eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
. (مامان علی ۱۳، محمدحسن ۹، فاطمه حسنا ۶ساله، محمدهادی ۴ماهه) گل پسرا هنوز به سن تکلیف نرسیدند ولی اولی دیگه نزدیکه! می‌دونستم باید پله‌پله مقیدش کنم تا عادت کنه.👌🏻 نشستم فکر کردم و پرس‌وجو و مطالعه تا به یه سری راهکار رسیدم.😍 اول از همه سعی کردیم وقت نماز تو خونه جذاب بشه! تابلوی «وقت نماز» با لامپ‌های سبز که موقع اذان روشن می‌شه، یه گزینهٔ جذاب بود.😊 یه کار دیگه هم که تو سن ۷ سالگی‌شون انجام دادیم خرید عبا و سجادهٔ بزرگ و خوشگل و مهر و تسبیح مورد علاقه‌شون بود.😃 می‌دونید تو چه عملیاتی بهشون می‌دیم؟😁 موقع زیارت امام رضا (علیه‌السلام) می‌بریمشون صحن انقلاب کنار مزار آیت‌الله طهرانی تا اونجا اولین نمازشون رو بخونن و از خدا بخوان تا آخر عمر نمازخون بمونن.😌 بعدشم یه شام دوست داشتنی مثل اشترودل😋 می‌شه خاطرهٔ به یادموندنی.😍 یه کار دیگه که می‌کنیم، برپایی نماز جماعت خانوادگیه.☺️ به همه عطر می‌زنیم، و گاهی بعد نماز از همه با دمنوش‌ یا شربت پذیرایی می‌کنیم.😋 البته الان بخاطر فسقلی خونه، کمتر می‌تونیم همهٔ اینا رو انجام بدیم، اما کمش هم شیرینه.😊 راستی! یه کار دیگه که کردم اینه که بدون اطلاع بچه‌ها با چند مادر که پسرای هم‌سن بچه‌های من دارن هماهنگ کردم تا به بچه‌ها پیشنهاد بدیم با هم هماهنگ بشن و برن مسجد!😃 گاهی موقع برگشت بستنی یا یه خوراکی دیگه می‌خرن و می‌خورن. معمولاً هفته‌ای یه بار با هم هماهنگ می‌شن ولی همینم خوبه.👌🏻 برای پسر بزرگم بعد از کلی توسل و جستجو یه پسر بزرگتر از خودش از یکی از خانواده‌های خوب محله پیدا کردیم و باهاش صحبت کردیم تا با پسرم دوست بشه و پاشو به مسجد و نماز جماعت باز کنه.☺️ خداروشکر فعلاً پذیرفته و برای سه تا آقا پسر هم‌سن پسر من برنامه گذاشته که بازی کنن یا کوه برن و بعدش برن نماز. واقعا موثر بوده!🤗 در کنار این‌ها، کتاب‌هایی مثل «پر پرواز» یا داستان‌هایی در مورد نماز شهدا هم به روش‌های مختلف در دسترسشون قرار می‌دیم، در قالب مسابقه یا از طریق پیشنهاد به مدرسه.👌🏻 طبق تجربهٔ خودم فکر می‌کنم اگه سعی کنیم در هر برنامه ای بچه‌های دوست و همسایه رو هم در نظر داشته باشیم و فقط به تربیت بچهٔ خودمون فکر نکنیم خدا چند برابرِ این لطف رو در حق بچه‌هامون می‌کنه.😍 در نهایت، ما فقط باید وظیفه‌مون رو با تحقیق و مطالعه، درست انجام بدیم و نتیجه دست خداست👌🏻 و بچه‌های ما هم اختیار دارن راه خودشون رو انتخاب کنن. ما فقط محیط رو برای شکوفا شدن استعدادهای فطری‌شون مهیا می‌کنیم، و دعا می‌کنیم همیشه در راه حق باشن.😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان عزیز😁✋🏻 حالتون خوبه؟ سوالی که در مورد مسجد پرسیدیم یادتونه؟ پرسیدیم که ارتباطتون با مسجد محله‌تون چطوره و چه فعالیت‌هایی توش انجام می‌دید. ممنون از همهٔ دوستانی که پاسخ دادن. حالا بریم جمع‌بندی جواب‌هایی رو که داده شد ببینیم. 👇👇👇
🍃 یه تعدادی گفته بودن که مسجدشون توسط تعدادی خانم مسن، قرق شده که بعضاً رفتار خوبی هم با بچه‌ها ندارن. بله متاسفانه بعضی جاها اینطوریه ولی خوبه ما هم کم نیاریم و با حضور خودمون، فضا رو برا بقیه جوون‌ترا هم باز کنیم...😄✌🏻 همینطور می‌شه حاج خانوم‌هایی که می‌گن چرا بچه‌ها رو میارید توجیه کرد که حاج خانوم وضع جامعه رو می‌بینید که، دلتون نمی‌خواد نسل آینده هم مثل خودتون مذهبی و نمازخون باشن؟! البته باید اون‌ها رو هم درک کنیم و حواسمون باشه اون‌ها پا به سن گذاشتن و تحمل سر و صدای بچه‌ها براشون سخت‌تره. بعضیا گفته بودن تو حیاط مسجدشون وسایل بازی و تاب و سرسره برای بچه‌ها داره که بچه‌ها بیشتر می‌رن اونجا بازی می‌کنن. خیلی خوبه که فضای نسبتاً مجزایی برای بچه‌ها باشه که هم اونا راحت‌تر باشن و هم نمازگزاران.😃 بعضیا هم گفته بودید که اسباب‌بازی اینا با خودتون می‌برید و تا آخر با هم مشغولند.👌🏻 🍃 تعدادی هم برعکس این، گفته بودن که خادم‌های مسجد با بچه‌ها خیلی خوبن و اگه بچه‌ای گریه کنه، بچه رو می‌گیرن و آروم می‌کنن. حتی حاج آقای مسجد حین سخنرانی، موقعی که بچه‌ای گریه کرده، داستان نماز پیامبر و گریهٔ بچه رو گفته و مردم رو به رفتار خوب با بچه‌ها دعوت کرده. این چه رفتار خوبیه😃 خوبه ما هم همه جا، مخصوصاً مسجد حواسمون به مادرها و بچه‌ها باشه و بهشون کمک کنیم و ازشون حمایت کنیم.👌🏻😊 🍃 تعدادی از شما هم گفته بودید که بچه‌ها باهم میان مسجد و اون‌جا بهشون خیلی خوش می‌گذره و عاشق مسجد رفتن شدن. و مسجد جایی شده که اونجا دوستاشون رو می‌بینن. حضور بچه‌ها با هم خیلی خوبه.🤩 اصلاً می‌شه با بقیهٔ مادران هم‌محله و بچه‌ها، قرار گذاشت و همگی باهم رفت.😄 حتی می‌تونیم برای دل‌چسب کردن مسجد برای بچه‌ها جایزه‌های کوچیک تو کیفمون داشته باشیم و به بچه‌ها به مناسبت‌های مختلف هدیه بدیم. 🍃 مسجد حتی اگه برنامهٔ فرهنگی خاصی هم نداشته باشه، خود همین نماز جماعت هم خیلی خوبه.👌🏻😃 ولی خداروشکر مساجدی که کلاس‌های قرآن و هنری و ورزشی و... برای بچه‌ها می‌ذارن هم کم نیستن و تعدادی از دوستان از این کلاس‌ها خیلی راضی بودن. مثلاً یکی از دوستان گفته بودن فرماندهٔ بسیج مسجدشون یه خانوم جوون و خیلی خوش فکر و پرانرژی و خوش اخلاقیه و باعث شده بچه‌های مسجد عاشقش بشن. کلی کلاس و برنامه‌های مختلف براشون می‌ذارن . از کلاس‌های قرآن گرفته تا برنامه‌های باغ رفتن دورهمی با بچه‌ها و رفتن به روضه‌های نوجوون پسند با همدیگه. تعدادی از دوستان از فعالیت‌های خودشون هم تو مسجد گفته بودن. مثل برنامهٔ کاردستی و نقاشی محرم برای بچه‌ها. 🍃 بعضی از دوستان هم از فواید تربیتی مسجد برای بچه‌هاشون گفتن... اینکه دوستان خوب پیدا کردن و اذان و تکبیر و آداب نماز رو با دیدن و شنیدن یاد گرفتن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هفتهٔ جهانی مسجد گرامی باد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۰ساله، ۷ساله و ۱.۵ساله) توی یکی از روستاهای اطراف ملایر معلم ریاضی بود. با اصرار همکارا مدیریت یکی از مدارس هم قبول کرده بود. تا اون زمان چندین ماه به صورت دوره‌ای در جبهه حضور داشت و از مهر ماه سال ۶۵ برای جبهه‌های غرب و سرپل ذهاب مامور به خدمت شد. موقع رفتن به معاونش توصیه کرد که این میز حب داره خدا کنه حب میز، کسی رو نگیره.😔 چند ماه در منطقه حضور داشت و دی ماه برای پرداخت خمس و سرزدن به همسر و دو تا بچهٔ ۵ و ۲ ساله و مادرش که اون‌ روزا زیر آتش بمبارون نیروهای بعثی زندگی می‌کردن، از جبهه مرخصی گرفت و برگشت خونه. برگشت ولی با سقف ریختهٔ آشپزخونه و شیشه‌های شکسته مواجه شد و همسرش که عین شیر دست دوتا پسرشو گرفته و توی زیر پلهٔ خونه پناه گرفته، تا شاید از تیر و ترکش هواپیماهای نامرد بعثی در امان باشه ولی خونه و شهرش رو ترک نکرده و چشم انتظار همسرشه! دو سه روزی طول می‌کشه تا به وضعیت خونه و شیشه‌ها سر و سامون بدن. صبح دوم بهمن ۶۵ برای پرداخت خمس قصد رفتن به دفتر امام جمعهٔ شهر رو می‌کنه، اما ظاهراً حاج آقا در دفتر حضور نداشتن؛ پس راه رو به سمت خونهٔ مادرش کج می‌کنه تا بهش سری بزنه که... تو همون مسیر و حدود ساعت ۱۲ ظهر صدای آژیر خطر بلند شد! سری اول هواپیماها رسیدن و شهر رو بمبارون کردن. دقیقاً تو همون محلهٔ مادر با فاصلهٔ یکی دو کوچه بمب خورد و همه چیز رو دید. فورا خودش رو رسوند به محل انفجار! شاید کمکی از دستش بربیاد. تو کوچه یه دختر بچهٔ سه چهار ساله رو دید که ترکش به انگشتای پاش خورده، خونریزی شدیدی داره و گریه می‌کنه. بغلش کرد و سریع به اولین امبولانسی که برای بردن مجروح‌ها اومده رسوند. برگشت تا به بقیه کمک کنه. سری دوم بمباران شروع شد! سایهٔ خاکستری رنگ ظلم تمام کوچه رو در برگرفت. هواپیمایی از بالای سر کوچه با ارتفاع کم رد شد تا شیشه‌های باقیمونده هم بریزه و رعب و وحشت بیشتری تو دل مردم ایجاد کنه و باقیماندهٔ بمب‌های لعنتی رو روی سر مردم بی‌دفاع بندازه و مردم داغدار شهر رو داغ‌دارتر کنه که... ناگهان بوی دود و خاک و خون و آتش در هوا می‌پیچه.😭 ساعتی بعد اجساد مطهر شهدا به ورزشگاه نزدیک محل منتقل می‌شن تا خونواده‌ها برای شناسایی عزیزانشون به اونجا مراجعه کنن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۰ساله، ۷ساله ، و ۱.۵ساله. عمو اومد دنبال همسر برادر تا با مادربزرگ برن ورزشگاه پوریای ولی برای شناسایی. تا چشم کار می‌کرد جنازهٔ زن و بچه و پیر و جوون بی‌دفاع بود که خونین و قطعه قطعه شده کنار هم زیر پارچهٔ سفیدی آرام خوابیده بودن و مردمی که هراسان و نگران پارچه‌ها رو کنار می‌زدن تا شاید اثری از عزیز گم شده‌شون پیدا کنن. مادربزرگ اما صبورانه بین اجساد مطهر می‌گشت و دونه دونه رو اندازها رو با دستای چروکیده‌ش کنار می‌زد تا بالاخره به ابوالفضلش رسید. با تمام وابستگی‌ش به پسرش دستش رو روبه آسمون بلند کرد و گفت: راهی که خودت انتخاب کردی مبارکت باشه پسرم. راضی ام به رضای خدا. خدایا هزار هزار بار شکرت. از اون به بعد تو خونه روزهای سختی برای مادر آغاز شد. روزهای بمبارون و ترس و برادرهایی که همه جبهه بودن و هر لحظه ممکن بود خبر شهادتشون بیاد و مردی که دیگه چشم به راهش نبود و دل‌خوش به قاب عکسش بود روی دیوار. همه اصرار کردن به اینکه مادر و پسرا چند روزی برای تغییر روحیهٔ بچه‌ها هم که شده برن سفر. مادر و دو برادرم عازم تهران شدن‌ که خاله و عموی من اونجا ساکن بودن. همونجا اما متوجه شد که گرچه همسرش رفته، اما به جز دو پسرش، امانت دیگه‌ای بهش سپرده که تا چند ماه دیگه به دنیا میاد. گرچه سخت بود و تمایل به داشتن فرزند دیگه‌ای اونم بدون‌ پدر نداشت، اما بعدها همون بچه هم‌دم و هم‌دلش می‌شه بعد از اون همه مصیبت. ۸ ماه بعد شب دهم مهر ماه ۶۶ دردی سخت تمام وجودش رو گرفت، اما همسری نبود که تا بیمارستان همراهیش کنه. پسرها رو در خواب بوسید و به خانم همسایه سپرد و مسافتی رو با درد طی کرد تا به تلفن عمومی برسه. می‌دونست که همون روز یکی از برادراش از جبهه مرخصی گرفته و برگشته. زنگ زد و ازش کمک خواست. اذان صبح نوزاد دختری تو بغل برادرش بود که هیچ وقت پدر ندیده و نخواهد دید. دایی برای اون دختر اسم انتخاب کرد! عقیقه کرد! و سوگند خورد که براش پدری کنه. اون دختر من بودم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
مادران شریف ایران زمین برگزار می‌کند: 📚 پویش کتاب‌خوانی «تنها گریه کن» روایت جذاب و خواندنی یک ما
سلام دوستان🌹 حالتون خوبه؟ یادتونه پویش کتاب‌خوانی داشتیم واسه کتاب تنها گریه کن؟ کمتر از یه هفته تا پایان پویش و قرعه کشی نهایی مونده. اگه قصد دارید توی قرعه کشی شرکت کنید، کافیه کتاب رو کامل بخونید یا قبلا خونده باشید. هنوزم برای تهیه کتاب و مطالعه‌ش دیر نشده. برای ثبت‌نام به پیام بالا سر بزنید.👆🏻 نحوه‌ی شرکت توی قرعه‌کشی نهایی رو هفته‌ی بعد همینجا اعلام می‌کنیم. گوش به زنگ باشید. 🙂 بریم چندتا بریده‌ی جذاب از این کتاب رو با هم بخونیم؟👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif