#داستان_تدبری
سوره #فلق
و من شر حاسد اذا حسد
#بخش_دوم
👇👇👇👇
در همان لحظه، کفشدوزکی به طرفش آمد. کرم با خودش فکر کرد: «آهان، چه موجود قشنگی! او حتماً پرواز کردن را بلد است. از او میخواهم که به من هم یاد بدهد.» پس گفت: «سلام، چه بالهای قشنگی دارید! میتوانید به من بگویید که چه طور میتوانم مثل شما زیبا باشم؟ و آیا به من هم پرواز کردن را یاد میدهید؟»
کفشدوزک نگاهی به کرم کرد و آرام گفت: «صبر داشته باش! خیلی زود به آرزوهایت میرسی.» و با این حرف به راهش ادامه داد.
کرم با حسادت گفت: «منظورش چه بود؟ خیلی ازخودراضی بود و نمیخواست به من چیزی یاد بدهد.»
چند لحظه بعد، زنبوری وزوزکنان از آن نزدیکیها میگذشت. او روی برگی نشست. کرم با خودش گفت: «آهان، چه موجود قشنگی! او حتماً پرواز کردن را بلد است. از او میخواهم که به من هم یاد بدهد.» پس گفت: «سلام، چه بدن راهراه قشنگی دارید؟ آیا به من یاد میدهید که چه طور میتوانم مثل شما زیبا باشم؟ میتوانید به من پرواز کردن را یاد بدهید؟»
زنبور...
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #فلق
و من شر حاسد اذا حسد
#بخش_سوم
👇👇👇👇
زنبور با عصبانیت نگاهی به کرم کرد و گفت: «تو خیلی زود همهچیز را خواهی فهمید کوچولو!» این را گفت و رفت.
کرم با حسادت گفت: «منظورش چه بود؟ خیلی ازخودراضی بود و نمیخواست به من چیزی یاد بدهد.»
پسازآن پرندهای از راه رسید. کرم بار دیگر با خودش فکر کرد: «چه موجود قشنگی! او حتماً پرواز کردن را بلد است. از او میخواهم که به من هم یاد بدهد.» پس بار دیگر گفت: «سلام، چه پرهای قشنگی دارید. میتوانید به من بگویید که چه طور میتوانم مثل شما زیبا باشم؟ و آیا به من هم پرواز کردن را یاد میدهید؟»
پرنده نگاهی به کرم کرد و با بدجنسی پیش خودش فکر کرد که این کرم ابریشم نادان میتواند عصرانهی خوشمزهای برای جوجههایش باشد. پس با خودش گفت: «بگذار بینم میتوانم گولش بزنم؟»
پرنده گفت: «من، نه میتوانم برایت بال درست کنم و نه میتوانم زیبایت کنم، ولی میتوانم دنیا را نشانت بدهم. فکر میکنم دوست داشته باشی دنیا را ببینی. اینطور نیست کرم ابریشم کوچولو؟»
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #فلق
و من شر حاسد اذا حسد
#بخش_چهارم
👇👇👇👇
کرم با خوشحالی جواب داد: «بله خیلی دوست دارم!»
پرنده نگاهی به کرم کرد و با بدجنسی پیش خودش فکر کرد که این کرم ابریشم نادان میتواند عصرانهی خوشمزهای برای جوجههایش باشد. پس با خودش گفت: «بگذار بینم میتوانم گولش بزنم؟»
پرنده گفت: «من، نه میتوانم برایت بال درست کنم و نه میتوانم زیبایت کنم، ولی میتوانم دنیا را نشانت بدهم. فکر میکنم دوست داشته باشی دنیا را ببینی. اینطور نیست کرم ابریشم کوچولو؟»
کرم با خوشحالی جواب داد: «بله خیلی دوست دارم!»
کرم، سوار پرنده شد و همراه او، بهطرف لانهی او پرواز کرد. ابتدا کرم پشت پرنده را محکم چسبیده بود، ولی کمکم خوابش گرفت. درحالیکه چرت میزد از پشت پرنده به پایین پرت شد. در هوا چرخ زد و روی برگی سقوط کرد. ولی هنوز در خواب بود. خیلی زود پوششی کاغذی، نرم و قهوهایرنگ او را پوشاند و برای مدتی طولانی به خواب فرورفت
در این هنگام پرنده که به لانهاش رسیده بود، به جوجههایش گفت: «ببینید چه غذایی برایتان آوردهام!» جوجهها با تعجب نگاه کردند و یکی از آنها جیغ زد: «چه غذایی، پدر؟»
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #فلق
و من شر حاسد اذا حسد
#بخش_پنجم
👇👇👇👇
پرنده درحالیکه پرهایش را تکان میداد گفت: «یک کرم خوشمزه» و ادامه داد: «کرم کوچولو، بپر پایین.» اما چیزی در آنجا نبود. این بار، این پدر بود که دستپاچه شده بود و جوجههایش به او میخندیدند.
پدر گفت: «حتماً توی راه انداختمش. تا حالا از این کارها نکرده بودم.» پرنده از لانه پرواز کرد تا کرم را پیدا کند، اما هیچ جا اثری از او نبود. البته چشمش به بستهی کاغذی قهوهایرنگی روی برگی افتاد. ولی بدون اینکه غذایی به منقار داشته باشد به لانهاش برگشت.
چند روز بعد، کرم از خواب بیدار شد. سعی کرد راهی برای بیرون آمدن پیدا کند. با خودش میگفت: «باید از این بستهی تنگ خارج بشوم.» روی برگ ایستاد و کشوقوسی به بدنش داد و خمیازه کشید. ناگهان متوجه دو بال زیبایی شد که از دو طرف بدنش بیرون آمده بود. با تعجب از خودش پرسید: «آیا اینها واقعاً مال من هستند؟» آنها را تکان داد. بله میتوانست آنها را تکان بدهد.
خودش را در قطرهی شبنمی نگاه کرد. پروانهی زیبایی را دید که به او خیره شده است. فریاد زد: «کفشدوزک و زنبور راست گفته بودند، چه قدر نادان بودم که به دیگران حسادت میکردم» و رو کرد به مورچهای که ازآنجا رد میشد و گفت: «از این به بعد، من قشنگترین پروانه خواهم بود.»
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره#فلق
#بخش_اول
باید حواسمون باشه... وقتی حواسمون پرت بشه، در تاریکی باشیم، نور نباشه، غافل بشیم، خوابمون ببره؛ یک دفعه یک دشمن می تونه سو استفاده کنه و حمله کنه.😡
چی می تونه اینجا کمک کنه؟ وقتی آدم تکیه اش به خدا باشه، پناهگاهش خدا باشه، برایش کافیه. 😎چون خدا نه چشم برای دیدن میخواد، نه گوش برای شنیدن... خودش باشه کافیه😍
👇👇👇👇
داستان ما برمی گردد به زمان های خیلی قدیم.
کشوری دور به اسم یونان بود که جنگی با یک شهری به اسم تِروا داشت.
دورتا دور تروا قلعه بود و یونانی ها هیچ وقت نمی توانستند آن ها را شکست بدهند. هرچه حمله می کردند، شکست می خوردند. قلعه ی دشمن خیلی محکم و قوی بود، هیچ راه شکستی نبود.
تا اینکه یکی از فرماندهان یونانی فکر بکری کرد و گفت: کلی چوب بیارید، کلی نجار بیارید. من می خواهم یک هدیه برای تراوایی ها درست کنم.
یک پیک هم بفرستید و بگویید که ما قبول کردیم در جنگ شکست خوردیم. هدیه ای برای شما گذاشتیم و می خواهیم عقب نشینی کنیم.حالا هدیه چی بود؟!
#ادامه_دارد
📚منبع چمرانیها
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره#فلق
#بخش_دوم
هدیه چی بود؟ یک اسب چوبی بزرگ.
تراوایی ها اول باور نکردند ولی دیدند کلا میدان خالی شده و همه ی سپاه یونان عقب نشینی کرده و این اسب را هم برای تراوایی ها گذاشتند.
گفتند عجب اسب قشنگیه. چه مجسمه ی بزرگی. می تونیم وسط میدون بگذاریم به عنوان نماد شکست یونانی ها.
تراوایی ها خیلی خوشحال شدند و روی اسب نام تروا را نوشتند.
اسب رو داخب قلعه آوردند. وسط میدان مردم شادی کردند و باهم هل هله کردند و گفتند: آخ جون ما یونانی ها رو شکست دادیم. کلی غذا خوردن و شیرینی پخش کردند. انقدر جشن گرفتند که شب، همگی خسته افتاده بودند. حتی سرباز ها هم خوشحال بودند، گفتند: خب دیگه عقب نشینی کردند. خلاصه همه راحت خوابیدند.
زیر اسب، یک در بود و داخل آن پر از سرباز یونانن بود.
موقعی که همه خواب بودند، یونانی ها یک نبردبان انداختند، پایین آمدند. سرباز هایی که مواظب در بودند را شبانه دستگیر کردند، دهنشان را بستند و شهر را غارت کردند.
تراوا یک سرزمین خیلی خوب و قوی بود که به واسطه ی یک غفلت کوچک شکست خورد
📚منبع چمرانیها
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#تمرین_تدبری
سوره #فلق
خدا شنوای همه چیزه و بینا...میدونه در دل آدم ها چی می گذره و هرجا که نیاز به کمک باشد، خدا هست.
حتی توی تاریکی، حتی موقعی که دشمن می خواد به ما ضربه بزنه؛ به شرط اینکه از سوره فلق کمک بگیریم. خدا کسیه که با نور خودش، با علم و معرفت، تاریکی ها را باز می کنه.
خدا همون جور که با خورشید، شب رو از بین می بره، می تونه مشکلات ما را هم از بین ببره.
یه شب اتاقو تاریک کنید. طوری که چیزی نبینید. شروع کنید یه نقاشی بکشید. وقتی اون نقاشی را ببینید می فهمید که آدم اگر تو تاریکی کاری انجام بده، ممکنه دچار اشتباه بشه و خرابکاری کنه....
منبع چمرانی ها
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
نکته #تدبری
اونچه که خیلی مهمه در هنگام حسادت خوندن سوره #فلق هست
بعضیا معتقدن سوره #ناس بعضیا هم معتقدن 4 قل اما اول سوره #فلق
وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ
نه این که تا یک حسود رو میبینی بخوای سوره فلق رو بخونی....نه.....
فقط وقتی بخون که داره حسودی میکنه به سلامتیت به مالت به بچه هات به...
اصلا قیافه حسود وقتی داره حسودی میکنه معلومه نمیخواد فکر کنی از کجا بفهمی که داره حسادت میکنه
اول سوره #فلق بعد سوره#ناس
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی
قرائت سوره #فلق توسط پسر عزیزم محمد پارسا
سپاس از خانم صابری عزیز مربی خوب آقا محمدپارسا که این کلیپ رو برای ما ارسال کردند
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی
تلاوت سوره #فلق توسط گل دخترمون فاطمه رقیه فتحی
ممنونیم از مربی خوبشون سرکار خانم رستمی که همراه کانال مهد تدبر هستند
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #فلق
در شب تاریکیها در زمانی که افراد به حسودی میکنند برای دور شدن از چشم حسرت به چه کسی پناه باید برد؟!
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
روزی روزگاری در دل یک دهکدهی سبز و آرام، نور کوچولویی زندگی میکرد. او از جنس روشنایی بود و دلش همیشه میخواست به آدمها شادی و آرامش ببخشه. هر صبح، با طلوع خورشید، نور کوچولو توی خانهها، کوچهها، دل بچهها و گوشهی قلبها میدرخشید.
اما وقتی شب میشد، تاریکی از ته جنگل بیرون میاومد. تاریکی خیلی آرام، بیصدا و خزنده به دهکده نزدیک میشد. گاهی با خودش زمزمههایی میآورد، گاهی هم سایههایی بلند و ترسناک. نور کوچولو از تاریکی خوشش نمیاومد، چون دل بعضیها رو میلرزوند و خواب بعضی بچهها رو میگرفت.
یه شب، تاریکی با صدای تندی به درِ خانهی نور کوچولو زد و گفت:
ـ بیا بیرون! دیگه نوبت منه که بتازم و بترسونم!
نور کوچولو کمی ترسید. اون شب، نه فقط تاریکی، بلکه باد سردی هم با تاریکی آمده بود، و توی باد صداهایی زمزمه میکردن. صدایی میگفت: "میترسونمت..." صدای دیگهای گفت: "بهت حسودی میکنم، چون همه تو رو دوست دارن..." و یکی دیگه گفت: "من میخوام تو خاموش شی!"
نور کوچولو نمیدونست چیکار کنه. به دوستهاش فکر کرد، به لبخند بچهها، به گرمای خورشید... ولی هیچکدومشون الان کنارش نبودن. اون وقت به آسمون نگاه کرد. آهسته گفت:
ـ من از همهی این بدیها به کسی پناه میبرم که از همه قویتره...
ـ کسی که خورشید و ماه رو آفرید،
ـ کسی که از هر تاریکی روشنی میسازه،
ـ کسی که میدونه دلِ من پاکه و از بدیها نمیترسه...
همون موقع نوری از آسمون اومد و دور نور کوچولو حلقه زد. صداهای زمزمهآسا آروم شدن. باد ساکت شد. تاریکی پا پس کشید. دیگه نه حسودی بود، نه ترس، نه سایههای ترسناک.
از اون شب به بعد، نور کوچولو هر شب، قبل از خواب، همون جملهها رو با دلش میگفت. حتی وقتی باد میاومد، یا شب خیلی تاریک بود، دیگه نمیترسید. چون یاد گرفته بود که همیشه میتونه به کسی پناه ببره که مراقبشه... حتی توی سیاهترین شبها.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#شعر_تدبری
سوره #فلق
خورشید از پشتِ کوه پیدا شد،
روز تازه، با دعا زیبا شد.
میگم: "ای خدای آسمون،
منو حفظ کن از هر چی بدی و جنون."
از شب تیره و ترسناک،
از صدای باد توی باغ و خاک.
از کسی که جادو میکنه،
گره توی کارها میزنه.
از حسودی که دلش سیاهه،
چشمش دنبال چیز بیراهه.
پناه میبرم به اسم خدا،
که همیشه هست، خیلی باصفا.
با خوندنش دل آروم میشه،
مثل آسمون، صاف و خوب میشه.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3