eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
4.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
133 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 @madahi_moharram ارتباط با مدیران👈 @msoghandi @y_a_m_h
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ترحیم خوانی
کانال ترحیم خوانی👇 ••✾•🌿🌺🌿•✾•• @tarhimkhaniy
حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ‏جریان کربلا را تصور کنید از صبح عاشورا هرکه رفته میدان برنگشته. این روایت امام صادق است دیگر ، ‏فرمود: إنَّ تاسوعا یومٌ حُصرَ فیه الحسین و اصحابُه؛ تاسوعا روزی است که حسین و یارانش را محاصره کردند. ‏فرمود دم به دم به لشکر کوفه و شام اضافه می شد اما یک یار برای حسین ابن علی نمی آمد. توی یک ‏همچین فضایی از دیروز هم که آب را به روی اهل بیت بستند. سه روز شریعه ی فرات تو محاصره است. آب ‏جیره بندی شده ، قمر بنی هاشم باید بجنگد برود آب بیاورد. که از امشب سهمیه ی آب تمام شد. ابی ‏عبدالله به قمر بنی هاشم فرمان دادند بروید از شریعه آب بیاورید. رفتند جنگیدند بیست تا مشک آب ‏آوردند. بیست تا مشک برای هشتادو چهارزن و بچه و برای حدودا صدوچهل نفر از مردان سلحشوری که در ‏معیت امامند. بیست تا مشک برای دویست و سی نفر . یعنی آب باید سهمیه بندی شود. ‏ سه روز تمام وضعیت خیمه ها به اینگونه است. گرمای روز عاشورا ، سخنرانیها و موعظه های پی در پی ابی ‏عبدالله . زخمی شدن ها . داغ دیدن ها. امام پدر این امت است. جلوی چشمش یکی یکی بچه هایش دارند ‏پرپرز می شوند. بالاسر بعضی هایشان رسیده گریه کرده قرآن خوانده. به این بهانه امام را هم بعضی جاها ‏ضربه زدند خون از بدنش دارد می آید. که امام سجاد فرمود بابایم که آمد با ما وداع کند از سوراخهای ‏جوشنش خون فواره میزد.‏ در یک همچین فضایی از صبح اصحاب رفتند نوبت رسیده به بنی هاشم ، بنی هاشم هم یکی پس از دیگری ‏دارند میروند حالا علمدار این لشکر آمده خدمت امام. آقاجان لَقَد ضاقَ صدری حسین جان سینه ام دیگر ‏دارد سنگینی میکند. من نمیتوانم طاقت بیاورم ، از صبح اینها دارند به تو جسارت میکنند. به تو دارند توهین ‏میکنند. و دم به دم دارد برایشان یار می آید. تو دم به دم دارد یارانت از دست میرود. اجازه بده من میدان ‏بروم. امام بغلش کرد ، هردو گریه کردند. ‏ خب تو قواعد جنگ عربی اگر علمدار را کسی زمین گیر کرد یعنی فاتحه ی جنگ خوانده است. حضرت ‏فرمودند انتَ صاحبُ لوائی تو پرچمدار منی. فقد مَزَیتَ تَفَرَّقَ عسکری عباس جان توهم بروی برنگردی ‏لشکر من متلاشی می شود. یک کلام به امام اعتراض نکرد. فهمید امام با این تعبیر اذن میدان نمی دهد برای ‏جنگ. مقام سِلم را ببینید ، آمد وسط لشکر نه برای جنگ وَعَظَهم حَضَّرهُم قدبالغَ فی النَّصیحه شروع کرد ‏اینها را موعظه کرد. امام اذن جنگیدن به عباس نداده سِلم یعنی این. دوباره برگشت. دوباره که برگشت ، ‏گزارش کار به امام داد عین تاریخ است. عرض کرد یابنَ رسول الله رفتم موعظه شان کردم ولی اینها ‏گوششان بدهکار سخن حق نیست. ‏ گزارش که تمام شد، یک صدایی به گوش عباس رسید . یُنادونَ من الفستاط صدا ایندفعه از توی خیمه ها ‏بود. چه صدایی بود؟ یُنادونَ من الفستاط العطش العطش ‏ صدای تشنگیِ بچه ها به گوش عباس رسید. چیزی نگذشت مرحوم مقرَّم می نویسد ، یک مرتبه دیدند نازدانه ‏ی حسین سکینه ی بنت الحسین با یک مشک خالی از خیمه ها آمد بیرون. چقدر این دختر شیرین زبان ‏است ، حالا شاید شام ریبان روضه اش را مفصّل خواندیم. اصلا یک جوری حرف می زد حسین را به گریه می ‏انداخت. تو مجلس یزید هم یک جوری حرف زد یزید هم به گریه افتاد. آنقدر شیرین زبان بود. چی گفت؟ ‏بابا به عمو بگو برود آب بیاورد. آنقدر قمربنی هاشم خوشحال شد ، که بهانه ی رفتن میدان جور شد. ابی ‏عبدالله باز اورا کنترل کرد. فرمود عباسم حالا می خواهی بروی میدان برو، اما فَطلُب لها اولاء الاطفال الماء ‏فقط برو آب بیاور. تسلیم امر امام است. ‏ سلاح جنگی با خودش نیاورده ، چون امام زمانش فرموده فقط برو آب بیاور. یا رب مکن امید اسیران تو ‏ناامید. دخترهای تو خیمه و بچه های تو خیمه سکینه را که فرستاند ، سکینه خیال اینها را راحت کرد. ‏برگشت خیمه گفت : اصلا دیگر از عطش کسی حرفی نزند . مشک را دادم دست عمو، عمویم اگر برود آب ‏بیاورد ردخور ندارد. ‏ خدایا خیلی ها امشب چشم امیدشان به این جلسه هست . ماهم نمی دانیم کی برای چه نیت و حاجتی آمده؟ ‏حاشا به کَرَمت . یا قمر بنی هاشم شما نا امیدی کشیدی می دانی یعنی چی؟ این جماعت به یک امیدی آمدند ‏امشب. لذا آن شاعر عرب شعر گفت که هر حرمی یک ادب زیارت دارد. گفت حرم ابالفضل العباس هم ادب ‏زیارتش این است: لا تذکرَنَّ فیها سکینه تو حرم ابلفضل مبادا اسم سکینه را ببری. این آقا به سکینه وعده ‏ی آب داده. خجالت می کشد. ‏ السلام علیکَ یا ابوالفضل العباس . وارد شریعه شد دست برد زیر آب فَذَکَرَ عطشَ الحسین فَرَمَ الماء علی الماء ‏دیدم منِ بیتاب در آینه ی آب گاهی رخ دلبر را ، گاهی لب اصغر را. آب را ریخت روی آب . نه خودش ‏بخواهد بنوشد بعضی ها گفتند به این بهانه دست برد زیر آب ، مرکبش آب بنوشد ، مرکب سیراب شد . ‏مشک را پر از آب کرد. به محض اینکه سوار مرکب شد ،
نوشته اند چهارهزارتیراندازشریع رانشانه گرفتند،ازشما مردم میپرسم اگر یک دهم این تیرها به عباس خورده باشد نه کتر بگویم یک صدم این تیرها به ‏بدن خورده باشد، که تعبیر مقاتل این است: آنقدر تیر زده بودند وقتی حسین رسید دید یک جای سالم تو ‏این بدن نیست. الله اکبر همه ی تلاشش این است ، دو دستش را زدند. مشک را به دندان گرفت. همه ی ‏هم و غمّش این است آب را برساند. ولو اینکه قطعه قطعه اش کنند. ‏ یک نانجیبی مشک را نشانه گرفت. تا تیر به مشک خورد نه آب مشک بریزد آبروی عباس ریخت. اینجا ‏نوشتند فَوَقَفَ المُتَحَیِّراء دست نداشت بجنگد ، آب ندارد که به خیمه ها برساند. یک نانجیبی با تیر به چشم ‏راستش زدند. اینجا بود خم شد این تیر را بین سر مبارک و گردن مرکب گذاشت. آخ بمیرم سر مبارک خم ‏شد ، کلاه خود حضرت که افتاد، یک نانجیبی چنان با عمود آهن به فرق قمر منیر بنی هاشم زد . اینجا ‏دیگر نتوانست دوام بیاورد با صورت به زمین خورد . خیلی ها تو کربلا با صورت به زمین خوردند علی اکبر ‏قاسم ابن الحسن ابی عبدالله . اما اینجا یک تفاوتی داشت ، با یک بیت شعر میگویم. به چشمش بود تیری و ‏چو با صورت زمین میخورد دوباره تیر با شدت به چشم او فرو میرفت. حسین.... ‏ همین که خورد زمین ابی عبدالله را صدا زد همه دارند میبینند حسین آمد کنار علقمه ، سراسیمه نه پیاده ‏شد ، مقتل میگوید حسین هم خودش را از مرکب انداخت زمین. فَوَقَفَ الحسین منحنیّا دست به کمر گرفت ‏الانَ إنکَسَرَ ظهری . ‏ به قصد تعجیل فرج ناله بزن. یا حسین.....‏ حضرت العباس علیه السلام👆👆
شبِ تاسوعا شد روضه بخوانیم یا نه؟ اول که آمد خدمت برادر اجازه خواست . برادر اجازه بده جانم را فدایت ‏کنم . سال قبل هم گفتم ، یک عمری خودش را برای این لحظه آماده کرده. رزم آموخته جنگ آوری کرده . ‏خودش را نشان داده . یک دمار از لشکر کفار در بیاورد . اما پیرو ولیِّ خودش است. عباس تو برو آب بیاور ، ‏وقتی اجازه خواست آقا یک جمله ای گفت : یا أخی أنت صاحبُ لوائی تو علمدار فإذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عسکری ‏اگر تو بروی لشکرم از هم می پاشد. کجا دارد امام حسین این حرف را می زند؟ موقعی که نه علی اکبر دارد نه ‏قاسم دارد نه اصحابی برایش مانده ، ستون این لشکر عباس است؛ فإذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عسکری بعد آقا فرمود: ‏عباس جان فَطلُب لها فاولاء الاطفال قلیلاً من الماء برو برای بچه ها آب بیاور . ‏ راوی نوشته: فَسَمِعَ الاَطفال یُنادونَ العَطَش العطش صدای بچه ها را می شنید هی صدا می زدند عمو آب ... ‏وقَصَدَ نَحو الفُرات روضه خصوصی شده دست خالی بیرون نروی ؟ به خدا قسم امشب شهادت نامه ی عشاق ‏امضا می شود . یک عده را امشب می خرند ، یک عده امشب انتخاب می شوند. یک عده امشب همراه حجت الله ‏می شوند همراه بقیه الله الاعظم می شوند. ‏ مشک را برداشت ، فَأَحاطَ به أربعةُ آلاف ممن کانوا مُوکّلینَ بالفرات چهار هزار نفر دورش را گرفتند . چکار ‏کردند؟ و رَمَوحُ بالنّوال چهار هزار نفر شروع کردند تیر اندازی کردن . به سمت عباس تیر می زدند. فَکَشَفهُ ‏آنها را کنار می زد تار و مار می کرد . وقَتَلَ منهم علی ما روا ثمانینَ رَجُلاً روایت می گوید اینجا هشتاد نفر را به ‏درک واصل کرد . حتی دَخَلَ الماء وارد آب شد ، یک نگاهی به آب فرات کرد . دست زیر خنکای آب برد . ‏فَذَکَرَ عطشَ الحسین و اهلَ بیت یاد لبهای خشک برادر افتاد و رمَ الماء آب را روی آب ریخت. ‏ فَحملها علی کتف الأیمن مشک را روی دوش راست انداخت ، و توجَّهَ نحو الخَیمه آمد سمت خیمه ها . چه ‏کردند با عباس؟ می خواهم یکی از شباهت های عباس را با امام حسین بگویم. فَقَطَعوا علیه طریق راهش را ‏بستند . و احاطُ به من کُلِّ جانب دوره اش کردند. نامردها دوره کردند. آخ بمیرم . آخه یکی از مصیبتهای ‏سنگین عصر عاشورا این است : و أحاطوا بِه من کلِّ جانب و تکاثَرُ عَلیه همه دورش را گرفتند می چرخیدند . ‏هی نیزه نشان می دادند ، هی شمشیر نشان می دادند . هی خط و نشان می کشیدند. دورش را گرفتند. فَحاربهُ ‏شروع کرد جنگیدن. و ءوهَنَتهُ الجراح من النبل انقدر به او تیر زده بودند قبل از اینکه وارد فرات شود انقدر ‏خون از بدن مبارکش رفته بود ، رمقش رفت و ضَرَبهُ ملعونٌ علی یَدهِ الیُمنی فقَطَعها یک نامردی آمد دست ‏راستش را زد . ببین چکار کرد ؟ اولین نگرانیِ عباس چه بود ؟ فَحَمَ الَالغروَ علی کتفهِ الأیسر فقط نگران ‏مشک بود . مشک را روی دوش چپ انداخت. یک نامردی جلو آمد دست چپ هم قطع شد . اینجا چکار کرد ‏؟ راوی می گوید یک وقت دیدم مشک را به دندان گرفت فَحَمَلَ الغروه من الأسنانه هنوز امید داشت. ‏ حضرت العباس علیه السلام میثم مطیعی @rozevanoheayammoharramsoghandi
از زبان مادرش روضه اش را بخوانم . بهترین روضه است. ببینیم ام البنین برای بچه اش چه روضه ای خواندند. مادر روضه بخواند خیلی روضه ی دلسوزی است: بعد از اینکه خبر کربلا به مدینه رسید و به سرعت کاروانی که از کربلا برگشته بود وارد مدینه شد ، روشن شد چه خبر شده خانومها آمدند دیدن ام البنین ، آخر مادر چهار شهید است.بزرگترین شهیدش قمر بنی هاشم است که 34 ساله ش بود .بقیه کوچکتر بودند. وقتی تو اتاق پُر شد بلند از شد از جا، گفت : خانومها خبر دارید عباس من در شجاعت بی نظیر بود ؟ خانومها خبر دارید هیچ قدرتمندی در عرب توان مقابله ی با جیگر گوشه ی مرا نداشت؟ خانومها خبر آوردند که عمود آهن به فرق بچه ی من زدند. از روی اسب به زمین آمده. خانومها کدام شجاعی بوده که توانسته به فرق عباس من عمود بزند؟ خانومها هیچ شجاعی نبوده این کار را بکند اول آمدند دستهای بچه ی من را از بدن جدا کردند، قدرت دفاعش را ازش گرفتند، نقل می کنند ابی عبدلله که با عجله می امد بالای سرش نرسیده به بدن دید پیاده شد ، دست بریده را از روی خاک برداشت . حضرت العباس علیه السلام نهم @rozevanoheayammoharramsoghandi