ناگاه روزی ابتدائا از طرف کونسولگری دنبال آنها آمدند و گفتند بیایید تا به شما اجازه خروج داده شود. همه با خوشحالی رفتند و اجازه گرفتند و حرکت کردند. پس از چند ماه روزی در کنار دریا می گذشتم یک نفر ژولیده و بدحال را دیدم. به نظرم آشنا آمد از او پرسیدم تو اصفهانی نیستی که چندی قبل همراه فلان اینجا آمدید و به مکه رفتید؟ گفت بلی، حالِ شیخ و همراهانش را پرسیدم، گریه زیادی کرد و گفت : اولاً در راه، دچار دزدان شدیم و تمام اموال ما را بردند و بعد گرفتار مرض شده همه تلف شدند و تنها من از آنها باقیمانده و برگشتم با این حالی که می بینی. آقای بلادی فرمود دانستم سر اینکه حاجت آنها برآورده نمی شد چه بود و چون اصرار را از حد گذرانیدند به آنها داده شد ولی به ضررشان تمام گردید. خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید: (شاید شما چیزی را دوست داشته باشید و حال آنکه آن چیز برای شما بد باشد و شاید چیزی را بد داشته باشید در حالی که آن چیز برای شما خیر باشد و خداوند (مصلحت شما را) می داند و شما نمی دانید)¹ و نیز می فرماید :( اگر خدا تعجیل کند برای مردمان آنچه را که شر است همچنانکه مردم شتاب در خیر می کنند هر آینه حکم کرده شود أجلشان (یعنی هلاک می شوند)² و مراد این است که بعضی طلب شرّ می کنند و تصور می کنند که طلب خیر کرده اند و چون مصلحت در آن نیست خداوند اجابت نمی فرماید (
مانند کسانی که در حال غضب، مرگ خود یا اولاد یا بستگان خود را از خداوند طلب می کنند و غالباً بعداً پشیمان شده و شکر خدای را می کنند که دعایشان مستجاب نشده است
) و چه اموری که انسان به آن حریص است و گمان می کند خیر و سعادت و خوشی او در آن است و سعی می کند تا به آن می رسد و چون رسید پشیمان شده و آرزو می کند ای کاش به آن نرسیده بود. بنابراین؛ باید شخص هنگام طلبیدن حاجت برآورده شدن آن را موقوف بر صلاحدید پروردگارش قرار دهد و بگوید :( وَ لا حاجَهَ مِنْ حَوائِج الدُّنْیا وَ اْلاخِرهِ لکَ فیها رِضیً وَ لِیَ فیها صَلاحٌ اِلاّ قَضَیْتَها لی یا رَبَّ العالَمینَ ) و اگر به زبان نگوید این معنا در خاطرش باشد وگرنه اگر حالش چنین نباشد و حاجتش را در هر حال بخواهد هرچند خداوند صلاح او را نداند پس این دعا نیست بلکه به دستور دادن به خداوند نزدیکتر است . بالجمله شخص دعا کننده باید خود را به عجز و جهل و ضعف بشناسد و خدای را قادر و عالم بداند هرگاه حاجتش روا نشد نباید بد دل شده و به خدای خود بدبین گردد و او را به خلف وعده متهم سازد بلکه باید احتمال دهد شاید صلاح نبوده یا هنوز وقت آن نرسیده یا اینکه دعایش فاقد سایر شرایط اجابت دعا بوده است. ----------------------------------------- 1- وَ عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شیئاً وهو خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسی اَنْ تُحِبُّوا شْیاءً وَهُو شَرُّ لَکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَاَنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ) (سوره بقره ، آیه 216). 2- وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الْشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضیَ اِلَیْهِمْ اَجَلُهُمْ) (سوره یونس ، آیه 11).
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر ناصری4_201676679079264492.mp3
زمان: حجم: 13.23M
* علیه السلام علیهاالسلام 🎵صلابت و مصیبت آل الله بعد از شهادت علیه السلام همراه با روضه حضرت رقیه سلام الله علیها 🗓️ ۱۳۹۵/۸/۱۵
علیه السلام 🔻راجع به برخی از اصحاب حضرت علیه السلام بعضي از اهل تاريخ اینطور نقل مي ‏كنند كه او غلام فلان كَس بوده و جایگاه او را پایین جلوه می دهند؛ در حالی که در بين اصحاب حضرت يك نفر ضعيف ‏نمي ‏توان پيدا كرد؛ همه آنها الگوي بلندِ معنوي هستند. نوجوان ده، چهارده ساله شان‏ در مقابل آن همه دشمن می ایستد و رجز مي‏ خواند که: اميري حسين و نعم الأمير. 🔹جنس اصحاب حضرت، طلائي بوده و در آخرين حد ارتقاء بوده اند. خداوند آن‏ها را در ايام محرم دور هم جمع كرد و پروانه شمع‏ وجود شدند و حضرت آن جملات زيبا را راجع به اصحابشان فرمودند كه: با وفاترين و نيكوترين اصحاب هستند. ‌ ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @nasery_ir ‌ ‌ 🚩 @Mabaheeth
علیه السلام 🔻دلائل ماندگار شدن در طول تاریخ، متعدد و مفصل است؛ يكي از دلائل ماندگار شدن همان بود كه در اصحاب علیه السلام محقق شد؛ اینکه همه پروانه شمع وجود علیه السلام شدند. در هر كدام وقتي به نوعي حرف دلشان را زدند، عشق و علاقه خود را به حضرت نشان دادند. انسان با مطالعه کلماتشان مي ‏بيند چقدر آن ‏ها بزرگ‏ و بلند همّت بودند؛ 🔹يكي از آن‏ ها مي ‏گويد اگر هزار بار مرا بكشند و بسوزانند و زنده کنند باز می خواهم فدای تو شوم. يكي دیگر می فرماید: اگر بر فرض رفتن در لشکر دشمن باعث جاودان می شد من کشته شدن برای حضرت اباعبداللّه‏ عليه السلام را ترجيح مي‏ دهم. این کلمات يعني بالاترين مرحله ‏عشق به حضرت سيدالشهداء عليه السلام که سبب ماندگاری این بزرگواران شد. ‌ ‌ ┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
77 - بدگمانی به عزادار حسین (علیه السلام) آقای سید محمود عطاران نقل کرد که سالی در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزک بودم، جوانی زیبا در اثنای زنجیر زدن، به زنها نگاه می کرد. من طاقت نیاورده کردم و او را سیلی زدم و از صف خارج کردم. چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و متدرّجاً شدت کرد تا اینکه به ناچار به دکتر مراجعه کردم. گفت اثر درد و جهت آن را نمی فهمم ولی روغنی است که دردش را ساکن می کند. روغن را به کار بردم نفعی نبخشید بلکه هر لحظه درد شدیدتر و ورم و آماس دست بیشتر می شد. به خانه آمدم و فریاد می کردم. شب نرفتم، آخر شب لحظه ای خوابم برد حضرت_شاهچراغ علیه السّلام را دیدم فرمود باید آن جوان را راضی کنی. چون به خود آمدم دانستم سبب درد چیست، رفتم جوان را پیدا کردم و معذرت خواستم و بالأخره راضیش کردم، در همان لحظه درد ساکت و ورمها تمام شد و معلوم شد که خطا کرده ام و سوء ظن بوده است و به عزادار علیه السّلام توهین کرده بودم. این داستان به ما می فهماند که أذیت و اهانت به مؤمن و وابسته به خدا و رسول و امام علیه السّلام خطرناک و موجب نزول بلا و قهر الهی است. و چنانچه سابقاً به آن اشاره ای شد، دو فریضه مهمّه عالیه است که با اجتماع شرائط آن بر عموم مسلمانان واجب است و کیفیت امر و نهی هم در شرع بتفصیل بیان شده و مراتبی برای آن بیان گردیده که بر مسلمانان واجبست آنرا بدانند؛ زیرا اگر برنامه اجراء نهی از منکر را ندانند ممکن است دچار منکر شدیدتر و گناه بزرگتری گردند مانند آقای عطاران در این داستان؛ بنابر این لازم است این مطلب به طور خلاصه گردد: هرگاه از شخص مسلمانی منکری دیده شد اگر منکر بودن آن قطعی باشد باید اقدام بنهی کرد؛ پس اگر احتمال هرچند ضعیف داده شود بر منکر نمودن آن عمل نمیتواند او را نهی کند مثل اینکه ظرف شراب را در دست او میبیند ولی احتمال میدهد مایع دیگری باشد یا اینکه میبیند نظر به أجنبیّه میکند و احتمال میدهد شاید مَحرم او است یا اینکه نظر از روی ریبه و شهوت نیست و خلاصه عمل مسلمان تا قابل حمل به صحّت باشد، نهی از آن جایز نیست و همین است اگر احتمال جهل او را دهد، یعنی شاید نمیداند که این عمل حرام است در این صورت نهی جایز نیست؛ بلکه ارشاد لازم است یعنی بطور نرمی او را به کم آن عمل آشنا کند مثلا می بیند شخصی رو به قبله بول میکند و احتمال دارد سمت قبله را نمیشناسد یا حرام بودن آنرا نمیداند یا اینکه فراموش کرده، در تمام این موارد نهی کردن -یعنی زجر نمودن- او را از این عمل جایز نیست بلکه باید بطور نصیحت و خیرخواهی او را دانا نمود یا یادآوری کرد و نیز نهی از منکر در صورتیست که فاعل منکرش خودش آن منکر را ترک نکرده و بر آن مُصِرّ باشد؛ پس اگر منکَری بجا آورد و دیگر آنرا تکرار نکرد نهی از منکر دیگر مورد ندارد. بلی باید او را امر به کرد و پس از اجتماع این دو شرط یعنی مُسلَّم بودن منکر و تکرار و اصرار بر آن واجب است نهی کردن با رعایت مراتب به این تفصیل: در مرتبه اول باید از روی خیرخواهی و دلسوزی و با نرمی کلام او را اندرز دهد و از آن گناه بازدارد. و اگر ترک نکرد مرتبه دوم تندی در کلام با رعایت اینکه حرامی نگوید مانند سبّ و فحش و دروغ و فاش کردن عیب دیگر او و هتک او(ریختن آبرو). و اگر به کلام تند هم بازداشته نشد پس بوسیله نگاه تند به او نظر کردن یا رو از او برگردانیدن و اعراض از او کردن و اگر بهیچ یک از آنچه گفته شد ترک نکند و احتمال دهد که بوسیله اقدام عملی بازداشته میشود پس با رعایت امن از ضرر اقدام کند. مثل اینکه صورت او را از نظر کردن به حرام برگرداند یا شیشه شراب را از دستش بگیرد و خالی کند و شیشه را به او ردّ کند و مثل اینکه دست او را بگیرد از زدن مظلوم و مانند اینها. و اگر بوسیله آنچه گفته شد دست برندارد از آن گناه و بوسیله زدن ممکن است بازداشته شود پس؛ اولاً سیلی بصورت زدن بطور کلی در جمیع موارد حرام است و اما غیر از صورت از سایر اعضاء پس زدن بطوریکه موجب دیه شود یعنی جای زدن قرمز یا سیاه شود یا زخم یا شکسته گردد آنهم حرام است (مگر در بعض موارد به اذن فقیه عادل) و باید دانست تا بتواند ار مرتبه پائین به مرتبه سخت تر تجاوز ننماید و تفصیل بیشتر در این مسئله در کتب فقهیه باید مراجعه شود. در آنچه گفته شد دانسته گردید که صاحب داستان مزبور در اثر ندانستن مسئله در مقام نهی از منکر خودش مبتلا به منکراتی شد و چون سید و مورد لطف حضرت آفریدگار بود خداوند او را مبتلا فرمود و در خواب هم او را به گناهش آشکار کردند و راه توبه اش که علاوه بر عذرخواهی از خداوند از آن شخصی که او را سیلی زده پوزش خواستن و رضای قلبی او را بدست آوردن راهنمائی فرمودند. خداوند ما را به گناهانمان آشنا فرماید و توبه به ما عنایت فرماید.
82 - عنایت امام حسین (علیه السلام) و نجات از غرق ورع متقی جناب شیخ محمد انصاری ساکن سرکوه داراب نقل فرمود که در سنه 1370 مشرّف شدم و پسرم مریض بود ؛ او را به قصد استشفا همراه بردم. با فرزندم کنار شریعه فرات رفتم برای غسل ؛ پس با فرزندم در گوشه ای از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و به فاصله زیادی تنها سر او را می دیدم و توانایی شنا کردن نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و او را نجات دهد؛ پس با کمال شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده و خدا را به حق (علیه السلام) قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را می دیدم که ناگاه دیدم رو به من بر می‌گردد. تا نزدیک من رسیده دست او را گرفته از آب بیرون آوردم. از حالش پرسیدم، گفت: کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی بازوی مرا گرفته بود و مرا رو به تو می آورد؛ پس سجده رفته و خدای را بر اجابت دعایم شکر نمودم.
علیه السلام عجّل الله تعالی فرجه الشریف و علیه السلام 🔻در روایت است: «گاهى در بهشت بر اهل بهشت يك تجلّى مى ‏شود كه سال ها اين ها در كمال و اوج لذت بى حس مى ‏افتند؛ يك نورى تجلّى مى‏ كند بر اهل بهشت كه نهايت لذت به آن ها دست مى ‏دهد و اصلا بى‏ حس مى ‏افتند و فكر مى‏ كنند كه خود خداى متعال با تمام زيبائيش تجلى كرده است. 🔹بعد كه به هوش مى‏ آيند مى ‏پرسند:« چه خبر بود؟ چى شد كه اين تجلى شد و اين نور بهشت را گرفت؟» به آن ها گفته مى ‏شود: « (عليه‏ السلام) آمدند رد شدند لبخندى به اهل بهشت زدند و اين نور از دندان ‏هاى مبارك حضرت سيدالشهداء (عليه ‏السلام) ساطع شد.» ‌ ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 👉 @nasery_ir ╭────๛- - 🚩 - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
88 - عنایت حسین علیه السلام به زوار قبرش بعض از موثقین اهل علم در نقل کردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور که فرمود در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر علیه السّلام مشرّف هستم و یک نفر جوان عرب معیدی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب که بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم ناگاه همان عرب معیدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت علیه السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد؛ عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام علیه السّلام پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام علیه السّلام با لبخند به تو جواب می دهد ؟ گفت مرا و پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا اینکه شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم، مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری، شاید هفته دیگر زنده نباشم. گفتم باران می بارد، هوا سرد است، مشکل است؛ نپذیرفت، ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم می دهد. ☜ از این داستان دانسته می شود چیزی که شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار می دهد و رضایت آنها را جلب می کند و و ورزی و خدمتگزاری به اهل خصوصا والدین و بالأخص زوار قبر حضرت ابی عبداللّه صلوات اللّه علیه است .
91 - شیردادن گوسفند به بچه انسان در چند سال قبل که بنده چند روزی فیروز آباد بودم در منزل مرحوم حاج خلیل و حاج عبدالجلیل (رحمة الله علیهما) که هر دو از اخیار بودند نقل کردند که در این اوقات در فیروز آباد چوپان فقیریست به نام فلان، زوجه اش وضع حمل نمود و از دنیا رفت. چوپان بیچاره که نمیتوانست صحرا نرود و گوسفند چرانی نکند چون راه اعاشه ئی جز آن نداشت و نمیتوانست دایه ئی برای نوزاد خود تدارک کند به ناچار بچه را در پارچه ای پیچید و همراه خود به صحرا برد. بچه را زیر درختی گذارد و به دنبال گوسفندان به کوه رفت؛ پس به یاد بچه افتاد که شاید از گرسنگی و ناله مرده است. به سرعت مراجعت کرد چون نزدیک شد دید بزی از گله اش برگشته و آمده نزد بچه به اختیارش پستان را رها کرد و پس از آن هر وقت بچه صدا میداد فوراً آن بز از چرا دست بر میداشت و خود را به آن بچه رسانده و به همان ترتیب او را سیر میکرد و بر میگشت برای چرا و این کار عادت همه روزه آن حیوان شد. آری آفریدگار جهان آفریده خود را که بقائش را فرموده است باید آن یعنی آنچه وسیله بقاء او است فراهم آورد و چون معده نوزاد جز شیر غذای دیگر را نتواند هضم نمود شیر را در پستان مادر درست کرده و مادر را مسخّر فرموده که پستان را در دهان بچه بگذارد چنانچه بچه را تکویناً مُلهَم ساخته که پستان را بمکد و شیر را به معده رساند. خلاصه همان خدائیکه مادر را مسخر میکند و رزق بچه را بوسیله او میرساند همان پروردگار است که حیوانی را مسخر می فرماید که بوسیله او رزق آن بچه به او برسد و هیچ جای شگفتی نیست؛ زیرا هر دو در دستگاه آفرینش و قدرت یکنواخت است. در آخر کتاب دار السلام عراقی داستانی عجیبتر نقل نموده و برای مزید در اینجا نقل میشود: شخصی از سادات محترمِ مجاور کربلا نقل کرد که من در وقتیکه با عیال خود بقصد از وطن بیرون شدم تا رسیدیم بخانقین. گماشتگان رومی ما را به جهت بروز مرض وبا در بعض بلاد ایران قرنطینه گذاشتند. اتفاقاً زوجه ام حامله بود و در همانجا وضع حمل نمود و بعد از چند روز وفات کرد. طفل بی شیر او بماند؛ پس از فراغت از دفن او از برای بچه در طلب دایه شدم کسی را نیافتم چون در کاروانسرا بُردیم و اهل آنجا غالباً سُنّی متعصّب و دشمن شیعه بودند اقدام نمینمودند بعلاوه گماشتگان رومی هم مانع بودند از خروج و دخول کاروانسرا. طفل هم بجز پستان به چیز دیگری آرامش نداشت؛ بیچاره شدم برای ساکت کردنش، پستان خودم را در دهن او گذارده پس آرام شد و مشغول مکیدن آن گردید! چون ملاحظه کردم دیدم از حلقوم او چیزی پائین میرود تعجّب کردم! پستانم را از دهانش خارج نمودم پس قطره شیری سر پستان خود دیدم چون نیک تأمل کردم از قدرت کامله خداوندِ رزّاق و برکات علیه السلام پستان خود را مانند زنان پر از شیر دیدم؛ پس بچه را شیر کامل داده خوابانیدم و از غصه راحت شدم و به همین منوال تا وارد علیهما السلام و و بعد وارد شدم و چون پس از ورود به کربلا پستانم را در دهان بچه گذاردم آرام نگرفت و چون در پستان خود تأمل کردم اثری از شیر در آن ندیدم و مانند سابق خشک بود و رطوبتی اصلاً نداشت. دانستم که تا پیش از ورود به کربلا چون مضطر بودم و هیچ چاره‌ای نبود چنین فرجی شد و الحال در کربلا که مرکز شیعه و محل اقامت من است تحصیل مُرضعه ممکن است؛ پس تفحّص کردم و مرضعه عفیفه دست آورده و او را هم برای خود عقد نمودم و شکر خدا را به جا آوردم.
99 - گریه شیر در عزای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و نیز نقل کردند از عالم بزرگوار جناب حاج سید محمد رضوی کشمیری فرزند مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری که فرمود در کشمیر به دامنه کوهی، حسینیه ای است و اطراف آن طوری است که می توان از بیرون داخل آن را دید و پشت بام آن جهت روشنایی و هوا، مقداری باز است و هر ساله ایام در آن اقامه عزای علیه السّلام می شود و جمعی از شیعیان جمع می شوند و می کنند و از شب اول محرم از بیشه نزدیک شیری می آید می رود پشت بام حسینیه و سرش را از همان روزنه داخل می کند و عزاداران را می نگرد و قطرات اشک پشت سر هم می ریزد تا هر شب به همین کیفیت ادامه می دهد و پس از پایان مجلس می رود. و فرمود در این قریه، اول محرم هیچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمی شود و با آمدن شیر معلوم می شود شب اول عاشواری حسینی علیه الصلوه و السلام است . ظهور آثار حزن از بعضی حیوانات در عاشواری حسینی علیه السّلام مکرر واقع شده و از موثقین نقل گردیده و در اینجا برای زیادتی خواننده عزیز تنها یک داستان عجیب از کتاب کلمه طیبه نوری نقل می شود: عالم جلیل و کامل نبیل صاحب کرامات باهره و مقامات ظاهره، آخوند ملا زین العابدین سلماسی (اعلی اللّه مقامه) فرمود : چون از سفر علیه السّلام مراجعت کردیم، عبور ما به کوه الوند افتاد که در نزدیکی همدان واقع شده است؛ پس در آنجا فرود آمدیم و موسم بهار بود؛ پس همراهان مشغول خیمه⛺زدن شدند و من نظر می کردم به دامنه کوه 🗻 ناگاه چشمم افتاد به چیز سفیدی چون تأمل کردم پیرمرد محاسن سفیدی را دیدم که عمامه کوچکی بر سر داشت و بر سکویی نشسته که قریب به چهار ذرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهای بزرگی چیده که بجز سر چیزی از او نمایان نبود؛ پس نزدیک او رفتم و سلام کردم و مهربانی نمودم؛ پس به من انس گرفت و از جای خود فرود آمد و مرا از حال خود خبر داد که از گروه ضالّه نیست که به جهت بیرون رفتن از عمده تکالیف، اسمهای مختلفه بر خود گذاشته اند و به اشکال عجیبه بیرون می آیند بلکه برای او دارای اهل و اولاد بوده و پس از تمشیت امور ایشان برای فراغت در عبادت از آنها عزلت اختیار کرده و در نزد او بود رساله های عملیه از علمای آن عصر و هیجده سال است که در آنجا بود. و از جمله عجایبی که دیده بود پس از استفسار از آنها گفت اول آمدن من به اینجا بود، چون پنج ماه و چیزی گذشت شبی مشغول مغرب بودم ناگاه صدای ولوله عظیمی آمد و آوازهای غریبی شنیدم ؛ پس ترسیدم و نماز را تخفیف دادم و نظر نمودم در این دشت. دیدم بیابان پر شده از حیوانات و روی به من می آیند، اضطراب و خوفم زیاد شد و از آن اجتماع تعجب کردم چون دیدم در ایشان حیوانات مختلفه و متضاده اند چون شیر و آهو و گاو کوهی و پلنگ و گرگ با هم مختلطند و به صداهای غریبی صیحه می زنند؛ پس در این محل دور من جمع شدند و سرهای خود را به سوی من بلند نموده فریاد می کردند! با خود گفتم دور است که سبب اجتماع این وحوش و درندگان که با هم دشمنند برای دریدن من باشد در حالی که خود را نمی درند؛ این نیست مگر برای امری بزرگ و حادثه ای عجیب . چون تأمل کردم به خاطرم آمد که امشب شب عاشوراست و این فریاد و فغان و اجتماع و نوحه گری برای حضرت است چون مطمئن شدم، عمامه از سر برداشتم و بر سر خود زدم. خود را از این مکان انداختم و می گفتم حسین حسین ، شهید حسین وامثال این کلمات . پس حیوانات در وسط خود جایی برایم خالی کردند و دور مرا حلقه گرفتند پس بعضی سر بر زمین می زدند و بعضی خود را در خاک می انداختند و به همین نحو بودیم تا فجر طالع شد؛ پس آنها که وحشی تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب می رفتند تا همه متفرق شدند و از آن سال تا به حال که مدت هیجده سال است این عادت ایشان است حتی اینکه گاهی عاشورا بر من مشتبه می شود پس از اجتماع آنها در این محل بر من ظاهر می گردد آنگاه عابد برخاست و خمیری کرد و آتش افروخت که دو قرص نان برای افطاری و سحری خود تدارک کند. از او خواهش کردم فردا میهمان من باشد که طبخی کنم و برایش بیاورم. گفت: روزیِ فردا را دارم اگر فردا را چیزی نرسید روز بعد مهمان تو می باشم چون شب شد به همراهان خود گفتم طعامی نیکو بسازید به جهت مهمان عزیزی که سالهاست مطبوخی نخورده. پس شب مهیا شدند و صبح از برنج طبخی نمودند و من روی سجاده ام نشسته مشغول تعقیب بودم، نزدیک طلوع آفتاب ☀️ مردی را دیدم که به شتاب بر کوه بالا می رود، ترسیدم و به خادم خود که (جعفر ) نام داشت گفتم او را نزد من آور پس او را آواز داد که بیاید، گفت تشنه ام آبی به من رسان. چون به نزد عابد رفتم آنگاه می آیم به نزد شما. چون نزد عابد رفت و چیزی به او داد و عابد از او بگرفت، برگشت به سوی ما و سلام کرد و نشست ...
100 - شفای مریض به وسیله (علیه السلام) و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند : در قندهار حسینیه ای است از اجداد ما برای اقامه عزای حضرت علیه السّلام. دختر عموی مادرم به نام ( عالمتاب ) که عمه مرحوم حاج شیخ محمد طاهر قندهاری بود با اینکه به مکتب نرفته و درس نخوانده و نمی توانست خط بخواند به واسطه صفای عقیده ای که داشت می گرفت و یک می فرستاد و دست روی سطر قرآن مجید گذارده آن را تلاوت می کرد و برای هر سطری صلواتی می فرستاد و آن را می خواند و به این ترتیب قرآن را به خوبی می خواند و الان هم چنین است . این زن پسری دارد به نام ( عبدالرؤ وف ) در بچگی در سینه و پشت او کاملاً برآمدگی ( قوز ) داشت و من خود بارها مشاهده کردم. در حسینیه مزبور، برای ، عالمتاب بچه چهارساله قوزی خودش را همراه می آورد و پدر و مادرش آرزوی مرگش را داشتند؛ چون هم خودش و هم آنها ناراحت بودند؛ پس از پایان عزاداری گردنش را به منبر می بندند و می گویند یا حسین علیه السّلام از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا شفا دهد یا مرگ ، ما خواب بودیم که ناگهان از صدای غرش همه بیدار شدیم دیدیم بدن بچه می لرزد و بلند می شود و می افتد و نعره می زند! ما پریشان شدیم ، مادرم به عالمتاب گفت بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش، که عصبانی است اعتراض نکند. مادر، بچه را در برگرفت از شدت لرزش بچه، مادر هم می لرزید تا منزلش رفتم. لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت. پس از این لرزشهای متوالی گوشتهای زیادتی آب شد و سینه و پشت او صاف گردید به طوری که هیچ اثری از برآمدگی نماند و چندی قبل که برای به اتفاق مادرش به عراق آمده بود او را ملاقات کردم جوانی رشید و بلند قد و هنوز خودش و مادرش زنده هستند.