سالروز فتح خرمشهر مبارک
#شعر #مثنوی #شعر_دفاع_مقدس
#شعر_پایداری #شعر_مقاومت
#خرمشهر #جبهه #محمد_جهان_آرا
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_كرد
#عملیات_بیت_المقدس
#یا_علی_بن_ابیطالب_علیه_السلام
#احساس_عاشقانه
فرازی از یک #مثنوی به مناسبت سالروز #آزادسازی_خرمشهر در #عملیات_غرور_آفرین_بیت_المقدس
فضای شهر پر از بوی رازقی شده است
دوباره نوبت پیمان عاشقی شده است
حریم خلوت چشمانم از ستاره پر است
دوباره شهر من از موجِ یادواره پر است
دوباره بوی خدا ، بوی جبهه دارد شهر
که دل به غیر شهیدان نمیسپارد شهر
اگرچه سینهی من سوگوار خورشید است
هنوز شهر من آئینهدارِ خورشید است
هوای ابریِ چشمم شدهست بارانی
گرفته بوی خدا سینهام ، نمیدانی !
برای غربت آلالهها پریشانم
ستاره میچکد از آسمانِ چشمانم
من از کنار شهیدان عبور خواهم کرد
تمام خاطرهها را مرور خواهم کرد
دلم به یاد شهیدان بهانه میگیرد
وَ کولهبار جدایی به شانه میگیرد
به یاد غربتِ همسنگرم دلم خون است
وَ چشمهای من آئینهدارِ کارون است
گرفته است دلم ، مثل عصرِ عاشورا
چگونه بی تو بمانم؟! بگو جهانآرا !
چگونه بی تو بمانم که سینهام تنگ است
میان ما و تو ای گل ! هزار فرسنگ است
تو رفتهای و من آئینهدارِ آه شدم
تو روسفید ، ولی من چه روسیاه شدم
بگو برادر خوبم ! بگو کجا رفتی ؟!
شکست بال من امّا تو تا خدا رفتی
مجالِ پر زدنم بود با تو امّا حیف
نشد که با تو بیایم به آسمانها حیف
مرا ببخش برادر ! اگر عقب ماندم
تو آفتاب شدی ، من اسیرِ شب ماندم
من استعارهی خاموشیام برادرجان !
وَ در حصار فراموشیام برادرجان !
بگیر دست مرا تا دوباره برخیزم
برای جستنِ یک راهِ چاره برخیزم
شما اگر که بخواهید میتوانم من
که باز بر سرِ پیمان خود بمانم من
دعا کنید دلم مستِ آب و نان نشود
وَ شرمسارِ شهیدانِ شهرمان نشود
دوباره سینهام احساس عاشقانه گرفت
غروب سوّم خرداد را بهانه گرفت
به جای گریه به لبخند دل سپردم باز
به بیقراری اروند دل سپردم باز
به یاد لحظهی شیرینِ فتحِ خرمشهر
وَ خندههای غمآگینِ فتح خرمشهر
به سوی عرشِ خدا پر کشیده فریادم
به یاد حملهی بیتالمقدّس افتادم
به یاد رمز غرور آفرینِ یا مولا
شکوهِ لحظهی تکرار ظهر عاشورا
مباد پا بگذاریم روی آنهمه عشق
که شعلهور شود این سینهها ز ماتم عشق
مباد حرمت آلاله را بریم از یاد
وَ بیخیال بگوئیم هرچه بادا باد
نگیرد آتش فریاد رنگ خاموشی
نصیبمان نشود تا ابد فراموشی
#ابراهیم_سنائی
#ابراهیم_سنایی
#حاج_ابراهیم_سنائی_شاعر_خوزستان_اهواز
#شاعر_اهل_بیت_علیهم_السلام
#شاعر_دفاع_مقدس
#شاعر_مقاومت #شاعر_پایداری
@ebrahim_sanaei349
سلام(بخوانیدوارسال کنید):
#غربتِ_پروانه_ها
#مثنوی_سرداران_شهید_استان_اصفهان
(بخش دوم)
دوباره یاوه سرودند اهل باطلها
همان قبیله که بودند اهل باطلها
خوارجی که به اسلام پشتِپا زدهاند
به هرچه هست - به جز نام - پشتپا زدهاند
اگرچه بدر و حنین از حضورشان پر بود
و خیبر از تب فریاد و شورشان پر بود
ولی به روزِ جَمَل با علی در افتادند
کنار عایشه در جنگِ خیبر افتادند
دل از سپیده بریدند و اهل شام شدند
و روی نقطهی آغازِ خود تمام شدند
جماعتی که ز مینای کفر مستاناند
رها نموده سحر را که شبپَرستاناند
همان قبیله که با خویشتن نمیسازند
برآن سَرَند به اصلاح دین بپردازند
به آن امید که دین را به ننگ بفروشند
و کوفه کوفه زمین را به ننگ بفروشند
نشستهاند علی سر ز سجده بردارد
جَبینِ زخمیِ خود را به تیغ بسپارد
اگرچه زیر عبا تیغها نهان کردند
درین معامله نامردها زیان کردند
الا کبوترِ صحرای جمکران ! برگرد
صفا بدون تو کِی دارد آسمان ؟ برگرد
بیا که بی تو سر از خاک برنمیدارم
و بی تو از همه چیز ای عزیز ! بیزارم
فدای چشم سیاهت ! دمی نگاهم کن
به حقّ چهرهی ماهت دمی نگاهم کن
بیا که با تو بگوئیم دردِ مَردم را
چگونه بنگرم این روی زردِ مردم را ؟
بیا که فاصلهها کُشت این خلایق را
و نابجا صِلهها کشت این خلایق را
بیا بیا گلِ نرگس ! زمانهایست غریب
بیا که بی تو عدالت ترانهایست غریب
یکی به سینهاش از فقر سنگ میبندد
یکی به گوشهی کاخی خزیده ، میخندد
یکی خزیده به کاخی زمامِ خلق به دست
و نعره میزند آنک که؛ جز من آیا هست ؟
نشستهاند به کُنجی ترانه میسازند
به نام دین خدا با خدا نمیسازند
اگرچه با تو به ظاهر رفیق و همراهاند
تو را برای تمنّای خویش میخواهند
جماعتی به تماشای خویش مشغولاند
به فکر بستنِ فردای خویش مشغولاند
جماعتی غمِ نان میخورند و خونِ جگر
بس است اینهمه سختی ظهور کن دیگر
ظهور کن ! که بفهمند ما کسی داریم
اگرچه در غمِ هجرانِ او گرفتاریم
الا مسافرِ صحرا نشینِ زهرائی !
تجمل آفتِ این باغ شد ، نمیآئی ؟!
دوباره گرمیِ این دشت انجماد گرفت
و کوچه کوچهی هر شهر را فساد گرفت
شکسته بر لبِ هر شیعه طرح لبخند لست
درین میانه پدر شرمسارِ فرزند است
دریغ اگر که نیائی سحر غمانگیز است
و بی حضورِ تو حتی بهار پائیز است
دریغ اگر گه نیائی بهار خواهد مُرد
و شیعه در غمِ این انتظار خواهد مرد
#ابراهیم_سنائی
#شاعر_اهل_بیت_علیهم_السلام
#شاعر_دفاع_مقدس
#شاعر_پایداری
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯
کوچه
مثنوی به مناسبت ایام فاطمیه
#شعر #مثنوی #شعر_آئینی #شعر_اهل_بیت #شعر_فاطمی #کوچه #سیلی #فاطمه #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
ماه در هودجی شبیهِ ملَک
باز میگشت از مسیر فدَک
هالهای نور گِرد چادر او
چرخ میگشت با تلنگر او
شعله میریخت از نگاه تَرش
داغِ خورشید کرده شعلهورش
ناگهان ابر تیره پیدا شد
بهرِ آزارِ او مهیا شد
تیرگی راه را به ماه گرفت
ماه در کوچهای پناه گرفت
تیرگی پیش و ماه پس میرفت
داشت آن ماه از نفس میرفت
دستِ شب بیبهانه بالا رفت
مثل یک تازیانه بالا رفت
دستش از بس که پیچ و تاب گرفت
تا فرود آمد آفتاب گرفت
آسمان را به سینه چاک افتاد
چادری رنگ شب به خاک افتاد
تازه شد داغ مرگ پیغمبر
ناله از عرش رفت بالاتر
غلت میزد ستارهای بر خاک
آن طرف گوشوارهای بر خاک
ماه را ناله در گلو خشکید
نخل پربار آرزو خشکید
دید دنیای روبرو تار است
آسمان پیش چشم او تار است
اختری در کنار ماه نشست
دیده جز بر نگاه ماه نبست
بغض او ناگهان شکست و گریست
بغضِ هفت آسمان شکست و گریست
آتش افتاد در سرای علی
اشک میریخت مجتبای علی
ناگه آمد گرفت دستش را
بوسه زد دستِ حقپرستش را
گفت؛ ای ماهِ مصطفی ! برخیز
از زمین جان مجتبیٰ برخیز
ای که محبوبِ خاتمالرّسلی !
این زمین نیست جای چون تو گلی
این زمین جای چون تو بانو نیست
گوشَت ای ماه من ! چرا خونیست
ای که تنها چراغ افلاکی
آخر اینگونه از چه بر خاکی
خیز تا سوی آشیانه رویم
مادرا ! خیز تا به خانه رویم
ای فدایت تمامِ بود و نبود !
ماهِ رخسارت از چه گشته کبود
بشکند دست نانجیبِ شبی
کاینچنین ضربه زد به ماهِ نبی
باز اختر گرفت دستش را
بوسه زد دست حقپرستش را
بردش آرام تا سرای پدر
ناگه افتاد چشم ماه به در
گفت؛ ای مجتبی ! رهایم کن
مادر از خود دمی جدایم کن
مینمایم کمی شکیبائی
تا روَم در سرا به تنهائی
ترسم از غصه جان دهد زینب
آسمان را تکان دهد زینب
گریه کمتر کن ای بهشتی رو !
با پدر ماجرای کوچه مگو
#ابراهیم_سنائی
#ابراهیم_سنایی
#شاعر
#شاعر_اهل_بیت_علیهم_السلام
#شاعر_آئینی
#شاعر_دفاع_مقدس
#شاعر_پایداری
#خوزستان
#اهواز
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯
سلام(بخوانیدوارسال کنید):
اِقرَاء بِسمِ رَبّکَ الّذی خَلَق.............
#شعر #شاعرانه #شعر_مذهبی
#شعر_آئینی #شعر_نبوی #مبعث
#شعر_مبعث #شعر_بعثت_پیغمبر
#مبعث_رسول_الله #بعثت #حرا
#غار_حرا #محمد #پیامبر_اکرم
#حضرت_محمد_صل_الله_علیه_و_آله
شب است و مست سجده گشته احمد
که سر بر آستان حق بساید
امینِ وحیِ ذاتِ اقدس آمد
که غار را به شوق در بکوبد
به رادمردِ عاشقی بگوید؛
بخوان به نام کبریا محمد !
حرا گرفته رنگِ بیقراری
تمامِ کوه گشته نقرهکاری
سبد سبد ستاره گِردِ غاری
به عاشقی که دارد اعتباری
ندا رسیده از خدای سرمَد؛
بخوان به نام کبریا محمد !
بخوان به نام آنکه داده جانت
نموده برتر از فرشتگانت
خدای بینظیر مهربانت
گره گشوده است از زبانت
زمان انتظارت آخر آمد
بخوان به نام کبریا محمد !
اگرچه نورِ ممتد است کعبه
اگرچه بیت ایزد است کعبه
غلامِ کوی احمد است کعبه
حرا حرم ، محمد است کعبه
کند طوافِ خطّ و خالِ احمد
بخوان به نام کبریا محمد !
بخوان خدای پاک و ذات حق را
که داده حالِ عاشقی عَلَق را
ز تیرگی درآورَد شفق را
به اسمِ رَبّکَ الّذی خَلَق را ،
بخوان که آفتاب عشق سر زد
بخوان به نام کبریا محمد !
بخوان به اسم ربّ لایزالی
که نیست از برای او مثالی
دمیده روح را به جسم خالی
گرفته آسمان مکه حالی
که از تو نور ماه میدرخشد
بخوان به نام کبریا محمد !
فرشتهها شدند همنوایت
بخوان ، به عرش میرسد صدایت
زمینیان غبار و خاک پایت
تمام اهل آسمان فدایت
رخَت دل از ستاره میرباید
بخوان به نام کبریا محمد
#ابراهیم_سنائی
#ابراهیم_سنایی
#ابراهیم_سنائی_شاعر_خوزستان_اهواز
#شاعر #شاعر_اهل_بیت_علیهم_السلام
#شاعر_دفاع_مقدس #شاعر_پایداری
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯
سلام(بخوانیدوارسال کنید):
#مثنویِ بوی خطر
به مناسبت #سوم_شعبان میلاد با سعادت ارباب عالم ، مولانا #حسین_بن_علی علیه السلام
باز برون آمده ماه از نقاب
بس کن ! بیهوده متاب آفتاب !
زهرهی زهرا قمر آورده باز
از همه شوریدهتر آورده باز
آمده ماهی که هزار آفتاب
پیش بلندای حضورش شد آب
عرش خدا زیور از او یافته
ساقیِ ما ساغر از او یافته
آنکه شد افلاک گرفتار او
خواجهی لولاک گرفتار او
آنکه رخش شعله زد آفاق را
خاک نشین ساخته نُه طاق را
دیده گشود آن گلِ نیلوفری
پیش رخش شمس و قمر مشتری
چشمِ خدا محوِ تماشای او
محو تماشای سراپای او
ساقی میخانهی دین آمده
عرش نشینی به زمین آمده
ساغر و پیمانه مهیّا کنید
یک دلِ دیوانه مهیا کنید
تا که صمیمانه به نامش کنیم
از سرِ اخلاص سلامش کنیم
فاطمه را نور دو عِین آمده
پای بکوبید ، حسین آمده
بستر او دامنِ پیغمبر است
فاطمه از هر دو پریشانتر است
اشکِ خدا ریخته بر دامنش
شعله زد آن اشک به پیراهنش
دارد از آینده خبر میدهد
در غم او مرثیه سر میدهد
طاقت زهرا به سر آمد دگر
گفت که ؛ جانم به فدایت پدر !
بر دلم از گریه زدی نیشتر
آه ، نسوزانم ازین بیشتر
حرف بزن ! ناله چرا میکنی؟!
دامنِ صبر از چه رها میکنی؟!
ناله چرا ؟! گریه چرا ؟! شاد باش !
شادتر از عالمِ ایجاد باش !
ای که سراپای تو نورانی است !
دیدهات از بهر چه بارانی است !
عاقبت آن گل سخن آغاز کرد
در غم او مرثیهای ساز کرد
گفت ؛ ز بالا خبر آمد مرا
کرب و بلا در نظر آمد مرا
زین سبب از خویش برون گشتهام
راهیِ صحرای جنون گشتهام
کرب و بلا بوی خطر میدهد
یاس در آن معرکه سر میدهد
تیغ جدا میکند از تن سرش
کشته شود در بر او اکبرش
شمعِ وجودش شود آب ای دریغ
بر لب دریای سراب ای دریغ
آتش داغش شررم میزند
شعله به چشمان ترم میزند
دامنِ صحرا کفنش میشود
نیزه رها سوی تنش میشود
دامنش آغشته به خون میشود
عقل گرفتارِ جنون میشود
آتشِ مرثیه که افروختند
حضرت زهرا و علی سوختند
آه ، عجب مجلسی آماده شد
اشک علی زیور سجاده شد
پیکر زهرا تبِ ماتم گرفت
محفلشان رنگ مُحرّم گرفت
طفلِ علی غنچهی لب باز کرد
در برِ مادر سخن آغاز کرد
گفت ؛ خوشم با غمِ فردای خویش
شادم از آیندهی زیبای خویش
تیغ بگو تا بپذیرد مرا
تنگ در آغوش بگیرد مرا
این منم اینگونه پذیرای او
تشنهی بوسیدنِ لبهای او
جامِ لبش شعلهورم میکند
از همه دیوانهترم میکند
تیغ بگو تا ننماید درنگ
وعدهی حق را که نشاید درنگ
اینهمه تاخیر سزاوار نیست
دوریِ شمشیر سزاوار نیست
سینه گشودم که بخواهی مرا
میکشد این چشم به راهی مرا
#ابراهیم_سنائی
#ابراهیم_سنایی
#ابراهیم_سنائی_شاعر_خوزستان_اهواز
#شاعر_اهل_بیت_علیهم_السلام
#شاعر_دفاع_مقدس
#شاعر_پایداری
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯
سلام(بخوانیدوارسال کنید):
#مثنویِ بوی خطر
به مناسبت #سوم_شعبان میلاد با سعادت ارباب عالم ، مولانا #حسین_بن_علی علیه السلام
باز برون آمده ماه از نقاب
بس کن ! بیهوده متاب آفتاب !
زهرهی زهرا قمر آورده باز
از همه شوریدهتر آورده باز
آمده ماهی که هزار آفتاب
پیش بلندای حضورش شد آب
عرش خدا زیور از او یافته
ساقیِ ما ساغر از او یافته
آنکه شد افلاک گرفتار او
خواجهی لولاک گرفتار او
آنکه رخش شعله زد آفاق را
خاک نشین ساخته نُه طاق را
دیده گشود آن گلِ نیلوفری
پیش رخش شمس و قمر مشتری
چشمِ خدا محوِ تماشای او
محو تماشای سراپای او
ساقی میخانهی دین آمده
عرش نشینی به زمین آمده
ساغر و پیمانه مهیّا کنید
یک دلِ دیوانه مهیا کنید
تا که صمیمانه به نامش کنیم
از سرِ اخلاص سلامش کنیم
فاطمه را نور دو عِین آمده
پای بکوبید ، حسین آمده
بستر او دامنِ پیغمبر است
فاطمه از هر دو پریشانتر است
اشکِ خدا ریخته بر دامنش
شعله زد آن اشک به پیراهنش
دارد از آینده خبر میدهد
در غم او مرثیه سر میدهد
طاقت زهرا به سر آمد دگر
گفت که ؛ جانم به فدایت پدر !
بر دلم از گریه زدی نیشتر
آه ، نسوزانم ازین بیشتر
حرف بزن ! ناله چرا میکنی؟!
دامنِ صبر از چه رها میکنی؟!
ناله چرا ؟! گریه چرا ؟! شاد باش !
شادتر از عالمِ ایجاد باش !
ای که سراپای تو نورانی است !
دیدهات از بهر چه بارانی است !
عاقبت آن گل سخن آغاز کرد
در غم او مرثیهای ساز کرد
گفت ؛ ز بالا خبر آمد مرا
کرب و بلا در نظر آمد مرا
زین سبب از خویش برون گشتهام
راهیِ صحرای جنون گشتهام
کرب و بلا بوی خطر میدهد
یاس در آن معرکه سر میدهد
تیغ جدا میکند از تن سرش
کشته شود در بر او اکبرش
شمعِ وجودش شود آب ای دریغ
بر لب دریای سراب ای دریغ
آتش داغش شررم میزند
شعله به چشمان ترم میزند
دامنِ صحرا کفنش میشود
نیزه رها سوی تنش میشود
دامنش آغشته به خون میشود
عقل گرفتارِ جنون میشود
آتشِ مرثیه که افروختند
حضرت زهرا و علی سوختند
آه ، عجب مجلسی آماده شد
اشک علی زیور سجاده شد
پیکر زهرا تبِ ماتم گرفت
محفلشان رنگ مُحرّم گرفت
طفلِ علی غنچهی لب باز کرد
در برِ مادر سخن آغاز کرد
گفت ؛ خوشم با غمِ فردای خویش
شادم از آیندهی زیبای خویش
تیغ بگو تا بپذیرد مرا
تنگ در آغوش بگیرد مرا
این منم اینگونه پذیرای او
تشنهی بوسیدنِ لبهای او
جامِ لبش شعلهورم میکند
از همه دیوانهترم میکند
تیغ بگو تا ننماید درنگ
وعدهی حق را که نشاید درنگ
اینهمه تاخیر سزاوار نیست
دوریِ شمشیر سزاوار نیست
سینه گشودم که بخواهی مرا
میکشد این چشم به راهی مرا
#ابراهیم_سنائی
#ابراهیم_سنایی
#ابراهیم_سنائی_شاعر_خوزستان_اهواز
#شاعر_اهل_بیت_علیهم_السلام
#شاعر_دفاع_مقدس
#شاعر_پایداری
╭════•🍁•════╮
🇮🇷ایتا
https://eitaa.com/madahanesfahan
سروش
http://sapp.ir/madahanesfahan
تلگرام
https://t.me/madahanesfahan
گپ
https://gap.im/Kanonmadahan
✉مقدمتان گرامی
╰════•🍁•════╯