#قسمت_پنجم
همسرم به کمک پدر و برادرِ عزیزم اثاث رو خالی کرده و چیدند.
خانهای گرم با #صاحبخانهای خونگرم،😊 نورگیر،☀️
همکف،
#حیاط_دار با #باغچهی کوچیک
و یه جفت درختِ انگور و پرتقال🍇🍊
البته آشپزخونه و سرویس بهداشتی اونطرف حیاط.😱
(مجدد به خودم یادآور میشم همهی خوبیها یه جا جمع نمیشه☺️)
با اجازهی صاحبخانه و با کمک پدر و شوهرخواهرم، یک آشپزخانه طوری در راهروی منتهی به حیاط راه انداختیم تا نظرم از بچهها دور نشه.👦👶
خواهر جونیم اومد کمکم کابینتها رو چیدیم،🍴🥣
خواهر بزرگم اومد و کلی ایدهی خوب برای استفادهی حداکثری از حداقل فضایِ در دسترسِ تو اتاق و آشپزخونه راهرویی (!) بهم داد.😁
از نظر خودم خونه خیلی خوب و خواستنی بود، به خصوص برای بچهها که پارکِ دائمی بود.😍
اما حرفِ اطرافیان گاه و بیگاه...
آشپزخونه نیست که! کوچهی قهر آشتیه!😏
همین دوتا کابینت؟!😳
چهجوری تو این روشوییِ کوچولو ظرف میشوری؟!💦
تو این راهرو غذا میپزی بچهت تو شکمت میپزه که!!😨
تو سرما چطور میرید حموم؟! پس کِی از اینجا بلند میشید میرید یه خونهی طبیعی!!؟🤨
من اولا خیلی #مسلط مینمودم...😌
اما گهگاهی بعد از رفتنشون... اول یه ملق میزدم انرژی منفیشون از روم بپره😃 و بعد با پای احساسم به دور از چشمِ منطق، یواشکی به آشپزخونه راهروییم (یا راهرو آشپزخونهایم!) سرک میکشیدم...👀
من اینجا ظرف میشورم یا ظرفا منو میشورن؟!🤨
من اینجا غذا میپزم یا غذا منو میپزه؟!🤔
اصلا بذار ببینم شکمم تا کجا جا داره بزرگ شه؟!...خوبه تا ۳ قلو هم انگاری جا داره بدک نیست...☺️
کمکم #منطق هشیار میشه...🤓
بابا تو اینجا هر روز غذا میپزی، ظرف میشوری، دلبندت👼تو کابینت قل میخوره! #شاد و شنگول بودی! چی عوض شده؟! به ذهنِ خودت مسلط باش!
البته بماند که گاهی این جنابِ منطق خودشو به بیخیالی میزد و تا یکی دو روز جِلِز وِلِز میزدم.😝
ماه محرم اومده بود و هرشب دلم هوای #هیئت میکرد...شب هشتم دیگه خیلی بیقرار بودم که شستم خبردار شد طاها جونم میخواد بیاد ظهرعاشورا باهم
بریم هیئتِ بیمارستان.😁
#ط_اکبری
#هوافضا۹۰
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مستاجر
#خانه_باصفا
#خانه_کلنگی
#طبیعت_در_خانه
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
عزاداران کوچک من!
#محرم آمد و
#هیئت نرفتیم، 😞
#دسته_عزا ندیدیم، 😔
حتی صدای #روضه و گریه نشنیدیم. 😭
لقمهای معرفت با چاشنی ادب، تواضع و محبت همه آن چیزی بود که تقدیمتان کردم. 🖤
اما امسال تشنه و گرسنهتر از سالهای پیش، دیگر قصه، سرود و سیاهی زدن راضیتان نکرد...
با آرزوی اینکه خانهمان «رَوضهٌ مِن رِیاضِ الجَنَّة» باشد، بساط روضه پهن کردیم، سیاهی زدیم🏴
در حالیکه میخواندیم:
« ما حلقه به گوشیم
در جوش و خروشیم
با اذن تو هر سال پیراهن مشکی میپوشیم
دل را به تو دادیم
مشتاق جهادیم
جز مهر تو را در دل خود راه ندادیم
حسین جانم حسین
حسین جانم حسین»
حلوا پختیم
چای ریختیم
به رسم #ادب،
نعلین از پا درآوردیم
پیراهن مشکی بر تن کردیم،
شانه بر موهایمان زدیم،
پیشانیبند یا حسین(ع) بستیم،
طبل و زنجیر و پرچم
یک دسته عزای کوچک...
دو زانو خدمت بانی مجلس خانم فاطمه زهرا(س) نشستیم
و
برای حسینش سینه زدیم...
باشد که فردا روزی خدمت مهدیاش سربازی کنید. 🖤
#روزنوشت
#مادرانه_های_محرم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif