«۱۳. شرایط زندگی در سوریه»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
جنگ بود و اوضاع سوریه بهم ریخته.
یکی از مشکلات اصلی ما، برق رفتن بود.
معمولاً در شبانهروز ۱۶ ساعت برق میرفت، فقط ۸ ساعت برق داشتیم، گاهی کمتر هم میشد!😩
وقتی برق میرفت، تلویزیون و اینترنت نداشتیم، من و حسین تو یه فضای بستهٔ بدون ارتباط با جهان مثل اینکه توی یک جزیره باشیم، زندگی میکردیم.😞
سرمایش و گرمایش هم کامل قطع میشد. بخاریها هم برقی بود و رفتن برق، خونه رو حسابی یخ میکرد.
اون ۸ ساعتی که برق بود، بخاری رو تو یکی از اتاقا با آخرین درجه روشن میذاشتم که اون اتاق گرم بشه و ۱۶ ساعت دیگه، من و حسین کامل تو یک اتاق زندگی میکردیم. اونقدر بیرون اتاق سرد بود که باید با پالتو و کلاه میاومدیم بیرون.😢
بعد از یکسال با فضا آشناتر شدیم و راهکارهایی پیدا کردیم. مثلاً ساعاتی رو از مولد برق استفاده میکردیم.
یا یه باطری بزرگ تهیه کردیم که برق ضعیفی بهمون میداد؛ در حدی که اینترنت و تلویزیون خونه وصل باشه.
و متوجه شدیم که میشه به مدیر ساختمون به مبلغی بدیم تا مازوت (یه جور سوخت ارزون) تهیه کنه و موقع قطعی برق، شوفاژها تا یکی دو ساعت خونه رو گرم نگه داره.
گاز لولهکشی نبود، کپسول میگرفتیم که فشارش خیلی کم بود. شعله خیلی کمی میداد. گاهی که به درخواست همکارای مجرد همسرم، براشون آش یا قرمهسبزی میپختم، خورشت به سختی به قل میافتاد.😥
حبوباتش رو هم باید جدا جدا تو زودپز میپختم و به خورشت اضافه میکردم؛ چون توی خورشت، نمیپخت.
تازه ما توی دمشق، شرایط نسبتاً خوبی داشتیم. زینبیه که اطراف حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بود، تقریباً روزانه یک ساعت برق داشتن. محل کار همسرم همونجا بود.
مردم زینبیه اوضاع خیلی سختی داشتن.
یخچالهاشون رو جمع کرده بودن و مواد غذایی مثل گوشت و سبزی رو روزانه میخریدن.
اگه داعش نیروگاه رو میزد، یا سوخت کم میرسید، اوضاع بدترم میشد.😓
مثلاً یه زمستون که خیلی سرد بود، سوخت تموم شده بود و کم مونده بود که مردم تو خونههاشون یخ بزنن.😰 درهای اتاقهاشون رو میشکوندن و آتش میزدن که از سرما نمیرن.
گاهی آب هم قطع میشد و باید با دبه آب میآوردن.
همکارای همسرم هم تو این شرایط سخت زندگی میکردن.
یه بار که جنگ به جاهای سختی رسیده بود، من متوجه شدم به خاطر نبود آب گرم، اینها خیلی دیر به دیر میتونن حموم برن.
خیلی دلم سوخت و عذاب وجدان گرفتم که من اینجا راحتم و حمام همیشه در دسترسه.😢
#قسمت_سیزدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🏴
هشتمین رئیس جمهور ایران، خادم الرضا، در روز ولادت هشتمین امام به دیدار محبوب خود شتافت...
شهادت رئیس جمهور مردمی آیت الله رئیسی، امام جمعه محبوب تبریز آیت الله آل هاشم، وزیر خارجه انقلابی آقای امیرعبدالهیان و سایر همراهان را به ملت شریف ایران به خصوص خانوادههای ایشان و دوست عزیزمان، دختر آیتالله رئیسی تسلیت عرض میکنیم.
⬛ اگر تمایل دارید در ختم مجازی مشارکت کنید، بفرمایید اینجا:
https://iporse.ir/6250519#
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۴. نسلی که جنگ رو ندیده!»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
به همسرم گفتم من راضیم این بچهها، سه تا سه تا شب رو بیان منزل ما، توی مهمونخونه بخوابن و برن از حموم کنار اون استفاده کنن.😊
همسرم که میدونستن من تو این چیزا سختگیرم و تو ایران، شب رو جایی که نامحرم باشه، نمیخوابم، گفتن سخت نیست برات؟
گفتم نه من عذاب وجدان دارم که انقدر راحت باشم و این بندگان خدا اینجوری باشه شرایطشون.😔
راستش معماری خونه هم جوری بود که من تو سختی نمیافتادم.
خونه ۱۷۰ متر بود، یه مهمون خونه داشت که با دیوارهای آکاردئونی از بقیه خونه جدا میشد. دو تا سرویس بهداشتی هم داشت که هر دو تاش، دوش داشتن و یکیش کنار مهمونخونه بود.
یعنی میشد مهمون خونه و یه سرویس بهداشتی، کامل از خونه جدا بشه.
اپن آشپزخونه با کرکره بسته میشد و یه تراس بزرگ هم داشت که به هال و آشپزخونه و اتاقها راه داشت و میشد از طریق تراس هم به اتاقها تردد کرد.👌🏻 مثل خونههای ما نبود که اتاقامون فقط یه ورودی دارن. بخشهای خونه مجزا بود و همهش میشد پوشیده بشه یا باز باشه.🥰
اینجوری شد که ما چند شب میزبان همکارهای همسرم بودیم، خیلی برامون دعا میکردن و من حس خوبی داشتم.
شرایط اونجا برای نسل ما که جنگ رو ندیده بودیم، خیلی عجیب بود. شاید پدر و مادرهای ما با اون فضا آشناتر باشن.
گاهی داعش یا جبههالنصره اعلام میکرد که فردا میخوام حمله کنم.
بعض تهدیدها مشقی بود و فقط میخواستن وحشت بندازن؛ ولی یه وقتهایی هم از ۷ صبح صدای انفجار موشک ها میاومد.😓 این موشکها به تمام مناطق دمشق اصابت میکردن. معمولاً دو سه تا موشک، نزدیک ساختمون ما هم میخورد.😨
شرایط وحشتناکی بود؛ چهار پنج ساعت پیوسته صدای انفجار میاومد. وقتی جاهای نزدیک رو میزدن، همهجا میلرزید و رعب عجیبی به دل آدم میانداخت.
پشت پنجرهها کرکره برقی بود؛ ما حتی اونها رو هم میکشیدیم، که اگه شیشهها خورد شد یا موشکی خواست اصابت کنه، یک حائل اضافهتری باشه.
حس و حال خیلی عجیبی بود. مخصوصاً که میدونستم خونه و کشور خودم در آرامش و امنیت کامله و میتونم با دو ساعت پرواز به امنیت برسم؛ ولی به خاطر وظیفه، باید تو اون شرایط میموندم.
با این حال کمکم این انفجارها داشت برامون عادی میشد! حتی یک بار که کنار پنجره نشسته بودیم و با حسین نقاشی میکردیم، صدای انفجار اومد. حسین گفت مامان یه وقت موشک نیاد بخوره به نقاشیم، نقاشیمو خراب کنه!
جالبه که یه بار چهارشنبهسوری رو ایران بودیم. حسین گفت مامان مگه ایرانم جنگه؟ چرا صدای خمپاره میاد؟🧐
گفتم مامان، این خمپاره نیست. کلی براش توضیح دادم که چهارشنبهسوری چیه و ترقه چیه! بازم نمیتونست درک کنه که اگه اینجا جنگ نیست، پس این صداها چیه؟!
#قسمت_چهاردهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
عرض سلام و ادب به مادران شریف ایران زمین🖤
همهمون این روزا داغداریم ولی این باعث نمیشه وظیفهمون رو فراموش کنیم...
ما مادریم و باید روزبهروز تو این مسیر رشد کنیم و یاد بگیریم.
بنابراین باز هم براتون یه گفتگوی جذاب و درسآموز تدارک دیدیم با مادر عزیزی که لطف کردن و قبول کردن تجربهٔ زندگیشون رو باهامون به اشتراک بذارن.
🔹 دعوتید به مهمونی مجازی پای صحبت یه مامان چهارفرزندی
🔶 سرکار خانم هاشمی
مامان ۴ فرزند
لیسانس علوم اجتماعی
🗓️ تاریخ: امروز پنج شنبه ۳ خرداد
⏰ زمان: ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹
فردا تو جلسهٔ گفتگوی برخط (آنلاین)، در خدمتشون هستیم تا با بیان تجربیاتشون، از نقش پذیرش و رضایت تو رشد فردی و تربیت نسل بهمون بگن.
انشاءالله به برکت این گفتگو همهمون به درستی وظیفهمون رو بشناسیم و بهش عمل کنیم.🌷
شما هم همراهمون باشید.
حواستون به ساعت باشه جا نمونید.
آدرس اتاق جلسه:
🔗 B2n.ir/Madaran_sharif
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۵. روزهامون چهجوری میگذشت»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
جاهای مختلف سوریه، پوشش خانمها خیلی متفاوت بود. مثلاً تو زینبیه چادر عربی داشتن یا مانتوهای خیلی بلند و گشاد و روسری داشتن.
اما دمشق که ما بودیم، کاملاً برعکس بود.🫣 پوششها مثل اروپا بود! با شلوارک و تاپ و...
محجبههاشون، یه بلوز تنگ و شلوار لی میپوشیدن و یه روسری لبنانی. چادری وجود نداشت!
خانمهای ایرانی برای اینکه توسط وهابیها شناسایی نشن، معمولاً چادر سر نمیکردن و با همین مانتوهای گشاد عربی و روسریهایی که به شکل اونها میبستن، رفتوآمد میکردن.😊
اما امثال من که حاضر نشدیم چادرمون رو در بیاریم، اجازه نداشتیم پیاده تردد کنیم.🙂 باید با ماشینی که یه محافظ مسلح توش بود، میرفتیم. این خودش کار رو خیلی سخت میکرد. خانمهای ایرانی دیگه، پیادهروی و مراکز خرید میرفتن، ولی من امکان همچین کاری رو نداشتم و فقط باید منتظر ماشین میبودم.
هر چند دو سه دفعه یواشکی با چادر به مغازهٔ نزدیک خونهمون رفتم!😓 دیگه خُلقم خیلی تنگ شده بود، حسین خوراکی میخواست و راننده نبود. الحمدلله اتفاقی برامون نیفتاد. ولی خب کار ممنوعی بود.
سرگرم کردن حسین تو شرایط تنهایی اونجا، کار سختی بود. در طول روز، بازیهای مختلفی با حسین میکردم. یه سری بازیهای فکری بود که خریده بودیم و بازیهای غیر فکری دیگه...
مثل یک بچه مینشستم کنارش و ساعتهای طولانی، شاید ۵ ۶ ساعت باهاش بازی میکردم.☺️
با هم نقاشی هم میکشیدیم. از نقاشیهای خیلی ساده تا پیچیده...
حسین خودش به خوندن کلمات ساده هم علاقه نشون میداد. گاهی خودش مداد میآورد که بیا بنویس حسین، مامان و...
اینم بخشی از سرگرمی ما بود. دو سالی که سوریه بودیم، خوندن و حتی نوشتن ۲۰ یا ۳۰ کلمه رو یاد گرفته بود.😉
گاهی هم مینشستیم پشت پنجره و آدمها و ماشینها و برف و بارون رو تماشا میکردیم.
گاهی هم تی و شلنگ میدادم و میگفتم بالکن رو بشور.😌 بچه کلی با اون خودشو مشغول میکرد.
اونجا حمومش وان جکوزی هم داشت. وقتهایی که حسین خیلی بیقراری میکرد، کمی توش آب پر میکردم و یه مقدار شامپو تو محل ورود و خروج آب میریختیم. اینجوری کف زیادی تولید میشد و حسین یکی دو ساعت با این کفها بازی میکرد.
برای خودمم اونجا کتاب برده بودم و میخوندم. دورههایی هم حفظ قرآن رو دنبال میکردم. ایرانیهای دیگهای هم اونجا بودن، خانوادههای رزمندههای مدافع حرم، که با هم توی حرمها قرار میذاشتیم و حسین هم با بچههاشون بازی میکرد.😍
معمولاً هر روز یه برنامهٔ حرم رفتن داشتیم. همسرم راننده میفرستادن و ما رو حرم حضرت رقیه و یا حضرت زینب (سلاماللهعلیهما) میبردن و برمیگردوندن. این موقعها هم به حسین خیلی خوش میگذشت. معمولاً هم همسرم حسین رو میبردن که من راحت زیارت کنم.🥺
ولی در کل تنهایی اونجا خیلی اذیت میکرد و ساعاتش خیلی دیر میگذشت.😩 بعضی موقعها میشد که اوج کاری همسرم بود و ماشینی نبود که دنبال ما بفرستن. اینجور مواقع، گاهی تا یه هفته، من و حسین کامل تو خونه بودیم.😥
همسرم هم که اوج کارشون بود، نصفشب، میاومدن و نماز صبح هم میرفتن و ما حتی ایشون رو هم نمیدیدیم!
این زمانها بسیار بسیار سخت بود. یعنی یه هفتهش، اندازهٔ چند ماه برای ما میگذشت.😓
#قسمت_پانزدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif