#شوخی_با_نامحرم
💢مراقب باش!
ابوبصیر می گوید: در #کوفه بودم، به یکی از #بانوان درس قرائت قرآن می آموختم. روزی در یک موردی با او #شوخی کردم! مدتها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی گرداند، این چه سخنی بود که به آن #زن گفتی؟ از شدّت شرم، سرم را پایین انداخته و توبه نمودم. امام باقر علیه السلام فرمود: #مراقب باش که تکرار نکنی.
📚بحار، ج 46، ص 247
✅ بسیاری در دنیا مجازی از حد و مرز رابطه با #نامحرم عبور میکنند و...
#اخلاق_مومنانه
💢عالم بی عمل به چه ماند!
✅امام موسی کاظم علیه السلام:
همه مردم، ستاره های آسمان را میبینند ولی تنها کسانی به وسیله آنها راه را مییابند که #منازل آن را میشناسند. شما نیز چنین هستید. حکمت و #موعظه را میآموزید اما تنها کسی به وسیله آن هدایت میشود که به آن عمل کند.
📚بحارالانوار، ج ۷۵، ص۳۰۰
#پاسخ_شبهات
💢آیا پیامبر اسلام(ص) فرمود که حتی اگر دخترم فاطمه(س) هم دزدی کند دستش را #قطع میکنم؟!
آیا مطرح کردن چنین موضوعی، #جسارت به مقام شامخ بانوی اول اسلام نیست؟
#پاسخ
✅سرقت چه #آشکار باشد و چه پنهان، چه از مردم باشد و چه از بیت المال، چه #سارقان افراد فرودستی باشند و چه صاحب منصب و خانوادهدار و ...، موضوعی است که در قرآن و #سنت بر حرمت و زشتی آن بارها تأکید شده است.
✅این موضوع تا اندازهای #مهم است که بر اساس برخی گزارشها پیامبر اسلام(ص) اعلام کرده که حتی نزدیکترین فرد به او - یعنی دخترش فاطمه س - نیز در صورت ارتکاب چنین گناهی از #مجازات آن مصون نخواهد ماند.
عائشه میگوید: زنی در زمان پیامبر(ص) دزدی کرد.
#قوم او نزد اسامة بن زید رفتند تا او نزد رسول خدا(ص) برای آن فرد مجرم #شفاعت کند، اما پیامبر(ص) به اسامه فرمود:
گروههایی قبل از شما نابود شدند. (یکی از دلایلش این بود) هنگامی که انسان اصل و نسبداری (که طبیعتاً از هوادارانی نیز برخوردار بود) مرتکب دزدی میشد، از #مجازاتش صرف نظر کرده، اما سارقان ضعیف و بیسر و پا را مجازات میکردند. به خدا سوگند اگر #دخترم فاطمه(س) دزدی کند، دستش را قطع میکنم.
✅اما در ارتباط با #سند این گزارش باید گفت؛ در بیشتر موارد برای موضوعاتی تاریخی از این دست، سندی ذکر نشده و اعتبار کتاب، معیار اعتبار گزارش است و حتی اگر سندی هم وجود داشته باشد، بر اساس مبانی رجالی شیعه، سند صحیح ارزیابی نمیشود، اما با این وجود، مشکلی در محتوای روایت وجود ندارد تا پذیرش آنرا دچار مشکل کند و آنچه گفته شده با دیگر آموزههای اسلامی نیز همخوان میباشد؛ زیرا #بیان میکند که اگر دین امری را واجب میکند، متصدیان دین نباید بر خلاف آن عمل کنند و نباید #تبعیضی بین افراد وجود داشته باشد.
در #تعبیرات موجود در این گزارش، جسارتی به وجود مقدس حضرت زهرا(س) وجود ندارد؛ زیرا اجرای حد را مشروط بر رخدادی نموده که به نظر شیعه و اهلسنت هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
✅این تعبیر پیامبر اسلام(ص) در مورد دخترشان مانند تعبیر پروردگار نسبت به شخص پیامبر(ص) است که در آیات پایانی سوره حاقه میفرماید:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین!
اگر او (پیامبر) به دروغ سخنانی را به ما نسبت میداد، ما از او انتقام گرفته و رگ گردنش را #قطع خواهیم کرد!
نه پیامبر(ص) به خدا دروغ خواهد بست و نه حضرت فاطمه(س) دست به دزدی خواهد زد و تمام اینها تنها برای نشان دادن #اهمیت اطاعت از خدا و خودداری از #گناه است و اینکه منتسب بودن به بزرگان به تنهایی نمیتواند #عاملی برای جلوگیری از مجازات باشد.
📚 الطبقات الکبری، ج 4، ص 52
📚 مفاتیح الغیب، ج 23، ص 317
Narimani-Babolharam.mp3
3.93M
|⇦•بابایی سلام...
#سینه زنی زیبا و احساسی _تقدیم به همۀ شهدا خصوصاً #شهدای_خان_طومان و خانواده هایِ آن عزیزان به نفس سیدرضا نریمانی •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
ای برادران!
قبل از اینکه به #جبهه بیایم، #دخترم میخواست با من با لباس نظامی #عکس بگیرد؛اگر #شهید شدم،دورش را بگیرید،چون او را بسیار #دوست دارم...
#شهید_علی_شفیق_دقیق
#مدافعان_حرم
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_نهم
#حضرت_زهرا
صدای مداحی می آمد٬تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا است.جلوی ضریح زانو زدم٬درفکر بودم اما نمیدانم چه فکری!صدای مداحی می آمد٬نمیدانم چه میگفت فقط یک کلمه شنیدم و آن این بود:#مادر
و احساس کردم جمعیت کم کم پراکنده میشوند و مراسم تمام میشود٬کم کم چشم هایم سنگین شد و روی هم رفت٬دوباره خواب دیدم٬هیچ چیز نمیدیدم فقط صداهارا میشنیدم٬صدای ارامی امد٬دخترم پاشو ٬مادرت همیشه کنارت هست بلند شو پسرم منتظرته٬این هدیه من به توعه ازش مواظبت کن...و احساس کردم پارچه ای روی چشمانم امد و به کنار رفت٬عطر گل نرگس نوازش روحم شد٬دستی به شانه ام خورد که بیدار شدم.
-دخترم پاشو ٬نماز صبح نزدیکه ها خواب نمونی مادر
پیرزن مهربانی بود که مرا از خواب بیدار کرد٬خوابم را به یاد اوردم ٫#دخترم٬#مادرت؟مادر من؟او که بود؟هنوز نوای دلنشینش در ذهنم چرخ میزد٬هدیه؟چه هدیه ای؟به نماز ایستادم تعجب کردم که چه روان خواندم !اخر من نماز خواندن بلد نبودم٬دست هایم را به حالت قنوت گرفتم و از خدایی که تنها نامش را میدانستم کمک خواستم٬از او خواستم مرا در آغوش بگیرد٬نوازشم کند تا ارام بگیرم٬نمیدانم این راز و نیازها چگونه برزبانم می آمد..
بعد از اتمام نمازم به سرجایم برگشتم که از دور چشمم به پارچه مشکی که کنار کیفم بود افتاد٬سریع به سمتش دویدم ٬نه ممکن نیست٬از کجا امده بود؟من چادر مشکی نداشتم٬#هدیه٬اری هدیه!روبه روی صورتم گرفتم عطر نرگس میداد تا اعماق وجودم را با ان عطر پر کردم٬هربار اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم٬فقط٬فقط یک خانم چادری دیدم که از سمت من درحال بازگشت بود٬سریع صدایش زدم و به سمتش دویدم.
-خانم٬خانم صبر کنید
-جانم؟
چقدر چهره اش زیبا و دلنشین بود لحظه ای محوش شدم انگار فرشته بود٬
-شما این چادرو برام گذاشتید؟فکر کنم به خاطر این بوده که حجابم مناسب نبوده درسته؟خیلی ببخشید الان درستش میکنم اما نیازی به چادر نیست ممنو..
-دختر گل٬یه خانومی این چادر رو به من دادن و گفتن به شما بدم و #هدیه است ٬گفت حتما بهش برسون خودش میدونه٬هدیه رو که پس نمیدن.
از کلماتش دلم ریخت زانوهایم خم شد و روی زمین افتادم٬به پهنای صورتم اشک میریختم نمیدانم برای چه؟
-خانوم بهت نظر کرده گلم٬خوش به سعادتت
دیگر چیزی نفهمیدم و از اعماق وجودم گریه کردم وچادر را ناخودآگاه در اغوش گرفته بودم و میگریستم٬بوی گل نرگس میداد چه هدیه ای بود چه ساده اما دلربا ٬این چه بود؟آن خانم چه کسی بود؟
چادر را روی سرم انداختم لطیف بود٬مانند برگ گل٬تا روی سرم امد سرتاسر وجودم غرق لذت شد منشأ این حس را نمیدانستم ٬دوباره سوال ها به سمت مغزم هجوم اورد٬#پسرم منتظرت هست!!!پسرش کیست؟قدم هایم به حیاط کشیده شد در هوای بی هوایی به سر میبردم به سمت انسوی خیابان قدم برمیداشتم و درفکر اتفاقات بودم که کامیونی به سمتم میامد چراغش را چندبار روشن و خاموش کرد از ترس درجایم میخکوب شده بودم و چشم هایم را که بستم تمامم اتفاقات جلوی چشمانم رژه رفت٬صدای من بود که با جیغ علی را صدازدم...
-علییییییییی
ماشین ترمز شدیدی زد اما به من برخورد نکرد که دست هایم داغ شد٬
-جانم فاطمه
وسط خیابان راه را سد کرده بودیم٬دست هایم در دست های علی بود و چشم هایمان تنها هم را میدید٬همه چیز را به یاد اوردم ٬علی٬علی٬علی و از حجوم افکار و خاطرات قبل مغزم فشرده شد و بیهوش شدم....
#نویسنده #نهال_سلطانی
#فطمه_فاطمه_است😭✋🏻💠💟
بامــــاهمـــراه باشــید🌹