4_5992307486269375822.mp3
2.18M
محرم سلام...
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
••✾•🌿🌺🌿•✾••
@rozevanoheayammoharramsoghandi
4_5782875045441309231.mp3
318.4K
۱۱
(هلال محرم)
هنگامه ی غم آمد،ماه محرم آمد
در همه جای عالم،نوای ماتم آمد
حسین حسین حسین جان۲
آمد مه محرم،عالم به شور و شین است
هر شیعه ی حسینی،در ماتم حسین است
حسین حسین حسین جان۲
با اشک و ناله زینب،روزش شده چنان شب
بهر حسین زهرا،جانش رسیده بر لب
حسین حسین حسین جان۲
اهل حرم غمینند،گریه و ناله دارند
سوز نهان به دل ها،همره سه ساله دارند
حسین حسین حسین جان۲
حسین و یاورانش،با عون و جعفر آمد
به همره علمدار،اصغر و اکبر آمد
حسین حسین حسین جان۲
آن یاوران قرآن،از زندگی بریدند
همراه خانواده،در کربلا رسیدند
حسین حسین حسین جان۲
در کربلا رسیده،حامی دین اباالفضل
حبل المتین اباالفضل،حصن حصین اباالفضل
حسین حسین حسین جان۲
استاد شاعر
#رضا_یعقوبیان
متن وسبک
بسیار عالی
#هلال_محرم
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه ایتا👇
••✾•🌿🌺🌿•✾••
@rozevanoheayammoharramsoghandi
4_5782875045441309232.mp3
313.1K
۱۲
(هلال محرم)
موسم ماتم عظماست،محرم آمد
خونجگر شیعه ی مولاست،محرم آمد
شیعیان مرتضی ماه محرم آمد
شد سیه پوش جهان دوره ی ماتم آمد
اشک از دیده ی هر شیعه چو زمزم آمد
در غمش تمام دنیاست،محرم آمد
خونجگر شیعه ی مولاست،محرم آمد
ماه ایثار و وفاداری اصحاب حسین
ماه پرپر شدن اصغر بی تاب حسین
جان فدای جگر در تب و در تاب حسین
محو او هر دل شیداست،محرم آمد
خونجگر شیعه ی مولاست،محرم آمد
ماه غم ماه وصال و مه غم ها باشد
بر حسین ابن علی اشک تسلی باشد
ماه پرپر شدن اکبر لیلا باشد
اربا اربا گل لیلاست،محرم آمد
خونجگر شیعه ی مولاست،محرم آمد
این حسین کیست گل گلشن ثار الله است
هستی فاطمه و جان رسول الله است
پسر حیدر کرار و ثار الله است
خون دل اهل تولاست،محرم آمد
خونجگر شیعه ی مولاست،محرم آمد
استاد شاعر
#رضا_یعقوبیان
متن وسبک
#هلال_محرم
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
••✾•🌿🌺🌿•✾••
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه حضرت ابالفضل العباس علیه السلام
#استادمیرزامحمدی
جریان کربلا را تصور کنید از صبح عاشورا هرکه رفته میدان برنگشته. این روایت امام صادق است دیگر ، فرمود: إنَّ تاسوعا یومٌ حُصرَ فیه الحسین و اصحابُه؛ تاسوعا روزی است که حسین و یارانش را محاصره کردند. فرمود دم به دم به لشکر کوفه و شام اضافه می شد اما یک یار برای حسین ابن علی نمی آمد. توی یک همچین فضایی از دیروز هم که آب را به روی اهل بیت بستند. سه روز شریعه ی فرات تو محاصره است. آب جیره بندی شده ، قمر بنی هاشم باید بجنگد برود آب بیاورد. که از امشب سهمیه ی آب تمام شد. ابی عبدالله به قمر بنی هاشم فرمان دادند بروید از شریعه آب بیاورید. رفتند جنگیدند بیست تا مشک آب آوردند. بیست تا مشک برای هشتادو چهارزن و بچه و برای حدودا صدوچهل نفر از مردان سلحشوری که در معیت امامند. بیست تا مشک برای دویست و سی نفر . یعنی آب باید سهمیه بندی شود.
سه روز تمام وضعیت خیمه ها به اینگونه است. گرمای روز عاشورا ، سخنرانیها و موعظه های پی در پی ابی عبدالله . زخمی شدن ها . داغ دیدن ها. امام پدر این امت است. جلوی چشمش یکی یکی بچه هایش دارند پرپرز می شوند. بالاسر بعضی هایشان رسیده گریه کرده قرآن خوانده. به این بهانه امام را هم بعضی جاها ضربه زدند خون از بدنش دارد می آید. که امام سجاد فرمود بابایم که آمد با ما وداع کند از سوراخهای جوشنش خون فواره میزد.
در یک همچین فضایی از صبح اصحاب رفتند نوبت رسیده به بنی هاشم ، بنی هاشم هم یکی پس از دیگری دارند میروند حالا علمدار این لشکر آمده خدمت امام. آقاجان لَقَد ضاقَ صدری حسین جان سینه ام دیگر دارد سنگینی میکند. من نمیتوانم طاقت بیاورم ، از صبح اینها دارند به تو جسارت میکنند. به تو دارند توهین میکنند. و دم به دم دارد برایشان یار می آید. تو دم به دم دارد یارانت از دست میرود. اجازه بده من میدان بروم. امام بغلش کرد ، هردو گریه کردند.
خب تو قواعد جنگ عربی اگر علمدار را کسی زمین گیر کرد یعنی فاتحه ی جنگ خوانده است. حضرت فرمودند انتَ صاحبُ لوائی تو پرچمدار منی. فقد مَزَیتَ تَفَرَّقَ عسکری عباس جان توهم بروی برنگردی لشکر من متلاشی می شود. یک کلام به امام اعتراض نکرد. فهمید امام با این تعبیر اذن میدان نمی دهد برای جنگ. مقام سِلم را ببینید ، آمد وسط لشکر نه برای جنگ وَعَظَهم حَضَّرهُم قدبالغَ فی النَّصیحه شروع کرد اینها را موعظه کرد. امام اذن جنگیدن به عباس نداده سِلم یعنی این. دوباره برگشت. دوباره که برگشت ، گزارش کار به امام داد عین تاریخ است. عرض کرد یابنَ رسول الله رفتم موعظه شان کردم ولی اینها گوششان بدهکار سخن حق نیست.
گزارش که تمام شد، یک صدایی به گوش عباس رسید . یُنادونَ من الفستاط صدا ایندفعه از توی خیمه ها بود. چه صدایی بود؟ یُنادونَ من الفستاط العطش العطش
صدای تشنگیِ بچه ها به گوش عباس رسید. چیزی نگذشت مرحوم مقرَّم می نویسد ، یک مرتبه دیدند نازدانه ی حسین سکینه ی بنت الحسین با یک مشک خالی از خیمه ها آمد بیرون. چقدر این دختر شیرین زبان است ، حالا شاید شام ریبان روضه اش را مفصّل خواندیم. اصلا یک جوری حرف می زد حسین را به گریه می انداخت. تو مجلس یزید هم یک جوری حرف زد یزید هم به گریه افتاد. آنقدر شیرین زبان بود.
چی گفت؟ بابا به عمو بگو برود آب بیاورد. آنقدر قمربنی هاشم خوشحال شد ، که بهانه ی رفتن میدان جور شد. ابی عبدالله باز اورا کنترل کرد. فرمود عباسم حالا می خواهی بروی میدان برو، اما فَطلُب لها اولاء الاطفال الماء فقط برو آب بیاور. تسلیم امر امام است.
سلاح جنگی با خودش نیاورده ، چون امام زمانش فرموده فقط برو آب بیاور. یا رب مکن امید اسیران تو ناامید. دخترهای تو خیمه و بچه های تو خیمه سکینه را که فرستاند ، سکینه خیال اینها را راحت کرد. برگشت خیمه گفت : اصلا دیگر از عطش کسی حرفی نزند . مشک را دادم دست عمو، عمویم اگر برود آب بیاورد ردخور ندارد.
خدایا خیلی ها امشب چشم امیدشان به این جلسه هست . ماهم نمی دانیم کی برای چه نیت و حاجتی آمده؟ حاشا به کَرَمت . یا قمر بنی هاشم شما نا امیدی کشیدی می دانی یعنی چی؟ این جماعت به یک امیدی آمدند امشب. لذا آن شاعر عرب شعر گفت که هر حرمی یک ادب زیارت دارد. گفت حرم ابالفضل العباس هم ادب زیارتش این است: لا تذکرَنَّ فیها سکینه تو حرم ابلفضل مبادا اسم سکینه را ببری. این آقا به سکینه وعده ی آب داده. خجالت می کشد.
السلام علیکَ یا ابوالفضل العباس . وارد شریعه شد دست برد زیر آب فَذَکَرَ عطشَ الحسین فَرَمَ الماء علی الماء
دیدم منِ بیتاب در آینه ی آب
گاهی رخ دلبر را ، گاهی لب اصغر را.
آب را ریخت روی آب . نه خودش بخواهد بنوشد بعضی ها گفتند به این بهانه دست برد زیر آب ، مرکبش آب بنوشد ، مرکب سیراب شد . مشک را پر از آب کرد. به محض اینکه سوار مرکب شد ،
نوشته اند چهارهزارتیراندازشریع رانشانه گرفتند،ازشما مردم میپرسم اگر یک دهم این تیرها به عباس خورده باشد نه کتر بگویم یک صدم این تیرها به بدن خورده باشد، که تعبیر مقاتل این است: آنقدر تیر زده بودند وقتی حسین رسید دید یک جای سالم تو این بدن نیست. الله اکبر همه ی تلاشش این است ، دو دستش را زدند. مشک را به دندان گرفت. همه ی هم و غمّش این است آب را برساند. ولو اینکه قطعه قطعه اش کنند.
یک نانجیبی مشک را نشانه گرفت. تا تیر به مشک خورد نه آب مشک بریزد آبروی عباس ریخت. اینجا نوشتند فَوَقَفَ المُتَحَیِّراء دست نداشت بجنگد ، آب ندارد که به خیمه ها برساند. یک نانجیبی با تیر به چشم راستش زدند. اینجا بود خم شد این تیر را بین سر مبارک و گردن مرکب گذاشت. آخ بمیرم سر مبارک خم شد ، کلاه خود حضرت که افتاد، یک نانجیبی چنان با عمود آهن به فرق قمر منیر بنی هاشم زد . اینجا دیگر نتوانست دوام بیاورد با صورت به زمین خورد . خیلی ها تو کربلا با صورت به زمین خوردند علی اکبر قاسم ابن الحسن ابی عبدالله . اما اینجا یک تفاوتی داشت ، با یک بیت شعر میگویم. به چشمش بود تیری و چو با صورت زمین میخورد دوباره تیر با شدت به چشم او فرو میرفت. حسین....
همین که خورد زمین ابی عبدالله را صدا زد همه دارند میبینند حسین آمد کنار علقمه ، سراسیمه نه پیاده شد ، مقتل میگوید حسین هم خودش را از مرکب انداخت زمین. فَوَقَفَ الحسین منحنیّا دست به کمر گرفت الانَ إنکَسَرَ ظهری .
به قصد تعجیل فرج ناله بزن. یا حسین.....
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام👆👆
fa-h-abbas-rozeh-mirza-mohammadi01.mp3
5.59M
#روضه #حضرت ابالفضل العباس علیه السلام
#شب نهم محرم
#استادمیرزامحمدی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
12-mirzamohammadi-rozehshabe9-1(rasekhoon.net).mp3
3.8M
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام
#شب نهم محرم
#استا میرزامحمدی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
roz9_moharam94_mirzamohamadi_c.mp3
4.08M
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام
#،شب نهم محرم
#استادمیرزامحمدی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
roz9_moharam94_mirzamohamadi_d.mp3
10.01M
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام
#شب نهم محرم
#استادمیرزامحمدی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
شبِ تاسوعا شد روضه بخوانیم یا نه؟ اول که آمد خدمت برادر اجازه خواست . برادر اجازه بده جانم را فدایت کنم . سال قبل هم گفتم ، یک عمری خودش را برای این لحظه آماده کرده. رزم آموخته جنگ آوری کرده . خودش را نشان داده . یک دمار از لشکر کفار در بیاورد . اما پیرو ولیِّ خودش است. عباس تو برو آب بیاور ، وقتی اجازه خواست آقا یک جمله ای گفت : یا أخی أنت صاحبُ لوائی تو علمدار فإذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عسکری اگر تو بروی لشکرم از هم می پاشد. کجا دارد امام حسین این حرف را می زند؟ موقعی که نه علی اکبر دارد نه قاسم دارد نه اصحابی برایش مانده ، ستون این لشکر عباس است؛ فإذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عسکری بعد آقا فرمود: عباس جان فَطلُب لها فاولاء الاطفال قلیلاً من الماء برو برای بچه ها آب بیاور .
راوی نوشته: فَسَمِعَ الاَطفال یُنادونَ العَطَش العطش صدای بچه ها را می شنید هی صدا می زدند عمو آب ... وقَصَدَ نَحو الفُرات روضه خصوصی شده دست خالی بیرون نروی ؟ به خدا قسم امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود . یک عده را امشب می خرند ، یک عده امشب انتخاب می شوند. یک عده امشب همراه حجت الله می شوند همراه بقیه الله الاعظم می شوند.
مشک را برداشت ، فَأَحاطَ به أربعةُ آلاف ممن کانوا مُوکّلینَ بالفرات چهار هزار نفر دورش را گرفتند . چکار کردند؟ و رَمَوحُ بالنّوال چهار هزار نفر شروع کردند تیر اندازی کردن . به سمت عباس تیر می زدند. فَکَشَفهُ آنها را کنار می زد تار و مار می کرد . وقَتَلَ منهم علی ما روا ثمانینَ رَجُلاً روایت می گوید اینجا هشتاد نفر را به درک واصل کرد . حتی دَخَلَ الماء وارد آب شد ، یک نگاهی به آب فرات کرد . دست زیر خنکای آب برد . فَذَکَرَ عطشَ الحسین و اهلَ بیت یاد لبهای خشک برادر افتاد و رمَ الماء آب را روی آب ریخت.
فَحملها علی کتف الأیمن مشک را روی دوش راست انداخت ، و توجَّهَ نحو الخَیمه آمد سمت خیمه ها . چه کردند با عباس؟ می خواهم یکی از شباهت های عباس را با امام حسین بگویم. فَقَطَعوا علیه طریق راهش را بستند . و احاطُ به من کُلِّ جانب دوره اش کردند. نامردها دوره کردند. آخ بمیرم . آخه یکی از مصیبتهای سنگین عصر عاشورا این است : و أحاطوا بِه من کلِّ جانب و تکاثَرُ عَلیه همه دورش را گرفتند می چرخیدند . هی نیزه نشان می دادند ، هی شمشیر نشان می دادند . هی خط و نشان می کشیدند. دورش را گرفتند. فَحاربهُ شروع کرد جنگیدن. و ءوهَنَتهُ الجراح من النبل انقدر به او تیر زده بودند قبل از اینکه وارد فرات شود انقدر خون از بدن مبارکش رفته بود ، رمقش رفت و ضَرَبهُ ملعونٌ علی یَدهِ الیُمنی فقَطَعها یک نامردی آمد دست راستش را زد . ببین چکار کرد ؟ اولین نگرانیِ عباس چه بود ؟ فَحَمَ الَالغروَ علی کتفهِ الأیسر فقط نگران مشک بود . مشک را روی دوش چپ انداخت. یک نامردی جلو آمد دست چپ هم قطع شد . اینجا چکار کرد ؟ راوی می گوید یک وقت دیدم مشک را به دندان گرفت فَحَمَلَ الغروه من الأسنانه هنوز امید داشت.
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام
#استادحاج میثم مطیعی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
از زبان مادرش روضه اش را بخوانم . بهترین روضه است. ببینیم ام البنین برای بچه اش چه روضه ای خواندند. مادر روضه بخواند خیلی روضه ی دلسوزی است:
بعد از اینکه خبر کربلا به مدینه رسید و به سرعت کاروانی که از کربلا برگشته بود وارد مدینه شد ، روشن شد چه خبر شده خانومها آمدند دیدن ام البنین ، آخر مادر چهار شهید است.بزرگترین شهیدش قمر بنی هاشم است که 34 ساله ش بود .بقیه کوچکتر بودند. وقتی تو اتاق پُر شد بلند از شد از جا، گفت : خانومها خبر دارید عباس من در شجاعت بی نظیر بود ؟ خانومها خبر دارید هیچ قدرتمندی در عرب توان مقابله ی با جیگر گوشه ی مرا نداشت؟ خانومها خبر آوردند که عمود آهن به فرق بچه ی من زدند. از روی اسب به زمین آمده. خانومها کدام شجاعی بوده که توانسته به فرق عباس من عمود بزند؟ خانومها هیچ شجاعی نبوده این کار را بکند اول آمدند دستهای بچه ی من را از بدن جدا کردند، قدرت دفاعش را ازش گرفتند، نقل می کنند ابی عبدلله که با عجله می امد بالای سرش نرسیده به بدن دید پیاده شد ، دست بریده را از روی خاک برداشت .
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام#شب نهم
#استادانصاریان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
بگذارید برای اولین بار روضه ای که برای قمر بنی هاشم خود ابی عبدلله خوانده بخوانم.بگذارید امام حسین خودش روضه بخواند ، فدای دهنت حسین جان . وقتی آمد کنار بدن روضه خواند ، حسین جان آن روز کنار بدن عباس روضه خوان و گریه کن یکی بود . تو خواندی و خودت گریه کردی . اما الان می بینی چه خبر است؟ حسین جان حسین جان . ببینید أحَبُّ النّاس أحَبُّ النّاس أن یُبکاء عَلَیه امام حسین می گوید . می گویند از زمان آدم تا قیامت سزاوار ترین کسی که باید برایش گریه کنید داداشم است برای این گریه کنید ، نمیدانم چجوری مظلومانه کشته بودنش. می گفت چشمها برای داداشم گریه کنید: أحبُّ النّاس أن یُبکا عَلیه فَتن أبکَ الحسین بِکربلا ؛برای عباسی گریه کنید که گریه ی مرا در آورد .که اشک من را ریخت. أخوهُ وابن والِدِه ی علیٍ مردم پاشید بیایید این داداش من است، این پسر بابای من است ابوالفضل المُزَرجُر بِالدِماعی، داداش مرا نکشتند و بروند تو خون غلتاندند داداشم را . تیکه تیکه کردن برادرم را.
#روضه حضرت ابالفضل العباس علیه السلام
استاد انصاریان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
شب بیست و یکم ماه رمضان بود، دیگر نمی توانست چشمش را وا کند، پلک طاقت نداشت. نمی دانم با فرقش چکار کرده بود.و یک لحظه پلک باز شد حسین کجاست؟ گفتند آقا بالای سرتان است. فرمود حسین من بابا بیا بغل دستم ابی عبدلله آمد دوباره علی ا زحال رفت. دوباره چشمش را باز کرد.
عباس کجاست؟ 15 13 ساله ش بود .عباس به احترام حسن و حسین جلو نبود. سرش را به دیوار گذاشته بود و گریه می کرد. گفت عباس را بگویید بیاید . زینب رفت زیر بغل عباس را گرفت. بابایم کارت دارد. عباس جان بابا بیا بغل دست من . دوباره چشمش رفت. دوباره باز کرد ، حسین من بابا دستت را بده به من. عباس توهم دستت را بده به من. دست عباس را گذاشت تو دست ابی عبدلله . با امام حسین حرف نزد، گفت عباس : حسین پسر فاطمه است. از دنیا رفت.
عباس عباس
بچه به دنیا آمد، لباس سفید بهش پوشاندند . به امام گفتند بچه را لباس پوشاندیم . بلند شد آمد تو اتاق زائو . کنار بستر ام البنین نشست ، آرام دوتا دستش را دراز کرد. قنداقه را برداشت ، اول تو ایران هم همین جور بود ، یک مدتی دست بچه را تو قنداقه می بستند .
بندِ قنداقه را باز کرد .دوتا دست را آزاد کرد ، آستین بچه را بالا زد ، چهار امامی که تو را دیده اند امیرالمومنین امام مجتبی ابی عبدالله زین العابدین ،
چهار امامی که تو را دیده اند
دست علمگیر تو بوسیده اند .
دست علمگیر تو بوسیده اند .
دارد دستهای بچه را می بوسد و اشک می ریزد .به ام البنین گفت حیف این قیافه این نورانیت این بچه ی با صلابت دستش عیب دارد . علی جان چه عیبی تو دست بچه ی من هست؟ که داری گریه می کنی . چه عیبی؟ فرمود : فاطمه بالاترین حُسن تو دوتا دست بچه ات است . این دوتا دست کربلا برای حسین من از بدن جدا می شود .
چهار امامی که تو را دیده اند
دست علمگیر تو بوسیده اند
دست علمگیر تو بوسیده اند .
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام
#استادانصاریان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
شب بیست و یکم ماه رمضان بود، دیگر نمی توانست چشمش را وا کند، پلک طاقت نداشت. نمی دانم با فرقش چکار کرده بود.و یک لحظه پلک باز شد حسین کجاست؟ گفتند آقا بالای سرتان است. فرمود حسین من بابا بیا بغل دستم ابی عبدلله آمد دوباره علی ا زحال رفت. دوباره چشمش را باز کرد.
عباس کجاست؟ 15 13 ساله ش بود .عباس به احترام حسن و حسین جلو نبود. سرش را به دیوار گذاشته بود و گریه می کرد. گفت عباس را بگویید بیاید . زینب رفت زیر بغل عباس را گرفت. بابایم کارت دارد. عباس جان بابا بیا بغل دست من . دوباره چشمش رفت. دوباره باز کرد ، حسین من بابا دستت را بده به من. عباس توهم دستت را بده به من. دست عباس را گذاشت تو دست ابی عبدلله . با امام حسین حرف نزد، گفت عباس : حسین پسر فاطمه است. از دنیا رفت.
عباس عباس
#روضه حضرت #ابالفضل العباس علیه السلام
.#استادانصاریان
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه مکتوب شب نهم محرم
#حضرت باب الحوائج ابالفضل العباس علیه السلام
در کتاب خصال و کتاب امالى از ثمالى نقل میکند که گفت:
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام نظرى به عبید اللَّه بن عباس بن على بن ابى طالب علیهم السّلام نمود و شروع بگریه کردند و فرمودند: هیچ روزى براى پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله از جنگ احد سخت تر نبود، زیرا حضرت حمزة بن عبدالمطلب علیه السّلام که شیر خدا و رسول بود درآن روز شهید شد.بعد از جنگ احد جنگ موته براى پیامبر خدا ناگوار شد که پسر عموى آن حضرت یعنى جعفر بن ابى طالب در آن روز شهید شد.سپس امام زین العابدین علیه السّلام فرمودند: هیچ روزى مثل روز عاشوراى امام حسین علیه السّلام نبود. زیرا تعداد سى هزار نفر که گمان مىکردند از این امت بودند اطراف آن بزرگمرد را گرفتند و هر کدام از آنان می خواستند بوسیله ریختن خون امام حسین علیه السّلام بخدا تقرب بجویند.امام حسین علیه السّلام ایشان را یاد آور خدا میکرد ولى نمىپذیرفتند، تا اینکه سرانجام آن حضرت را از راه ظلم و کینه و دشمنى شهید نمودند.آنگاه حضرت سجاد علیه السّلام فرمودند: خدا حضرت عباس علیه السّلام را رحمت کند! حقا که امام حسین علیه السّلام را بر خویشتن مقدم داشت و جان خود را فداى آن حضرت نمود تا اینکه دستهاى مبارکش قطع شد.خداى مهربان در عوض دستهاى عباس علیه السّلام دو بال به وى عطا کرد تا بوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید. کما اینکه این نعمت را نیز به جعفر بن ابى طالب علیهما السّلام عطا کرد.حضرت عباس علیه السّلام نزد خدا یک مقام و منزلتى دارد که فرداى قیامت جمیع شهیدان براى آن غبطه میخورند.
السَلامُ عَلَیکَ یا اَباالفَضلِ العَباس السَلامُ عَلَیک یا عَبدَ الصالح السَلامُ عَلَیک یا قَمَرَ بَنی هاشم
حضرت عباس علیه السّلام قمر بنی هاشم و روشنایی چشم اهل بیت است که یکی از سختترین لحظات برای اهل بیت علیه السّلام شهادت او بود و بسیار مظلومانه به شهادت رسید.
ز گلزار صداقت لالهای خوش رنگ و بو میرفت به میدان شجاعت تا ابد نامی نکو میرفت
بنیهاشم در آن ساعت خدایا بیقمر میشد که سوی آسمانها ساقی مهتابرو میرفت
به چشمش بود تیریُّ و چو با صورت زمین افتاد دوباره تیرباشدت به چشم او فرومی رفت
ابی مخنف مینویسد:
وقتی که دستهای عباس علیه السّلام جدا شد، در حالی که از دو طرف دستش قطرات خون میریخت به دشمن حمله کرد تا اینکه ظالمی با گرز آهنین بر سر مبارکش زد و آن را شکافت آن هنگام آن مظلوم به زمین افتاد و در خون خود غوطهور گردید و صدا زد.
یا أخی یا حسین علیک منی السلام یا أخی ادرک أخاک(1)
ناگهان از سوی آن قوم شریر همچو باران بر سر او ریخت تیر
دست او افتاد و مُنشق گشت سر مُنخسف شد ماه و انشقَّ القمر
چون ز زین افتاد بر بالای خاک گفت در دم یا أخا ادرک أخاک
امام حسین علیه السّلام مانند شهاب ثاقب به بالین عباس علیه السّلام شتافت او را غرق در خون دید که پیکرش پر از تیر شده و دستهایش از بدن جدا شده و چشمهایش تیر خوردهاند
«فوقف علیه منحنیاً و جلس عند رأسه یبکی حتّی فاضت نفسه ؛
با کمر خمیده به عباس نگریست و سپس در بالین او نشست و گریه کرد تا عباس به شهادت رسید».با صدای بلند گریه کرد و فرمود:
«الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی و شمّت بی عدوّی ؛
اکنون پشتم شکست و رشتهی تدبیر و چارهام از هم پاشید و دشمن بر من چیره شد و شماتت میکند.
سقای دشت کربلا ابالفضل دستش شده ازتن جدا ابالفضل
@rozevanoheayammoharramsoghandi
🔶#《السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ》🔶🔸
✅آنچه در باب شهادت حضرت عباس(ع) آمده است اینکه؛
《لَمَّا رَأَى وَحدَتَه أَتَى أَخَاهُ وَ قَالَ يَا أَخِي هَل مِن رُخصَةِِ؟》
♦️وقتی كه عباس(ع) تنهائى برادر را ديد، آمد خدمت حضرت امام حسین(ع) و عرضه داشت :
برادر! آيا رخصت جهاد به من مى دهى؟
《فَبَكَى الحُسَينُ(ع) بُكَاءً شَدِيدَاً》
♦️امام حسين(ع) گريه شديدى كرد.
《ثُمَّ قَالَ يَا أَخِي!
أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِی》
♦️بعد فرمود : اى برادر! تو پرچمدار منى، اگه تو شهيد بشی لشكر من از هم می پاشد.
《فَقَالَ الْعَبَّاسُ : قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ》
♦️عباس(ع) عرضه داشت :
آقا سينه ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ام.
مي خواهم از اين منافقین خونخواهى كنم.
《فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ》
♦️امام حسين(ع) فرمود :
مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.
《فَذَهَبَ العَبَّاسُ وَ وَعَظَهُم وَ حَذَرَهُم فَلَم يَنفَعهُم》
♦️عباس(ع) رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد.
《فَرَجَعَ إِلَى أَخَيِهِ فَأَخبَرَهُ》
♦️عباس(ع) به سوى امام حسين(ع) مراجعت و آن حضرت(ع) را آگاه نمود.
《فَسَمَعَ الأَطفَالُ يُنادُونَ العَطَشَ اَلعَطَشَ》
♦️ناگاه شنيد كه كودكان فرياد مي زنند : العطَش! العطَش!
《فَرَكَبَ فَرَسَهُ وَ أَخَذَ رُمحَهُ وَ القُربَةُ وَ قَصَدَ نَحوَ الفُراتِ》
♦️حضرت عباس(ع) بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه فرات گرديد.
《فَأَحَاطَ بِهِ أَربَعَةُ آلَافِِ مِمَّن كَانُوُا مُوَكِّلِينَ بِالفُرَاتِ》
♦️تعداد چهار هزار نفر كه موكل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره كردند.
《وَ رَمَوُهُ بِالنِبَالِ فَكَشَفَهُم》
♦️او را تير باران می کردند ولى او لشكر را شكافت.
《وَ قَتَلَ مِنهُم عَلَى مَا رُوِيَ ثَمَانِينَ رَجُلاً حَتَّى دَخَلَ المَاءَ》
♦️و بنا به آنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.
《فَلَمَّا أَرَادَ أَن يَشرِبَ غُرفَةََ مِن المَاءِ ذَكَرَ عَطَشَ الحُسَينِ وَ أَهلِ بَيتِهِ فَرَمَى المَاءَ》
♦️وقتى خواست مشتى آب بياشامد بياد تشنگى امام حسين(ع) و اهل بيت آن حضرت(ع) افتاد و آب را ريخت.
《وَ مَلَأَ القُربَةَ وَ حَمَلَهَا عَلَى كِتفِهِ الأَيمَنِ وَ تَوَجَّهَ نَحوَ الخِيمَةِ》
♦️پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و به دوش راست خود انداخت و سپس متوجه خيمه ها گرديد.
《فَقَطَعُوُا عَليَه الطَرِيقَ وَ أَحَاطُوُا بِهِ مِن كُلِّ جَانِبِِ》
♦️دشمنان سر راه بر آن حضرت(ع) گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند.
《فَحَارَبَهُم حَتَّى ضَرَبَهُ نَوفِلُ الأَزرَقُ عَلَى يَدِه اليُمنَى فَقَطَعَهَا》
♦️حضرت عباس(ع) با آنان جنگید تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت(ع) را قطع كرد.
《فَحَمَلَ القُربَةَ عَلَى كِتفِهِ الأَيسَرِ فَضَرَبَهُ نُوفِلُ فَقَطَعَ يَدَهُ اليُسرَى مِن الزَندِ》
♦️آن بزرگوار مشك را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.
《فَحَمَلَ القُربَةَ بِأَسنَانِهِ》
♦️حضرت عباس عليه السلام بناچار مشك را به دندان گرفت.
《فَجَاءَه سَهمُ فَأَصَابَ القُربَةَ وَ أَريِقَ مَاؤَهُا》
♦️ناگاه تيرى به طرف آن بزرگوار آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت.
《ثُمَّ جَاءَهُ سَهمُ آخَرُ فَأَصَابَ صَدرَهُ》
♦️سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت!
《فَانقَلبَ عَن فَرَسِهِ》
♦️پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد
《وَ صَاحَ إِلَى أَخِيِه الحُسَينِ أَدرِكنِي》
♦️و فرياد زد : يا اخا ادركنى!
《فَلَمَّا أَتَاهُ رَآهُ صَرِيعَاً فَبَكَى》
♦️وقتى امام حسين عليه السلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است گريان شد.
《وَ قَالَ الحُسَينُ(ع) :
الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي》
♦️امام حسين(ع) فرمود :
يعنى الان پشتم شكست و راه چاره ام قليل و اندك شد.(۱)
📝شعر :
این جوان کیست که در قبضه او طوفان است؟
آسمان زیر سم مرکب او حیران است،
پنجه در پنجهٔ آتش فکند گاه نبرد،
دشت از هیبت این واقعه سرگردان است،
مشک بر دوش فکنده است و دل را در مشت،
کوه مردی که همه آبروی میدان است،
صف به صف میشکند پشت سپاه شب کیش،
آذرخشی است که غرنده تر از شیران است!
👤جلیل دشتی
📚منبع :
۱)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۵، ص۴۱🔸
🔶《اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ بْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ(ع)، اَلسّلامُ عَلیک یابْنَ سَید الْوَصِیینَ》🔶🔸
✅روزی امیرالمؤمنین علی(ع) به برادرشان عقیل که آگاه به انساب عرب بود، فرمود :
《اُریدُ مِنکَ أن تَختِبَ لی إمرَآةً مِن ذَوِ البُیوتِ وَ الحَسبِ وَ النَّسَبِ وَ الشُّجاعَة》
♦️از تو میخواهم که زنی را برای من خواستگاری کنی، خانواده دار، دارای حسب و نسب و شجاعت باشد.
《لِکَی اُصیبَ مِنها وُلدا یَکونُ شجاعاً عضُدا یَنصُرَ وَلَدیَ الحُسَین(ع)》
♦️فرزندانی از او برای من به عمل بیاید، که شجاع و قوی باشند وفرزندم حسین(ع) را یاری کنند.
《لِیُوَاسِیهِ لِنَفسِهِ فِی طَفِّ کَربَلَا》
♦️و در کربلا خودش را برای حسینم، جانفشانی کند.
که عقیل فاطمه کلابیه(ام البنین) را به امام(ع) معرفی کرد و گفت :
(تَزَوَّجْ اُمَّ البَنِین الْکَلابیَّةِ، فَإِنَّهُ لَیسَ فِی الْعَرَبِ أَشْجَع مِن آبائِها)
♦️با امّ البنین ازدواج کن که در عرب از اجداد او شجاع تر نیست.(۱)(۲)
🏴امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) در آخرین شب حیاتشان یعنی شب ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۴۰ هجری، بعد از آن که آخرین وصایای خود را برای فرزندان خویش بازگو کرد، به جمعیت حاضر خیره شد و نگاهش را بین جمعیت تقسیم کرد که گویی دنبال کسی می گردد.
🔸《ثُمَّ نَظَرَ الی العَبّاسِ(ع)》
سپس نگاهشان روی عباس(ع) متوقف شد.
🔸《فَبَکَی بُکاءً شَدَیداً》
ًو در این هنگام بلند بلند گریستند.
🔸《وَ اَخَذَ العَبّاسَ و ضَمَّه الی صَدرِه》
عباس رو به آغوش کشیدند و به سینه مبارکشان چسباندند.
سپس فرمودند :
🔸《وَلَدی! مُهجَتی! سَتَقُرُّ عَیْنِی بِکَ فِی یَوْمِ الْقِیٰامَةِ》
پسرم! عزیز دلم!
به زودی در روز قیامت به وسیله تو چشم من روشن می گردد.
🔸《عَلَیکَ بِالحُسَینِ(ع)》
حسین را به تو سپردم.
🔸《فانَّهُ اَمانَةُ فاطمةِ عندَک》
حسین امانت فاطمه(س) است نزد تو.
🔸《کُن عَضدَاً لَه وَافدِ نَفسَکَ لَه》
کمک کار و فدایی او باش.
🔸《وَلدَی! اذا کانَ یَومُ عَاشُورا و دَخلتَ المَشرَعَةَ، ایَّاکَ أن تَشرِبَ المَاءَ و أخُوکَ الحُسَینُ(ع) عَطشَانُ》
فرزندم، چون روز عاشورا فرارسید و داخل شریعه شدی، مبادا آب بیاشامی در حالی که برادرت حسین تشنه است.(۳)
🏴حال بیست سال از این جریان گذشت و ازطرفی عمل به وصیت واجب است و عباس باید اکنون در ۱۰ محرم سال ۶۱ هجری به وصیت پدر عمل کند.
پس برادرانش را فراخواند و با آنها خصوصی سخن گفت.
و فرمود :
《تُقدِّمُوا، بِنَفسِی أَنتُم، فَحَامُوا عَن سَیّدِکُم حَتَّی تَمُوتُوا دُونَه》
♦️پیش بیایید.
فدایتان شوم! از مولایتان حسین(ع) حمایت کنید تا در این راه به شهادت برسید، که مبادا شما زنده بمانید و بچه های حسین(ع) یتیم شوند.
و همه آنها با کمال میل رفتند و شهید شدند.(۴)
📝شعر :
هر چه داریم همه از كرَم عباس است،
خلقت جنّت حق لطف كم عباس است،
نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند،
به خدا خیل ملائك حَشَم عباس است،
نور بر شمس و قمر ماه بنی هاشم داد،
عرش یك ذره ز خاك قدم عباس است،
شیعه از كینه ي دشمن نهراسد هرگز،
دین ما تحت لوای علم عباس است،
در صف حشر علمدار ِشفاعت زهراست،
علم فاطمه دست قلم عباس است..
👤مهدی ميری
📚منابع :
۱)عمدة الطالب ابن عنبه، ص۳۵۷
۲)کتاب قمر بنی هاشم مقرّم، ص۱۵
۳)معالی السبطین مازندرانی، ج۱، ص۴۵۴
۴)اخبار الطوال دینوری، ص۲۵۸
اى علمدار رشيدم چه بهم ريخته اى
مثل اكبر چقدر دورو برم ريخته اى
سرو رعناى برادر چِقَدَر كم شده اى
دست و پا مى زنى و غم به دلم ريخته اى
چشم هاى تو شده آينه ى مادر من
با اخا ادرک اخا بال و پرم ريخته اى
خودت افتاده و افتاده زمين پيكر تو
متلاشى شده اى و اثرم ريخته اى
حرمله پيش نگاه تو به من مى خندد
مى زند داد به خنده ،چه بهم ريخته اى
آرمان صائمی
برادری به زمین بود و بال و پَر میزد
برادری به سرش بود و هِی به سر میزد
برادری به زمین از لبش جگر می ریخت
برادری به سرش داد از جگر میزد
چقدر چین و چروک است رویِ این صورت
کنار هلهله ها دست بر کمر میزد
دو دست در بغل و یادِ مادرش می کرد
دوباره حرف در و چوبِ شعله ور می زد
رشید بودنِ او کار دست زینب داد
گره به معجرِ طفلانِ بی خبر میزد
کشید تیر به زانو و چشمهایش ریخت
سه شعبه زخم خودش را عمیق تر میزد
حسن لطفی