eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
589 عکس
174 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه خوانی نشست بر منبر گفت هرگز نمیرود از یاد اهل روضه مرا حلال کنید دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد روضه خوان گفت روضه ای را که بکند آب سینه ی فولاد کاش این جمله جعل بود و دروغ دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد از زمین و زمان صدا خیزد جبرئیل است میزند فریاد غیرتی ها همه به هوش به هوش دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد روضه خوان گفت و مادرش غش کرد گفت در کربلا چه ها رخ داد ناگهان صیحه ای زد و گفتا دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد زینب و مجلس شراب کجا معجرش دستِ کوفیان افتاد ای امام زمان ، ببخش مرا دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد کوفه دام بلای زینب شد روبرویش جماعتی صَیّاد چه گذشته به حال او وقتی ... دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد دل زینب پر از غم و درد است دور او مردمان تماماً شاد کوفیان گرم هلهله وقتی ... دَخَلَت زَینَبٌ عَلَی بنَ زِیاد
خدا کند که جهان رنگ آفتاب بگیرد اگر دل یکی از آل‌بوتراب بگیرد گرفته است دل زینب از زمین و زمانه خوشا دلی که از این درد بی‌حساب بگیرد برای عصمت کبری چگونه فرض کنم که کسی بیاید و از روی او حجاب بگیرد؟ اگرچه داغ همه بر دلش نشست، ولی باز ندیده‌اند که او چشم از رباب بگیرد چه باغبان که به چشمان خود نشسته و دیده که نعل مرکب‌ها از گلش گلاب بگیرد بگو چگونه نگیرد دلش اگر که ببیند به سمت تشت کسی جامی از شراب بگیرد کسی ندیده که لب‌های قاری سر نیزه صله نگیرد و از خیزران جواب بگیرد تمام اهل حرم را سوار کرده و حالا کسی نمانده برای خودش رکاب بگیرد... قسم دهید خدا را به حق زینب کبری به این امید که امر فرج شتاب بگیرد.
اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند  ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل  یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند  یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند وقتی که دست‌های علمدار قطع شد  پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف  پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست  روح نماز نافله را سنگ می‌زنند تفسیر عشق بود و پریشانی حسین وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
با سنگ های تیز بهم خورده روی تو جا خوش نموده نیزه چرا در گلوی تو تا باز شد لبان تو ،قاریِّ محترم پرتاب شد زهر طرفی سنگ سوی تو من تار ، تار، موی تو را شانه می زدم حالا ز چوبِ نیزه کنم جمع موی تو یک بخش ِصورت تو میان تنور سوخت از آن به بعد گشته عوض رنگ و بوی تو خیلی عوض شدی زصدا می شِناسَمَت هربار محملم برِسَد روبروی تو هرروز خونِ تازه می آید ز حنجرت از بس ترک ترک شده شکلِ سبویِ تو قرآن بخوان زحرمتِ زینب دفاع کن بازی نموده شایعه با آبروی تو رجاله ها به صورت تو سنگ می زدند برپرده های محمل ما چنگ می زدند
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی عروجت را گواهی می‌دهد این سِیْر عرفانی طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می‌مانی در اوج غربت خود جرعه‌نوش قرب حق بودی قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی سجودی که تو را می‌برد تا «قَوسَین أو اَدنی» سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی عجب حَجّی به جا آورده‌ای با حلق خونینت کدامین حج به خود دیده‌ست هفتاد و دو قربانی تو دین تازه‌ای آورده بودی با خودت گویا دوباره تازه می‌شد خاطرات سنگ و پیشانی
سفر کردن بدون تو ! گمانم خواب می بینم من از بس بر تو می گریم جهان را آب می بینم سفر کردن بدون تو ! برای ما خطر دارد که این راهِ چهل روزه هزاران درد سر دارد سفر کردن بدون تو ! عجب فرجام و تقدیری میان خواب هم دیگر سراغم را نمی گیری سفر کردن بدون تو ! به رویِ ناقه ی عریان امان از هسفرهایم دعایم کن برادر جان سفر کردن بدون تو ! پر از زخم است احساسم چقدر این روزها در قافله محتاج عباسم تو رفتی شانه هایت رفت دیگر تکیه گاهی نیست برای خواهرت جز سوختن جز صبر راهی نیست شبیه سرو بر پا هستم و نستوه می مانم میان گردبادِ غم شبیه کوه می مانم به راهت لحظه لحظه با تمامِ خویش می جنگم ندارم شِکوه ای آخر، فقط بسیار دلتنگم نه تو هستی نه عباسم نه قاسم نه علی اکبر صدایم کن ز روی نی صدایم کن بگو: خواهر! طلوعت را به نی دیدم تو سِرِّ مَطلَعُ الفَجری عجب تعبیرِ جانکاهی عجب تفسیرِ پُر زجری به لبخند تو عادت داشتم، بر نِی تبسم کن تبسم گر میسر نیست با قرآن تکلم کن بخوان قرآن و رفع اتهام از آل عصمت کن به اثبات مسلمان بودنت قرآن تلاوت کن! به حال کودکانِ تو ندارد هیچ کس رحمی نه از آب و نه از نان نیست ما را اندکی سهمی نمی دانم که شمر آخر چه می خواهد در این عرصه کنارِ ناقه ها با تازیانه می زند پَرسه یتیمانت ز روی ناقه ها صد بار افتادند به ضرب نیزه و کعبِ نیِ اشرار افتادند پس از آنکه به نعلین تو دستان جسارت رفت لباس و کفشِ پای کودکانت هم به غارت رفت اسیران پا برهنه آمدند و غم مفصّل شد کف پای یتیمانت پر از گلهای تاول شد نشسته نافله خواندم ، برادر گریه ها کردم ولی آرام و پنهان زیر معجر گریه ها کردم چنان در راه بر ما ظلم کافی می کند دشمن تو گویی جنگ خیبر را تلافی می کند دشمن کجا بودم کجا هستم ببین بازیِ دنیا را به عرض تسلیت، نیزه تسلّی می دهد ما را نخواهد رفت از یادم جسارت های خصمانه نخواهد رفت از یادم جفای اِبنِ مرجانه در آن مجلس به حسرت هستی ام را خوب می دیدم گل و گلزخم هایش را به زیر چوب می دیدم کشیدم زاده ی مرجانه را در بند رسوایی اگر چه این مصائب را ندیدم غیر زیبایی هزار و یک مصیبت تا مدینه پیشِ رو دارم دعایم کن حسین من ، گرفتارم گرفتارم
خون گلوت می چکد از نیزه ی سنان داده چه کس شبیه تو اینگونه امتحان تا طعن خارجی نگدازد تن مرا ای قاری شکسته سرم سوره ای بخوان برگشته از تنور، چه آشفته مو شدی آشفته است مثل سرت کل کاروان لبخند حرمله به رباب است باز، چون در خواب هم دو دست خودش می دهد تکان مانند ماه سوخته بر نیزه ای و من سر میزنم به چوبه محمل چه ناگهان... بر نیزه هم غریبی و هی سنگ می خوری زینب فدای غربت تو ای حسین جان ای کاش نیزه دار تو نرود سمت اکبرت چون قد نیزه چون کمرت می شود کمان زخمی عمیق بر جگرم چنگ می زند زخمی شده است معجر خاکی دختران
دوبیتی غم و درد و بلا کوچه به کوچه تب و اشک و عزا کوچه به کوچه میان کوفه گرداندند سر را به روی نیزه‌ها کوچه به کوچه
بالا نشین نیزه اعدا حسین من آرام جان زینب کبری حسین من پای سر بریده ات ای سایه ی سرم آید صدای گریه ی زهرا حسین من دیشب تنور خولی و امروز روی نی برگو کجاست جای تو فردا حسین من قرآن بخوان ز نیزه که این کوفیان پست کمتر مرا کنند تماشا حسین من مارا به بزم زاده ی مرجانه می برند زینب کجا و مجلس اعدا حسین من با دختر سه ساله ات یک دم سخن بگو ذکر لبش ببین شده بابا حسین من
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخر کن تمام کوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ همچنان قرآن بخوان گرچه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند بر فراز نیزه ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان زاده ی مرجانه دارد قصد آزار تو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صوت قرآن سر تو سربلندم می‌کند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدمان وارث حیدر! تو هم نوک سنان قرآن بخوان آن چه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
ای کوفه از نوای خوشت نینوا حسین ای درد عالمی به نگاهت دوا حسین تا دست پیش آرم و گیرم سرت به بر با پای نیزه دار جلوتر بیا حسین خواهم که خون کنم ز رخت پاک حیف، حیف دستم نمی رسد به سر نیزه ها حسین تو در تنور و من به قنوت نماز شب از سوز دل به جان تو کردم دعا حسین ای کاش می بُرید سر خواهر تو را تیغی که کرد رأس تو از تن جدا حسین این غم مرا کُشد که به گودال قتلگاه قاتل برید رأس تو را از قفا حسین جای تو روی دوش نبی بود از چه رو در زیر تیغ شمر زدی دست و پا حسین دردا که شد سیه عوض جامه ی سیاه از تازیانه پیکر صاحب عزا حسین سر بشکنم به چوبه ی محمل که خون از آن گردد روان به حرمت خون خدا حسین آن خنجری که حنجر پاک تو را برید خون گریه کرد و ناله زد و گفت یا حسین هر کس به وقت مرگ کلامی است بر لبش «میثم» تو را زند دم مردن صدا حسین  
ای سرت سایه فکنده به سرم همدمم، هم سخنم، همسفرم سایه انداخته بـر محمل من هالـه ی دور سـر تـو دل من حافظ محمل زینب شده‌ای ساربـانِ دل زینـب شده‌ای صوت قرآن تو بی‌تابم کرد لب خشکیـده ی تـو آبم کرد غم تو می‌شکند پشت، مرا زخم پیشانی تو کشت مرا خاک و خون و رخ نورانی تو؟ کی زده سنگ به پیشانی تو؟ مردم کوفه عجب بی‌دردند همـه انگشت‌نمایت کردند حمله بر قدر و جلالت کردند نیمـه ی مـاه، هـلالت کـردند مـن که از داغ تـو مالامالم زائر جسم تو در گودالم بـدن بـی‌کفنت را دیدم تن بـی‌پیرهنت را دیدم از تن پاک تو جز اسم نبود جای یک بوسه بر آن جسم نبود حال بگذار که رویت بوسم بـر سـر نیزه گلویت بوسم دست من بسته به بند است حسین چـه کنم؟ نیزه بلند است حسین یـا بیـا بـوسه بـه رویت بزنم یا سر خویش به محمل شکنم دختر فاطمه از تـوست خجل تـو سرِ نیزه و مـن در محمل؟ کـاش ای دوش نبی سنگر تو سـر مـن بـود به جای سر تو کاش تا جان من از تن می‌رفت نیزه خود در جگر من می‌رفت ای چـراغ دل مـن دور مشو دیگر از محمل من دور مشو همه جا دور سرت می‌گردم سنگ آید، سپرت مـی‌گردم دیدم از دور دعـایم کـردی از سر نیزه صـدایم کـردی دوش من هم به نماز شب خود به دعای تو گشودم لـب خود سوز ما در جگر «میثم» ماست نظم او قصه ی درد و غم مـاست