#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_کوفه
#شام
#اسارت
#غزل
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ میزنند
یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» میکشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ میزنند
وقتی که دستهای علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ میزنند
با آنکه هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ میزنند
محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ میزنند
تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
#محمد_جواد_غفورزاده_شفق
#مصائب_کوفه
#بازار_شام
#نوحه_سینه زنی
◾بنداول
بر روی نی دیدم سرت
جان اخا کو پیکرت
پیشانیت زخمی شده
از چه شکسته شد پرت
ای قاری نیزه سوار
پاییزی هستی در بهار
پایین بیا تا بوسمت
هستی اگر پای قرار
جانم حسین جانم حسین
جانم حسین جانم حسین(۲)
◾بنددوم
من با رسن بسته شدم
از طعنهها خسته شدم
ای ماه بر نیزه ببین
گریهی پیوسته شده
آیینهدار غیرتم
با این جلال و شوکتم
بالا نشین من را ببین
با این شکوه و عزتم
جانم حسین جانم حسین
جانم حسین جانم حسین(۲)
◾بندسوم
طفلان همه آوارهاند
بی گوش و بی گوشوارهاند
در آسمانت هر کدام
یک کهکشان ستارهاند
حرفی بزن قرآن بخوان
امشب کنار من بمان
من بی تو میمیرم حسین
گلبرگهایم شد خزان
جانم حسین جانم حسین
جانم حسین جانم حسین(۲)
#مرتضی_محمودپور
#مصائب_کوفه
من از بیگانگان هرگز ننالم
که هرچه کرد با من آشنا کرد
بزرگ کوفه بودم روزگاری
اسیری با وقار من چهها کرد!
خدا لالش کند آن ساربان را...
میان خلق اسمم را صدا کرد
کنار نیزهی تو شمر آمد
اراذل را به دور ما رها کرد
سرت از روی نیزه هی میافتاد
سرت را روی نی با زور جا کرد
همانجایی که قرآن درس دادم
زنی آمد جلو، توهین به ما کرد
کنیزم آمد و نشناخت من را
برایم سفرهی خیرات وا کرد
الهی خیر از عمرش ببیند
برایم چند معجر دستوپا کرد...
اگر سر را زدم بر چوب محمل
سر من به سر تو اقتدا کرد
✍ #سیدپوریا_هاشمی
چون پیش چشمشان سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب چسان گذشت
تا بوسدش گلو نرسیدش به نیزه دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت
بر ناقه برهنه نشاندند عترتش
شاهی که یک سواره ز نُه آسمان گذشت
چون دید بانوی اسرا کز برابرش
سرهای سروران زمین و زمان گذشت
زد فرق خود به چوبه محمل چنان کز او
خون شد روان و ناله اش از فرقدان گذشت
چون راه کهکشان شده راه از نظاره گر
فریاد بانوان شه از کهکشان گذشت
زینب چو دید خیل تماشاییان به راه
کرد آستین حجاب و خجل ز آن میان گذشت
بردندشان به بارگه زاده زیاد
گفتن نیاورم که چنین و چنان گذشت
بر زانوی پلید، سر شه نهاد و گفت
سبط رسول بهر خلافت ز جان گذشت
یک قطره خون به زانویش از حلق شه چکید
سوراخ کرد جامه و از استخوان گذشت
ناسور شد جراحت و از بوی ناخوشش
خلقی نفور تا به عذاب از جهان گذشت
القصه، خواب و خور به اسیران حرام کرد
با قیدشان روانه سوی شهر شام کرد
#مصائب_کوفه
#سروش_اصفهانی
قرآن نخوان فراز سکوت منارهها
دیگر امید نیست به این استخارهها
بر نیزه ها اذان خداحافظی نگو
در گوش های زخمی بی گوشوارهها
آه ای یقینِ بی سروبیدست در سماع
آبروی آفریده برای اشارهها
طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را
با کاروان خسته «لبخند پاره» ها
بادی که بوی خون تو را در میان نهاد
یک باره با مشام غمین سوارهها
لالایی وداع شبانگاه خوانده در
آغوش ساکت و تهی گاهوارهها
پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک
یغمای پیرهن به تن خوش قوارهها
این نعش های سوخته، ققنوس های مست
آیا دوباره می رویند از شرارهها؟
در آسمانِ ظلمتِ گم کرده آفتاب
خورشید را چگونه ببینم دوباره؟ ها؟
اما سرک کشید ز گودال قتلگاه
خورشید رو به سوسوی تلخ ستارهها
#مصائب_کوفه
#سودابه_مهیجی
سبز است باغ آینه از باغبانی ات
گل کرد شوق عاطفه از مهربانی ات
از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندید گل شادمانیات
حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهدی از ناتوانیات
آن جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه می چکد از خطبه خوانیات
امّا شکست خطبه ی پولادی تو را
بر نیزه آیه های گل ناگهانیات
با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانیات
عمر سه ساله صبر دل از لاله می گرفت
آتش نمی زنیم به داغ نهانیات
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#جواد_محمد_زمانی
ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفان بر آشفته آرام وزیده
ای روضه ترین شعر غم انگیز حماسه
ای بغض ترین ابر به باران نرسیده
ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود
هر روز زمانه به غمت غصه ای افزود
غم درپی غم درپی غم درپی غم بود
ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده
من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی
تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی
تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟
که آمده ای با دل خون قد خمیده
نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل
شد شعر به یک روضه مکشوف مبدل
نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟
این بیت رسیده ست به رگ های بریده
این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش
شد باز درون دل تو شعله ور آتش
در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش
ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده
این قافله توست سوی کوفه روان است
برنیزه برای تو کسی دل نگران است
شکر است که تا شام فقط ورد زبان است
رفتید دعا گفته و دشنام شنیده
سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست
مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست
قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست
من ماندم و این شعر و گریبان دریده
#مصائب_کوفه
#سید_محمد_رضا_شرافت
در ماتمی بی انتها با چند کودک
تنها رها کردی مرا با چند کودک
یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و
من ماندم و این ماجرا با چند کودک
هی چهره ات را در سرم تکرار کردم
هی گریه کردم بی صدا با چند کودک
وقتی صدای داد و بوی دود آمد
دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟!
تا پرده خیمه به یکسو رفت دیدم
خورشید روی نیزه را با چند کودک
می خواستم پنهان کنم اما رقیه
زل زد به سرهای جدا با چند کودک
یک باره سمت خیمه هامان حمله کردند
من مانده بودم زیر پا با چند کودک
سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند
با من قبول اما چرا با چند کودک؟
وقتی سرت با من تنت از من جدا بود
راهی شدم از کربلا با چند کودک
ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند
مردم میان کوچه ها با چند کودک
در راه هم گویی هزاران حرف دارند
با صورت خونی بابا چند کودک
لب تشنه خواهر فقط لب تر کن امروز
باید بیایم تا کجا با چند کودک؟!
#مصائب_کوفه
#حسن_اسحاقی
ای ماه شبهای زینب
ذکر و آوای زینب
روی نیزه تو هستی
قوّت پای زینب
ای برادر _ جان خواهر (۲)
پابه پای سرت می آیم
همره دخترت می آیم
تا ره آخرت می آیم ۲ حسین
سیدی با اباعبدالله
ای قاری خوش زبانم
کن نظر مهربانم
مثل تو شعله خورده
خرمن گیسوانم
ای نگارم _ بی قرارم(۲)
وایِ من بسته خون چشمانت
پاره گشته لب خندانت
سنگ کین خورده بر دندانت۲ حسین
سیدی با اباعبدالله
ای مقتدای کریمان
کن نظر بر یتیمان
دشمنت نان و خرما
میدهد بر اسیران
خسته جانم _ نوحه خوانم(۲)
از غمت قدکمان شد زینب
بندِ نامحرمان شد زینب
همسفر با سنان شد زینب ۲ حسین
سیدی با اباعبدالله
#نوحه
#اسارت
#مصائب_کوفه
#مجتبی_صمدی_شهاب
🏴سبک زمزمه یا واحد سنگین ایام اسارت آل الله در کوفه
#زمزمه
#واحد
#مصائب_کوفه
#قرآن_روی_نیزه_ها
🏴بند اول
قرآنِ روی نیزه ها،صوتت چه دلنشین است
آرام قلب زینب و،سُکینه این طنین است
پشت سرت می آیم و،در سوگ تو نشستم
باشد گواه غربتم،اینجا دو دست بستم
با خطبه هایم،یار تو هستم
غمخوار من غمخوار تو هستم
سالار من پا کار تو هستم
حسین من ای شهید مظلوم
🏴بند دوم
دارد نگاهت میکِشد،من را به سوی نیزه
صحرا به صحرا میروم،در جستجوی نیزه
کرده غمت آشفته ام،ای مه جبین برادر
شد آرزویم بوسه ای،بر آن بریده حنجر
هر جا روی من،با تو میایم
که گفته از تو،اخا جدایم
با غربت کوفه آشنایم
حسین من ای شهید مظلوم
🏴بند سوم
از طعنه های دشمن و،سنگ جفا چه گویم
از شهر نامردی و از،نامحرما چه گویم
با حال خسته آمدم،در کوچه های کوفه
با سلسله من رد شدم،از کوچه های کوفه
بر گریه ی من،خندیدن اینجا
بر طبل شادی،کوبیدن اینا
اُف بر تو دنیا،اُف بر تو دنیا
حسین من ای شهید مظلوم
۱۴۰۲/۰۵/۰۸
🙏التماس دعای خیر
✍️🎶کربلایی امیرحسین سلطانی
🏴سبک زمزمه یا واحد سنگین ایام اسارت آل الله از کربلا تا کوفه
#زمزمه
#واحد
#مصائب_کوفه
#ای_جان_خواهر
🏴بند اول
ای جان خواهر،حسین برادر/چرا به روی،نیزه نشستی
دارم از این غم،میمیرم آخر/چرا به روی،نیزه نشستی
تو رفتیو من خون جگر شدم ای برادر
با قاتلِ تو همسفر شدم ای برادر
همراه تو با راس تو میام ای برادر
بالای نی قرآن بخون برام ای برادر
سالار زینب
غمخوار زینب
ای یار زینب
دلدار زینب
اخا یا مظلوم
🏴بند دوم
تو که نخواستی،قلبم بِرَنجه/چرا به روی،نیزه نشستی
حالا ببین که،میشم شکنجه/چرا به روی،نیزه نشستی
پشت سرت،منو به زور،میارن برادر
برای معجر من نقشه دارن برادر
با حرف بد،مشت و لگد،منو میدن آزار
با دسته بسته بردنم منو بین اغیار
سالار زینب
غمخوار زینب
ای یار زینب
دلدار زینب
اخا یا مظلوم
🏴بند سوم
بُردی توون و،صبر و قرارم/چرا به روی،نیزه نشستی
میخنده دشمن،به حال زارم/چرا به روی،نیزه نشستی
از دشمنت من تازیانه خوردم برادر
از کربلا تا کوفه جان سپردم برادر
مثل سرت من هم سرم شکسته برادر
خون روی پیشانیِ من نشسته برادر
سالار زینب
غمخوار زینب
ای یار زینب
دلدار زینب
اخا یا مظلوم
۱۴۰۲/۰۵/۰۸
🙏التماس دعای خیر
✍️🎶کربلایی امیرحسین سلطانی
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_س
#اسارت
هر چند به دل عزا زیاد است حسین
دور و برِ ما جفا زیاد است حسین
ما چشم به یاریِّ خدا دوخته ایم
روی لبمان دعا زیاد است حسین
یک لحظه نشد چشم به هم بگذارم
در کوفه سر و صدا زیاد است حسین
اینجا به سَرِ یتیم فریاد زدند
بی عاطفه، بی وفا زیاد است حسین
در کوچه به کوچه اش به من سخت گذشت
چون چهرهء آشنا زیاد است حسین
من صابره ام میان طوفان بلا
اما چه کنم بلا زیاد است حسین
شد درد سری ، دردِ سرِ طفلانت
چون سیلیِ بی هوا زیاد است حسین
در مجلسِ صبحِ کاخ، معلومم شد
دور لب تو عصا زیاد است حسین
مجتبی شکریان