#روضه حبیب بن مظاهرعلیه السلام#شب سوم محرم
#استادهاشمی نژاد
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
سوگند به رگهای گلوی تو حسین
سوگند به خاک مشک بوی تو حسین
در برزخ و در محشر و میزان و صراط
باشند همه جا به جستجوی تو حسین حسین.
آلوده ای آمد کربلا گفت : ابی عبدالله انقدر گشتم تا حرمت را پیدا کردم قیامت من نمیتوانم تو را پیدا کنم وسط گنهکاران بگرد منِ آلوده را پیدا کن. حسین....
حبیب ابن مظاهر را خواب دیدند . دیدند در باغ باصفایی نشسته . حبیب چگونه ای ؟ گفت در نعمت پروردگارم. حبیب آیا آرزویی داری؟ گفت فقط یک آرزو دارم خدا من را زنده کند بیایم تو روضه ی حسین بنشینم برای مظلومیِ حسین گریه کنم. حسین....
نامه ی ابی عبدلله را خواند. خواست همسرش را امتحان کند گفت: حسین برایم نامه نوشته . اما من قصد کربلا ندارم. یک مرتبه همسرش بلند شد چادرش را برداشت انداخت رو سر حبیب گفت پس در خانه بنشین من میروم کربلا حسین را یاری میکنم. حسین.... خیلی آبرو دارد حبیب ابن مظاهر . ببین کجا دفنش کرده زین العابدین؟ می خواهی وارد حرم حسین شوی اول به حبیب سلام میکنی . میخواهی بروی به گودال قتلگاه حبیب را میبینی. ان شالله امشب حبیب ابن مظاهر به همه ی ما نظری می کند .
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشه ی چشمی به ما کنند؟
آمد به بازار کوفه . دید مسلم ابن اوسجع ایستاده . آمدی چه کنی مسلم؟ گفت آمدم حنا بخرم محاسنم سفید شده محاسنم را حنا کنم. گفت بیا برویم از یک مغازه ای حنایی بخریم که رنگش تا قیامت نرود. گفت حبیب کجا برویم؟ گفت حسین نوشته من غریب و تنها ماندم. حسین....
روز عاشورا گفت فوج فوج برای دشمن سپاه کمکی می آمد . بی بی سینه گفت بابا برای ما کمکی نمی آید؟ فرمودند چرا بابا. برای ماهم قوای کمکی می اید . یک مرتبه دیدند دوتا پیرمرد دست هم را گرفتند. خبر رسید به عمه ی سادات حبیب آمده. بی بی برای حبیب سلام فرستاد. حبیب شروع کرد بلند بلند گریه کردن. گفت خاک بر سر این دنیا کار دختر علی به جایی رسیده که زینب برای حبیب سلام بفرستد. حسین
روز عاشورا خجالت کشید ابی عبدلله را صدا بزند . یک وقتی بابا بالای سرش نشسته بدن ها را بغل گرفتند. ان شالله امشب بخوابد حسین جان . عمری ست آمده ام که دم آخر یک لحظه تو بیایی . بالای سر همه آمد. همه را در آغوش کشید. حتی صورتش را به صورت غلام سیاهش زد. بمیرم برایت حسین . کسی نبود بالای سر حسین بیاید. یک وقت چشمانش را وا کرد دید الشِّمرُ جالسٌ علی صدرِ. حسین...
احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم؟
@rozevanoheayammoharramsoghandi
السلام علیک یا اباعبدالله و یا باب نجاتِ الامَّة و یا رحمةَ الله الواسِعَة .
رونق گرفت از غم تو زندگانیم
ای یار مهربان به کجا می کشانیَم ؟
خواب و خوراک زندگیَم را گرفته است، چی؟
حتی خیال اینکه بخواهی برانی ام
زهرای مرضیه به سرم دست می کشد
وقتی سیاه لشکر هیئت بدانی ام.
ازت ممنونم آقا ، چهار روز است به احسن وجه داری ازم پذیرایی می کنی. خوب مهمان نوازی کردی اگرچه ازت خوب مهمان نوازی نکردم.خوب پذیرایی از ما کردی اگرچه از تو تیر و نیزه پذیرایی کردند.
آقا شرمنده ام گناه مرا از تو دور کرد ، شرمنده ام حسین که من از شما نی ام .
بر سینه می زنم که مطهر کنی مرا، مشغول گردگیری و خانه تکانی ام .
باهاش حرف بزن. ما را نمیخرد کسی جز تو یا حسین ، آخه جنس قراضه و آلوده را کی میخرد ؟
مارا نمی خرد کسی جز تو یا حسین
مبهوت از این بزرگی و این مهربانی ام.
بچه هایش را خودش لباس رزم به تنشان کرد . به نقلی موهایشان را شانه کرد.سورمه به چشمانشان کشید. بروید فدایی امام زمانتان بشوید . اول آمد به رسم ادب اجازه گرفت. حضرت یک مقداری تعلل کردند ، فرمودند آخر عبدالله اینجا نیست شاید اجازه نداشته باشی. فرمود خودش به من سفارش کرده ، بچه هایم را جلوتر از بچه های حسین قربانی کن.
آقاجان یعنی می شود ماهم بچه هایمان قربانیِ تو بشوند؟ اجازه اش را گرفت . بعضی ها حتی نوشتند ، ابی عبدالله اجازه نداد افتاد دست حسین را بوسید گفت داداش به جان مادرم فاطمه اجازه بده . اسم مادر که می آمد همه ی بدنش می لرزید. آخه من ایستاده بودم دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه ....مادر مادر
اصلا هرجا یک نشانه یم قسم یک بهانه از مادرش فاطمه می آمدابی عبدالله آرام و قرار نداشت. عصر عاشورا که پیراهن را آورد ، نه دیگر آنجا نبرمت بگذار برگردم.این دوتا آقازاده اش را آماده کرد راهیِ میدان کرد ، وقتی به شهادت رسیدند.
نوشتند خود ابی عبدالله هم امد بالاسرشان و هردو را بغل کرد و برد تو خیمه . اما هرچه منتظر ماند زینب نیامد. این خانومی که برای علی اکبر جلوتر از همه آمده بود ، برای بچه هایش دیگر از خیمه بیرون نیامد. ترسید برادر خجالت بکشد.
آی حسین
#روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها#شب چهارم محرم
#استادمیرزامحمدی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه #طفلان زینب سلام الله علیها
#حاج محمودکریمی
آخر شب چراغ ها رو خاموش كردند،مرد از نامرد تشخیص داده شد،اونایی كه باید می اومدند،اومدند مثل حُر. حُر وقتی برگشت،بلافصله پشیمان شد و برگشت بعد به حضرت سید الشهدا عرض كرد آقاجان:من زود برم كشته بشم از این خجالت در بیام.یه عده هم رفتند،یه عده هم خودشون رو رسوندند، شب ابی عبدالله با همه ی اصحاب سخن فرمود،دونه دونه فرمودند،حتی به قاسم بن الحسن،سیزده سالشه هی گفت: عمو من.به قول خودمون ابی عبدالله فرمود:چیه عمو جان؟ به همه قول دادی من هنوز تكلیفم معلوم نیست،من فردا برات میمیرم یا نمی میرم؟بغلش كرد،به پهلوی خودش چسباند،صورتش رو بوسید،فرمود:تو از مرگ چی می دونی؟ مرگ در مذاق تو چه مزه ای داره؟قاسم فرمود:اگه برا حسین ِ اَحلی مِنَ العَسَل ، تا گفت: شیرین تر از عسله،فرمود: آره عزیزم تو رو هم می كشند،بد جوری تو رو می كشند،لذا قاسم از اون كسانی بود كه تا خیمه آوردنش هنوز جان داشت، زخم ها قاسم رو نكشتند،شكستگیه دنده ها و استخوان ها قاسم رو كشتند. همه تكلیفشون معلوم شده،به همه قولی داده ابی عبدالله با اشاره یا مستقیم، دو تا بچه های حضرت زینبم نشستند، خواهر زادهاش نشستند كنارش،هی نگاه كردند ببیند دایی حرفی میزنه یانه،شب تو خیمه گفتند:مادر نكنه فردا مارو نگه داره،اكبر رفت،به مادر می گفتند:بعدش ماییم.قاسم رفت،پس كی ماییم؟ بچه های عقیل رفتند،مادر نوبت ما نشد؟ هی می اومدند كنار ابی عبدالله ،آخرش مادر فرمود:خودتون برید اجازه بگیرید.لباس تنشون كرد، خردسالند،خود مردانه است زیر این خود دستاری بست كه خود لق نخوره ،جوشن تنشون كرد،شمشیرها و حمایل رو بالا بست كه سر شمشیر رو زمین گیر نكنه،شمشیر ها رو دست گرفتند، كه قد و قواره شون به چشم نیآد،اومدن گفتند:دایی نوبت ما نشد، اجازه بده ما بریم،غربت تو رو نمی تونیم ببینیم،بوسیدشون حسین راهی شون كرد، گفت:داغ اینها واسه من بسه،من خجالت روی مادرتون رو طاقت ندارم،برید قربونتون برم،اومدن تو خیمه،خود رو در آوردند،شمشیر رو در آوردند كناری نشستند،های های گریه كردند. مادر تو خیمه است،چی شده؟ بچه ها گفتند:دایی اجازه نداد. گفتم نمیذاره بریم. حسین دید از سمت خیمه زینب داره میآد،چه اومدنی،داداش،من مثل مادر تو رو بزرگ كردم،پنجاه و چند سال برات مادری كردم،چه طور الان بچه های نجمه برند،بچه های زینبت بمونند،انصاف بده داداش،زبانحاله، من اینجوری میگم:داداش آبروم رو جلوی فاطمه بخر،داداش نذار قسم بدم،بچه ها رو هم صدا زد بیان،بچه ها اومدند خودشون رو روی پای حسین انداختند،بغلشون كرد،آخرش گفت:داداش، جان مادرم فاطمه، دیگه بچه ها عجله داشتند،اجازه رو گرفتند،با عجله سوار مركب شدند،زدند به دل لشكر،لشكردیدند دو تا آقا زاده اومدند،قد وقواره به قد و قواره ی مرد جنگی نمی خوره،نوجوانند،وارد میدان شدند،یه عده گفتند:اینها كی اند اومدند؟ حسین بچه هارو داره به میدون می فرسته،صدا شون بلند شد،اگه مارو نمی شناسید ما فرزندان جعفر طیاریم،خودشون رو كه معرفی كردند،بعد گفتند: ما بچه های زینبیم، تو لشكر سر وصدا شد، چه خواهری داره حسین، چه بچه هایی داره زینب، درسته سن وسالشون كم بود اما دست پرورده های قمر بنی هاشمند،با این سن و سالشون آذرخش شدند وسط میدون،طوفان شدند، دو تا نوجوان زدند به میدون،همه راه ها باز شد،عمر سعد ملعون گفت:دو تا بچه رو نمی تونید از پا در بیآرید، لشكردو تا قسمت شد،دو تا جوان رو از هم جدا كردند،اول شروع كردند سنگ باران كردن.
مادر به خیمه گرم نوا و به سر زدن
طفلان او چو بسمله در بال و پر زدن
بسمله می دونی یعنی چی؟مرغی كه سرش رو می برند بعضی وقت ها سر جدا نمیشه،مرغ از زیر چاقو در میره،شروع میكنه بالا و پایین پریدن
مولا ندید شانه ی لرزان خواهرش
زینب ز خیمه داشت نظر بر برادرش
ناگاه دید صحنه ای و زد به سر نشست
وقتی به پیکر پسرانش تبر زدند
مادر داره می بینه،حسین یه نگاه به میدان یه نگاه به خیمه،مبادا زینب ببینه
بی بی سكینه عمه ی خود را بغل بگیر
چون مرغ گشته جسم عزیزان او به تیر
عباس دور حضرت ارباب در قتال
ارباب روی دست گرفته دو خرد سال
یه وقت دید داداش داره میآد،از لابه لای خیمه دید زیر یه بغلش یه پسرش،با یه دستش یه پسر دیگه اش رو روی زمین داره میكشه
بالا نشین شوند كه اسباط جعفرند
فردا به نیزه ها جلوی چشم مادرند
امان از اون ساعتی كه جلوی چشم مادر سرهاشون به نیزها رفت، هی وای حسین.......ای خدا فرج آقامون امام زمان برسان،شر دشمنان و آمریكا و اسرائیل و دار و دسته اش ،تكفیری ها و داعش رو به خودشون برگردان،ای خدا تو مجلس بچه های حضرت زینب هر كی هر حاجتی داره حاجت روا بفرما،حاجات و دعوات قلبی و شرعی همه مون،رهبرمون برآور
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه حر
#سید مهدی میرداماد
آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم
دلخون تر از شقایق دشت بلا شدیم
ما یادمان که نیست ولی راستی حسین
با درد غربت تو کجا آشنا شدیم
ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی
ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم
عزت سرای ماست عزا خانه ی شما
با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم
ما را خدا به عشق تو می بخشد عاقبت
ما عاقبت به خیر تو در روضه ها شویم
مرحوم شوشتری تو خصاص(الحسینیه) می فرماید: اگر کسی ماه رمضان، شب های قدر نتونست از باب توبه وارد بشه، محرم از باب الحسین وارد بشه، آخه فرمود: کل الخلق فی باب الحسین....
امیرالمومنین فرمود: برا استغفار حتما باید این سه شرط حاصل بشه، تا استغفارت مورد قبول قرار بگیره، اول باید تسلیم امر خدا بشی، دوم باید پشمیان بشی به معنای واقعی، سوم اینکه که در جبران اینها بخوای کاری انجام بدی، جناب حر هر سه مورد داشت، دیدن داره میاد سپرش برگردونده، بعضی ها میگن چکمه هاش درآورده، این یعنی حسین من تسلیمتم، اومد جلو گفت: حسین جان اجازه بده برم جبران کنم، من دل بچه هات لرزوندم، من راه تو رو سد کردم، ابا عبدالله کسی بدون جواب نمیزاره، ببین چی بهش گفته:
پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم
تو روایت دیدم که وقتی حر اومد جلو ابی عبداللع از سوال کرد: حر تو با مایی یا علیه مایی؟ وقتی حر گفت: من بر علیه شمام، دیدن حضرت سرش انداخت پایین سه مرتبه گفت:لا حول ولا قوة.... چرا آقا جان؟ حضرت بعداً فرمود: آخه من اسم این حر تو شهدا خودم دیدم
پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم
بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم
در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر
زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر
ما بر گنه کاران در رحمت گشودیم
روزی که تو با ما نبودی، ما با تو بودیم
با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم
تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم
ابی عبدالله یه شب مهلت گرفت نگاه ظاهریش مال عبادت و مناجات، اما حضرت میخواست به دشمن وقت بده فکر کنن دارن با کی میجنگن؛ وقتی به عمر سعد گفت: میدونی میخوای چکار کنی، عمر گفت: میکشنم، حضرت فرمود: امانت میدم، گفت زن و بچم، حضرت گفت: با من، حالا من یه پله جلوترش بگم وقتی اون نامر روسینه ی اباعبدالله نشست، تو او لحظه هم حسین میخواد هدایت کنه حضرت فرمود: کی هستی؟ خودش معرفی کرد، گفت: منو می شناسی میخوای منو بکشی، نانجیب گفت: تو حسین بن علی هستی تو پسر فاطمه ای، حضرت پرسید: چرا میخوای منو بکشی؟ نانجیب گفت: میخوام جایزه بگیرم، حضرت بهش گفت: شفاءت قیامتم بهت میدم، نامرد گفت: جایزه امیر خیر من شفاعة...
با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم
تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم
امروز دیگر ما تو هستیم و تو مایی
تنها نه در مایی در آغوش خدایی
وصف تو را باید کنار پیکرت گفت
آری تو حری همچنان که مادرت گفت
وقتی افتاد رو زمین شاید تو دل حر غوغا بود، هی یه خودش میگفت: نکنه آقام نیاد، میگن حضرت اومد حر رو به آرزوش رسوند، روایت میگه حضرت رسد سر حر رو روی دامنش گذاشت، زخم عمیقی به سر حر اصابت کرده، میگن حضرت دستمال سفدی داشت زخم سر حر رو بست، یا صاحب الزمان همیشه معمولاً بخوان خون پیشانی پاک کنن با دستمال پاک میکنن، اما من نمی دونم چه سری بود روز عاشورا وقتی پیشونیش سنگ خورد پیراهن عربیش بالا زد سینه ی حسین پیدا شد نانجیب تیر سه شعبه به قلب حسین زد..... هر چی ناله داری هر چی نفس داری حسین......
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه طفلان زینب سلام الله علیها
#استادپناهیان
بچه ها تو کربلا بزرگ شده بودند . هیچ کس نمی خواست عقب بماند . همچین که علی اکبر رفت به میدان هرچه نوجوان بود توی اهل بیت دلهایشان به ولوله افتاد. دوتا از نوجوانها بچه های زینب کبری س هم آمدند جلو ، آقا ما می خواهیم میدان برویم. این نوجوانها را آقا اباعبدالله الحسین خیلی می خواست جلویشان را بگیرد . اما علی اکبر همه را هوایی کرده بود . مخصوصا قاسم ابن الحسن که رفت دیگر کسی نمیتوانست بماند همه شوق پرواز گرفته بودند.
بچه های زینب کبری آمدند ، تا آمدند آقا می خواست بهشان بفرماید که بروید شما مراقب مادرتان باید باشید ، بچه ها گفتند ما را مادرمان زینب کبری فرستاده . رمزش را بلد بودند دیگر . پیش حسین بگو زینب ، حسین چقدر خواهرش را دوست دارد فقط خدا می داند . فقط خدا می داند .
امروز روز زینب کبراست . هرچه زینب بالای سر علی اکبر زجه زد ، وقتی بچه های خودش را حسین آورد ، کسی جز سکوت از زینب نشنید . زینب بزرگتر از آنی هست که فقط برای بچه های خودش گریه کند . عبور میکند . برای علی اکبر خودش را کشت زینب . اما برای بچه های خودش از خیمه بیرون نیامد. حسین هی نگاه میکند به خیمه ی زینب ، نیامد آخر سری بچه ها را خودش کنار علی اکبر برد . زینب نیامد .
از زینب کبری تقدیر کنیم امروز. کاش ما امروز باهم کربلا بودیم . چندین بار من مشرف شدم کربلا . همه از اینجا فکر میکنند ما برویم کربلا خودمان را برای حسین می کشیم . خودمان را برای عباس میکشیم . خودمان را برای علی اکبر و قاسم می کشیم . ولی حالا من می گویم . آی کربلا رفته ها شما بگویید . آی اونهایی که نرفتید میروید می بینید ، آدم میرود کربلا فقط برای زینب میتواند گریه کند . کربلا برای زینب گریه کن سینه بزن حسین می آید دورت میگردد. انقدر تحویلت می گیرد . هرکه میرود کربلا بعد از مدتی اشک چشمش خشک میشود ، چقدر میتواند گریه کند . بچه ها آنجا گله میکردند . ما چکار کنیم میخواهیم باز هم گریه کنیم . بهشون می گفتم برو تو حرم حسین شروع کن روضه ی زینب خواندن .
بخدا میرفتند تا میرفتند ، زینب .. قفل دلهایشان باز میشد . انگار حسین شروع می کرد با اینها گریه کردن
زینبم زینب غمدیده منم
ز عدوی تو کتک خورده منم
داداش بگذار بچه هایم بیایند میدان و الا دق میکنم . اگر می خواهی پرستاری یتیمان تو را به عهده بگیرم ، باید بتوانم نفس بکشم . من نمیتوانم بچه های تو را قلم قلم شده ببینم . پسرهای من کنارم راه بروند . حسینم ...
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه #طفلان #حضرت زینب سلام الله علیها
#محمدرضا طاهری
تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست
حسین جان
این دشت زیارتکده ی منظر توست
بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست
هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران توجا هست
هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است كه مادرهای شهدا هركجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش كنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ كرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می كنه،كفن تن بچه هاش كرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نكنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می كنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر
هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟
تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست
یه بزرگواری می گه هر كاری می كرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا كه اومد،برادر زینب رو راضی كرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر كن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می كنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم كار عباس رو می كنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوةالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می كنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر كسی كه میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد كنار دست حسین،یاریش می كرد،تو دل دشمن می زد،كنار بدن علی اكبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می كنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر كرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد كنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می كنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نكرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال كنم،دیدند اومده تو مدینه،یك به یك میون محمل هارو می گرده،سئوال كرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداكار زینبه،خودش سفارش كرده،چشماش كم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار كربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هركدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد كنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشك می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شكسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه كرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بكشه،اما دادشم از برا من تلافی كرد عبدالله،وقتی رفتیم كربلا،اربعین رسیدیم كنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی كردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نكشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین...........
منبع: كتاب گودال سرخ
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#زمینه#مداحی حربن ریاحی
#میثم مطیعی
آه ـ سرم رو بالا نمی گیرم
که سرشکسته ام حسین جان
به روم نیاوردی که آبو
روی تو بسته ام حسین جان
اسارتم رو، به روم نیاری
میاد به یاری تو آزاده سواری
تنم می لرزه، ولی می دونم
دستمو میگیری و تنهام نمی ذاری
آه، به من پناه بده حسین جان
آه ـ تو نوری و من ظلماتم
مرده منم تویی حیاتم
از این به بعد حرّ حسینم
تا دم جون دادن باهاتم
به غربت من، خوش اومدی حُر
تویی تو آزادهی دنیا و قیامت
بگیر دوباره، سرت رو بالا
تو مهمون خدا شدی سرت سلامت
آه، به من پناه بده حسین جان
آه ـ اومدم ای عزیز زهرا
با یارای تو همقسم شم
شرمنده م از بچه های تو
بذار مدافع حرم شم
شفاعتم کن، می خوام شهید شم
توبمو رد نکن نذار که نا امیدشم
می خوام بجنگم، کنار جونت
روسیاهم ولی بذار که روسفید شم
آه، به من پناه بده حسین جان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#مداحی#حضرت حر
جواب:
(حر گنهکار توام، به حق مادرت من و ببخش حسین) ۴
حر گنهکار تو ام ، با پشیمونی اومدم محضر تو
از این به بعد یار توام ، کاشکی که بگذره ز من خواهر تو
گرچه خون بر دلت کردم من
حالا حر پر از دردم من
با گریه از تو ببخشش میخوام
قلب پر از غم آوردم من
رویم شد خجل از اربابم
اما تو هم بیا دریابم
تو کویر پر از ظلمت ها
یا حسین (ع) تو بشو مهتابم
اومدم و پشیمونم چقدر خجالت میکشم ز روی تو
الهی العفو میخونم خدا رو شکر که اومدم به سوی تو
سِمَت هام رو من از دست دادم
چون عبدی روی پات افتادم
تو هم من رو مجازاتم کن
جلوی راه تو ایستادم
اشک چشمای زینب(س) داره
مثل ابر خزون میباره
روم شرمنده ز روی زینب
توی لحظه های دیداره
از زینب تو خجلم ،چونکه شکونده ام دل خواهر تو
چقدر پریشونه دلم، قسم می دم زینبُ به مادر تو
کاش راهت رو نمی بستم تا
نمی موندی توی کربلا
تو این دشت بلا یک روزی
سر تو می ره رو نیزه ها
بغضی هست تو گلوم آتشبار
اینجا هست شمر و خولی بسیار
من چه جوری بگم... با زینب
این لشگر میکنن بد رفتار
تو روی نیزه هایی و خواهر تو در غل و زنجیره اسیر
به شام و کوفه راهی و جسارت ها میشه به زینب تو مسیر
شاعر : عبدالزهرا هاشمیان
منبع : گروه شاعران جواز نوکری
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#زمینه#تک ضرب#طفلان حضرت زینب سلام الله
تو خیمه هنوز من سر لشکرتم
بی تاب لب خشک اصغرتم
من خواهرتم جای مادرتم
ادامه داده هستی تو زنده بودنم رو
ادامه میدی با نگات نفس کشیدنم رو
با تیغ ابروهات ببر رگای گردنم رو
کسی نمیشنوه صدای مردنم رو
گلام چشم به راه تو خیمه موندن
نزن دست رد به سینه من
******
یادت میاد چه روزگاری بود جوونیامون
داداش حسین همش و ان یکاد میخوند برامون
حالا رسیده وقت عاشقی بچه هامون
و ان یکاد بخون که راهی شن به میدون
میسوزه دلم یا رب یا رب تو
میسوزه برا خشکی لب تو
جانا بپذیر سهم زینبت و
دو تا دست گل برات اوردم
عشق من من هنوز نمردم
******
ما با تو اومدیم که اخر برات بمیریم
فقط تویی امیر و ما فدایی امیریم
ما اومدیم و دست خالی از درت نمیریم
باید تقاص خون اکبر و بگیریم
من دختر شاه خیبر شکنم
من اینه زهرا و حسنم
اون کس که برا تو میمیره منم
اذن بده که حقم و بگیرم
اشاره کن خودم برات بمیرم
*******
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#شور#طفلان حضرت زینب سلام الله علیها
#نریمان پناهی
پیشکش دربار تو دو هدیه آوردم
غم مخور تنها شدی داداش مگه مردم
قلبی که زار و مبتلاته مستحق نیمه نگاته
غم نخور غصه هات به جونم خواهرت تا ابد باهاته
قدای تار موت ای جون من گلای خواهر
فدای تار موت داداش اگر برات بدن سر
فدای تار موت دار و ندار من برادر
غریب عالمین جانم حسین عزیز زهرا
******
بین این دنیا فقط تویی همه دردم
من برا همچین روزی بزرگشون کردم
دارن از دیده خون می بارن غیر مردن حاجت ندارن
اذن میدون بده بی بی این دو تا مثل ذوالفقارن
فدای تار موت پرپر اگر بشن تو صحرا
فدای تار موت غرق به خون میشن سرا پا
فدای تار موت هر دو گل زینب کبری
غریب عالمین جانم حسین عزیز زهرا
******
رو سرم منت بذار قبول کن اینا رو
تا برات زنده کنن رزم علمدار و
این دو گل مثل بچه شیرن هر دو بین قفس اسیرن
مثل من ارزوشون اینه بین اغوش تو بمیرن
فدای تار موت داداش اگه میشه دلم خون
فدای تار موت دردم اگه میشه بی درمون
فدای تار موت درد و غم این دل محزون
غریب عالمین جانم حسین عزیز زهرا
******
میکنم شکر خدا که رو سفیدم کرد
شاکرم که مادر دو تا شهیدم کرد
میکشم هر دم اه حسرت قسمت من نشد شهادت
فکر زینب نباش عزیزم ای حسینم سرت سلامت
فدای تار موت داداش تمام ارزوهام
فدای تار موت تنهایی و اسیری و شام
فدای تار موت خاکستر و سنگای روبام
غریب عالمین جانم حسین عزیز زهرا
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#اشعار#طفلان حضرت زینب سلام الله علیها
بند اول
طفلان زینبیم و به پایت فتادهایم
سر بر حریم قدسیت آقا نهادهایم
رگهایمان ز خون علی موج میزند
ما از تبار جعفر طیار زادهایم
ما را به عشق، مادرمان شیر داده است
حالا که جان به کف به رهت ایستادهایم
عالم تمام قد همه مدیون فاطمهست
ما جان به راه مادرتان هر دو دادهایم
قربانیان عشق ولی تشنه لب شدیم
ما تشنهی زلال ولایت ز بادهایم
ما را به جان مادرتان انتخاب کن
خاک قدوم حضرت ختمی مآب کن
بند دوم
ما آمدیم تا که براهت سپر شویم
ما آمده به عشق تو بی بال و پر شویم
با اذن مادر آمدهایم سوی تو حسین
ما آمده به نخلهی مادر ثمر شویم
ما بیقرار عشق تو بودیم از ازل
ما آمدیم تا که ز خون دیده تر شویم
ما آمدیم در شب ظلمت برای خود
در آسمان چشم غریبی قمر شویم
ما را نگاه رحمتتان راه داده است
ما آمده به راه تو بی پا و سر شویم
بنما قبول تحفهی خواهر که هدیه شد
قربانیان عشق به راه تو فدیه شد
بند سوم
مادر بگوشمان غم عشق تو خوانده است
بذر محبت تو به سینه نشانده است
از بسکه روز و شب بهلبش یا حسین بود
وان اسم اعظم است که بر سینه مانده است
لالایی شبانهی ما بوده یا حسین
گهواره شاهد است که نام تو رانده است
ما گشته ایم بی سر و سامان تو حسین
دشمن اگر به خون، تن ما را کشانده است
قبله نمای کعبهی توحید ما تویی
ما را محبت تو به اینجا رسانده است
خوشبخت آن کسی که فدای تو میشود
خونهای ما حلال ولای تو میشود
بند چهارم
ما زادههای زینب و بیچارهی توایم
ما کو به کو دویده و آوارهی توایم
ما همنشین اکبر و سقای تو شدیم
داری تو ماه و ما همه مه پارهی توایم
خشکیده کام ما به فدای سرت حسین
بی تاب شیرخواره به گهوارهی توایم
ختم کلام، مادرمان خواهر شماست
پس ما در این میانه دو مه پارهی توایم
در آسمان قرب شما آمدیم ما
ما کوکبان سرسپردهی سیارهی توایم
در خون خود به راه شما غوطهور شویم
شاید به بزم قرب ز عالم خبر شویم
@rozevanoheayammoharramsoghandi
شاعر : مرتضی محمودپور
#شعر#طفلان حضرت زینب سلام الله علیها
دلشوره ام ملاحت طفلان زینب است
قلبم پر از محبت طفلان زینب است
بعد از علیِ اکبر و قاسم ، به طاق عرش
نا باورانه صحبت طفلان زینب است
هر روز در میان ملائک سخن به اشک
از لحظه ی شهادت طفلان زینب است
آن یک بگفت من نوه ی حیدرم ، بزن
امروز روز غیرت طفلان زینب است
این گفت مثل جعفر طیار ، پَر زدن
پُر خون به عرش حاجت طفلان زینب است
سر میدهیم و چشم و دل ، ای خیل دشمنان
هر سو ، پُر از سخاوت طفلان زینب است
آمد حسین سوی شهیدان خواهرش
بشکسته از مصیبت طفلان زینب است
با هم برد بسوی حرم بس که کوچکند
صورت میان صورت طفلان زینب است
دستان کوچکی و «رئوفی» و صد گره
احسان همیشه عادت طفلان زینب است
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#شعر#حضرت حربن یزیدریاحی
من خطا کارم جفا کردم به تو اما ببخش
گرچه بد کردم – پشیمانم – مرا حالا ببخش
راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت
علتِ دلشوره ی زینب شدم من را ببخش
دل اگر سوزاندم از اهلِ حرم ، در آتشم
یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش
احترامِ مادرت را داشتم ، دیدی حسین
این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش
راه را بستم که حالا آب را هم بسته اند
خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا ، ببخش
ساعتی دیگر به مقتل می روی ، شرمنده ام
می روی منزل به منزل بر سرِ نی ها ، ببخش
از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم ببین
هاربٌ مِنکم ولی برگشتم ای مولا ببخش
تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم
حُر پشیمان آمده ای بهترین آقا ببخش
شاعر : محسن ناصحی
#مناجات با#امام زمان عجل الله فرجه الشریف
#شب چهارم محرم
راه را گم کرده ام آواره و تنها شدم
یاد آقایم نبودم غرق در دنیا شدم
دل سپردم به همه الا عزیز فاطمه
حق من بوده دچار غصه و غم ها شدم
روز و شب را طی کنم با معصیت های زیاد
گریه کرد آقا برایم چون که بی تقوا شدم
با تمام بی وفایی ها مرا رسوا نکرد
در به رویم باز کرد و بین خوبان جا شدم
تا زمین خوردم فقط آقا به فریادم رسید
زود دستم را گرفت و از زمین من پا شدم
دیدگانم تر شده حالا که بین روضه ام
مطمئنم شامل لطف خود زهرا شدم
آرزو دارم شب جمعه کنار علقمه
من ببینم میهمان سفره ی سقا شدم
صحن عباس و حسین اصلا بهشت نوکر است
قطره بودم در حریم کربلا دریا شدم
دختری با گوش پاره ناله میزد ای عمو
نیستی در پیش من آواره ی صحرا شدم
روح الله پیدایی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#مناجات با #امام حسین علیه السلام
منکه گرفتار توأم یا حسین
حرِّ گنهکار توأم یا حسین
آمده ام باز که حُرّم کنی
سنگ شدم گوهر و دُرّم کنی
ای نگهت برده دل از دست من
گوشه ی چشم تو همه هست من
حُرّ اسیر آمده اعجاز کن
گوشه ی چشمی به رویم باز کن
تشنه لبم آب حیاتم بده
سیّدی العفو نجاتم بده
عالم غم در دل تنگ تو بود
لشگر من در پی جنگ تو بود
دست عطایت همه را آب داد
بر تن بیتاب همه تاب داد
جز تو که بر تیر بلا تن دهد
وز کرمش آب به دشمن دهد
باب تو بر قاتل خود شیر داد
از کرمش به خصم، شمشیر داد
تو ثمر آن شجری یا حسین
تو پسر آن پدری یا حسین
از تو سزد ای پسر بوتراب
تا که به دشمن بدهی جام آب
ای به فدای تو و آقائی ات
خصم تو شرمنده ی سقائی ات
کاش فلک خانه خرابم کند
هُرم لب خشک تو آبم کند
گر چه خود از شطّ فرات آمدم
در طلب آب حیات آمدم
کاش می آرودم یک جرعه آب
بر لب خشکیده ی طفل رباب
العطش طفل تو کشته مرا
دیشب از این غصّه نمردم چرا
آه که هم گام به دشمن شدم
باعث این سوزِ عطش من شدم
یوسف زهرا! زگنه خسته ام
بر کرم و لطف تو دل بسته ام
تو پسر فاطمه ای یا حسین
فُلک نجات همه ای یا حسین
حال اگر من به تو بد کرده ام
فاطمه را واسطه آورده ام
مرا به صدّیقه ی کبری ببخش
به محسن شهید زهرا ببخش
خواست چو اسب خود آید فرود
شاه به سویش درِ رحمت گشود
کای شده از خود تهی از دوست پُر
مادرت از روز ازل خوانده حُر
حُرِّ ریاحی نسب اهل بیت
گشته پر از تاب و تب اهل بیت
گم شده ی فاطمه پیدا شدی
وصل به ریحانه ی زهرا شدی
ای به بلی گفته بلی مرحبا
حرِّ حسین ابن علی مرحبا
قبله ی عشّاق صلایت زده
فاطمه امروز صدایت زده
شیفته ی پُر زدنت بوده ام
منتظر آمدنت بوده ام
روح شو ای دوست به تن ناز کن
با پسر فاطمه پرواز کن
باغ گل یاس شدی، مرحبا
وصل به عبّاس شدی، مرحبا
در پی دیدار حبیب آمدی
یا که به یاریّ غریب آمدی
از ادب تو، به من و مادرم
بود حسینی شدنت باورم
بودی از آغاز طرفدار من
پیش تر از بودن خود یار من
این که دلت پُر زتجلاّی ماست
عهد الست تو تولاّی ماست
زندگی روح تو در روح ماست
زخم تو زخم تنِ مجروح ماست
گر چه مرا زخم فزون بر تن است
بستن زخم سرِ تو با من است
زخم تو و دست من و دستمال
هر سه برای تو بود سه مدال
تا نشود از تو مدال تو باز
سر نَبُرد از تو کس ای سرفراز
فرق تو را اهل ستم بشکنند
رأس مرا بر سر نی می زنند
چون تن مجروح تو افتد به خاک
در برِ من جان دهی ای جانِ پاک
قتلگهت را شرف علقمه است
زائر تو مادر من فاطمه است
تو نه حسینی که حسینی دگر
فاطمه را نور دو عینی دگر
هر که زما گردد، ما می شود
بر سر این قاف، هما می شود
حرّ، تو دگر کرب و بلایی شدی
کرب و بلای نه، خدایی شدی
ذات خداوند خریدار توست
«میثم» ما شاعر دربار توست
#روضه عبدالله بن الحسن علیه السلام#شب پنجم محرم
#استادمیرزامحمدی
شب پنجم شبِ یتیم یازده ساله ی امام حسن است. آن یتیمی که تحت کفالت و تربیت ابی عبدالله به گونه ای تربیت شد که با وجودی که یازده سال بیشتر نداشت، اما در کربلا نشانی از خودش گذاشت برای همه ی بشریت شد الگو و اسوه نه برای یازده ساله ها. برای همه ی بشریت که بناست در صرلط توحید قرار بگیرند. خیلی سفارش ایشان را ابی عبدالله به زینب کبری کرده بودند که مبادا این یتیم برادر از خیمه ها بیرون بیاید . اما وقتی استغاثه ی عمو را شنید نتوانست طاقت بیاورد . او به این مقام و معرفت امام رسیده. او میداند که امام اولاء بمومنین أنفسهم هست. یعنی عالم باید پیشمرگ امام باشند.
اما این کوفیان امام شناسی شان فقط در این حد است که امام بیاید شکم و شهوت آنها را سیر کند. امام بیاید معیشت دنیای آنها را تضمین بدهد. لذا وقتی در محراب مسجد کوفه امیرالمومنین ایستادند به نماز ، خب علی که در مسجد تنها نبودند خیلی ها نافله میخواندند به مولا اقتدا کردند، نماز را نماز صبح را. دیدند ابن ملجم شمشیر را برد بالا. خب همه ی فقهای اهل سنت حتی این را اذعان دارند تو کتابهای فقهی شان فعل کثیری که مبطل صلاة است در حفظ جان مبطل صلاة نیست. یعنی شما داری نماز میخوانی جانی در خطر است. جان خودت هم نه جان اطرافیانت حتی. جان عزیزت . اینجا اجازه دادند فعل کثیر را انجام بدهی و حفظ جان کنی. حتی مرتبه ای پایین تر از جان. ضرر متنابه ای دارد عارض میشود شما در نمازی، خانه ای لباسی انسانی امکان دارد آتش بگیرد، هنوز هم جانی در خطر نیست اما ضرر ، ضررِ متنابه است. اینجا فقها اجازه دادند شما فعل کثیر را انجام بدهی و آن ضر را مرتفع کنی نماز را ادامه بدهی.
خب ضرری بالاتر از کشته شدن علی در عالم ما داریم؟ اینها دیدند ابن ملجم شمشیر را برد بالا حاضر نشدند حتی فعل کثیر انجام بدهند. این امامی که حاکم بر صلاة است، حاضر نشدند حتی نمازشان را بشکنند ابن ملجم را کنار بزنن جان امام زمانشان حفظ شود. این امام شناسیِ مردم کوفه بود.
نانجیب ضربه را به همانجا زد که عمرابن عَبدوَد زده بود و علی با صورت زمین خورد. یک نفر دستش را جلو نیاورد که اگر می آورد هم مبطل صلاة نبود. تازه اصلا أمر دایر بین اقامه ی نماز و جان امام. جان امام مقدم است.
اما بیا کربلا. این یتیم امام حسن، تو مدرسه ی امامت چجوری تربیت شده؟ میداند گودال گودال خون است ، میداند اینهایی که اینجا جمع شدند ارادتمندان به عمو نیستند ، فِرقَتٌ بالسُّیوف همه جمع شدند عمو را بکشند. چون شهادت این نازدانه قرین ِ روضه ی گودال است. یعنی اول باید روضه ی گودال را بشنوی بعد شهادت این آقا را بشنوی . میداند اینهایی که عمو را محاصره کردند هدفشان این است ابی عبدالله را إرباً إربا کنند پس هیچ امنیت و سلامتی تو گودال نیست. اما این راهم میداند که امام اولاء بمومنین من انفسهم هست. او شیر امام حسن و خونِ امام حسن تو رگهایش است. او تربیت یافته ی این مدرسه ی امامت است.
پابرهنه از خیمه ها دوید ، چقدر زینب کبری تلاش کردحتی نوشتند ابی عبدالله می دید این بچه را . معلوم است از بالای تَل دارد می آید. ابی عبدالله از تو گودال سفارش کرد به خواهر، خواهر إحبسی این بچه را نگه دار. دستهایش را از دست زینب رها کرد ، این معرفت امام است.
السلامُ علیک یا اباعبدالله وقتی از رو مرکب با صورت زمین خورد ، فَسَقَطَ الحسین فَرَسِه علی خَدِّ الایمن. هنوز استقرار روی زمین کربلا پیدا نکرده بود ، فَحَملوا علیه من کلِّ جانب از چهار طرف محاصره اش کردند. فِرقَتٌ بالسّیوف فِرقَتٌ بالرِّماء فِرقَتٌ بالنّبال تیراندازها هم آمدند فرقَتٌ بالحجارة سنگ اندازها هم آمدند. این چهار گروه مشغول جسارت بودند . امام باقر فرمود : عده ی دیگری هم آمدند نزدیک، فِرقَت الخشَبَ و العصَب حقِ یتیم امام حسن را امشب باید ادا کنی ها. کریم اهل بین جبران میکند برای همه تان.
تو همچین زمانی که ابی عبدالله زیر شمشیر و نیزه و تیر و سنگ قرار گرفت، شروع کرد استغاثه کردن صدا رسید به گوش این یتیم یازده ساله خودش را از عمه جدا کرد . لشکریان خیره سر چند نفر به یک نفر؟ فاطمه گشته خون جگر ، چند نفر به یک نفر ؟ خواهر دلشکسته اش ،همره دختران او زند به سینه و به سر . چند نفر به یک نفر؟ یاد مدینه زنده شد روضه ی رنج فاطمه که ناله زد به پشت در چند نفر به یک نفر؟
رسید کنار گودال دید یک ظالمی با شمشیر میخواهد عمو را بزند دستش را جلو آورد بی معطلی دست یتیم امام حسن از بدن قطع شد. دیگر نتوانست طاقت بیاورد افتاد روی سینه ی عمو. یا صاحب الزمان. دیدند این بچه مزاحم است ، دستشان به ابی عبدالله نمیرسد حرمله رسید فَرماح فَذُبِحَ فی حجرِ عمه آی حسین....
@rozevanoheayammoharramsoghandi
# روضه#عبدالله بن الحسن علیه السلام#شب پنجم محرم
#حاج محمودکریمی
تا چشم وا کردم در این دنیا تو را دیدم
غم را ندیدم در همه غم ها تو را دیدم
در خانه تو در کنارت اکثر شب ها
با قصه ات خوابیدم و فردا تو را دیدم
یک ساله بودم رفت بابا خوب یادم نیست
هر گاه گفتم زیر لب بابا تو را دیدم
هر گاه برگشتی ز راه دور یادم هست
من زود تر از اکبر لیلا تو را دیدم
دوش عمو عباس از هر کوه بالا تر
شرمنده ام یک بار از بالا تو را دیدم
از منظر عباس بر روین نظر کردم
از عرش بالا تر فقط تنها تو را دیدم
ای نام شیرین تو از هر نام نامی تر حسین
ای نازنین بابای از جانم گرامی تر حسین
من جلوه ای از جلوه های پنج تن هستم
تو نیستی حس می کنم دور از وطن هستم
تو شمع جمع افرینش بین عشاقی
پروانه ام اماده پرپر شدن هستم
یا سوختن یا سر سپردن هر دو تا عشق است
من تشنه لب تشنه دست و پا زدن هستم
گیرم میان ما و فرزندان تو فرق است
قاسم چه شد من نیز فرزند حسن هستم
شمشیر دستم نیست عیبی نیست با این دست
لحظه شمار یک نبرد تن به تن هستم
از غربتت چشمان عمه اشک می بارید
گفتم رها کن دست هایم عمه من هستم
بی من عمویم راهی افلاک شد عمه
در بین ان گودال گرد و خاک شد عمه
تا لحظه افتادنت از اسب را دیدم
دستی که دستم را گرفته بود بوسیدم
منت کشیدم التماس عمه را کردم
گفتم که من رفتم عمو افتاد من دیدم
با دست خالی امدم اما مگر میشد
شاید بترسی که بترسم من نترسیدم
دیدم که غارت کرد دشمن جوشن و خودت
من هم همینطور امدم جوشن نپوشیدم
دنبال تیغی تکه تیری نیمه شمشیری
از پشت سیل اشک ها چیزی نمی دیدم
هر کس که صد راه شد با مشت کوبیدم
ناله زدم نفرین نمودم خاک پا شیدم
هر چند دستان پلیدی کند مویم را
گفتم که ای نا مرد ها کشتید عمویم را
ای وای بر من می چکد خون از سر و مویم
ای کور باشم تا نبینم خاک بر مویم
از خیمه میدیدم جهان تاریک شد اما
شق القمر دیدم به ضرب سنگ بر رویت
برخیز برگردیم سمت خیمه تا عمه
با تکه چادر ببندد زخم بازویت
از لا به لای دست و پای دشمنان دیدم
افتاده دست شمر پیچ و تاب گیسویت
شمشیر بالا رفت بالا رفت دستانم
دستان عبد الله شد هدیه به ابرویت
در بازوی من نیست زور بازوی عباس
تا نیزه بیرون اورم از بین پهلویت
بر زخم هایت می فشارم دست و غم دارم
که دست کم صد زخم داری دست کم دارم
*******
@rozevanoheayammoharramsoghandi