eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان دوم 2 🔹من گریه نمی کردم؛ امّا برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم...😔 از تنهایی بدم می آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همه اهلِ روستا هم از علاقه من به پدرم باخبر بودند. 💞 🔶گاهی که با مادرم به سر چشمه می رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس ها را بشوید، زن ها سربه سرم می گذاشتند و می گفتند: «قدم! تو به کی شوهر می کنی؟!» می گفتم: «به حاج آقایم.» می گفتند: «حاج آقا که پدرت است!»😳 می گفتم: «نه، حاج آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می خرد.»! 👧 بچه بودم و معنی این حرف ها را نمی فهمیدم. ☺️ زن ها می خندیدند و درِ گوشی چیزهایی به هم می گفتند و به لباس های داخلِ تشت چنگ می زدند. ⭕️ تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می کشید.... 🔹 مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی کاری حوصله ام سر می رفت.😩 بهانه می گرفتم و می گفتم: «به من کار بده، خسته شدم.» 🌷 مادرم همان طور که به کارهایش می رسید، می گفت: «تو بخور و بخواب. به وقتش آن قدر کار کنی که خسته شوی. حاج آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی.» 🔻دلم نمی خواست بخورم و بخوابم؛ امّا انگار کارِ دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند... می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!»😒 💢 با تمامِ توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به دردِ دخترها نمی خورد.» 👨🏫 معلمِ مدرسه مردِ جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند....⚠️ 🔹 مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنارِ پسرها بنشینی و مردِ نامحرم به تو درس بدهد.» امّا من عاشق مدرسه بودم... می دانستم پدرم طاقتِ گریه مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.»😭 پدرم طاقتِ دیدنِ گریه ی مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید. 🌃 آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم. تا صبح خوابم نمی برد؛ 🌅 امّا همین که صبح می شد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد، ⭕️ پدرم می آمد و با هزار دوز و کَلَک سرم را شیره می مالید و باز وعده و وعید می داد که امروز کار داریم؛امّا فردا حتماً می رویم مدرسه! آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم...... 🔶 نُه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اوّل برایم خیلی سخت بود، امّا روزه گرفتن را دوست داشتم. 🌺 با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می شدم، سحری می خوردم و روزه می گرفتم. ❇️ بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا بُرد به مغازه پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «آمده ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، "قدم" امسال نُه ساله شده و تمامِ روزه هایش را گرفته.» 🎁 پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل های ریز و قشنگِ صورتی داشت از لابه لای پارچه های تهِ مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند.😊 از خوشحالی می خواستم پرواز کنم پدرم خندید و گفت: «قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم، چادر سرت کنی، باشد باباجان.»😊 🏡آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی مَحرم و نامَحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه مان می آمد، می دویدم و از مادرم می پرسیدم: «این آقا محرم است یا نامحرم؟!» 🔵 بعضی وقت ها مادرم از دستم کلافه می شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه مان می آمد، می دویدم و چادرم را سر می کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می کردم.☺️ ادامه دارد...✒️
اگر عالم پر از اشرار گردد دوباره کربلا تکرار گردد جهان داند که ما مهدی تباریم تجلای جلال ذوالفقاریم به فرمان ولی پا در رکابیم یزیدی مسلکان را بر نتابیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️به خداوند قسم آنچنان از دیده ها غائب میشود که در آن روزگار همه هلاک می شوند مگر کسانی که...
باز هم پنجشنبه وبوےدلتنگی می اید یادعزیزان و عکس های یادگارے دوست داشتن ها ونبودنها 🌻روحشان شاد و یادشان گرامی🌻
#سلام_امام_زمانم 💚 دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب چه لحظه‌های غریبی که بی تو میگذرند چه روزگار عجیبیست بی‌تو ای‌محبوب #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبان: 🌸 کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد... ماهمراهی کنیم واوتکبیر بگوید مامُحبّ شویم واومحبوب شود ما عاشق شویم و او دلبری کند ما سربازی کنیم و او قیام کند ماپیروی کنیم واوفرمان دهد... 🌸 "چه زیبا می شود اگر این عید بگوییم به تبریک حضورش صلوات" 💐ولادت امام_حسن_عسکری را به محضر فرزند عزیزشان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تبریک میگوییم....💐
زندگی را جشن بگیر دیروز رفته است شايدفرداهرگز نباشد تنها چيزی که داری همین لحظه هاست، پس قدر اين لحظه ها را بدان سلام دوستان خوبم✋ صبحتون پرازشادی🌸
#نماز_پنجشنبه توصیه آیت الله بهجت (رحمة الله علیه) 🔻نماز #حاجتی که #بسیار_مجرب است👌(خدا برکسی که این نماز را بخواند ولی حاجتی ازخدا نخواهد غضب میکند!) 🔻مجرّب برای #ابطال_سحر و #رفع_طلسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
355.1K
🔈 صوت کم حجم حجت الاسلام مهدوی نیا - نماز حاجت روز پنجشنبه👆
الا که موسم شادی و همدلی آمد زمان ناد علیاً سینجلی آمد زمین سامره را سینه منجلی آمد دهم ولی خداوند را ولی آمد که دومین حسن از چهارمین علی آمد بر آن علی، به گل روی این حسن صلوات ولى ذات خدا، شاه انس و جان است این جهان جان نه، که جان همه جهان است این چراغ اهل زمین ماه آسمان است این به جسم شرع و تن اهل دین روان است این امام ما پدر صاحب الزمان است این بر آن امام و بر این صاحب زمن صلوات چراغ دیده رخ دلربای این پسر است تمام عالم خلقت برای این پسر است چو ذات حق به دل خلق جای این پسر است دل شکسته دلان آشنای این پسر است سخن اگر به مدیح و ثنای این پسر است به صفحه و قلم و منطق و سخن صلوات وزیده بوی گل مهر او ز هر چمنی نیافریده خداوند همچو او حسنی خوشا زبان و خوشا منطق و لب دهنی که در ثنای وجودش برآورد سخنی به یاد رویش هر جا که هست انجمنی سزد فرشته فرستد بر انجمن صلوات سلام خلق و درود خدا به جان و تنش فدای لیلهء میلاد و صبح آمدنش جمال آینهء ذات حیّ ذوالمننش به باغ وحی دمد بوی گل ز پیرهنش وجود مهدی موعود سرو نسترنش به باغبان و بر این سرو نسترن صلوات ز پرده چهره چو بی‌پرده همچو ماه نمود دل امام دهم را به یک کرشمه ربود شهادتین ز لبهای جانفزاش سرود به فاطمه به علی بر ائمه گفت درود سپس به خواندن قرآن دهان چو غنچه گشود به آیه آیهء قرآن، بر آن دهن صلوات خدا ستوده به قرآن خود عیان او را رسول خوانده امام جهانیان او را ستوده حجّت حق صاحب الزّمان او را پدر گرفته در آغوش خود چو جان او را نهاده بوسه به حسن و لب و دهان او را بر آن لبی که ورا گشته بوسه زن صلوات الا که حجّت ذات خدای دادگری ز سروران جهان تا جهان به پاست، سری سران خلق سراسر ستاره، تو قمری به فاطمه پسری و به مهدیش پدری ز وصف خوبتران زمانه خوبتری به حضرت تو ز دادار ذوالمنن صلوات سلام باد به جان و درود بر بدنت روان عیسی مریم ز فیض پیرهنت هزار موسی عمران به طور، هم سخنت نشان بوسه داوود بر لب و دهنت گرفته یوسف صدیق جان ز فیض تنت تو را ز جمله نبیّین به جان و تن صلوات ز آب جوی تو خضر وجود رخ شوید به شوق کوی تو پیر طریق ره پوید زمان به گردش خود گردد و تو را جوید بهشت، لالهء خود از دم تو می‌بوید ز زلف پر شکنت عطر تازه می‌روید به عطر تازهء آن زلف پرشکن صلوات خوشا دلی که بود باغ جنّت غم تو خوشا گلی که گرفته است فیض از دم تو دل هزار سلیمان اسیر خاتم تو سلام بر تو و بر مهدی مکرّم تو ثنای تو است نه تنها به نظم «میثم» تو تو را ز پیر و جوان و ز مرد و زن صلوات
آسمانی شدم از ذکر دل آرای شما سرمه ی چشم کنم خاک گُهرسای شما دلم از ولوله ی عشق شما شیدایی است سرخوش از عشق شمایم من و شیدای شما کهکشان ها همه در محضرتان سجده کنند من کجا و سخن از مدح و سجایای شما صد چو یوسف به در خانه تان مسکین است بس که حسن است عیان در رخ زیبای شما وقفتان باد همه هستی و جان و دل من تا ببینم به شبی جلوه ی رویای شما باید از عشق شما نعره و فریاد کشم نامتان را به روی مأذنه ها داد کشم نام زیبای تو و وجه دل آرات حسن عارض حیدری و صورت زیبات حسن تو خودت نوری و ذریه ی انوار خدا تو خودت زمزمی و حجی و میقات حسن کعبه هم معتکف حُرمت تو بوده و هست قبله گاه دل عشاق تجلات حسن سامرای تو بوَد عرش دل دلشدگان مصدر عشقی و دل ها شده شیدات حسن پنجه هایم گره خوردند به احسان شما نظری کن به دل عاشق رسوات حسن پسر حضرت زهرایی و زهرا صفتی ماورای همه الفاظ و کلام و لغتی تو ابا الحجتی و حجت حادی عشری تو بهشتی و بهاری و سروش سحری هر چه در مدح تو گویم نبوَد جز سطری که تو در مدح نیایی، ز سخن بیشتری جلوه ی ذات خدایی و ثمر آل رسول هر چه می گویم و گفتم به خدا باز سری چه شود بر دل شوریده نظر اندازی گر چه من عبد سیاهم دل ما را بخری از بلندای مقامت نتوان چیزی گفت مگر این فیض خودت خواهی و بر من نگری من از احسان شما جلوه فراوان دیدم بارها بر دل خود بارش باران دیدم من که در زمزمه ام نام تو را می خوانم از ازل تا به ابد سائل تو می مانم دل بشکسته و این کاسه ی بشکسته ترم همه حاکی است ز بی چیزی این دستانم آمدم سر بگذارم به قدم های شما تا بگیرم ز سر کوی شما سامانم اگر آواره ی عشقم همه اش فیض شماست که شمایید تمنای دل حیرانم دل دیوانه ی من در طلب عشق شما قصه ی این است که من واله و سرگردانم گر چه من پستم و ناچیز ولی حیدری ام سائل سفره ی بیت الکرم عسکری ام
نام زیبایت چه غوغا می‌کند عشق هم بر تو تماشا می‌کند هر چه بیرون می رود از سینه ها مهر تو در قلب ها جا می‌کند هر چه پنهان می‌کنیم این مهر را عاشقی ما را چه رسوا می‌کند کاش می شد سر عشقت راز بود راز تو کار مسیحا می‌کند گوشه ای افتاده تنها و غریب دل نگاهت را تمنا می‌کند دلبری برتر ز جمع دلبران یوسف زیبای زهرا می‌کند کار ما حسرت به عالم خوردن است کار تو در این جهان دل بردن است ای تو مهر آسمان رهبری با نگاهی دل ز عالم می بری قبله گاه ساکنان عرش و فرش از ملائک بی گمان والاتری گر پیمبر نیستی هستی امام بلکه بالاتر ز صد پیغمبری زمزمه های تو تسبیح خداست ای که از قدوسیان هم برتری جلوه گر باشد رخ زیبای تو بر فراز گنبد نیلوفری نام زیبایت عجین گردیده با ذکر نام حجت بن العسکری ای امام عسکری ای جان ما مهر تو در سینه شد مهمان ما تا که می‌گویم به لب یابن الحسن نام تو زینت دهد لب های من بهترین ذکر امام صاحب است نام زیبا و خوش یابن الحسن عطر احسان دارد و حسن و وقار نام زیبای حسن در هر سخن شبر آل عبا بار دگر جلوه گر گشته چنان گل در چمن گوییا در بند تو باشد جهان با جمالت ای عزیز ممتحن نه فقط هادی امت عاشقت عاشقت باشد خدای ذوالمنن تو ز نسل فاطمه و حیدری در میان سروران تو سروری مظهر تام خدای بی بدیل جلوه ی زیبایی از رب جلیل مجمع اسماء حسنای خدا در میان قلب تو ای بی بدیل جمع یاران اولوا العزم تواند نوح با موسی و عیسی و خلیل جملگی در نوبت اند اینک به صف در طواف رویت ای روح جمیل رام تو باشد دو عالم، کی عجب شیر در پیش نگاهت شد ذلیل جان فدایت یا امام عسکری حسن تو باشد خدایت را دلیل ای تجلی خدای مهربان کن نگاهی عسکری بر سائلان کی صله ای از کرامت می دهی هدیه ای بر ما ز رحمت می دهی گشته خالی این سبوی جان ما کی به دل جام محبت می دهی کرده ای اعجازها با دشمنان کی نشان ما کرامت می دهی ما عدم هستیم در این آستان کی به ما از بی نهایت می دهی در رهت مستان همه جان داده اند کی به ما جانا تو رخصت می دهی سامرایت مانده ای مولا غریب کی به ما اذن زیارت می دهی یوسف زهرا بود چشم انتظار کن دعایی بر فرج از بهر یار
🔴 خراسانی‌ترین آخوند تاریخ ✍🏻 🔸اول‌کسی که اهل کوفه نیست، خود است که نمی‌گذارد تنها بماند ... علیِ امنیت، علیِ آرامش، علیِ حفظ کشور، علیِ این ایران عزیز یا علی! 🔹مرجع را هم ایران دارد و هم عراق... داغ آن‌جا شعله‌اش جان می‌گیرد که یکی دارد و آن یکی نه... آری! گاهی کوچه‌پس‌کوچه‌های نجف شک و شبهه‌ی جوانان ایرانی را رفع می‌کند 🔸 بصیرت خامنه‌ای به لحظه است به ثانیه، خوب به عکس نگاه کنید! حضرت‌آقا برای خوش‌گلی ساعت نمی‌گذارد! آمار دقیقه‌ها را دارد! حواسش به دغدغه‌ها هست. مردم‌داری این سید پوپولیستی نیست. سیاست‌ورزی‌اش سیاسی نیست؛ سیاسی هست و سیاسی نیست! 🔹 را از هر طرف بخوانی آقاست. مالک لشکر علی در اشتر آخرالزمان و هجوم فتنه‌ها، اغتشاش اعتراض را می‌کشت و راز تدبیر خامنه‌ای همین بود 🔸من نمی‌دانم نماز کدام‌یک از این مراجع طولانی‌تر است! آیت‌الله سیستانی یا آیت‌الله مکارم، "ذات اقدس اله" یا این آیت‌الله، آن آیت‌الله، ولی این فتوای همه‌ی مراجع بصیر است؛ از خمینی بزرگ بگیرید تا دردانه‌ای چون بهاءالدینی، تا بهجت، تا نوری همدانی، و تا دُرّ دهری چون حسن‌زاده که جهان، سیاست‌مداری چون سیدعلی به خود ندیده... که عمیق‌ترین بصیرت و دقیق‌ترین حکمت متعلق است به حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای؛ آن‌قدر باهوش که عدل در دولت تدبیر و اعتدال (بخوانید تزویر و ابتذال) نشان دهد بدعهدی آمریکا را با برجام... 🔹الا ای شیخ سرخه! اگر ماییم رئیس‌مان خامنه‌ای است. تو تعطیلی درست مثل روز جمعه! و روی مخ درست حکایت روز شنبه! و مخاطب بایدها! بارها خواستی را ضایع کنی اما حواست نبود که با خراسانی‌ترین آخوند تاریخ طرفی... سید و سالار اهل سیاست و مرد مردستان حکمت؛ شیخ‌تر از فضل‌الله، میرزاتر از میرزاکوچک، درس‌ آموز تر از مدرس... 🔺شب به‌خیر یا شیخ! تو شاید با دروغ و شانتاژ از روی باقر و سعید و ابراهیم بتوانی رد شوی اما جوان‌مردی خامنه‌ای ویران کرد تو را، آن‌قدر که حتی، پیش کرباسچی هم بی‌آبرو باشی... آبروبر سلبریتی‌ها که سیاه صدای نکره‌ی‌شان بود، وقتی داشتند لاس می‌زدند با رنگ بنفش و جیغ می‌کشیدند به رنگ بنفش... گمانم خودت هم فکر نمی‌کردی واکنش آقا را؛ هیچ کس فکر نمی‌کرد حتی بسیجی‌های پایگاه عمار به‌توان یاسر... عراق را بنگر! درایت علوی سیدعلی نبود مجبورالاستعفاء می‌شدی؛ موشک‌ها را هم می‌دادی قاسم و فتوحاتش را هم! روی سرت کلاه غرب است نه عمامه‌ی سفید! و تحریم‌ها کم که نشد زیاد هم شد... 💢یا شیخ! این متن کار رحیم‌پور است؛ به امضایش نگاه نکن! گفتم به برود ویرایشش کند بگذارد اینستا؛ به من هم اصلا نگوید... من هم روز Friday متوجه شدم!
با من چه کرده هجر،که بیمار گشته ام غم رخنه کرده در دل و غمدار گشته ام کاری نموده هجر برادر که چشم من خوابی به خود ندیده و بیدار گشته ام جانا قسم به جان تو از هر چه بود و هست در آرزوی وصل تو بیزار گشته ام چشمم ز بسکه در غم هجرت پر آب گشت آخر دچار دیده خونبار گشته ام این ناله های غمزده باشد گواه من کز بیکسی به غصه گرفتار گشته ام از بسکه غربت از همه سو در برم گرفت با گریه های روز و شبم یار گشته ام چون شمع نیمه جان به لبم جان رسیده است چشم انتظار مقدم دلدار گشته ام آه ای صبا تو سوی عزیزم خبر ببر بر گو که از فراق رخش زار گشته ام
ای حرمت کعبۀ جان همه عمّۀ سادات بنی فاطمه فاطمۀ فاطمه بنت الامام حضرت معصومه علیهاسلام دختر موسایی و طور تو قم وادی سیناست به طور تو گم دختری و بر همه عالم اُمی قائمۀ عرش خدا در قمی پیرهنت از جلوات خدا بر تن و جانت صلوات خدا آیۀ تطهیرِ مکرّر تویی عصمت حق کوثرِ کوثر تویی اخت رضا نایبة الزینبی عمّۀ ساداتی و زینِ ابی تربت زهرا حرم پاک تو پیکر پاک علما خاک تو از کرم و لطف تو شد این حریم قبر بروجردی و عبدالکریم 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری گفت‌وشنود رهبر انقلاب با مدیر کارخانه‌ای که ۸۰۰نفر از کارکنانش دچار معلولیت حرکتی هستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شب👇👇👇👇
📚 👈 بنده است یا آزاد؟؟ صدای ساز و آواز بلند بود. هركس كه از نزدیك آن خانه می گذشت، می توانست حدس بزند كه در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می گساری پهن بود و جام «می» بود كه پیاپی نوشیده می شد. كنیزك خدمتكار درون خانه را جاروب زده و خاكروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كناری بریزد. در همین لحظه مردی كه آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از سجده های طولانی حكایت می كرد از آنجا می گذشت. از آن كنیزك پرسید: «صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟». آزادمعلوم است كه آزاد است. اگر بنده می بود پروای صاحب و مالك و خداوندگار خویش را می داشت و این بساط را پهن نمی كرد. ردوبدل شدن این سخنان بین كنیزك و آن مرد موجب شد كه كنیزك مكث زیادتری در بیرون خانه بكند. هنگامی كه به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟».كنیزك ماجرا را تعریف كرد و گفت: «مردی با چنین وضع و هیئت می گذشت و چنان پرسشی كرد و من چنین پاسخی دادم.» شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می كرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت كفش پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده ی سخن رفت. دوید تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز كه با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود كفش به پا نكرد. او كه تا آن روز به «بشربن حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلك مردان پرهیزكار و خداپرست درآمد. 📗 ، ج 1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری
📚 👈 خشت های طلا عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو غذا بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟ 📗 ، ج 14، ص 280 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى