🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت بیست وهفت @madadazshohada بعدازرفتن علی هرکسی به خانه خود
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت بیست و هشت
@madadazshohada
سمیه روی کاناپه نشسته وبه صفحه سیاه تلوزیون خیره شده.نگاهی به میوه که مادرش برایش پوست گرفته می اندازد وتکه ای ازآن رابرمیداردوداخل دهانش میگذارد.
چهار روزی ازرفتن علی میگڋردوعلی هنوزتماسی نگرفته.سمانه خانم ازآشپزخانه خارج شد:سمیه...نمیخوای بری یه سربه عاطفه و عالیه بزنی؟
سمیه بی حال جواب داد:مامان من حوصله خودمم ندارم.
=یه ببینیم علی زنگ میزنه توروازاین حال درت بیاره.
بعدازاتمام حرفش تلفن خانه زنگ خورد.سمیه باسرعت به طرف تلفن رفت وپاسخ داد:بله؟
صدای پرانرژی علی درگوشش پبچید:سلام بانوجان.خوبی؟
باشنیدن صدایش بعدچهارروز،بغض کردونتوانست چیزی بگوید.
صدای علی رنگ نگرانی گرفت:سمیه....خانمم...
+ا...الو...سلام..
_خوبی؟
+دلم...تنگ شده...برات.
_فدای دل تنگت بشم.منم دلم تنگه.ولی نمیتونم کاری کنم.فقط تحمل.
+میدونی چه حالیه که هرلحظه نگرانتم که زنده ای یانه؟سالمی یامجروح؟...حالم بده علی..این چندروز به اندازه یک سال برام گذشته.
_میدونم عزیزم.میدونم چه حالی داری..ولی...راسی سمیه من باید زود قطع کنم به ماماینام زنگ بزنم.وقت ندارم زیاد.
+باشه..ازنگرانی درم آوردی زنگ زدی.
_منم دلتنگیم دراومد.فعلا کاری نداری عزیز دلم؟
+نه..فقط خواهش میکنم تندتند زنگ بزنـ.
-چشم.سعی میکنم.لطفا به ماماینام سربزن.
+چشم.
_بی بلا.یاعلی.
+علی به همرات علیِ من😍♥️...
پ.ن:عکس رمان چطوره؟
به قلم🖊️:خادم الرضا
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
به شرط عاشقی
پارت بیست و نه
علی روی زمین کنار بقیه نشست.به زمین خیره بود وچیزی نمیگفت.حسین ضربه ای بادستش به بازوی علی زد:چته؟پکری!
_سمیه میگه نمیدونم چه حالیه که هرلحظه نگرانمه،که سالمم یانه..،که مردم یازنده...دلم کبابه براش..نباید میاوردمش تو زندگیم.خیلی اذیت میشه.
محمد رضا که روبرویش نشسته،گفت:خانم منم همینطوره.همین حرفارومیزنه بهم...میگه شب تا صبح یه چشمم خونه یه چشمم اشک.میگه روزی به زور مامان باباش یه بشقاب غذامیخوره.منم خیلی نگرانشم.نمیدونم چیکارباید بکنم.داره خودشونابودمیکنه.
_حسین کاش به حرف مامان گوش نمیدادم که زن بگیرم.
+چی بگم!
لحظه ای بعد صدای تیراندازی و بمب آمد.محسن وارد چادر شدوهول گفت:بچه ها حمله کردن بهمون.بدویید.وفوری خارج میشود.علی فوری بلند شدوتفنگ کلاش رابرداشت و ازچادر خارج شد..
🌷🌷🌷@madadazshohada
داعشی هابعداز چنددقیقه ای جنگ،رفتند.
خیلی هامجروح وخیلی ها شهید شده بودند.علی نگاهی به مجروح هاانداخت که محمد رضارادید که روی زمین افتاده ونزدیک قلبش تیر خورده.بادو به طرفش رفت و کنارش زانوزد:محمد...خوبی؟
+آ....ر...ه
علی به طرف بقیه برگشت:بچه هابیاید کمک کنید محمدو ببریم تو.
محمد دستش راگرفت:علی...
_جانم؟
+س...سر...سرمو...بلند....کُ...کن..خـ..خانم...بی...بی...او..مده..
علی سرش را بلندکرد وآرام اشک ریخت.
+یا.....زیـ...نب(س)....
وچشمانش رابرای همیشه بست😭....
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ تو را که با آن کت و شلوار پر از خاطره و پیرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ تو را که با آن کت و شلوار پر از خاطره و پیرا
@madadazshohada
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
ما هم خوشبختانه زیاد رفته بودیم همدان و چند جین خاطره برای تعریف کردن داشتیم. حرف توی حرف ،آمد خاطره ی کت و شلوار را می خواستم بگویم. تو که نمیدانی وقتی شانه به شانه ی من توی پاساژ راه میرفتی و کت و شلوارها را برانداز میکردی من توی چه فضایی بودم انگار خدا آن بالا سبدهای گل و نقلهای رنگی داده باشد دست فرشته ها و آنها هم همین طور بی حساب کتاب بریزند روی سرمان زنها حرف عروسی میشود همه بیست ساله می.شوند به سن و سال نیست که مثل تازه عروس ها همه ی دنیا را صورتی می.دیدم کل کلی و صورتی من رفتم توی فکرو خیال خودم و حواسم پرت شد بعد دیدم توی یک مغازه داری با فروشنده حرف میزنی من را که دیدی :گفتی مامان بیا یه دونه روانتخاب کن.»
من بی خبر از حرفهای تو و فروشنده یکی یکی کت و شلورهای روی رگال را زدم کنار و رسیدم به کت و شلوار بادمجانی و پیش خودم تصور کردم که تو توی این لباس با یک پیراهن یاسی چقدر قشنگ میشوی چه میدانستم تو هم از قبل همین راانتخاب کرده ای.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗/#پارتسیودوم
@madadazshohada
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼سلام
هرکس تقاضای ختم قران یا ختم صلوات یا ختم ۴۰ سوره یس یاختم امن یجیب و .....داشت
به من پیام بده و هدیه اش رو پرداخت کنه و این مبلغ صرف امور خیر میشه
حالا به هر نیتی (اموات،شفای مریض، حل مشکل.......)
بعد اعضای گروه ذکرها و ختم ها رو انجام میدن
و خانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در اون کار خیر شریکنند.
هدیه ختم قران ۳۰۰ تومن
ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۵۰ تومن
ختم ۴۰ حدیث کسا ۵۰ تومن
ختم ۴۰ سوره یس ۶۰ تومن
ختم ۴۰ سوره ملک ۴۰ تومن
ختم۴۰ سوره الرحمن ۵۰ تومن
ختم ۴۰ سوره واقعه ۵۰ تومن
ختم ۴۰ سوره حشر ۵۰ تومن
ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۶۰ تومن
ختم ۴۰ ایه الکرسی ۳۰ تومن
ختم ۴۰ دعای فرج ۳۰ تومن
ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۳۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۱۵۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۱۵۰ تومن
ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۰۰ تومن
💳6037691638770875
(زهرا عزیزخانی)
لطفاً بعد واریز خبر بدید
برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇
@yazaahrah
گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌺 مدد از شهدا 🌺
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @madadazshohada
یادتون نره❤️
یا علی✋
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
16.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم❤
@madadazshohada
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه حل مشکلات
✍حجت الاسلام عالی:خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بهاءالدینی را می فرمودند برای گره های زندگیتون{اگر یک گره ای افتاد تو زندگی مادی یا معنوی تون که نمیدونید از کجا دارید می خورید آیت الله بهاء الدینی فرمودند چهار کار را انجام بدهید این چهار تا کار هر کدام گره ای را باز می کند{مثلا بی برکتی افتاده تو کارش، زندگیش تا یک جا پیش میره ولی به مشکل بر میخوره)
فرمودند چهار کار رو انجام بدید
۱-صدقه بدید،۲-رد مظالم بدید که اگر احیانا به کسی ظلم کردید یا نفرین کسی پشت سرتونه دامن گیرتون نشه۳-حدیث کسا بخونید و آخرش توسل به حضرت زهرا کنید چون محور حدیث کسا حضرت زهرا سلام الله علیها هستند۴-اگر امکان داشت قربانی کنید
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ۱۰ ربیع الاول،
💓سالگرد ازدواج ملکوتی پیامبر اکرم (ص)
🌸و حضرت خدیجه کبری (س)
🌸خجسته و فرخنده باد.
@madadazshohada
💢زیارت ائمه بقیع علیهم السلام در روز سهشنبه
🔸خواندن این زیارت نامه فقط یک دقیقه زمان میبرد .
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر بولدوزری برای مشکلات زندگی❤🥰
پیشنهاد ویژه🤗حتما گوش بدید و برای همه بفرستید⚘💛ارسال با لینک کانال💛
استاددانشمند
@madadazshohada
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باریکلا...
بچه بسیجی به این میگن..😊✌️
اولین دختر خلبان بسیجی
مسلط به پرواز با پرنده عملیاتی جایرو کوپتر..
یه جاش یه نکته میگه خیلی دقیق..
میگه اون بالا که هستی دیگه همه چی خداست..
آفرین دختر..
دم شما گرم..
بسی افتخار کردیم به دختر ایرانیه محجبه و چادری و ولایتمداره کشور عزیزمون🇮🇷✌️
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب سلام الله علیها
@madadazshohada
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
✍جلوه های غیبی شهید محمد حسین یوسف الهی به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب لحظه های آسمانی غلامعلی رجایی...
🔹یک روز با شهید محمد حسین یوسف الهی به طرف آبادان میرفتیم.
🔸در بین راه با توجه به اینکه عملیات گذشته ما خیلی موفقیت آمیز نبودند و عملیات بزرگی هم در پیش داشتیم به او گفتم : این عملیات نتیجه مناسب نخواهد داشت.
🔹پرسید چطور؟ گفتم: برای اینکه این عملیات سختی است و من بعید میدانم موفق شویم.
🔸حسین گفت : اتفاقاً من معتقدم ما در این عملیات موفق میشویم از او پرسیدم از کجا اینطور اطمینان داری؟
🔹خندهای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی گفت : حسین پسر غلامحسین به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم.
🔸چون میدانستم لابد خبری هست که اینطور محکم حرف میزند از او پرسیدم یعنی چه ؟ از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم.
🔹پرسیدم خوب از کجا خبر داری؟ گفت: به من گفتهاند که ما پیروز میشویم پرسیدم چه کسی به تو گفته؟
💢جواب داد حضرت زینب علیه السلام...
🔸پرسیدم در خواب تو گفته یا در بیداری؟
🔹با خنده جواب داد تو به این چه کار داری فقط بدان بی بی به من گفت: شما در این عملیات بر دشمن پیروز میشوید و من هم به همین دلیل میگویم قطعاً موفق میشویم.
🔸هرچه از او خواستم برای من که فرماندهاش بودم بیشتر توضیح دهد به همین چند جمله اکتفا کرد و چیز دیگری نگفت.
🔹وقتی عملیات با موفقیت به اتمام رسید به یاد حرفهای آن روز حسین و قطعیتی که در کلامش بود افتادم.
@madadazshohada
با سلام
۴۰روزه که پدرمو ازدست دادم خواب پدرمو دیدم بغلش کردم بوسیدمش ولی انگار ناراحت بود بهش گفتم چیشده؟
درجوابم گفت تو ۲۸سالگی یکی از دوستامو زدم الان بخاطر همین موضوع اینجا دارم اذیت میشم
✅تا وقت هست حلالیت بطلبید..
ارسالی اعضا ⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهـدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهـدا زندگی کردن باشید.🌱
سلام و درود خدا بر #شهدا
یادشان با ذکر #صلوات🌹
#رفیق_شهیدم
@madadazshohada
اکبر آقابابایی، فرزند حسینعلی، در سال ۱۳۴۰ در نزدیکی شهر اصفهان به دنیا آمد.
وی در خانوادهای مذهبی و متوسط رشد کرد، همزمان با ورود به مدرسه، به آموزش قرائت قرآن کریم را آغاز کرد.
در دوره نوجوانی اوقات فراغت خود را در کارخانه «سنگ بری» میگذراند، تا به نوبه خود سهمی در تأمین معاش خانواده داشته باشد. وی در بهمن ماه سال 1357 در کمیته دفاع شهری اصفهان فعالیت خود را آغاز کرد.
چندی بعد به عنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به کار شد و با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را بر عهده گرفت.
آقابابایی در سال 1362 به سمت فرماندهی عملیات ناحیه شمال غرب و کردستان منصوب شد و بعد از مدتی به علت توانائی و کاردانیاش فرماندهی تیپ 18 الغدیر را پذیرفت.
او در طول سالهای دفاع مقدس در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و چندین مرتبه مجروح شد، اما عملیات کربلای5، برگ زرینی از رشادتهای او در دوران دفاع مقدس بود.
بمباران شیمیایی دشمن بعثی در این عملیات، برای همیشه آن سردار رشید سپاه اسلام را به بستر بیماری انداخت.
جانباز سرافراز اکبر آقابابایی، سرانجام پس از سالها صبوری در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحیت شیمیاییاش در سحرگاه پنجم شهریور ماه 1375 در حالی که فرازهایی از زیارت عاشورا را زمزمه میکرد، هنگام دمیدن سپیده سحر همراه قافله صبح به آسمان پر کشید و به فیض شهادت رسید.
حاج اکبر آقابابایی در زمان شهادت، فرمانده عملیات یکی از یگانهای سپاه پاسداران بود که به سپاه قدس شهرت دارد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید اکبر اقابابایی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @madadazshohada به شرط عاشقی پارت بیست و نه علی روی زمین کنار بقیه نشست.ب
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت سی
@madadazshohada
علی وحسین کنار هم نشسته بودندوهردوناراحت به رمین خیره بودند.
_طفلی زنش حسین...چی میکشه...
+آره...
صحنه شهادت محمد جلو چشمش آمد.شروع کرد به اشک ریختن.
_حسین میگف حضرت زینب اومده.
..خدایا....خودت به خانوادش صبر بده.
+میگف امشب ازامام علی(ع)شهادتمومیگیرم...قبل اینکه بخواد،امام علی داد بهش.
_حسین....یچیزی بهت میگم..اگه شهید شدم برسونش به ماماینا...وصییته..
+ب....بگو...
_به ماماینابگواگه شهید شدم بیشتر از همه حواسشون به سمیه باشه....دورشو بگیرن...نذارن زیاداذیت شه...تنهاش نذارن.اون طاقتشو نداره...
سرش راروی شانه حسین گڋاشت و هق هق کرد:همسرای شهداچجوری تحمل میکنن حسین؟
اون اولای عقد،یه شب اومدن خونمون...سمیه داش سالاد خرد میکرد..دستشو برید..داشتم سکته میکردم حسین....طاقت نداشتم اونطوری ببینمش...چطوری تحمل میکنن عشقشون....تمام زندگیشون....بره شهید شه.
+بنظر من اونااجرشون بیشتر از خود شهداس.
_حسین بعدمن سمیه چیکارمیکنه؟؟چطوری زندگی میکنه؟؟نباید میاوردمش توزندگیم.بعدمن چقد میخواد سختی بکشه!!
+خداخودش طاقتشو میده علی.مطمئن باش.خودش حواسش هس به خانمت.
_میدونم....فقط این یکم دلمو گرم میکنه.اینکه خداحواسش هس به بنده هاش.هوامونو داره،نمیڋاره تنهابمونیم.....محمدوکی میبرنش ایران؟
+نمیدونم.باید از فرمانده بپرسیم.....
به قلم🖊️:خادم الرضا
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت سی ویک
@madadazshohada
مانتوی مشکی اش را باشلوار لی مشکی وروسری مشکی پوشید.چادرمشکی ساده اش راهم پوشیدوکیفش را دردست گرفت.ازاتاقش خارج شد.سینا هم ازاتاقش خارج شد:اماده ای سمیه؟
+بله داداش،بریم.
ازپدرومادرشان خداحافظی کردند وازخانه خارج شدند.امشب شب بیست و سوم ماه رمضان است.سمانه خانم وآقا مهدی باهم به مسجد میرفتندوسمیه هم باسینا به بیت رهبری میرفتند.بعدازچهل وپنج دقیقه به بیت رسیدند.سمیه ازسینا خداحافظی کردوبه سمت زنانه رفت.گوشه ای نشست وقرآنش رابازکرد وشروع کردبه خواندن سوره عنکبوت.حین خواندن اشک هایش فروریختند.قرآن رابست،سرش راروی زانوهایش گذاشت وهق هق کرد.بین گریه هایش گفت:خدایا...علی موسالم برگردون،طاقت ندارم چیزیش شه طاقت ندارم...
انشب کلی گریه کرد و از خدا سلامتی علی را خواست.
🌷🌷🌷@madadazshohada
هشت روز بعد،یعنی روزاول ماه شوال سمیه به خانه خانواده علی رفت تاسری بهشان بزند،ازتاکسی پیاده شدوازراننده تشکرکرد.زنگ رافشرد.
بعدازچندثانیه صدای عالیه آمد:سلام زنداداش خوش اومدی بیاتو.بعددررا باز کرد.سمیه به طبقه بالارفت.عالیه دم در ایستاده بود:سلام سمیه جون.
+سلام عزیزم.
=بیابغلم.چندروزه نیومدی مدرسه.دلم خیلی تنگ شده برات.
+فدات شم.
=خدانکنه.توفدای من شی جواب علیو کی میده؟
وپشت بندش خندید....
@madadazshohada
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد....
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ ما هم خوشبختانه زیاد رفته بودیم همدان و چند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ ما هم خوشبختانه زیاد رفته بودیم همدان و چند
❥:@madadazshohada
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
و به فروشنده گفته ای ۱۰۰ درصد مامانم همین رو انتخاب میکنه شک نکن!»هربار که میخواستیم برویم خانه ی پدرخانمت، چقدر ما را حرص میدادی. خواهرت بیشتر حرص و جوش می خورد .البته هی از در اتاق تورد می شد و می گفت: نوید پاشو تنبل خان دیر شد، همه استرس دارن غیرتو! تو هم بیخیال میخوابیدی روی تخت و به عکسهای بالای سرت خیره می شدی به شهدایی که عکسشان را زده بودی روی سقف اتاق. درست جایی که برق چشمهایشان بیفتد توی نگاه تو تازه نیم ساعت به رفتن با آرامش همیشگی بلند میشدی و حوله ات را بر میداشتی و میرفتی حمام جیغ خواهرت در می آمد ولی بی فایده بود! هیچ وقت نفهمیدم وقتی به عکس آن شهدا خیره می شوی، به چی فکر میکنی. هیچ وقت نخواستم باور کنم این قدر مشتاق شهادتی. حتی وقتی که روی دیوار اتاقت درست روبه روی جایی که نماز میخوانی آن شعرها و مناجاتها را میدیدم می دیدم نوشتهای یا رب المستغفرين بالاسحار می فهمیدم سحرهای تو شبیه بقیه ی آدمهایی که میبینم نیست ولی نمیخواستم باور کنم. قبل ازدواج می دیدم می نشینی توی اتاق و توی دفترت می نویسی؛ ولی نمیدانستم داری با خدای خودت مناجات میکنی به خواهرت میگفتم ببین بچه م به زن خوب گیرش نیومد داره غصه میخوره رفته تو خودش داره درد دلاش رو مینویسه! بعضی وقت ها دلمان میخواست مثل قبل بیشتر بیایی توی هال و کنار ما بنشینی و با هم حرف بزنیم؛ مثل همان وقتها که از اتاقت می آمدی بیرون و با خنده به من و خواهرت میگفتی خب بیاین غیبت کنیم!
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتسیوسوم
@madadazshohada