eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
194 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«۱۷.بهترین مدرسه!» (مامان ۱۲، ۸، ۵ و ۲ ساله) سال بعد، هم خانم معلم و هم دوست عزیزی که از علیرضا نگهداری می‌کرد، خودشان نوزاد داشتند. ولی دیگر کرونا بساطش را جمع کرده بود. مریم و علیرضا خانهٔ یکی دیگر از دوستان مسجدی می‌رفتند تا من از مدرسه برگردم. 👩‍🏫 جالب اینجاست که این دوست عزیز هم در پایان سال تحصیلی دامنشان به فرزند دیگری سبز شد! محمدرضا و فاطمه‌زهرا هم به مدرسهٔ روستا رفتند. ما معتقدیم بهترین مدرسه، نزدیکترین مدرسه است! نگران فضای فرهنگی مدرسه نیستم، چون به‌نظرم بچه‌های هر مدرسه‌ای، برآیندی از افراد جامعه هستند و من نمی‌توانم فرزندم را در یک آکواریوم بزرگ کنم! 🐠🐡🐟 فرزندانم باید آنقدر توانمند باشد که بتوانند در محیط‌های مختلف سالم بمانند و به رشد خود ادامه بدهند و حتی بتوانند به دیگران هم کمک کند. 💪💪 از طرفی ما دوستان فرزندمان را خودمان انتخاب می‌کنیم ولی غیر مستقیم! بچه‌ها احساس نمی‌کنند که ما دوستشان را انتخاب کرده‌ایم! بهترین حالت این است که قبل از ورود به مدرسه با چند خانوادهٔ هم‌فکر و هم‌فرهنگ ارتباط بگیریم که فرزندی هم‌سن‌وسال فرزند ما داشته باشند. با این کار، گروه دوستی بچه‌ها در محیطی امن شکل می‌گیرد.👬👬👬 این خانواده‌ها را معمولاً از بین دوستان مسجدی انتخاب می‌کنیم. 🕌 از طرفی محل اصلی تربیت فرزندان، خانواده است. بقیهٔ عوامل در درجهٔ بعدی اهمیت هستند. سعی می‌کنیم ارتباط فرزندان با خدا و اهل بیت را از کودکی محکم کنیم تا در بزرگسالی و در بزنگاه‌های تربیتی دستشان خالی نباشد!🕋🕌 هفته‌ای یک‌بار خانوادگی به حرم حضرت معصومه(س) می‌رویم. این حرم رفتن‌ها هربار با خرید خوراکی یا یک تفریح مورد نظر بچه‌ها به یک خاطرهٔ شیرین تبدیل می‌شود. مناسبت‌های مذهبی در خانهٔ ما اهمیت ویژه‌ای دارند. از حداقلی‌ترین کار مثل یک جشن کوچک خانوادگی، تا جشن سه روزهٔ غدیر، مهمانداری، اطعام مفصل و هدیه دادن‌های خاص و به‌یاد ماندنی.🎈🎊🎉🎁 از سیاهی زدن، روشن کردن یک شمع و سینه‌زنی با نوای بچه‌های خانه، تا برگزاری مجلس عزای اهل بیت و نذری دادن.🏴🏴🍛🍲 هر مناسبت دینی، فرصتی برای انتقال معارف به فرزندان است. در قالب شعر و قصه و نمایش، ماجرای هر مناسبت را با زبان کودکانه برایشان می‌گوییم و آن‌ها را در هر کار کوچکی برای اهل بیت شریک می‌کنیم. 📖 نقش توکل و توسل در تربیت بسیار پررنگ است. من و همسرم خودمان را فقط وسیله‌ای در تربیت می‌دانیم و محتاج راهنمایی لحظه به لحظهٔ خدا برای خودمان و فرزندانمان هستیم. پیدا کردن رفیق خوب هم رزق خداست که اگر نخواهد، روزی‌مان نمی‌شود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۷. فعالیت‌های همسرم در سوریه» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) همسرم ابتدای کار، از بین دانشجویان مستعد، شروع به کادرسازی کردن. این تیم رو به مناطق مختلف می‌فرستادن و خودشون نظارت کلی روی اون‌ها داشتن. با کمک اون‌ها کار فرهنگی در کنار دانش‌آموزان و دانشجویان رو شروع کردن تا اسلام واقعی رو بهشون بشناسونن.☺️ اسلامی که بهشون رسیده بود، اسلام دست‌وپاشکسته و بعضاً تحریف شده‌ای بود. در کنارش ورزش هم داشتند. همسرم خودشون دان۵ جودو دارن و با بچه‌ها کار می‌کردن. حتی تا جایی پیش رفته بودن که مربی‌گری تیم ملی جودو سوریه رو دستشون داده بودن.😉 حتی یکی از شاگردانشون به المپیک هم راه پیدا کردن. در کنار اینا، اردو هم می‌بردن. حتی یک بار دانشجویان رو به ایران آوردن. بعد از مدتی که این‌ها جمهوری اسلامی رو به عنوان جامعه‌ای که نزدیک به نظر اهل بیته، معرفی می‌کردن، این دانشجویان خیلی مشتاق شده بودن که بدونن حالا تفاوت سوریه با ایرانی که جمهوری اسلامی حکومت می‌کنه چیه.☺️ این بچه‌ها رو که آوردن، هتل گرفتن براشون و یه جای خوب مستقرشون کردن. از همون فرودگاه که شروع به دیدن کردن، کاملاً متعجب بودن که چطور ایران این‌قدر پیشرفته و مجهز و مدرنه؟!😳 حتی همین خیابون‌ها، فضاهای سبزمون، اتوبان‌ها، پل‌های تهران، همه واسه‌شون تعجب برانگیز بود. برج میلاد که رفته بودن، دیگه کاملاً انگشت به دهان بودن که این چیه😅 و چه جوری ساخته شده... شهرهای مختلفی بردن، مثل شیراز و اصفهان و اماکن تاریخی و موزه‌ها. حرم امام رضا (علیه‌السلام) که رفته بودن، مقایسه می‌کردن با حرم‌های دیگه؛ گیج شده بودن که چرا این‌قدر حرم بزرگه؟! ما از کجا باید بریم داخل حرم؟ چند تا صحن داره؟ معمولاً حرمهای عراق یا سوریه، یکی دو تا صحن دارن و وسطش حرمه. و حالا حرم امام رضا (علیه‌السلام) این‌ها رو کاملاً شگفت‌زده کرده بود. طبقهٔ بالا، طبقهٔ پایین، این همه صحن زیبا...😍 نماز جمعهٔ تهران رفتن. دیدن جمعیت زیادی از خانم‌هایی که همه چادری هستند، واقعاً براشون حیرت‌آور بود. چون تو کشورشون اصلاً اینجوری نیست. در نهایت حرف این بچه‌ها این بود که واقعاً حکومت اسلامی درست، آباد کننده‌ست.🥰 حتی آخرش بعضی‌هاشون که اروپا رفته بودن، می‌گفتن «ایران أجمل من اروپا»😌 ایران از اروپا خیلی قشنگ ‌‌تره. کار دیگه‌ای که می‌کردن، کار اعتقادی روی سربازها بود که مستحکم باشن. خیالی از اون‌ها از نظر اعتقادی، مثل رزمنده‌های دفاع مقدس نبودن که خالص و با انگیزه‌های الهی باشن. بعضاً خیلی راحت و سریع همه چیز رو می‌فروختن😞 و پا به فرار می‌ذاشتن. فرهنگ جهاد و دفاع از کشور براشون جا نیفتاده بود. برای همین گروه‌هایی می‌رفتن بین رزمنده‌ها، جلسات عقیدتی می‌ذاشتن، هیئت و جلسات روضه داشتن و این‌ها واقعا اثرگذار بود.👌🏻 این باور رو به وجود می‌آورد که باید برای کشور خودمون بجنگیم، برای اسلام بجنگیم و دفاع کنیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۷. اون روزها برنامه روزانه‌م فقط چک کردن داروها بود.» (مامان ۸.۵، ۶.۵، ۲.۵ ساله) دکتر گفت عفونت گوشش رفته تو استخوان کنار گوش، همون ماستوئید و چون نزدیک مغزه، خطرناکه و باید بستری بشه، حلما دوباره بیمارستانی شد😭. این بار فشار روانی خودم خیلی بیشتر شده بود. واقعاً کم آورده بودم. همسرم مدام می‌گفت: «دیگه نگران حلما نیستم، نگران توأم، داری خورد می‌شی.» راست هم می‌گفت. شرایط بیمارستان و استرسش رو دیگه تحمل نمی‌کردم. این بار حلما کاملاً هوشیار بود و همهٔ خاطرات بیمارستان رو یادش می‌موند. با این حال، کلی صبوری می‌کرد. همون صبوریش بیشتر از هر چیزی اذیتم می‌کرد و دلم رو می‌سوزوند😭. پرستارا هم تحت تأثیر صبوری حلما بودن، بین خودمون یه قراری داشتیم هرجا درد می‌گرفت، دستمو می‌گرفت و فشار می‌داد😢. تو این مدت فقط همین کارو می‌کرد و می‌گفت: «می‌شه، سرم رو دستم نذارین! می‌خوام نقاشی بکشم، می‌خوام گل یا پوچ بازی کنم.» از بس بهش سرم و آنژیوکت زده بودن، رگ‌هاش نازک و زخمی شده بود و پرستارها به زور می‌تونستن سرم بزنن😭. خلاصه یه هفتهٔ دیگه تو بیمارستان موند تا آنتی‌بیوتیک‌های تزریقی اثر کردن و تبش کمتر شد. بعد از مرخصی، خودمون رو کامل قرنطینه کردیم. به همه گفتم: «تا موقع زایمانم نمی‌خوام کسی بیاد که ما دوباره مریض بشیم.» حس می‌کردم اگه یه بار دیگه بیمار بشه، منم می‌میرم😔. توی همین مدت، مادربزرگ همسرم فوت کرد. هفتهٔ قبل از بیماری حلما قرار بود بریم خونه‌شون، ولی نشد. وقتی حلما بیمارستان بود، ایشونم تب کرد و رفت آی‌سی‌یو. یه هفته قبل بهم زنگ زده بود و گفته بود: «فکر نکنین یادم رفته، همیشه براتون دعا می‌کنم.» ولی دیگه نتونستیم ببینیمش، این قضیه شرایط رو سخت‌تر کرد. همسرم اصلاً غمش رو نشون نمی‌داد، چون نمی‌خواست منو ناراحت کنه. حتی به بقیه گفته بود بهم نگن مادربزرگ فوت کرده. ولی من می‌دونستم تو دلش چی می‌گذره. با این وضعیت حلما، نتونستم برم تشییع. فقط یه روز رفتم خونه‌شون و برگشتم🥲. بعد از مرخصی حلما، قرنطینه‌مون رو خیلی سفت و سخت گرفتیم. حتی پدر و مادرم هفته‌ای یه ساعت با ماسک می‌اومدن و می‌رفتن. یه نفر بهمون گفت مصرف آنتی‌بیوتیک‌های مداوم‌، سیستم ایمنی‌شو ضعیف کرده و باید یه دکتر دیگه بریم. رفتیم پیش یه پزشک طب سنتی که کلی دستورِ سخت داد: فلان چیز رو نخوره، بهمان چیز رو بخوره، کلی چیز ممنوع شد🤦🏻‍♀. حتی به منم گفت: «خودت هم داری از پا درمیای، باید فکری به حال خودت بکنی.» ولی با این شرایط قرنطینه، چطوری🧐؟ اون روزا برنامهٔ روزانه‌م فقط چک کردن داروهای حلما بود. شب‌ها قبل خواب همهٔ داروهاشو می‌چیدم پایین تخت، نصف شب بیدار می‌شدم چک می‌کردم تب نکرده باشه یا نفسش مشکلی نداشته باشه. همسرم می‌گفت: «دو ماهه که نیست! خودش می‌خوابه و نفس می‌کشه.» ولی اضطراب من کلاً بند نمی‌اومد. غروب که می‌شد، فقط دوست داشتم زود صبح شه. استرسش خیلی وحشتناک بود. همسرم بعضی شبها می‌گفت: «کاش یه شب بدون استرس و راحت بخوابی.» ولی هیچ‌وقت در اون ایام خواب راحت نداشتم‌😭. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif