eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
566 عکس
171 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
کوفه با آل علی دارد سر آزار ها وای از یک کاروان و دسته ی اشرار ها بانویی که سایه ی او را ندیده آفتاب می رود با شمر و خولی بر سر بازار ها هر کجا مهمان بیاید گل فشانی میکنند کوفه اما میزند سنگ از سر دیوار ها پای سرهای بریده رقص و شادی میکنند کی روا باشد به سبط مصطفی این کارها نا مسلمانان کجا یک عده زن را می برند دست بسته در میان هجمه ی انظار ها آه از این دنیا که پاکان دو عالم می روند در غل و زنجیر بین مجلس خمار ها با  کشیده تازیانه آتش از بالای بام هتک حرمت کرده اند از آل حیدر بار ها کار دنیا را ببین کین قوم کافر می دهند نسبت بی دین به جمع محفل دین دار ها سوخت قلب عالم هستی که طفلان حسین سنگ خوردند از جفای فرقه ی خونخوار ها
ای شیر زنِ واقعهٔ کرببلا ، یا زینب ای اُختِ حسین خونِ خدا ، یا زینب از صبرِ تو قامتِ مصائب خم شد تو ، ام مصائبی فقط ، یا زینب ____________________________ ای شیر زنِ کربُبَلا ام المصائب گشتی اسیر و مبتلا ام المصائب گفتی تو بر لب جمله ی الّا جمیعا در این سفر دیدی چه ها ام المصائب ✍️
4_5976397432756375506.mp3
زمان: حجم: 1.04M
‌‌﷽ ... روز و شب واست گریونم و... یادِ عاشورا دل خونم و... روضه ی گودال میخونم و ... وای حسین ۲ همدم اشک و ناله شدم روضه دارِ قافله شدم همسفر با حرمله شدم وای حسین ۲ از همه دنیا / خواهرت سیر شد به خدا بعد از تو / زینبت پیر شد شب و روز فکرِ / داغِ گودالم یادمه پرپر شد / همه آمالم * (ای حسین جانم)‌۴ دردامو نمیام به روم اما آتیش می‌ریخت از رو بوم زینب بود و مجلسِ حروم وای حسین ۲ من چی بگم از آزارِ شام پیشِ چشمای انظارِ شام ما رو بُردن تو بازار شام وای حسین ۲ دخترت تو شام / هی گله می‌کرد وقتی خولی پیشم / هلهله می‌کرد اونی که طعنه / بی امون می‌زد به لبای خشکت / خیزرون می‌زد * (ای حسین جانم)‌۴
صبح اینجا شبیه شام شده دم دروازه ازدحام شده زن رقاصه داشت کف میزد دختری بین شهر دف میزد دم دروازه ریسه بندان است دم دروازه سنگ باران است به چه روزی دچار شد زینب حالتش غصه دار شد زینب غصه ای قدر نه فلک خورده از سنان و شبث کتک خورده... سِترِ ناموسِ کبریا زینب مانده مابین لات ها زینب! از روی پشت بام سنگ زدند به حجاب عقیله چنگ زدند آه از کوچه ی یهودی ها ماند روی تنش کبودی ها زینب و هلهله؟! زبانم لال... زینب و حرمله؟! زبانم لال... دست او بسته شد میان طناب آه زینب کجا و بزم شراب؟! روز در پیش چشم او شب شد بین نامحرمان معذب شد بس کن ای روضه خوان چه می گویی؟
سلامٌ علی قلبِ زینب الصبور ابکی علی زینب الکبری و کربتها آقا اسیر عشق تو بی بال و پر نیست در راه عشق و عاشقی اصلا ضرر نیست اینجا دم دروازه ی قوم یهود است یعنی مسلمانی در این کوی و گذر نیست مشغول رقص و هلهله، کف می زنند و اینجا کسی گریان و با چشمان تر نیست پیرزنی با سنگ بر پیشانی ات زد نفرین به او، نفرین زینب بی اثر نیست با ضربه اش از روی نیزه سر زمین خورد در زیر سم اسب ها که جای سر نیست من یک تنه بین سنان و شمر و اَخنَس "عباس‌، از این ماجراها بی خبر نیست" از روی نی دیدی مرا در بین بازار؟! در بین بازار کنیزان کم خطر نیست شد آستینِ پاره ام پوشیه ی من اما خیالت تخت! اینجا رهگذر نیست از پشت بام خانه ها خاکستر داغ... "اَجر ذَوِی القُربی" ی ما در این سفر نیست بزم شراب و مجلس اغیار رفتم جایی شبیه بزم می اینقدر شر نیست با خیزرانش بر لبانت ضربه می زد جای تو در بزم یزید و طشت زر نیست خیلی میان شام اذیت شد عقیله بالاتر از شامِ بلا از هر نظر نیست اخنس(لعنت الله علیه): او از غارتگران خیام در روز عاشورا بود و از کسانی بود که بر بدن مطهر ابی عبدالله(ع) تاختند یکی از اقدامات اخنس دزدیدن عمامه ی سر اباعبدالله بود. خداوند عذابش را زیاد بگرداند ان شاالله
Nariman Panahi4_5879544305323868955.mp3
زمان: حجم: 4.69M
‌‌﷽ صَلو علی بنتِ المُرتضی ای کوه صبر و غصه و غم ها صَلو علی بنتِ المُرتضی ای قد خمیدهِ دختر زهرا عمه جانم زینب مضطر بودی و بین عده ای کافر بودی و بی یار بردنت توی کوچه و بازار بردنت خوردی زمین وسط کوچه ها ای زخمی جسارتِ اعدا اوردنت توی بزم حرام ای خواهر عفیفه ی سقا عمه جانم زینب عباست کجاست؟ جای تومگه تو نامحرماست؟ خیلی بی کسی واسه ی رقیه دلواپسی با کعب نی زدنت پشت هم ای دختر امیر دو عالم رو دوشته علم این حرم ای خواهرِ شهید محرم عمه جانم زینب افتادی زمین دیدی روی نی رأسِ شاه دین کمرت شکست تیر درد و غم رو قلبت نشست
میروم از شام گرچه سوی دشت نینوا بر دلم مانده است حسرت بر لبم دارم نوا بر دلم داغ سه ساله مانده با صد شورو شین گاه می‌گویم رقیه گاه میگویم حسین گاه یاد تشت زر با اشگ و لابه میکنم گاه یاد دختری کنج خرابه میکنم یادم آید تشت زر را و سری اندر میان یادم آید آن لبان خشک و چوب خیزران بعد از آن هم در طبق سر را نهادند و سپس تهفه آوردند تا طفلی بیافتد از نفس در عزای جانگداز پور سلطان نجف یک طرف دردانه ای افتاد و سر هم یک طرف ای سر از تن جدا ای حضرت سلطان عشق بی رقیه میروم شرمنده از شهر دمشق میروم با پیکری گویم که ای روحی فداک با دو دستم دفن کردم ماه را در زیر خاک ای برادر زینب از داغ رقیه گشته پیر جان زهرا مادرت دیگر سراغش را مگیر
آمدم از کوفه و شام بلا بعد چهل روز به کرب و بلا آمده ام خسته و خونین جگر قامتم از داغ تو باشد دو تا آمدم ای سرور لب تشنگان محضرت ای خشک لب نینوا ای شه لب تشنه سلام علیک ای که بریدند سرت از قفا چون که جدا گشت سر از پیکرت عرش سیه پوش شد از این عزا جن و بشر مویه کنان در زمین خیل ملک ناله کنان در سما نوحه گر از ماتم تو جبرئیل اشک فشان سلسله ی انبیا احمد و زهرا و علی و حسن همره زینب به غمت مبتلا خیز ز جا ای شه بی سر حسین جانب ما کن نظری یا اخا ای شه لب تشنه ی عریان بدن بی کفن کشته ی قوم دغا خیز زجا خواهرت از ره رسید خیز زجا از ره مهر و وفا آه که سر در بدنت نیست آه از چه سرت شد به روی نیزه جا پیکر صد چاک تو در خون تپید گوشه ی گودال زدی دست و پا فاطمه با روضه ات از هوش رفت گوشه ی گودال ز سوز و نوا وز نگرانی به دم واپسین بود نگاهت به سوی خیمه ها آه که ده مرکب سنگین بدن همره ده راکب بس بی حیا گشته مزین به چهل نعل نو رد شده از روی تنت بی هوا آه چه گویم که پس از کشتنت رحم نکردند به آل عبا آه چو هنگامه ی غارت رسید سوخت خیام از ستم اشقیا آتشی از نو چو بر افروختند خیمه و خرگاه تو را سوختند شمر سر آورد و سنان با شتاب بر روی نی زد سر از خون خضاب هلهله و رقص و دف و ساز بود گرد سر زاده ی ختمی مآب از پی هفتاد و دو سر روی نی دست ببستند مرا با طناب سلسله بر گردن سجاد شد داد بسی سلسله او را عذاب گفت یکی مژده که آزاد شد تشنه لبان تشنه لبان آب آب آه از آندم که خجالت کشید جرعه ای از آب بنوشد رباب آه که در سینه نمودیم حس درد فراوان و غم بی حساب آه از آندم که بسی ضجر پست زجر بدادی نوه ی بو تراب آه از آن کوفه و ابن زیاد گرچه نمودیم در آن انقلاب آه ز دروازه‌ ی ساعات و شام آه ز هر کوچه ی شام خراب آه از آن مجلس شوم یزید آه ز چشمان بد شیخ و شاب آه از آندم که فقط آستین بود سر و روی زنان را حجاب آه ز تشت زر و از خیزران آه ز ته مانده ی جام شراب آه از آندم که یزید پلید کرد گلی را به کنیزی خطاب گفت به یک زشت رخ سرخ موی گوی نمایی تو که را انتخاب چونکه شنیدم ز یزید این سخن از لب زینب بشنید این عتاب گوش کن ای کافر بی دین پست هرزه ی بی شرم پر از پیچ و تاب هست خداوند نگهدار ما هست تو را هرچه که بینی سراب گفت چه دیدی تو به صحرای طف دادمش اینگونه به سرعت جواب هر چه که دیدم همه زیبایی است امر امامم به شکیبایی است ای که کشیدند به خون پیکرت ای که دهی جان به ره داورت ای که دهی در ره دین خدا اکبر و عباس و علی اصغرت خیز زجا رخ بنما جلوه کن خیز و ببین خواهر خود در برت خیز و ببین قامت بشکسته ام با قد و بالای چنان محشرت خیز زجا زینب خود را ببین خیز و ببین گر نشود باورت بال و پرت بودم و اکنون‌ ببین اینکه چسان ریخته بال و پرت کاش نمی دیدم در قتلگاه خنجر کُندی به روی حنجرت گوشه ی گودال شنیدم که خواند روضه جانسوز تو را مادرت کاش که زینب ز غمت مرده بود دید چو بر نیزه سر انورت قاری قرآن به سر نیزه ها بودی قربان لب اطهرت آمده از شام بلا ، کربلا دلبر من دلبر تو در برت بعد چهل روز در این اربعین آمده ام جان اخا محضرت حال برادر به فدای سرت هرچه کشیده ست ستم خواهرت درد و غم و محنت و رنج و عذاب هرچه کشیده ست فدای سرت گرچه منم در بر تو شرمسار بهر رقیه و غم دخترت آه که جا ماند به ویرانسرا با رخ نیلی گل نیلوفرت جان اخا هیچ سراغش مگیر جا ن من و مادر غم پرورت تحفه برم سوی پیمبر کنون پیرهن غارت شده از پیکرت هم که برم محضر ام البنین این سپر ساقی نام آورت من که به بیداد و ستم تاختم با غم تو سوختم و ساختم
شب تیره رفت و سحر آمده پرستوی بی بال و پر آمده چه دل خسته با چشم تر آمده خمیده قد و خونجگر آمده بپا خیز جانا که زینب رسید و جانش ز هجر تو بر لب رسید از آن ظهر عاشور بیداد و داد که از صدر زین شاه عالم فتاد بر آرم دگر باره آه از نهاد چو خواهم که آن صحنه آرم به یاد بدیدم به مقتل به صد شور و شین چه کردند از روی کین با حسین به خون پیکرت را کشیدند و بعد تنت را چو گرگان دریدند و بعد سرت را ز پیکر بريدند و بعد چهل نعل تازه خريدند و بعد به سم ستوران بپرداختند و بر پیکر اطهرت تاختند پس از کشتنت لشگر اشقیا فرو مایگان بسی بی‌حیا نمودند چون غارت خیمه‌ها بیفروختندی بسی شعله ها چو بودیم در معرکه بیقرار بفرمود سجاد قُل بالفرار سپس کاروان را به اندوه و آه روانه نمودند بر قتلگاه چو بر جسم بی سر نمودم نگاه بخندید شمر لعین قاه قاه سرت بود آنگه به روی سِنان سِنان بود در دستهای سَنان سپس عترت پادشاه حجاز نشستند بر ناقه ی بی جهاز همه با دلی پُر ز سوز و گداز نشد هیچ کس بهر ما چاره ساز ز یک سوی بر خارها کودکان ز سوی دگر پا برهنه زنان چو از کربلا شد روان قافله شدند اهل بیت تو در سلسه به همراه ما خولی و حرمله شدند همسفر با کف و هلهله نگاه پلیدان بسی داد زجر مرا همره روی منحوس زجر چه گويم ز کوفه ز شهر فساد که نفرین بر آن شهر نيرنگ باد برادر از آن لحظه بیداد و داد که ، دَخَلَت زینب عَلَی بنِ زیاد اگر چه به یک خطبه ترساندمش وز آن خطبه ام آبرو بردمش چه گویم ز سختیِ در شهر شام ز خاکستر و سنگِ از روی بام چه کردند با آل خیر الانام که فرمود سجاد الشام شام به بازارِ شام و ز قوم یهود فقط رقص و آزار و دشنام بود سه روز و سه شب پشت دروازه اش به تاب و تعب پشت دروازه اش گهی تشنه لب پشت دروازه اش ز کین و غضب پشت دروازه اش معطل همه جمع سادات بود که دروازه ی نحس ساعات‌ بود چو دروازه بر روی ما باز شد غم و درد با غصه دمساز شد مصائب ز نو جمله آغاز شد فقط کارشان رقص و آواز شد نگاهِ بد و ناسزا یک طرف ز سویی دگر گشت سرها هدف به یکباره دیدم که آن قوم پست زن و مرد دارند سنگی به دست ز پرتاب زالی یهودیِ مست به ناگاه سنگی به رویت نشست سر افتاد از روی نی بر زمین چنانی که زد ناله روح الامین روانه نمودند چون کاروان به بازار برده فروشان روان یکایک بدادند ما را نشان بفرمود سجاد امان الامان به یکباره دیدیم اعجاز شد ز سویی دگر راهمان باز شد چو گشتیم وارد به کاخ یزید چه گویم برادر که چشمم چه دید ز سرهای بر نی که خون میچکید و راس تو در تشت ِمردی پلید مرا از بدن کاش میرفت جان که میزد به لبهای تو خیزران به دستان ما بود آندم طناب به دلهایمان بس غم بی حساب چو دیدم که ریزد به حال خراب به روی تو ته مانده های شراب بجوشید خون در رگ حیدری خروشید زینب پی یاوری بدو گفتم ای پَستِ دونِ دَنی که بدتر ز شیطان و اهریمنی نباشی تو در این جهان ماندنی لبان که را خیزران میزنی زنی بر لب سبط پاک رسول که بوسیده آنرا رسول و بتول مپندار با توست فتح و ظفر که مائیم ناموس خیرالبشر ز ظلم و ستم باش تو بر حذر که هر کار تو گشت ختم به شر بُوَد جای تو اسفل السافلین که ما ئیم اهل بهشت برین کنون خسته از سوی شام بلا ز عشقت رسیدم به کرب وبلا به داغت بسی گشته ام مبتلا ولی داده ام من به دین اعتلا توئی شاه کرب وبلا،شاه عشق منم فاتح کوفه شاه دمشق حسین جان قسم بر غم مادرت سراغی مگیر از غم دخترت که بیچاره زین غم شده خواهرت چه گویم ز دیدار او با سرت به غسل و کفن با تنی دردناک به کنج خرابه سپردم به خاک شدم از غم هجر روی تو پیر و از زندگانی ز داغ تو سیر شدم تا قیامت به دامت اسیر امیری حسینُ و نعم الامیر حلالم کن ای سرور عالمین حسین جان حسین جان حسین جان حسین جگر گوشه ی مرتضی و بتول ز داغت ملولم ملولم،ملول دگر عازمم سوی شهر رسول دعا کن شود حج زینب قبول سپر تحفه ام شد بر ام البنین و پیراهنت بر رسول امین
اما هوای شور عزا در قلم گرفت از غم قلم به دوش نوایش علم گرفت شب تا سحر قلم ز لبش ناله می چکید عطر حسین از لب آلاله می چکید شاعر سرود مثنوی و شرح قصه را اما قلم نگاشت غم و درد و غصه را بر صفحه زد شرر ز غم و آه جان گداز از سینه اش گشود به یکباره عقده باز با ناله گفت کاین چه غم و آه و ماتم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است یک اربعین جهان همه در آه و غم گذشت بر اهل بیت و آل پیمبر ستم گذشت گرچه حرارت قلم و صفحه پر تب است اما تمام غم به دل و قلب زینب است گفتم قلم بیا مدد دست خسته باش راوی راه قافله ی دل شکسته باش زینب رسید کرب و بلا با نوای غم بر خاک کربلا به دو صد نوحه زد علم داغ حسین بعد چهل روز مبهم است کار جهان و خلق جهان جمله در هم است زینب به سینه اش به جز از آه و درد نیست حتی به شاخ خشک دلش برگ زرد نیست این داغ بی کسی نفسش را بریده است هجده سر بریده به نی گو که دیده است بر نیزه ای عجب سر سالار زینب است بر نیزه ای سری ز علمدار زینب است بر نیزه ای دگر سر پر خون اکبر است حتی به نیزه ای سر شش ماهه اصغر است بر نیزه ای دگر سر گلگون قاسم است سر های دیگر از بدن آل هاشم است از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام دیدم به روی نیزه سر پاک تو مدام از آن دمی که راهی راه سفر شدم با دست بسته بهر یتیمان سپر شدم بودش مدام قافله در شور و ولوله سویی سنان و شمر و دگر سوی حرمله آنها سوار مرکب و با تازیانه ها از کینه می زدند به سر ها و شانه ها شلاق و تازیانه و بی گاه کعب نی این هتک حرمت و ستم و ظلم تا به کی آه از سوار ناقه ی در بین قافله سجاد بود و غل بُد و زنجیر و سلسه دیدم سری به نیزه بلند است در برم سالار و سرورم تو بُدی در برابرم دیدم نمی رسد به تو دستم برادرم از داغ تو به چوبه ی محمل زدم سرم دیدم به تشت زر سر پر خونت ای حسین دیدم ملائک اند ز داغت به شور و شین آه از دمی که زد به لبت چوب خیزران آه از دمی که چوب مکرر بزد بر آن رازی بود در این که چرا قد خمیده ام یک اربعین ز داغ تو اندوه دیده ام هر چند گفته ام ، بود این قصه نا تمام ای وای از مصائب پر درد شهر شام این ها که گفته ام سر سوزن ز غم نبود نزد جفای شامی و آزارِ از یهود دیدم که طبل خاتمه ی جنگ می زنند اما دوباره بر سر ما سنگ می زنند بنگر که بی حیایی آنان چه کرده بود آنجا که رفت قافله بازار برده بود دیدم یزید و کاخ ستم را خرابه را دیگر چگونه شرح دهم عمق ماجرا آورده ام به همره خود خیل ناله را شرمنده ام مگیر سراغ سه ساله را ظلمی که شد ز کینه ی آل امیه است جا مانده ام حسین سه ساله رقیه است شرمنده ام ز روی تو خورشید تابناک کنج خرابه ماه سپردم به دست خاک اما حسین من و جگر گوشه ی بتول از کربلا روم به سوی روضه ی رسول سوغات من ز کرب و بلا پیرهن بود پیراهن حسین شه بی کفن بود سوغات دیگری که به مام قمر برم بر مادر ادب ز قمر یک سپر برم
بالانشین نیزه ها چله دگر سرآمده چله نشین ماتمت جانب پیکر آمده خیز ز جا برادرم سید و میر و سرورم جلوه نما تو در برم خواهر مضطر آمده گر چه خمیده قامتم، همچو علیست صولتم فاتح کوفه و دمشق دختر حیدر آمده طائر پر شکسته ام اسیر دست بسته ام ببین چقدر خسته ام که طاقتم سرآمده رنج بسی کشیده ام زخم زبان شنیده ام ز داغ ها که دیده ام آه جگر بر آمده سرم به چوب محمل وراس تو روی نیزه ها اشارتی ز دل بُوَد که سوی دلبر آمده ترا به جان مادرت مپرس حال دخترت کزین عزا به قلب من داغ مکرر آمده شد اربعین ماتمت در این عزای اعظمت به پای روضه ی غمت دوباره مادر آمده
چگونه من چهل صباح بی تو بسر برم حسین(ع طاقت دل تمام شد تویی برابرم حسین(ع دلم بجستجوی توست نگاه من به خیمه ها بیا برادرم ببین چگونه مضطرم حسین(ع خمیده قامتم کنون نور نداره دیده ام منم عزیز فاطمه دختر حیدرم حسین(ع خسته ازین مصیبت و دل زده از نبودنت من چه کنم چه گونه باز بی تو بسر برم حسین(ع شد اربعین درد تو منم که روضه خوان شدم بقیع چه گونه من روم به نزد مادرم حسین(ع داغ تو زخم می زند بر دل پر شراره ام من غم دایمم دگر درد مکر رم حسین(ع سه ساله دخترت شده پر پر دست فتنه ها امانت تورا نشد که من بپرورم حسین(ع