eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گروه موسیقی کره ای (بی تی اس) که پرطرفدار هم شده است، جوانان را به سمت می کشد ❌ نوجوانانی که نا آگاهانه خود را در دام می‌اندازند و حتی از نحوه به دام افتادن نیز آگاه نیستند 📌 جهت گیری رسانه ها تاثیر عجیبی بر شکل گیری اعتقادات دارد این کلیپ را ببینید و کمی تفکر کنید : http://eitaa.com/mahdavieat
🇮🇷🍃تولید گوشی‌های هوشمند پزشکی در ایران 💢یک شرکت دانش‎بنیان ایرانی موفق شده گوشی‎های پزشکی باکیفیتی تولید کند. این شرکت علاوه بر گوشی‎های مکانیکی پزشکی، نمونه‎های دیجیتالی، هوشمند و بی‎سیم این گوشی‎ها را تولید و روانه بازار کرده است. http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل سوم..(قسمت چهارم)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین حسين همانطور كه كناره گروه ميدويد، داد زد: پا مرغي، كه ديگر يادتان بماند جبهه جاي دروغ گفتن نيست. همه، سينه از خاك برداشتند، دستها حلقه شده دور مچ پا، راست، چپ، راسـت، چپ. عضلات كمر و ران كش ميآمد و تير مـيكشـيد و لبـه ي سـفت پـوتين روي پوست نازك ساق پا كشيده ميشد و خط سرخ دردناكي به جاي ميگذاشت. كاسهي زانوها درد ميكرد و، راه، پاياني نداشت. لبهاي خشك، مثل دهان مـاهي بر خاك افتاده باز بود. نفس كشيدن سخت شده بود و فشار هوا ميخواست ريههـاي خستهي دردناك را پاره كند. صداي سوت مانند نفسهاي سوخته از همهي لبها شنيده ميشد. وقتي نصرت، مسنترين فرد گروه كه چاق و سنگين هم بود، بيطاقت شـد و در راه ماند، حسين فرمان دويدن داد و خودش دست زير بازوي او برد و از زمين بلندش كـرد. نصرت به خودش فشار آورد تا همپاي حسين باشد كه سعي ميكرد آهستهتر بدود. حالا ميشد استخر رو به رو را ديد كه آفتاب بر سطح بيموجش ميتابيد و بـرقِ كوركنندهاي داشت. بچه ها از آخرين ذرهي توانشان استفاده ميكردند امـا بـه جـاي دويدن تلوتلو ميخوردند. خستگي، هر كدام از پاهايشان را به راهي ميبـرد، قـدمها ديگر به اختيار نبود. به همه تنه ميزدند، به زمين ميافتادند و برميخاسـتند. اسـتخر، چهار پنج پلّه بالاتر از زمين، روي سكوي سيماني وسيعي قرار داشـت؛ بـا باغچـهاي باريك و دور تا دور بوتههاي اطلسي و چهار درخت سرو در هر گوشه. وقتي بچهها به ديوارهي سيماني رسيدند، حسين دستور توقف داد. پاها كه ديگـر تحمل هيچ وزني را نداشتند خم ميشدند، اما نصرت، رضا و باقر ـ قديمترهاي گروه ـ كنار هم در يك صف ايستادند و بقيه خود را به پشت سـر آنهـا كشـاندند و همـه منظم در مقابل حسين قرار گرفتند. او، چند نفس عميق كشيد تـا صـدايش را آرام و يكنواخت كند. آنگاه به همه اجازهي نشستن داد و، بعد بيمقدمـه گفـت: «نگذاريـد دروغ ميانتان باب شود و ريشه بگيرد. وقتي ميرويد تداركات بگيريد، دروغ نگوييد، آمار اشتباه ندهيد، اگر چيزي را به دروغ گرفتيد روي جنگيدنتان اثر ميگذارد. حتّـي اگر گلوله ي آرپيجي هم بيش از سهم خودتان بگيريد، وقت عمليات به جاي تانـك، كلاغها را ميزنيد. اگر غذا يا مهمات را به دروغ گرفتيد، نميتوانيد به خاطر حقيقـت بجنگيد. كلام آخر، اگر براي خدا ميجنگيم، بايد همه چيزمان درست باشد. حرفهـاي من تمام شد، اگر به دل نگرفتهايد، صلوات بفرستيد. صداي صلوات محكم بود. نشاني از آن همه خستگي نداشت. محمـود وزن نگـاه حاج حسين را روي صورتش حس كرد. سرش را بلند كرد و از آنجا كه نشسته بـود، گوشهي رديف آخر، او را ديد. لباس سپاه پوشده بود؛ با شلوار مرتب گتر كرده روي پوتين و كلاش قنداق تاشويي در يك دست و آستين خالي. نرمـه بـادي مـيوزيـد، آستين خالي، آرام و سبك تكان ميخورد. بيست و پنج ساله به نظر ميرسيد، همسن محمود و شايد هم كمي بزرگتر. نـه آنقـدرها بلند و نه چندان قوي، با پيشاني باز و چشمهايي كه در زير ابروها به گودي نشسـته بـود و سرزندگي عجيبي داشت و حالا بي هيچ سايهاي به محمود مينگريست. او، رنـگ خنـدهاي پنهان را كنار لبهاي بستهاش ديد. حسين گفت: آزاد!. همه، خود را از ديوار سيماني بالا كشيدند و از گرما به آب پناه بردند. آب آنقدرها خنك نبود، اما زلال بود و ميتوانست سيراب كند، بشـويد و خميـر چسبناك خاك و عرق را از صورت و گردن پاك كند. حسـين بـا لحنـي كـه سـعي داشت خشكي و جديت فضا را بشكند، گفت: خيلـي سـبك شـديد، هـا! آن همـه گوشت و دنبه ي حرام عرق شد و ريخت، مانده يك مشت آب، والسلام. دستش را كاسه كرد و به محمود آب پاشيد كه بالا نيامده بود و حتي آب نخورده بود. پشنگههاي آب به صورت محمود خورد و به خود آمد. لبخند شرمگيني زد و بـه كنارة آب نزديك شد... چند دقيقه بعد، استخر موج برداشته بود، همه به هم آب ميپاشيدند و قيل و قـال خنده و شوخي همه جا را پر كرده بود. لباسهاي خاكي جا به جاخيس بـود. حسـين، اسلحه را گذاشته بود كنار باغچه و در سه گوش استخر نشسته بود و به بچـه هـا آب ميپاشيد. نصرت و باقر از ديوارة دور استخر پايين پريدند و كنار درخت سرو، پشت سر حسين بالا آمدند و در يك لحظه او را هل دادند وسط آب. حسين در آب غوتـه خورد و بالا آمد. موهاي خيس سياهش به پيشاني چسبيده بود و قطرههـاي آب روي صورتش و گلبرگ اطلسي هاي پشت سرش برق ميزد. لبها، چشم ها و گونه هايش بـا همهي سلولهايش ميخنديدند. خود را به لبهي استخر رساند و با يك دست ميلهي كناره را گرفت و خود را بالا كشيد. تركه چوب نازكي را كه روي زمين افتاده بود. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا آرامشم تویی😍 . 🍃🌼خدایا تو که با من باشی؛ معجزه ای در وجودم رخ می دهد، به نام: ✨آرامش✨ 🌹شبتون پر از آرامش🌹 فرداتون پر از خوشبختی🤲 الهی آمین http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود به سه شنبه ۹ شهریور خوش‌آمدید🌹 🌼صدای پای زندگی است 🌸در خلوت کوچه های صبح 🌺می شنوی؟ 🌼تو نیز ز کلبهٔ شب بیرون آی 🌸و بر روشنایی سر فرود آر 🌺بگذار شعاع لبخند تو 🌼سلامی بر این 🌸رسیده ز راه باشد 🌺همچون چراغانی 🌼صدها نگاه باشد http://eitaa.com/mahdavieat
‏‎ شاید بی آزار به نظر بیاید اما وقتی گسترده و مدام به گردش در می آید، بی رحمانه توان شرارت می یابد؛ هم نا امیدی ایجاد می‌کند، هم یاس، چراکه فضای مطالب صحیح و امیدآفرین را اشغال میکند، استرس ایجاد می‌کند و استرس ناشی از کروناهراسی در زمان حال=کاهش ایمنی بدن و=مرگ بیشتر http://eitaa.com/mahdavieat
☘ ✅ (۳۹) 🍃🌻🍃 🌐 خبر: یکی از دغدغه‌های این روزهای رئیس‌جمهور و هیئت دولت و همچنین نیروهای اصیل انقلابی این است که اعتمادی که طی سال‌های گذشته و با ناکارآمدی مسئولین دولتی کاهش قابل‌ملاحظه‌ای داشته، چگونه قابل بازیابی است؟! 💢 نکات تحلیلی: با توجه به خروجی نظرسنجی‌های معتبر، آنچه مردم را نسبت به شرایط موجود معترض کرده است، تنها مشکلات نیست، بلکه کم شدن اعتماد نسبت به مسئولین است که این امر ناشی از چند عامل است که یکی از مهم‌ترین‌های آن، شکل‌گیری این باور در مردم است که مسئولان صداقت ندارند. باوجود خیل عظیمی از مسئولینی که در راه اعتلای ایران اسلامی با جدیت گام برمی‌دارند، باور شکل‌گرفته در ذهن مردم ناشی از چند مسئله است که عمدتاً در دولت قبل شاهد آن بودیم: 1⃣ تفاوت بین کلام و عمل؛ دم از مردم زدن، اما در مواجهه با مشکلات ایشان اقدام جدی و مؤثر انجام ندادن و یا لااقل نشانه‌هایی از اینکه در حال تلاش برای عمل به گفته‌ها هستند. 2⃣ مسئله ساده زیستی؛ یکی از مؤلفه‌های اصلی مدیریت و مسئولیت تراز انقلاب اسلامی، ساده زیستی است. متأسفانه در سال‌های اخیر انتشار رفتار و منش اشرافی گری از سوی برخی مسئولین دولتی، ذهنیت اجتماعی را این‌گونه شکل داده که تمام مسئولان نظام این‌گونه زندگی می‌کنند! 3⃣ حضور در میان مردم؛ حضور میدانی مسئولان در میان مردم دارای آثار و برکات زیادی است که در این مقال نمی‌گنجد. امری که مقام معظم رهبری نیز بارها بر آن تأکید داشته و به دولت جدید نیز توصیه فرمودند. 💠 نکته راهبردی: اگر این اعتماد به جامعه بازگردد و مردم احساس کنند که مسئولین در مقابل مشکلات در کنار مردم قرار دارند، حجم قابل‌توجهی از اعتراضات کاهش خواهد یافت و مواجهه با مشکلات نیز ساده‌تر خواهد شد. ✍ مصطفی برزکار http://eitaa.com/mahdavieat
خبرنگار قمی که برای «گاندو» جاسوسی می کرد! 🔻 جاسوسی برای سرویس انگلیس از نهادهای حوزوی و نهادهای انقلابی توسط خبرنگار قمی! 🔹 قمنا نوشت: در قسمت ۲۹ سریال گاندو که از شبکه سوم سیما پخش شد؛ کاراکتر نقش «شارلوت والر» افسر سرویس جاسوسی انگلستان، در یکی از خیابانهای تهران به سراغ یک خبرنگار رفته و با وی ارتباط برقرار می‌کند. 🔹 پیگیری‌های پایگاه اطلاع رسانی خبرقم (قم‌نا) حاکی از آن است که فردی که در سریال گاندو با نام مستعار «مهران منصوری» معرفی می‌شود؛ یکی از خبرنگاران قمی است که در شبکه‌های اجتماعی حضوری فعال و پُررنگ دارد! 🔹 در قسمت ۲۹ سریال گاندو صرفا ارتباط گیری شارلوت با مهران منصوری به تصویر کشیده شده است و در قسمت‌های بعدی، افسر اطلاعاتی سرویس جاسوسی انگلستان از طریق این خبرنگار به جمع‌آوری اطلاعات از نهادهای حوزوی و نهادهای انقلابی می‌پردازد. http://eitaa.com/mahdavieat
🌐 ویزای سفر اربعین رایگان است معاون عتبات عالیات سازمان حج و زیارت: 🔻مقرر شد در صورت پذیرفتن عراق، اعزام زائران برای اربعین با رعایت پروتکل‌های بهداشتی صورت گیرد. 🔻درباره تعداد زائران صحبتی نشده است زیرا عراق هنوز هیچ‌گونه دستورالعملی به‌صورت رسمی صادر نکرده است. 🔻ویزا طبق توافق گذشته دو کشور، رایگان خواهد بود؛ اگر قرار به اعزام زائران باشد طی دو روز می‌توان برای ۵۰۰ هزار نفر ویزا صادر کرد http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️غرب‌زدگی به روایت توئیت!! 🔻کاسه لیسی غربی‌ها توی خون اصلاح‌طلب جماعته ❌این بنده خدا اومده به عبداللهیان اهانت کرده که این حرکتت پوپولیستیه ‼️بعد خودش چند سال پیش وقتی نخست وزیر هلند با دوچرخه رفته سر کار آب از دهنش راه افتاده!! ✅چقدر غرب‌زده‌اید شما آخه :)) http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل سوم..(قسمت پنجم)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین براي شادي روح آقا داماد صلوات! صداي خنده و صلوات قاطي شد و مهمانها، هر چه سـكه و نقـل و شـيريني داشتند بر سر مصطفي ريختند كه از خجالت سرخ شده بود. سر به زير و خنـدان درميان همراهانش وارد شد. شلواري نظامي پوشيده بود كه نو بود و اتوي مفصلي داشت و پيراهن سادة شيري رنگش را روي آن انداخته بود. درخواست صلوات را چند نفر ديگر پي گرفتند: «براي سلامتي شهداي آينـده صلوات... انشااالله صحيح و سالم بروي روي مين، صلوات بلند ختم كن... بيشتر مهمانها از دوستان داماد بودند، بچههاي جبهه يا هم درسان دورة طلبگـي كه حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختيار خود ميچرخاندند. بقيه هم سعي ميكردند تعجبشان را از شوخيهاي خاص آنها كه به نظر خشن ميرسـيد، پنهـان كنند. عقدكنان مصطفي بود. اتاق تودرتوي پذيرايي را زنانه كرده بودند و حيـاط را براي مردها فرش انداخته بودند. دورتادور حوض، گلدان چيده بودنـد و قابهـاي ميوه و شيريني را يك در ميان مقابل پشتيها گذاشته بودند و روي هر كدام هم يك شاخه ياسِ سفيد كه حالا عطرش در كوچه پيچيده بود. سر درِ حياط يـك ريسـه لامپ بود و بالايش كلمة «االله» كه درخششِ سبز طلايي داشت. زنها از صداي صلوات و هياهوي حياط خبردار شده بودند كه داماد آمده است و حالا صداي دست زدنشان ميآمد كه همراهش ميخواندند: «صل علي محمـد، صلوات بر محمد، ختم رسل شد احمد، صلوات بر محمد...» شعر كه تمـام شـد،چند نفر كل كشيدند. حسين، رو به ناصر كه قاب شيريني را جلو كشـيده بـود و ملاحظه را كنار گذاشته بود، گفت: «تو سير نشدي، خسته هم نشدي. ناصر با دهان پر گفت: امر بفرما حسين آقا. حسين گفت: «پاشو مجلس را گرم كن، مثلاً عقدكنان رفيقمان است. ناصر گفت: چشم و بلند شد و از لبة پنجره پارچ آب را برداشت و سر كشيد و وسط مجلس ايستاد. بيمقدمه، با صدايي كه فقط خودش معتقد بـود زيباسـت، خواند: شمع و چراغها را روشن كنيد، بسيجيها را خبـر كنيـد، امشـب شـبيخون داريم... ببخشيد، امشب عروسي داريم... و دست زد. بقيه با او دم گرفتند و دست زدند: خمپاره بريزيد سرشون، امشب عروسي داريم... احمد گفت: ببينم، كاري ميكني عروس خانم همين امشـب تقاضـاي طـلاق كند يا نه چند نفر از فاميلهاي داماد سر و صدايشان بلند شد كه: نواري، رِنگـي، چيـزي بگذاريد. ناصر كه از رو نرفته بود، همچنان ميخواند. احمد چند لحظه به در حياط خيره شد و جوري كه ناصر متوجه شود، گفـت: «كيك را آوردند.» ناصر بلافاصله آوازش را قطع كرد و با سه قدم بلند خودش را به در رساند و بيرون را نگاه كرد. احمد از فرصت استفاده كرد و نزديك ستون ايوان رفـت كـه پريز برق داشت و ضبط دستي سرخ رنگي آنجا بود. به يكي از پسرهاي فاميل كه نميشناخت، گفت: پس، نوار كو؟ جلد باش، تا ناصر نيامده. پسر از لبة پنجـره چند نوار برداشت و يكي را در ضبط گذاشت و روشن كرد. صداي نوحه حيـاط را پر كرد: شهيدم من، شهيدم من... احمد دستپاچه شد. چند دكمه را با هم زد تا ضبط سرانجام خاموش شد. پسر نوار ديگري گذاشت: در هوايت بيقرارم... ناصر برگشت و با ديدن ضبط، با عصبانيتي ساختگي در صـورت، بـه سـوي احمد هجوم برد. سرانجام كيك رسيد؛ با شكوفههاي صورتي رنگ خامه و كارد تزئين شـده در كنارش كه رشتههاي بلند روبان از دستهاش آويزان بود. ناصر خيـز برداشـت تـا كيك را بگيرد. حسين پشت پيراهنش را گرفت و داد كشيد: آرام بگير،آبرويمـان را بردي. حالا فكر ميكنند توي سنگر كيك خامهاي گير نميآيد. كيك را به اتاقي كه سفرة عقد را انداخته بودند، بردند. كمي بعد عاقد هم از راه رسيد و مصطفي از جا بلند شد. بچه ها صدايش زدند و هر كدام چيزي به شوخي يا جدي گفتند. «دعاي سر عقـد قبـول اسـت، مـا را فراموش نكن. آقا مصطفي، هنوز وقت داري، اگر رفتي ديگر رفتيها... ناصر با لحني جدي و صورتي پر از التماس گفت: برادر! مصطفي مصطفي از آستانة در برگشت: «ما را از كيك فراموش مفرما! مصطفي، خندان با همراهانش به اتاقي رفت و كمي بعـد، وقتـي همهمـه آرام شد، صداي خواندن خطبه آمد كه آقا عربـياش را شـمرده و بلنـد و بـا تشـديد ميخواند. صداي كل زدن و صلوات و مبارك باد كه تمام شد، بشـقابهاي كيـك رسيد؛ ناصر با دو بشقاب پر آمد و به حسين گفت: «حاجي جون، بخور كه جـون بگيري، خيلي عقيدتي شدي. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا رحمی بر دل این آشفته‌ی ما کن گره از کار مردمان این سرزمین وا کن 🎶   ‌    http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟! در انتظار دیدنت گریان بمانم... تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان محروم از باریدن باران بمانم..؟! ✨صبت بخیرمولای غریبم✨ http://eitaa.com/mahdavieat
با حکم رئیس‌جمهور، محمد اسلامی رئیس سازمان انرژی اتمی شد 🔹اسلامی متولد ۱۳۳۵ در اصفهان و فوق لیسانس مهندسی راه و ساختمان است که وزارت راه و شهرسازی، استانداری مازندران، معاونت امور صنعتی و تحقیقاتی وزارت دفاع و مدیرعاملی شرکت صنایع هواپیماسازی ایران را در سوابق اجرایی خود دارد. http://eitaa.com/mahdavieat
♨️ انتصابي پرماجرا❗️ 🔻 خبر انتصاب يکي ار مديران راهبردي کشور، آقاي محمد اسلامي وزير سابق راه و شهرسازي در دولت آقای روحانی به سمت رئيس سازمان انرژي اتمي بلافاصله در صدر اخبار در فضاي مجازي و توئيتر قرار گرفت و فعالين شبکه‌هاي اجمتاعي به اظهارنظر پيرامون اين انتصاب پرداختند... http://eitaa.com/mahdavieat
⁉️اولین جلسه وزیر خارجه چگونه بود؟ 🔰آقای دکتر امیر عبداللهیان در چارچوب اهداف اجلاس و البته سیاست کلی نظام در خصوص لزوم تحقق امنیت منطقه‌ای بدون حضور بیگانگان و اشاره به فتنه‌گری آمریکا صحبت کرد و بر نقش موثر ایران در این خصوص تاکید کرد. 🔻صحبت قاطع او به زبان عربی موج بسیار مثبتی در شبکه‌های اجتماعی، افکار عمومی و رسانه‌های غیر معاند ایجاد کرد. 🔻 او به درخواست الکاظمی بر خلاف چینش تشریفات در ردیف اول ایستاد و این موضوع رفتار غیرحرفه‌ای نبود. 🔻امیرعبداللهیان دیپلماتی حرفه‌ای، کاربلد و در چارچوب است، هیچ دلیلی نداشت که او بخواهد خلاف عرف دیپلماتیک عمل کند. 🔻اثرگذاری سخنرانی او جبهه معاند را بر آن داشت تا با حاشیه‌سازی، اصل حضور او و متن سخنانش را به حاشیه ببرند. 🔻 جهت اطلاع؛ حضور آقای رئیسی در درجه اول و حضور وزیر خارجه ایران در درجه دوم بسیار برای الکاظمی اولویت و اهمیت داشت و برای هماهنگی این حضور حداقل سه بار حضوری با آقای مسجدی سفیرمان در بغداد جلسه گذاشته بود. 🔻نکته مهم این است که سخنرانی ایشان در عراق مکرر پخش می‌شود. ✍دکتر سید رضا صدرالحسینی http://eitaa.com/mahdavieat
| موضوع: "جین ماریوت" کیست؟ 🍃🌹🍃 🔻 این روزها در #‎گاندو نام "جین" را مرتبا از زبان شارلوت افسر سازمان جاسوسی انگلیس در تهران، زیاد می‌شنوید، جین در واقع همان "جین ماریوت" افسر ارشد MI6 است که در سال‌های ۹۰ و ۹۱ در پوشش معاون سفیر انگلیس در تهران حضور داشته است. 🔹 جین ماریوت نقش مهمی با استفاده از پوشش دیپلماتیک برای ایجاد یک شبکه جاسوسی با "ماموریت ویژه" در تهران داشت و موفق به تشکیل این شبکه شد. اما جین از این مسئله غافل بود که سازمان اطلاعات ‎سپاه از ابتدا روی او و تمام تیمش سوار است. 🔺 ‏جین ماریوت پس از لو رفتن اقداماتش یکی از بزرگترین شکست‌های امنیتی انگلیس در ایران را به نام خودش ثبت کرده است. http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️زمان حمله داعش کجا بودید؟ 🔻 رئیس کلیسای ارتدوکس موصل و کردستان عراق از مکرون پرسید: ⁉️چرا وقتی داعش در روز روشن آمد و ما را آواره کرد از این دولت های بزرگ هیچ کدام نبودند و مقابل داعش نایستادند؟ http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل آخر..(قسمت آخر )🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین حسين گفت: نوش، تو بخور كه داري از دست مي ري! ناصر گفت: «ما هيچ، خودي هستيم ولي جلو عراقيها زشته فرماندة لشكر مـا اينقدر لاغر باشد. حسين جواب داد: «بزرگي به آن است، نه به اين! با حركت دست برآمدگي شكم ناصر را در هوا نشـان داد. ناصـر گفـت: «بـا وجود اين، حاجيات ده نفر را حريف است. حسـين گفـت: امتحـانش مجـاني است. برخاست. آستين خالياش را به كمك دندان گـره زد و رو بـه ناصـر گفـت: برويم حياط، اما اگر زمينت زدم. بايد همة اين جماعت را بستني بدهي. ناصر همانطور كه آستينهايش را رو به بالا لوله ميكرد، گفت: وقتي بـردم، بايد همهتان براي منِ تنها بستني بخريد، با نان اضافه! خيلي خوش ميگذره چهطور منم بيام بالا؟ اين را محسن گفت كه راننده بود. سرعتش را كم كرده بود و از پنجره، رو بـه بچه ها كه عقب سوار شده بودند و حالا هياهوي خندهشان بلند بود، فرياد زده بود. وقتي حسين فرز و چابك پريد عقب وانت، هيچ كس حاضر نشد بنشيند جلو. همه در جواب تعارف محسن گفته بودند، بالا خوشتر ميگذرد، همه با هم هستيم و حالا شور مجلس جشن را با خودشان به خيابان آورده بودند. ناصر گفته بود: «حالا نصف شبي بستني كجا بود؟ و حسين نشاني جايي را در آن سوي شهر داده بود كه هميشه باز بـود. ناصـر كه باخته بود، دست كرده بود توي جيب و گفته بود: پس دانگي، ما هم بياييم. خيابان خلوت بود. آسمان سرمهاي رنگ و قرص كامـل مـاه بسـيار نزديـك. درختهاي كاج ميان بلوار زير نور چراغها برقي طلايي داشتند.محسن تند ميرفـت و صداي خندة بچه ها را در هوا جا ميگذاشت. حسين چهرهاش را بـا چشـمهاي بسته و لبهاي گشوده به لبخند، به باد سپرده بود؛ خنك و، پر از بوي نمناك برگهـا و چمن تازه زده شده. بوي محمدي و شاهپسند آمد. حسين چشمهايش را باز كرد. از كنارِ تكيه شهدا ميگذشتند. از پشت نردههـا، نورافكنهـاي سـبز و سـفيد بـالاي قابهـا را ديـد و پرچمهاي رنگارنگ را كه با نرمه بادي تكان ميخوردند. چند بار به سقف وانـت ضربه زد كه؛ يعني بمان. و محسن ترمز كرد بچهها به يكباره ساكت شـدند و راه دادند تا حسين پياده شود. بي هيچ حرفي همه پايين آمدند و پشت سر حسين كـه جلو در ايستاده بود و دست به سينه زيارت ميخواند، جمع شدند: «السـلام علـي اهلِ لااله الااالله...» زيارت تمام شد اما او همچنان ميخواند. حالش جور ديگري شده بود و لحن صدايش پر بود از التماس. حسرت و دلتنگي. مسئول تكية شـهدا آنهـا را ديـد و پيش آمد. حسين را شناخت. سلام عليك كردند و از اوضاع جبهه پرسيد. حسـين گفت: خبرهاي اصلياش ميآيد اينجا.» رديف قبرها را نشان داد. وقتي سراغ چند نفر از اقوام را گرفت كه درآخـرين بمباران هوايي كشته شده بودند، مسئول آنجا مزارشان را نشان داد كه دو سه قبـر اول از يك قطعة تازه بود. حسين دست او را گرفت و كنار كشيد. بچهها نگاهشان ميكردند. حسين با دست به وسط زمين اشاره كرد كه فرو نشسته بود و خرابترين نقطة آن بود. آهسته گفت: «محلِ مزار من است. مرا همين جا خـاك كنيـد؛ ميـان دوستانم. اين، وصيت من است. بچهها جبوتر آمدند. حسين آقا، اتفّاقي افتاده؟ طوري شده، حاج حسين؟ حسين خيره به فرورفتگي زمين بود. رو برگردانيد اما چشمهايش هنوز آنجا را نگاه ميكرد. سرانجام نگاهش را از زمين كند و به دوسـتانش نگريسـت؛ چنانكـه گويي آنها را نميشناخت. از خود بيخود مينمود. بعد انگار از خواب پريده باشد. رو كرد به آنها و با خنده گفت: «چيزي نيست؛ نه هيچ چيز. و دست زد روي شانة ناصر: «ما تكليف حلوايمان را روشن كـرديم.حـالا تـو نمي خواهي تكليف بستني ما را معلوم كني؟ http://eitaa.com/mahdavieat
💚 تا نیایی گــره از کار بشر وا نشود😔 درد ما💔 جز به ظهور تو مداوا نشود😭 🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃 : http://eitaa.com/mahdavieat
2345.pdf
232K
☘️ 🔰 | ولایت‌گریزی با واکسن‌هراسی‼️ ✍️ جعفر ولایی منش 🍃🌹🍃 http://eitaa.com/mahdavieat
⁉️ تلاش رسانه ای بر شغل جدید روحانی!! ⁉️ هیاهوی تبلیغاتی اصلاح‌طلبان برای چیست؟ 🔰 روزنامه شرق، در گزارش اصلی خود به بررسی جایگاه سیاسی حسن روحانی پس از پایان دوره ریاست جمهوری‌اش پرداخت؛ گزارشی که هنوز شروع نشده و در همان زیرتیتر خودش را لو می‌دهد که برای اعمال فشار بر رهبری نوشته شده تا در گمانی باطل، برای ایشان تعیین تکلیف کند که چرا تاکنون حکمی برای حسن روحانی صادر نشده است. 🔻 عنوان این گزارش «روحانی در پرده آخر»* است، اما در زیرتیتر آمده که «حسن روحانی پس از پایان ریاست جمهوری‌اش حکمی دریافت نکرده است» تا در همین ابتدا روشن شود که غرض از نگارش و انتشار آن چیست. در متن گزارش ادعا شده که «مقام معظم رهبری سنتی دارند که بعد از پایان دوره ریاست‌جمهوری افراد، آن‌ها را به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام درمی‌آورند.»‌ اما جالب آنکه در همین گزارش توضیح داده شده که از میان سه رئیس‌جمهور دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای که قبل از روحانی سرکار بودند، هاشمی رفسنجانی که از ابتدا رئیس مجمع بوده، خاتمی هم گویا به دلیل عدم تمایل خود عضو مجمع نشده و در نهایت احمدی نژاد که پس از پایان ریاست جمهوری‌اش با حکم رهبری به عضویت مجمع درآمده است. 🔻شرق در مورد روحانی با اشاره به عدم حکم رهبری برای او می‌نویسد: «این شایعه وجود دارد که حسن روحانی یکی از گزینه‌های ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام است» اما ننوشته کجا این شایعه پخش شده است؟! سؤال این است که چنین شایعه‌ای پخش شده یا شرق و رفقا! تلاش دارند که پخش بشود؟ 🔻 البته تشخیص این موضوع با رهبر معظم انقلاب است، اما اصلاح طلبان با فضا سازی تلاش می‌کنند آن را به عنوان یک امر محتوم و رویه قطعی جا بیاندازند. http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️وقتی تو نامزدی بهت قول میده Vs وقتی میرید سر خونه زندگی ✍🏼کریم‌زاده http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴تصاویری از حال و هوای حرم مطهر حضرت معصومه (س) در شب گذشته از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست در حرم حتی زبان شعر، قاصر می‌شود... http://eitaa.com/mahdavieat
با سلام خدمت شما بزرگواران داریم ان شالله از امروز (زندگی نامه شهید مهدی باکری) را هر روز قسمتی از این کتاب را در کانال قرار دهیم. نام: مهدی نام خانوادگی: باکری تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۲۰ ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💓 http://eitaa.com/mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل اول..(قسمت اول )🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین فيض الله در حال آب دادن به باغچة كارخانـه بـود كـه صـداي نگهبـان دم در را شنيد. شلنگ را در باغچه رها كرد و به سوي اتاقـك نگهبـاني رفـت. مـرد نگهبـان، گوشي تلفن به دست گفت: مش فيضل الله، مژده بده... خانمت فارغ شد. بدو. فيض الله يك نفس تا خانه دويد. وقتي به خانه رسيد كه فاميل و آشنايان در حيـاط و اتـاق در انتظـارش بودنـد. سريع سلام و عليكي كرد و رفت بالاي سر رختخواب همسرش؛ اقدس خانم. اقـدس با گونهاي تبدار و عرق كرده، لبخندبيرمقي زد و سلام كرد. فيض الله به نوزاد نگاه كرد كه قنداق پيچ شده و معصومانه خوابيده بود. فيضل الله گفت: «حالت خوب است خانم؟ اقدس گفت: به مرحمت شما. مبارك باشد، پسر است. فــيض الله، گونــه هــاي ســرخ نــوزاد را بوســيد. اقــدس گفــت: اســمش را چــه ميگذاري؟ مهدي... مهدي. مهدي باكري در سال ۱۳۳۳شمسي در مياندوآب به دنيا آمد. با ورود به دانشگاه، مرحلة جديدي از زنـدگي علمـي و سياسـي او آغـاز شـد. در همان سالها به طور جدي پا در عرصه مبارزات سياسي و انقلابـي گذاشـت. مطالعـة كتاب ولايت فقيه امام خميني، نقش مهمي در شكلگيـري شخصـيت او بـر جـا گذاشت. او در دانشگاه، درسـخوان و يـاور دانشـجويان، و بيـرون از دانشـگاه، دانشـجويي پرشور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمانه بـود. او و دوسـتانش نقـش مهمـي در برپايي تظاهرات شهر تبريز در پانزدهم خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمـان، مهدي توسط ساواك شناسايي شد و بارها براي بازجويي به سازمان امنيت برده شد؛ اما چون مدركي عليه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرك مهندسي، دوستانش قصد داشتند ادامة تحصيل بدهند؛ امـا مهدي بر اين باور بود كه ديگر براي ادامة مبارزه بايد از محيط دانشگاه خارج شود. در سال ۱۳۵۶ ،به عنوان افسر وظيفه به خدمت سربازي رفت و مأمور بـه تهـران شد. در آن سالها، برادر كوچكش «حميد» به توصية مهدي براي ادامـه تحصـيل و در اصل، براي ديدن دورة آموزش نظامي، از ايران خارج شد. وظيفة اصلي حميد، فراهم آوردنِ سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزان در ايران بود. در بحبوحة انقلاب، مهدي به فرمان امام خميني از پادگان گريخت و بـه اروميـه بازگشت. اين دوران، آغاز زندگي مخفي او و تلاش براي سازماندهي نيروهاي جـوان و تربيت آنها براي ياري رساندن به انقلاب بود. با پيروزي انقلاب، مهدي نقشـي فعـال در سـازماندهي سـپاه پاسـداران انقـلاب اسلامي داشت. مدتي هم دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان بـا خـدمت در سپاه، به انتخاب شوراي شهر اروميه، مسئوليت شهرداري اروميه را به عهده گرفت. خانواده و دوستانش به او فشار ميآوردند كه ازدواج كند؛ اما مهـدي بـه شـوخي ميگفت: «من با كسي ازدواج ميكنم كه بتواند قبضة خمپاره را بردارد. خانم صفيه مدرسي ميگويد: مهرماه ۱۳۵۹ تازه جنگ تحميلي عـراق عليـه ايران شروع شده بود كه مهدي به خواستگاريام آمد. يك بار او را در تلويزيون ديده بودم كه به عنوان شهردار اروميه خيلي شـمرده و متـين صـحبت مـيكنـد. دسـت روزگار او را بـه خانـة مـا آورد. بعـد از مراسـم معارفـه و خواسـتگاري، شـرايطش را پرسيدم. مهدي شرطي بجز اطاعت از دستورهاي الهي و پيروي از خط امام نداشـت. من هم با جان و دل پذيرفتم. مهدي، يك حلقة طلايي به قيمت ۸۰۰ تومان براي همسرش خريد و يـك جلـد كلاماالله مجيد و كلت كمرياش هم به عنوان مهريه تعيين شد! روز بعد از عقد، مهدي به سوي جبهه شتافت. ابتـدا بـه منطقـه عمليـاتي غـرب كشور رفت و سمت فرماندهي عمليات سپاه را به عهده گرفت و در پاكسازي آنجا از مزدوران مسـلح ضـد انقـلاب كوشـش بسـيار كـرد. همـان روزهـا بـود كـه علـي صيادشيرازي به كردستان آمد و با مهدي باكري آشنا شد. مهدي، كمك بسـياري در راهنمايي نيروهاي صيادشيرازي انجام داد و دوستي آن دو از همان جا آغاز شـد. صيادشيرازي بعدها چنين گفت: «من تا سالها نمـيدانسـتم ايـن جـوان متواضـع و فروتن اما زيرك و فعال، مهندس است و فقـط او را بـه عنـوان يـك بسـيجي سـاده ميشناختم. او بجز بسيجيان، در دل ارتشـيها هـم نفـوذ داشـت. بـه هنگـام ادغـام نيروهاي سپاه و ارتش براي شركت در بعضي از عملياتها، برادران ارتشي براي بـودن در كنار او با هم رقابت ميكردند. http://eitaa.com/mahdavieat
Poyanfar - Donya Mahale Gozare (128).mp3
3.15M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ @Fanous دنیـــــا محـل گــذره ولی از روضه هات نه😢 کربلا خونه امیــدمه خونه آقای شهیدمه 😭💔 🎤 پویانفر آخرین شب جمعه ماه http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا