با سلام یک سوره انعام و یک سوره نمل
دوست خوبم اون دختر نوجوان که گفتم تو.کما هس گاز گرفته بودش خدا روشکر بهوش اومد حالش خوب شده مرخص شده تازه یه چیزهاییم دیده بود روحش در کما
که بیابان بوده و صحرا حالا من خلاصش براتون میگم امام زمان گفته من میدمت بغل بابات 😢
ممنونم از دعاهای همه اعضای گروه و شما بزرگوار
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـلام برخدای مهربان و امام زمانم❤️
☀️امروز چهارشنبه
☀️ ۲۵ بهمن ١۴٠٢ ه. ش
🌙 ۴ شعبان ١۴۴۵ ه۰ق
🌲14فوریه 2024 ميلادی
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
🏝فرا رسیدن سالروز ولادت فرخنده و مبارک مظهر ایثار، جوانمردی و معرفت به امام، قمر بنیهاشم، حضرت أباالفضل العبّاس علیهالسّلام را به محضر مقدّس حضرت ولیّعصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف و همهی شیعیان و ارادتمندان حضرتش تبریک و تهنیت عرض مینمائیم.
▫️ خدایا به معرفت حضرت عبّاس علیهالسّلام، به ما معرفت به امام زمانمان را بیاموز و ما را برای ظهور باشکوهش شایسته و آماده بگردان.
▫️ الهی بأباالفضل العباس عجّل لولیّک الفرج
https://eitaa.com/madadazshohada
🏝زندگینامه حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام!🏝
💥 روز چهارم ماه شعبان، میلاد اباالفضل العبّاس، فرزند رشید امیرالمؤمنین و برادر بزرگوار امام حسین علیهم السّلام است.
🌷چقدر زیبا و معنادار است که ایشان حتّیٰ در تولّد، بر برادر سبقت نگرفتند....
✔مؤدّبانه گذاشتند ابتدا یاد، نام و میلاد برادر بزرگوارشان اباعبدالله الحسین علیه السّلام بزرگ داشته شود و در روز بعد، میلاد ایشان بزرگ داشته شود.
🎈 وقتی فاطمهی کِلابیه ، ملقّب به اُمالبَنین، اباالفضل العبّاس علیه السّلام را که نخستین فرزندشان از امیرالمؤمنین علیه السّلام بود، به دنیا آوردند، قُنداقهی ایشان را به دست امیرالمؤمنین علیه السّلام دادند.
🌹 امیرالمؤمنین به گوش راست ایشان اذان گفتند؛ به گوش چپشان هم اقامه فرمودند؛ بعد شروع به نگریستن او کردند.
🍀 دستهای اباالفضل العبّاس را میبوسیدند و اشک میریختند. طوری که مادر نگران شدند که نکند در اندام و پیکر فرزندی که از ایشان به دنیا آمده است، نُقصانی وجود دارد.
🌸 وقتی از امیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال کردند؛ حضرت فرمودند: نه. ولی این دستها روزی در نصرت و یاری برادرش حسین از پیکر جدا خواهد شد. گریهی من به این خاطر است.
🍃 سنّ اباالفضل العبّاس علیه السّلام در این عالم، بیش از حدود سی و پنج تا سی و هشت سال نبوده؛ شاید کمتر از این هم نبوده است.
حضرت اباالفضل علیه السّلام تقریباً بیست سال جوان تر از زینب کبریٰ علیها السّلام هستند.
🎈 در جنگ صفّین اباالفضل العبّاس، در کنار حَسَنِین علیهما السّلام، از سرداران سپاه امیرالمؤمنین علیه السّلام و از رزمندگان دلیر این سپاه بودند.
♦️ در این جنگ سنّ حضرت بین پانزده تا هفده سال بوده است. و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام، هجده ساله بودهاند.
☀️ اسم زیبای عبّاس را امیرالمؤمنین علیه السّلام بر حضرت نهادند؛ که به معنای شیر دِژَم و خشمگین بیشهی شجاعت است.
🎈 کنیهی معروف ایشان، اباالفضل است به این علّت که از حضرت عبّاس دو پسر باقی ماند: یکی عُبِیدُالله و دیگری فضل.
🍀 فضل فرزندی بسیار زیبارو و باکمال بود. هم کمالات معنوی و هم کمالات ظاهری داشت و به لحاظ او، به حضرت عبّاس ، ابوالفضل گفته شده است.
🌹از لقبهای دیگر حضرت، قمر بنیهاشم است. زیبایی چهرهی ظاهری و پیکر جسمانی حضرت ابوالفضل علیه السّلام و خصوصیات بی نظیر اخلاقی، سبب شد که به ایشان «قَمَرُ الهاشمیّین» یا قمر بنیهاشم میگفتند.
🎈 از القاب حضرت بابُ الحَوائِج است. یعنی دری که از آن همهی حاجتها برمیآید.
🙏البتّه بابُ الحَوائِج معانی مختلفی دارد. ولی اوّلین معنا و ظاهری ترین معنایش همین است؛ یعنی کسی که برای رسیدن به حاجات، باید از راه او وارد شد و از در حضرت عبّاس علیه السّلام میتوان به نیازهای خود راه پیدا کرد...
📙استاد مهدی طیّب
@madadazshohada
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
♨️ وفاداری و تسلیم حضرت عباس(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
❣﷽❣
🌺نماز #كن_فيكون حضرت #ابوالفضل-عباس(ع) بسيار مجرب🌺
#سه_نمازدو_ركعتي_توسل_به_حضرت_ابوالفضل_العباس (ع)
✳️در هر ركعت بعد از حمد و سوره #صد مرتبه✨يا حيُّ ياقيُّوم✨ بعدازسلام نماز تسبيحات حضرت زهرا عليه السلام بعد از تسبيحات #صد مرتبه ✨صلوات✨ بر حضرت ابوالفضل العباس بعد با اشاره انگشت سبابه دست راست به جانب قبله كرده و #صد مرتبه ميگويي✨ السلام عليك يا ابوالفضل عباس عليه السلام ✨بعد از آن سر به سجده گذاشته دو دست از سر بالا امده و 25 مرتبه ميگويي الهي به دو دست بريده #ابوالفضل_العباس بعد حاجت خود را از آقا حضرت ابوالفضل بخواهيد.
🍂سه نماز نذر آقا كرده دو تا از نمازها را ادا كرده ويكي از نماز ها را گرو نگه ميداريم بعد از اجابت #حاجت ادا ميكنيم .
🎁اين نماز هديه آقا امام رضا میباشد
#حاجت_دارها
🌹🌺جهت ازدواج زود، گشایش کار، رزق زیاد، پرداخت بدهکاری، آزادی زندانی، شفای بیمار، طلب حاجات و...
👌دعای مجرب
حضرت (ابولفضل عباس علیه السلام)
🌹نام مبارک حضرت قمر بنی هاشم ( #عباس ) است به ابجد 133
🌹👌واین ختم یکی از ختم های تجربه و مجرب است که 133 مرتبه این عبارت را بخوانند حاجتشان روا خواهد شد ان شاءالله
«یاٰ کٰاشِفُ الْکَرْبْ عَنْ وَجه الْحُسیِنْ اِکْشِف کَربی بِحَّقِ اَخیٖکَ الْحُسَینْ عَلَّیهُ الْسَلاٰمْ»
🗝 نماز حضرت ابوالفضل
2. رکعت
هر رکعت حمد 1 مرتبه 110 یاحی یا قیوم
بعد از سلام تسبیح حضرت زهرا س
بعد 100 مرتبه یاحی یا قیوم
بعد پیشانی روی مهر 100 صلوات
این نماز تا 21 روز ادامه دهید
🎍بسیار مجرب است
👌نماز ازشیخ بهائی
التماس دعای فرج 🙏🌹
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
@madadazshohada
می گویند زنهای عرب دلشان که میگیرد، غصه که میافتد به جانشان، راه کج میکنند سوی حرم تو آقا🥲🥺.....
مینشینند یک گوشه ،چادرشان را روی صورتشان میکشند هی میگویند یا عباس ادرکنی، ادرکنی بحق #اخیک_الحسین...
اصلا حرمت معروف است به عقدهگشایی و باز کردن سفرهی دل...
میگویند شما #کاشف_الکرب حسینی آقا💚
میگویند هر که میرود #کربلا
غمهای دلش حواله میشود به سوی #حرم شما....
عقدههای دلش باز میشود در آن صحن، دلش آرام میگیرد...
#یا_عباس...
کربهایم را برایت آوردهام
غصههایم را آوردهام
نه راهی به #مشهد #الرضا دارم نه به کربلا😢
ماندهام در این شهر پر التهاب😔
ماندهام در این خستگی😭😭😭
نذر کردهام برای دل خستهام، نذر کردهام امشب بنشینم گوشهای و برای دل خستهام که بی #صاحب_الزمان راحت زندگی میکند برای #تعجیل در فرجش 133 بار بخوانم:
"یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
#یا_عباس_ادرکنی
#میلاد_حضرت_ابالفضل_علیهالسلام
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِکَ_الْفَرَج🤲
#اعیاد_شعبانیه
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
خوشآمدی#علمدار🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر گرفتاری بگو یا ابالفضل
مولودی زیبای لری، بمناسبت #میلاد_حضرت_عباس(ع) در برنامه حسینیه معلی امشب
💔دو برادر که باهم شهید شدند.
📕 بر اساس آنچه که در کتاب "راهیان علقمه" آمده است:
🔸پدر و مادر این دو شهید عزیز در ابتدا صاحب فرزند نمیشدند.
وقتی از همه جا ناامید شدند
به ساحت مقدس آقا قمر بنی هاشم (علیهالسلام) متوسل میشوند.
در مدت کوتاهی خداوند دو فرزند پسر به این خانواده عطا میکند
❤️ آنها به رسم قدردانی و تشکر از ساقی کربلا نام این فرزندان را به نام مولایشان ابوالفضل و عباسعلی نام گذاری میکنند
🔸ابوالفضل و عباسعلی با اعزام به جبهه در عملیاتهای مختلف شرکت کرده و در واحد اطلاعات عملیاتِ لشکر۱۷ علیبنابیطالب (علیهالسلام) سازماندهی شدند.
✨ این دو برادر بارها خبر داده بودند که
ما هر دو با هم شهید خواهیم شد.
حتی در روزهای قبل شهادت از همه دوستان و فامیل حلالیت طلبیدند.
🌹 سرانجام در شب چهارم شعبان، سالروز میلاد حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) در بمباران مقر نیروهای لشکر۱۷ علیبنابیطالب (علیهالسلام) به شهادت رسیده و به نزد مولای خود شتافتند.
شهدای دفاع مقدس :
#شهید_عباسعلی_مردای
#شهید_ابوالفضل_مرادی
#میلاد_حضرت_عباس
الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
┈┄┅═✾•🌺•✾═┅┄┈
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهیدان مرادی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر ان شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت۴۵ فصل هشتم: پیک علی قسمت دوم @madadazshohada قبل از سفر، بچهها چیزهایی سفارش داده بودند که ب
قسمت۴۶
@madadazshohada
فصل هشتم: پیک علی
قسمت سوم
امیر خوب بلد بود چطور با حرفهای قلمبه سلمبه رجب را ساکت کند. نشسته بودم پشتبام و لباسهایش را میشستم؛ بدجور شوره زده بود و همه جای آن پوسیده بود. گفتم: «خدایا! این بچه چطور تو گرمای خوزستان طاقت میاره؟!» با بوسهی امیر به خودم آمدم. گفت: «مامان چرا رنگت پریده؟! باز رفتی خون دادی؟!» گفتم: «نه مامان جان، خون ندادم. لباسات رو که دیدم گریهم گرفت. امیر! اونجا هوا خیلی گرمه؟!» کمی سر به سرم گذاشت و شلنگ آب را به طرفم گرفت تا سرحال شدم.
ماه رمضان بود. سر سفره افطار، دو سه قاشق بیشتر غذا نمیخورد و کنار میرفت. آب یخ نمیخورد. برایم سؤال شده بود نکند مریض شده؟! کلی اصرار کردم تا زبان باز کرد: «مامان جان! اگه آب یخ بهم مزه کنه، دیگه تو گرمای خوزستان دووم نمیارم؛ نباید به این چیزا عادت کنم!» در همان چند هفته، جبهه اثر خودش را روی امیر گذاشته بود؛ برای خودش مردی شده بود. یک هفته بیشتر تهران نماند. چند دست زیرپوش نخی برایش خریدم تا در گرمای سخت جنوب کمتر عرقسوز شود. دلم نیامد با کفشهای پاره راهیاش کنم. یک جفت کتانی خوب هم برایش خریدم. میدانستم قبل از اینکه به منطقه برسد، همه را بخشیده. رجب تا دم اتوبوس رفت و بدرقهاش کرد.
امیر مرتب نامه میفرستاد. علی مینشست کنار من و رجب، نامه را باز میکرد و برایمان میخواند: «پدر و مادر عزیزم! تشکر میکنم از شما، چون ما را جوری تربیت کردید که راه خودمان را پیدا کردیم و در مسیر انقلاب قرار گرفتیم. خدا را شاکرم بهخاطر نان حلالی که بر سر سفره گذاشتید. میخواهم برایتان بگویم جبهه کجاست. جبهه جایی است که ما خدا را رو در رو میبینیم و از همیشه به او نزدیکتر هستیم. اینجا همه از دنیا بریدهاند و فقط خدا را در نظر میگیرند. ما با تمام وجود خدا را حس میکنیم...» هر نامهای که میفرستاد، قوت قلب بود برایمان. از خدا میگفت، و توصیه به پشتیبانی و حمایت از امام میکرد.
در همهی آن چند ماه، هرچه جنس کوپنی اعلام شده بود انبار کردم برای روزی که امیر به خانه برمیگردد. دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم. امیر بعد از چند ماه به خانه برگشت. تا امیرم آمد، جان دوباره گرفتم؛ سیر نمیشدم از تماشایش. در خیال خودم او را داماد کردم. آخ که تماشای آن قامت رعنا در لباس دامادی چه لذتی داشت! چند روزی بیشتر تهران نماند و ساکش را بست. نیمههای شب دلدرد شدیدی گرفت؛ رفتیم درمانگاه. دکتر معاینهاش کرد و گفت: «فعلا سِرُم بزنه، ولی بعد برسونیدش بیمارستان که اوضاع خوبی نداره.» سرم که تمام شد، دستش را روی شکمش گذاشت و محکم فشار داد. بعد بلند شد و روی تخت نشست.
- مامان! بریم خونه، حالم خوب شد.
- امیر جان! دیدی دکتر چی گفت؟ باید بریم بیمارستان، حالت خوب نیست پسرم!
- نه مامان جان! من خوب شدم. باید برگردم جبهه، وقت بیمارستان رفتن ندارم.
هرچه اصرار کردم زیر بار نرفت. برگشتیم خانه. یکی دو روز بعد خداحافظی کرد و برگشت منطقه تا به عملیات برسد.
@madadazshohada
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
قسمت ۴۷
@madadazshohada
فصل هشتم: پیک علی
قسمت چهارم
از طرف جهاد اردوی خانوادگی مشهد برایمان ترتیب داده بودند. رجب راضی نشد مغازه را ببندد و همراه ما بیاید. حسین تهران ماند و من همراه علی رفتم مشهد. بعد از تحمل چند ماه سختی و آنهمه فشار روحی، فقط زیارت امام رضا (علیهالسلام) حالم را خوب میکرد. سحر از حرم برگشتم. چشمم سنگین شد و خوابم برد. صبح از خواب پریدم؛ هوا روشن شده بود. رفتم دم اتاق خواهرْ خنجلی، یکی از خانمهای جهاد.
- خنجلی جان! میشه خانومها رو جمع کنی دعای توسل بخونیم؟!
- چرا رنگت پریده شاهآبادی؟! حالت خوبه؟!
- نه، دلم مثل سیروسرکه میجوشه! دارم دیوونه میشم. شما فقط بچهها رو جمع کن دعا توسل بخونیم. یه سؤال، اگه امیر شهید شده باشه، من میتونم زودتر برگردم تهران؟!
- شاهآبادی!!! باز شروع کردی؟! هیچ معلوم هست چی میگی؟!
- سحر خواب دیدم دست گذاشتم رو شکمم و گفتم اگه امیر شهید بشه، این بچهی تو شکمم میشه امیر! از خواب پریدم. خنجلی! امیر شهید بشه، رجب آبرو برام نمیذاره! با این خوابی که دیدم، مطمئنم باردار هم هستم.
خنجلی با عصبانیت گفت: «زهرا! بس کن! اومدیم زیارت. انقدر هزیون نگو حالم بد شد. باشه اگه شهید شد، تو برو تهران.» دو سه روز بعد برگشتم. اشتباه کردم خوابم را برای رجب تعریف کردم؛ خونش به جوش آمد، عصبانی شد و از خجالتم درآمد.
بیخبری امانم را بریده بود. دل و دماغ سر کار رفتن نداشتم. میرفتم جهاد، طاقت نمیآوردم و برمیگشتم خانه. میآمدم خانه، نفسم میگرفت و برمیگشتم جهاد. آرام و قرار نداشتم. دست به کار شدم. هرچه کلهقند در خانه بود همه را شکستم، خاکش را جوشاندم و شیره درست کردم، گفتم: «این برای حلوا!» برنجها را از انبار بیرون کشیدم، پاک کردم و گذاشتم دمِ دست، گفتم: «اینم برای شام و ناهار مهمونا...»
سرخی غروب تازه به آسمان افتاده بود. وضو گرفتم و سجادهام را پهن کردم. خواستم نماز بخوانم که زنگ خانه به صدا درآمد. پای برهنه با چادرنماز دویدم و در حیاط را باز کردم. دو جوان بلند قامت حزباللهی پشت در بودند. میخکوب شدم. فهمیدند نفسم بند آمده. یکی از آن دو به طرف مغازه رفت. فوری اشاره کردم برگردد. گفتم: «آقا! آقا! بیا اینجا. شما با من کار داری؟! از کجا اومدی؟!»
- از پایگاه مقداد اومدیم.
- پیک امیر شاهآبادی هستی؟!
- بله، امیر آقا زخمی شده توی بیمارستانه.
- پسرم! به من دروغ نگو، راستش رو بگو. امیر شهید شده؟! فعلا به شوهرم چیزی نگید. پشت فر داره کار میکنه، حالش بد میشه.
- نه حاجخانوم! چرا باور نمیکنی، امیر زخمی شده.
محکم گفتم: «پسر جان! من مادرم، خبر دارم. چند روزه دلم آشوبه. شما هرچی که میدونی، بگو.» هر دو به هم نگاهی انداختند. یکیشان گفت: «خوش به سعادتتون! بله، امیر آقا به آرزوش رسیده.» از خصوصیات امیر میگفت و من به جنجالی که رجب میخواست به پا کند فکر میکردم. شماره تماسی داد برای پیگیری کارهای مراسم. قبل از خداحافظی گفت: «چند نفر از رزمندگان جبهه و بچههای پایگاه مقداد برای تشییع جنازه میان.» در را بستم و آمدم داخل خانه. چشمم سیاهی رفت، افتادم کنار سجاده. سرم را گذاشتم روی مُهر و چند بار گفتم: «خدایا شکرت بهم آبرو دادی! به شوهرم قدرت بده خودش رو کنترل کنه. هر بلایی میخواد سر من بیاره راضیام، من صبر میکنم؛ فقط نذار حُرمت شهیدم جلوی مردم شکسته بشه.»
@madadazshohada
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@madadazshohada
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»