آسمانیها
تقدیم به سردار شهید #سید_رضی_موسوی
دوباره دی شد و فصل سپیدخوانیها
دوباره فصل تمنای «لنترانی»ها
خوشا به حال غریبی که قبل پیری داد
سروش عالم غیبش چه مژدگانیها
خوشا به آنکه برید و رسید و برد، ایکاش
به انتها برسد اینچنین جوانیها
چه داغها که تبرها به جان باغ زدند
خدا به زیر کشد باعثان و بانیها
رضی مگرنه همینکه خدا از او راضیست
به هشت باب بهشت است این نشانیها
شهید! دست تو امروز بازتر شده است
بگیر دست زمین را چو آسمانیها ...
🖋 زهرا فرقانی
🏴🏴🏴
شهادت سردار شهید #سید_رضی_موسوی را خدمت امت شهید پرور ایران اسلامی تسلیت عرض میکنیم.
این سردار شهید از مستشاران نظامی ایران در سوریه و همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بودند که روز گذشته در بمباران محل سکونتشان در منطقه زینبیه دمشق بوسیلهٔ موشکهای رژیم صهیونسیتی به شهادت رسیدند. 🖤
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. طاقت جا موندن از کربلا رو نداشتم»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
سال اول ازدواجمون، من باردار بودم.
سال بعدی، دوتا فسقل داشتم.
سال سوم هم فاطمه سادات ۴۰ روزه بود.
و این سه سال همسرم تنهایی رفته بودن پیادهروی اربعین.🥲
سال بعدش گفتم یا من و بچهها رو هم همراهت میبری کربلا، یا خودتم نباید بری🙄😬
اطرافیان هم میگفتن نرو. مگه دیوونهای. این سفر خیلی سخته.🫢
ولی من دیگه طاقت نداشتم. تصمیممون رو گرفتیم.
ما عازم کربلا بودیم برای پیادهروی اربعین
با همراهی پدر و مادر همسرم، دایی و زندایی همسرم... و دوتا از دوستای همسرم.
فاطمه سادات ۱سال و ۱ماهش بود و پسرها ۲.۵ساله.😊
کربلا رفتن انگیزهای شد که فرایند از پوشک گرفتن دوقلوها رو که از یک سالگی شروع کرده بودم، سریعتر تمام و تثبیت کنم.
از حدود یک سالگی با کمک همسرم تمام مراحل رفتن به سرویس بهداشتی رو به بچهها یاد داده بودیم.
هزینههای پوشک زیاد بود و شستن کهنهها هم کمی سخت...🤦🏻♀️🥴
تکرار و تکرار
بدون در نظر گرفتن خطاها
همین که با محیط سرویس بهداشتی آشنا شده بودن، توانایی پوشیدن و در آوردن شلوار رو داشتن، میتونستن اعلام کنن که باید برن و...
تو دو ماهی که مونده بود تا سفرمون، بیشتر از قبل باهاشون تمرین کردم.
برای اربعین دو تا کالاسکه بردیم. یکی دوقلو و یکی تک.
فاطمهسادات غذای سفره میخورد ولی کلاً بد غذا بود.
یکی از برکات کربلا و اربعین برای فاطمهسادات و ما این بود که بالاخره غذاخور شد.😍
با بچه رفتن این سفر سخت رو سختتر کرده بود. ولی ما هدف داشتیم.👌🏻
هدفمون این بود که از همون بچگی، بچهها رو با اهل بیت آشنا کنیم.
نیت کردیم که بشیم خادمهای این سه تا بچه و هر کاری کردیم تا کمترین سختی رو تحمل کنن.😊
با ماشین خودمون رفتیم که بچهها اذیت نشن.
با اینکه همراه داشتیم، ولی فاطمهسادات حتی برای یه سرویس بهداشتی رفتن از من جدا نمیشد و بغل مادربزرگش نمیرفت.
هرجا که زمان و مکان مناسب برای بازی بچهها بود، اجازهٔ بازی بهشون میدادیم و از قبل کلی اسباببازی آماده کرده بودم.
خلاصه که یادم میاد همسرم آخر سفر بهم گفتن که این سفر، از تمام ۵ سفر قبلی پیادهروی اربعینشون، راحتتر بوده! که این رو از برکت حضور من و بچهها میدونستن!😉
تو مسیر پیادهروی مادر زندایی همسرم رو گم کردیم و همون شب بچهها مریض شدن، سیدعلی و سیدعباس آبریزش گرفته بودن و داشتن تب میکردن
فاطمه سادات هم بالا میآورد.😩
سه بار روی من بالا آورد و هی مجبور میشدم برم لباسمو عوض کنم.
یک بار که رفتم لباس عوض کنم دیگه اشکم جاری شد و کلی با امام حسین حرف زدم که این هست رسم مهموننوازی؟😓
صبح بچهها بهتر شده بودن و دخترم هم عدسی خورد و حالش خوب بود.
دوباره شروع به حرکت کردیم بدون همراهمون. توی راه مدام چشم میگردوندیم تا همراهمون رو پیدا کنیم.
ایشون حتی فارسی رو درست بلد نبودن صحبت کنن. (ترک آذربایجان بودن)
چه برسه به عربی.
یهو دیدم یکی اومد و بغلم کرد.
نگاه کردم دیدم مادر زندایی همسرم هستن.🤩
خلاصه با عنایت امام حسین هم بچهها خوب شدن و هم گم شدهمون پیدا شدن!😍🤲🏻
آخر سفر همسرم ازم پرسید، سال بعد هم میایم؟ گفتم اگه نیام میمیرم...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف🇮🇷
#خانوم_ماه اسمی جذاب که برای شروع کتاب تو را میگیرد.
کافیست تورقش کنی، انگار هزار تکه است این خانوم ماه؛ هر تکه نشسته کنار بیت شعری اول هر بخش و جاذبهای عجیب تو را ترغیب می کند برای خواندن.
میگویند جزر و مد دریا با جاذبهی ماه است و انگار دل من دنبال جاذبهی خانم ماه.
در کتابهای شهدا شاید صبر زیاد نمود دارد، اما اینجا صبر عجیب پادشاهی میکند آنقدر که خودت را جمع کنی و دیگر از هیچ زجری آه نکشی😢
مرد اول قصه اما دور است در عین حال که نزدیک است. شیرعلی سلطانی، سردار بی سر فتح المبین که بعد از شهادت درهای کرامتش را به روی همه باز میکند...
وقتی به سمت ملکوت عروج میکند که برای خانوم ماه جوان پنج فرزند به یادگار میگذارد، باری که خانوم ماه با سختی آن را به سرانجام میرساند...
#پویش_کتاب_مادران_شریف
📚 کتاب خانوم ماه
خاطرات خانم ناز علینژاد همسر شیرعلی سلطانی
ماجرای زندگی خانوم ماه و سردار بی سر فتح المبین در شهر شیراز رقم میخورد.
بانویی که در ۲۸ سالگی با ۵ فرزند همسر شهید میشود و در کتاب به روایت دوران پیش و پس از شهادت همسرش میپردازد، روایتهایی که تلخی و شیرینی آن در هم آمیخته و قلمی زیبا و جذاب آن را روایت کرده است.
⏰ توی پویش کتابخوانیمون میخوایم در کنار هم تا پایان دیماه این کتاب جذاب و ارزشمند رو بخونیم.
🏆 قرعهکشی ۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی
اگر شما هم دوست دارید همراهمون باشید و توی گروه همخوانی عضو بشید، بیاید اینجا 👇🏻👇🏻
🔸امکان تهیه کتاب الکترونیکی با تخفیف ویژه ۵۰ درصدی هم هست.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف🇮🇷
از عیدی که حاجی شهید شد دیگر هیچوقت نشد که بچهها را سیزدهبهدر ببرم بیرون. ماشین و وسیله میخواست و من با چهار پنج تا بچه قد و نیمقد نمیتوانستم بساط تفریح جور کنم.
آن روز قول دادم که زیر درخت توت توی حیاط یک سیزدهبهدر حسابی ترتیب دهیم. نزدیکیهای ظهر رفتم توی حیاط و وسایل توی حیاط را جابجا میکردم که بچهها بتوانند بازی کنند. همینطور که گرم کار بودم، بیهوا پایم خورد به ورقهای نئوپان که برای برای ساختن کتابخانه آرامگاه حاجی خریده بودیم. یک لحظه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد فقط صدای خرد شدن استخوانهای پهلو و سینهام رازیر ورقهای سنگین نئوپان شنیدم. از فک و گردنم به پایین زیر نئوپانها داشت له میشد و هیچ حرکتی نمیتوانستم بکنم.
بچهها جیغ زدند و دویدند توی حیاط. کاری از دستشان بر نمیآمد. هرچه زور میزدند نمیتوانستند حتی یک ذره این ورقهای سنگین را جابجا کنند. همه چیز جلوی چشمم سیاه شده بود و احساس خفگی میکردم. هیچکس نبود که کمکم کند. چشمهای خیسم را به آسمان دوختم و برای آخرین بار خورشید را دیدم. صدای کمک، کمک رضیه و فخرالدین را از کوچه میشنیدم. اشک از گوشه چشمم سر خورد و چشمهایم بسته شد. عمار زد زیر گریه و گفت:
مامانی نمیر!
مامانی نمیر!
با دنیا خداحافظی کردم، میدانستم کسی به کمکمان نخواهد آمد.
ما تنها مانده بودیم. همه رفته بودند سیزدهبهدر...
📚 برشی از کتاب خانوم ماه
خاطرات همسر شهید شیرعلی سلطانی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۱۲. بعد کرونا، ماماندانشجوی مجازی شدم.»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
ترم هشتم در حالی تموم شد که واحدها تموم نشده بودن. چرا که چند ترم رو با کمترین واحد ممکن گذرونده بودم.🤭😉
زندگی روی روال خوبی بود. خواب شب بچهها رو تنظیم کرده بودم. بین ۸ تا ۸:۳۰ میخوابیدن و صبحها ۶ بیدار میشدیم و بعد هم مهد و...
فرصت بعد از خواب بچهها تا حدود ساعت ۱۲ شب، بهترین زمان برای رسیدگی به خودم، درسها و از همه مهمتر زمان گذاشتن با همسرم بود.☺️
بعد از حدود ۲.۵ سال بدو بدو و نداشتن شب و روز مشخص، این فرصت برای هر دوی ما خیلی جالب و جدید و ارزشمند بود.😊👌🏻
کتابهایی که تو این مدت میخواستم بخونم و نمیشد، فیلمهایی که میخواستیم ببینیم و فرصتش نبود، کارگاههای ثبتنام شده و گوش نکرده، درسهای باقیمونده و...
اینکه من و همسر، خودمون دوتایی پابهپای هم تلاش کرده بودیم و به این نقطه رسیده بودیم، شیرینی این فراغ بال رو برامون هزار برابر میکرد.😍
به جرأت میتونم بگم، که تو تکتک اتفاقایی که برای خودمون و بچهها میافتاد، هر دومون حضور داشتیم و براش تلاش میکردیم.
ترم ۹ رو شروع کرده بودم و مقداری از ترم هم گذشته بود، که اخبار کرونا پیچید.🥴
هنوز چیزی مشخص نبود، ولی همه خونهنشین شده بودیم. مهد کودک برای یه هفته تعطیل شد.😩 دانشگاهها هم همینطور.
دانشگاه علم و صنعت که از قبل بستر کلاسهای آنلاین رو داشت، خیلی سریعتر از دانشگاههای دیگه اعلام کرد که کلاسها مجازی برگزار میشه. دوران قشنگ جدیدی برای من و درس و بچهها شروع شد.👌🏻☺️
چیزی که همیشه دنبالش بودم: آموزش مجازی به مادرها.
چیزی که چند بار براش به آموزش دانشگاه رفته بودم و جواب منفی گرفته بودم، حالا در خلال یه اتفاق بد، رقم خورده بود.
روال کلاسها و زمانبندیشون مثل قبل، صبح تا ظهر بود. بچهها حدود ساعت ۹ بیدار میشدن و اون موقع من وسط کلاس اول بودم. از قبل از شروع کلاسها صبحانه و اسباببازیهای بچهها رو آماده میکردم تا زمانی که بیدار میشن، راحتتر مدیریت کنم.😌
روزهایی هم که دیرتر بیدار میشدن، خوش به حال ماماندانشجو بود!😅
سرگرم کردن دو تا پسر بچهٔ ۴ ساله و یه دختر ۲.۵ ساله که مدت یه سال هر روز رفتن مهد و اونجا با مربی و باقی بچهها حسابی سرگرم بودن، حالا که بیرون رفتن از خونه هم مشکل بود، خیلی سخت شده بود.😓
برای همین انواع و اقسام بازیها رو براشون مهیا میکردم: کاردستی، رنگ آمیزی، جورچین، ورزشهای حرکتی و ...
یه جنبهٔ مثبت کرونا این بود که کلی آموزش و کلاس که تا قبل از این حضوری بودن، حالا به صورت مجازی در دسترس بود.😉 انگار خدا یه جورایی صدای ما مادرها رو شنیده بود و میخواست تو دل سختیها، برامون گشایش ایجاد کنه.
ترم آخر رو هم تو دوران کرونا سپری کردم و همزمان روی موضوع پایاننامه هم کار میکردم. وقتی برای انتخاب موضوع، پیش استادی رفتم که در دوران تحصیل خیلی بهم کمک کرده بودن و اعتقاد داشتن که مادر باید کنار بچهش باشه و به مسائل جمعیتی و خانواده هم علاقهمند بودن، موضوع پایاننامه رو "تاثیر اشتغال زنان بر فرزندآوری" پیشنهاد دادن.
موضوعی که واقعاً دوستش داشتم. کلی براش زحمت کشیدم و حال خودم باهاش خوب بود.🥰 روزی که برای دفاع پایاننامه رفتم دانشگاه، هیچ کس نبود. من بودم و یکی از دوستام و دو نفر از اساتید.
یه نفر همون استادی که بارها کمکم کرده بودن به عنوان استاد راهنما، و اون یکی هم همون استاد سختگیری که بعد از خودشون کسی رو به کلاس راه نمیدادن به عنوان داور.🫢
یادم میاد وقتی دفاع تمام شد، استاد راهنمام به داور گفتن که: ایشون هم در دفاع از پایاننامه خیلی قوی بودند، و هم رتبهٔ اول مادری تو دانشگاه رو دارند.😇
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از فجازی پاک برای خانواده
📣🌱📣🌱📣🌱📣🌱
✅ «دختر من ۱۵ سالشه و دختر مومن و خوبیه، میخواد اینستا نصب کنه نظر شما چیه»
✅ «فرزند نوجوون من اینستا داره چه برخوردی باید داشته باشم»
✅ «حالا شما بگو اینستا بد! اما چیزای خیلی خوبی هم توش هست ... من از جهت مثبت ازش استفاده میکنم»
✅ «آقا! چرا فیلتر کردید اینستا رو ... زمین بازی رو دو دستی تقدیم دشمن کردیم. کجا بریم روشنگری پس...»
🤔 آیا اینها سوالات و دغدغههای شما هم هست؟
👈 میخوایم تو یه جمع صمیمی پاسخ سوالاتمونو از چند تا کارشناس بشنویم 😊
✳️ با حضور استاد حسین غفاری معلم و پژوهشگر تربیت و رسانه و استاد حسین حق پناه معاون سابق کودک و نوجوان تبیان
⏰ انشاءالله دوشنبه ۱۱ دیماه ساعت ۱۰ صبح در بستر اسکای روم منتظر شما عزیزان هستیم
💰 هزینه شرکت در این کارگاه با احترام ۳۰ هزار تومان است 😊
📌 برای ثبت نام لطفا به شناسه @zsfatemi پیام دهید.
#فجازی_پاک_برای_خانواده
@famp_for_family
مادران شریف ایران زمین
📣🌱📣🌱📣🌱📣🌱 ✅ «دختر من ۱۵ سالشه و دختر مومن و خوبیه، میخواد اینستا نصب کنه نظر شما چیه» ✅ «فرزند نوجو
یه کارگاه خوب که جمعی از دوستان دغدغهمند برگزار کردن👆🏻
و به درد کسانی میخوره که به هر نحوی خودشون یا خانوادهشون با اینستاگرام مرتبط هستن. 📱
اگر دوست دارید شرکت کنید، سریعتر بهشون بگید چون زمان زیادی نمونده.
«۱۳. مهمونی عید غدیر با بچهها»
#ز_رضایی
(مامان #سیدعباس و #سیدعلی ۶.۵ساله، #فاطمهسادات ۵سال و ۲ماهه، #زهراسادات ۲ساله)
یکی از ناراحتیهای دوران کرونا برای من مهمونیهای عید غدیر بود.😔
از اولین سالی که ازدواج کردیم، عید غدیر برامون معنی دیگهای پیدا کرده بود.
همسرم سید بودن و دوست داشتن اهمیت عید غدیر بیشتر از همیشه برای دیگران پر رنگ بشه.🥰
از اونجایی که تو خانواده سید دیگهای نداشیم، از اول با هم قرار گذاشتیم که هر سال به هر نحوی که شد، این روز رو جشن بگیریم.
سال اول که عقد کرده بودیم، یه جعبه شیرینی به منزل مادربزرگم بردیم.
سال بعدش، با دوقلوها مهمونی گرفتیم. البته چون خونهٔ خودمون کوچیک بود، وسایل مهمونی رو آماده کردیم و همهٔ فامیل رو به خونهٔ مادربزرگم دعوت کردیم و اونجا جشن گرفتیم.☺️😍
البته اقوام هم کمک کردن، مثلاً درست کردن برنج برای چهل نفر رو، عمههام به عهده گرفتن.😄 و سوپ و خورشت با خودم بود.
تو مهمونیها کارهای بزرگ رو تبدیل به کارهای کوچیک، طی چند روز میکردم تا اذیت نشم.
مثلاً اگه قرار بود سوپ درست کنم، پیاز داغ رو سه روز قبل سرخ میکردم و میذاشتم فریزر. یه نوبت دیگه هویجها رو نگینی خرد میکردم و میپختم و میذاشتم فریزر و...👌🏻
اینطوری کارم برای روز مهمونی سبکتر میشد.😌
سال بعد که فاطمهسادات رو باردار بودم، رفته بودیم به یه خونهٔ ۱۲۰ متری و من شوق این رو داشتم که میتونم ذکر نام امیرالمومنین (علیهالسلام) رو، این بار تو خونهٔ خودم داشته باشم.😍 تصمیم گرفتیم سه شب مهمونی داشته باشیم.🤩
یه شب دوستان همسرم
یه شب دوستان من
و یه شب هم خونوادهٔ پدریم
(خانوادهٔ همسرم شهرستان ساکن هستن)
تو روز عید هم اهالی محل برای دیدن سادات اومدند.
با اینکه بچه کوچیک داشتم، ولی لذت مهمونی دادن اونقدر برای هر دومون زیاد بود که با جون و دل خستگیهاش رو خریدیم.🥰 و البته کمک اطرافیان و آقا کوچولوها😍 هم بود.
اعتقاد داشتم بچه از اول بچگی که راه رفتن رو یاد میگیره، باید کمک کردن به مادر و پدر رو هم یاد بگیره. مثلاً این دستگیره رو ببر آشپزخانه، این توپ رو ببر اتاق و...
اینجوری بود که کمکم بچهها معنای جمعوجور کردن رو یاد گرفتن.👌🏻
و تو مهمونیها هم، در حد خودشون کمک میکردن. مخصوصاً وقتی میفهمیدن که عید غدیره😍 اوایل کمکشون در حد تمیز کردن اتاق و جمع کردن اسباببازیها بود. مثلاً میگفتم برید خونهسازیها رو جمع کنید. به مرور کمکها بیشتر شد.🤭😉
وقتی کرونا اومد، تصمیم گرفتیم که باز هم اطعام داشته باشیم؛ ولی نه توی خونه. برای اقوام غذا پختیم و با هماهنگی رفتیم در خونههاشون تا هم نذری و شیرینی بدیم و هم صله رحم باشه.🌻🍰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif