𖤐⃟♥️••𝒁𝒆𝒏𝒅𝒆𝒈𝒊 𝑩𝒂 𝑻𝒐 𝑪𝒉𝒆𝒒𝒂𝒅𝒓 𝑸𝒂𝒔𝒉𝒂𝒏𝒈𝒆 𝑲𝒉𝒐𝒃𝒆 𝑴𝒂𝒏
زندگے باتوچقدرقشنگه خوبه من
@mahee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با هم باشیم🙏
💜بدون تصاحب یکدیگر
🌸همنوا بــاشــیــم
💜بدون تصرف اندیشه یکدیگر
🌸همکار بــاشــیــم
💜بدون دخالت در کار یکدیگر
🌸همدل بــاشــیــم
💜بدون راهیابی به راز یکدیگر
🌸همنشین بــاشــیــم
💜بدون تجاوز به مرزهای یکدیگر
@mahee_man
It's not what we have in life
but who we have in our lives that matters
مهم نیست تو زندگی چیا داری ، مهم اینه که تو زندگی کیا رو داری`
@mahee_man
Know your worth and they can never play you.
ارزش خودتو که بدونی،هیچوقت نمیتونن تورو بازیچه خودشون قرار بدن.
- @mahee_man
➖⃟♥️••𝗧𝗛𝗘𝗥𝗘'𝗦 𝗡𝗢
ᴄᴏᴍᴘᴇᴛɪᴛɪᴏɴ, ʙᴇᴄᴀᴜsᴇ ɴᴏʙᴏᴅʏ
ɪs ᴍᴇ !
رقابتی نیست چون هیچکس مَن نمیشه..!
@mahee_man
loyalty is rare
if you find it keep it
وفادارى كمياب شده
اگه پيداش كردى ولش نکن
@mahee_man
Time will show you who deserve your heart.
زمان به شما نشان خواهد داد چه كسی سزاوار قلب شماست ..
@mahee_man
#Bio
⚡️ ⃟●━─ ᴮᴱ ᵂᴴᴬᵀ ᵞᴼᵁ ᵂᴬᴺᵀ ─── ⇆
« اون چيزي ك خودت ميخواي باش! »
@mahee_man
Some you dont expect more than you upset
گاهی اوقات بیشتَر از اینکِ ناراحَت بشی، انتظارشونداری ..
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_59
خداروشکر آترین خونه نبود و نیاز نبود برای کسی توضیح بدم چی شده کجا بودم.
انقدر ذهنم مشغول بود که فقط با یه دوش آب گرم آروم میشدم.
رفتم حموم و بعد از کلی آب بازی و خوش گذرونی اومدم بیرون.
بلوز شلوار میکی موس پوشیدم و بعد از خشک کردن موهام رفتم پایین.
هنوز آترین نیومده بود!
وارد آشپزخونه شدم و با شام درست کردن خودمو سرگرم کردم.
دو ساعتی گذشته بود که غذای من آماده شد و با حوصله شروع به چیدن میز کردم.
کارم که تموم شد خواستم به آترین زنگ بزنم ولی با شنیدن صدای در منصرف شدم.
رفتم سمت اف اف و با تعجب که دختری که پشت در بود نگاه کردم.
_بفرمائید؟
دختر : سلام، لطفا در رو باز کن با آترین کار دارم.
_شما؟
دختر : چرا باید بهت جواب پس بدم؟
درو باز کن تا زنگ نزدم به خودش!
_وا... خانم انگار مشکل داریا؛ اشکال نداره خدا شفات میده انشالله.
درو باز نمیکنم هر کاری دلت میخواد بکن!
اف اف رو گذاشتم و بی توجه به صدای زنگ به طرف تلفن رفتم.
به شماره شخصی آترین زنگ زدم؛
بعد از سه چهار بوق جواب داد!
آترین : جانم تابان؟
_سلام آترین کجایی؟ کی میای؟ شام درست کردم! میز رو آماده کردم بیا دیگه سرد میشه!
آترین : تو راهم عزیزم تا ۵ مین دیگه خونم.
خواست خدافظی کنه که یهو با صدای بلند گفتم :
اه آترین آترین قطع نکن...
آترین :جانم؟ بگو سریع تابان دارم رانندگی میکنم!
_یه دختره اومده دم در خونه، با پررویی تمام میگه درو باز کن با آترین کار دارم وقتی هم بهش گفتم شما با لحن بد جوابمو داد.
منم در روش باز نکردم گفتم در جریان باشی خدافظ.
نذاشتم هیج حرفی بزنه و سریع گوشی رو قطع کردم.
رفتم تو آشپزخونه و شروع به درست کردن سالاد کردم.
قصد نداشتم امشب سالاد بذارم ولی به خاطر دیر برگشتن آقا آترین مجبور شدم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
𖤐⃟🐺••Sheep fear wolves all their life but finally that is the shepherd who will eat them!
گوسفندان تمام عمر از گرگ میترسند اما در نهایت این چوپان است ڪه آنها را میخورد!
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_60
دوباره صدای اف اف اومد، سعی کردم بی توجه باشم اهمیت ندم ولی تموم نمیشد.
صدای مجدد اف اف با زنگ گوشیم همراه شد.
آترین بود!
_بله
آترین : ای بابا چرا درو باز نمیکنی؟
_مگه کلید نداری؟
آترین : یادم رفته بیا دیگه یه ساعته پشت درم!
بدو بدو رفتم درو باز کردم و برگشتم تو آشپزخونه که صدای دختر همراه با آترین اومد.
ناز و عشوه دختر انقدر زیاد بود که حالم به هم خورد.
صدای آترین رو کنار گوشم شنیوم :
سلام بر تابان خانم گل، شنیدم در رو مهمون باز نکردی راسته؟
_علیک سلام؛ مهمونی که سر زده میاد و خودشو معرفی نمیکنه رو نباید راه داد.
آترین : غذارو بکش بی زحمت تا بیایم برات تعریف کنم که کی هست مهمونمون.
پشت چشمی نازک کردم و سالاد رو تموم کردم.
غذاهارو کشیدم و آترین رو صدا زدم که با همون دختره وارد آشپزخونه شد.
دختره با حرص گفت :
چقدر شما مهمون نوازی ماشالله!
با لبخندی که پشتش هزارتا فحش نهفته بود گفتم :
سلام خوش اومدی!
درو باز نکردم چون خونه تنها بودم و آترین اطلاعی نداده بود برای ورودتون؛
شما هم جای من بودید قطعا در رو باز نمیکردید.
بعد هم در کمال آرامش پشت میز نشستم و آترین و دختررو به نشستن دعوت کردم.
شروع کردیم به خوردن.
آترین و اون دختر هم آروم باهم صحبت میکردن.
ساکت که شدن رو به آترین گفتم :
آقا آترین نمیخوای خانم رو معرفی کنی؟
آترین : عذر میخوام فراموش کردم.
تابان جان ایشون مری هستن دوست رفیق و ویالن زن گروه ما.
_اووووم که اینطور.
رو کردم به طرف دختره و گفتم :
خوشوقتم منم ...
آترین نذاشت ادامه بدم گفت :
تابان خانوم همخونه و عزیز بنده، حکم خواهرمو داره.
چی؟ خواهر؟ چرا؟! . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨یا رَبَّ الْعالَمین✨
🌹سلام بر همراهان عزیز🌹
💫 دوشنبه 💫
☀️ ۲٤ آبان ۱۴۰۰ هجری شمسی
🌙 ۹ ربیع الثانی ۱۴۴۳ هجری قمری
🌲 ۱۵ نوامبر ۲۰۲۱ میلادی
.
.
@mahee_man
ᴇᴠᴇʀʏᴛʜɪɴɢ ɪ sᴀᴡ ᴡᴀs
𝕄𝕐 𝔾𝕆𝕆𝔻 𝔽𝔸𝕌𝕃𝕋🖤
هرچی بدی دیدم تقصیر خوبیام بود!
@mahee_man
He wants you Any excuse to stay!
آنکہ ِ❲تُ❳ را میخواهد بہ هر بهانه ای میماند➰
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_61
با تعجب به آترین نگاه کردم. ولی اون خیلی عادی به غذا خوردنش ادامه داد.
مری با لبخند عمیقی ابراز خوشبختی کرد و دوباره شروع به خوردن کرد.
شامشون که تموم شد نذاشتم آترین کمک کنه و خودم کل میز رو جمع کردم.
باقی مونده غذا رو ریختم تو قابلمه و توی یخچال گذاشتم.
ظرف ها رو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم و وقتی که همه چیز رو جمع جور کردم،
با خیال راحت وارد سالن شدم.
مری لباسش رو در آورده بود و با یه تاپ و شلوار لی ۸۰ کنار آترین نشسته بود.
عصبی شده بودم بدون اینکه دست خودم باشه.
این همه وقت خونه آترین بودم تا به حال به جز دوست و رفیقای مردش هیچ خانومی نیومده بود.
خودم رو زدم به بیخیالی و از پله ها رفتم بالا.
آترین که اصلا حواسش به من نبود!
وارد اتاق شدم چشمم خورد به گوشیم.
امیر سوزان داشت زنگ میزد.
بدو پریدم رو گوشی و برش داشتم.
امیر : سلام تابان خانم خوبی؟
خوش میگذره؟
_سلام، ممنونم شما خوبی؟
خوش که نه ولی میگذره.
امیر : کی میخوای با من راحت باشی و به جای شما تو به کار ببری؟
_راستش نمیدونم فعلا که نتونستم.
از پرروییم خندش گرفت و بعد از چند دقیقه حرف های متفرقه گفت :
تابان جان من تحمل ندارم میشه همین الان جوابت رو در مورد بودن با من بدی؟
اصلا نمیتونم صبر کنم تا الان خیلی صبر کردم.
خندم گرفت؛ خدایا من به این بشر چی بگم آخه؟
از یه طرف دلم میخواد از یه طرف ...
نمیدونم...
امیر : تابان جان؟
_خب من واقعا نمیدونم باید چی جواب بدم!
امیر : کسی تو زندگیته؟
_یعنی چی؟ منظورت اینه کسی رو دوست دارم؟
امیر : آره، روراست باش لطفا!
_نه بابا من توی دوست داشتن خودم هم موندم.
امیر : خب وقتی کسی توی زندگیت نیست و به کسی علاقه نداری؛
چرا به من یه فرصت نمیدی؟ . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
الهی برسد از جانب خدا؛؛ مصلحتهایی که آرزویت بود...♥️🦋
•ســلام دوستان.
روزتون قشنگ
@mahee_man
𝙵𝚁𝙾𝙼 𝚆𝙷𝙰𝚃 𝙼𝙰𝙺𝙴𝚂 𝚈𝙾𝚄 𝙻𝙰𝚄𝙶𝙷,
𝙽𝙴𝚅𝙴𝚁 𝚁𝙴𝙶𝚁𝙴𝚃...
از چیزی که باعث میشه بخندی..،
هیچوقت پشیمون نشو👌🏼
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_62
مونده بودم چی بگم، گیج فقط به حرفاش گوش میکردم که ادامه داد :
بزار یه مدت کنارت باشم، اگر از اخلاقیات و رفتارم خوشت نیومد؛
اگر به دلت ننشستم و نتونستی باهام راه بیای،
اگر دیدی نمیتونی بهم دل ببندی اون موقع جدا شو اوکیه؟
_واقعا نمیدونم چی بگم...
امیر : تابان جان من الان از شما جواب میخوام نمی تونم تحمل کنم چند روز تا بلاخره یه روز جواب آره یا نه بدی.
هر چند توقع جواب آره دارم،
یه فرصت چند روزه باشه؟
نمیدونم خر شدم یا از لج آترین بود که گفتم :
باشه مشکلی نیست باهم آشنا میشیم ولی اگر به هم نمیخوردیم بدون هیچ مشکلی جدا میشیم!
امیر : حتما عزیزم ولی اینو مطمئن باش پشیمونت نمیکنم.
خب تابان جان من فردا جلسه مهم دارم باید برم احتمالا تا عصر نباشم هر وقت برگشتم باهات تماس میگیرم.
باشه ای گفتم و خدافظی کردیم.
صدای خنده های مری و صدای بلند خوندن آترین داشت عصبیم میکرد.
چرا باید انقدر با این دختر صمیمی باشه؟
اصلا چرا به دختره گفت من جای خواهرشم؟
سعی کردم بی تفاوت باشم.
ولی نمیشد...
روی تخت دراز کشیدم.
به جای فکر کردن به دختر و پسری که الان پایین بودن به امیر فکر کردم.
پسر جذاب و خوش تیپی که هر کسی آرزوی بودن باهاش رو داشت.
پولدار و موفق که مطمئن بودم توی رابطه کم نمیذاشت.
نمیدونم واقعا چرا من رو انتخاب کرد!
ولی دوست داشتم بهش فرصت بدم تا خودشو توی دلم جا کنه!
دو رگه که هست، زبان مادریم رو هم که میفهمه.
واقعا چی بهتر از این؟
اصلا کجا بهتر از امیر پیدا میکنم؟
انقدر ذهنم رو معطوف امیر کردم که یادم رفت آترین رو.
چشام گرم شد و خوابم برد.
صبح با صدای آترین بالای سرم چشام رو باز کردم.
تا دید چشمام بازه گفت :
سلام صبح بخیر!
تابان جان دارم میرم سر تمرین و به احتمال زیاد تا آخر شب نمیام اگر می ترسی تا یکی رو بفرستم پیشت!
_نه . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Yᴏᴜʟʟ ʟᴇᴀʀɴ ʜᴏᴡ ᴛᴏ ʟɪᴠᴇ ɪғ ʏᴏᴜʀ ʜᴇᴀʀᴛ ʙʀᴇᴀᴋs !
دلت که بشکنه تازه یاد میگیری زندگی کنی !
@mahee_man
𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒄𝒓𝒚 𝒇𝒐𝒓 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒑𝒆𝒓𝒔𝒐𝒏 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒅𝒐𝒆𝒔𝒏'𝒕 𝒌𝒏𝒐𝒘 𝒕𝒉𝒆 𝒗𝒂𝒍𝒖𝒆 𝒐𝒇 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒕𝒆𝒂𝒓𝒔 :)
هيچوقت واسه كسى كه ارزش اشكاتو نميدونه گريه نکن :)
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_63
آترین رفت و من هم از خواب شیرین و خوبم دل کندم.
از وقتی امتحانا تموم شده بود حسابی بیکار شده بودم.
رفتم حموم یه ساعتی تو حموم موندم بازی کردم.
اومدم بیرون، بعد از شونه کردن موهام و تعویض لباس خواستم برم پایین که صدای زنگ گوشیم مانع شد.
به گوشی نگاه کردم. شماره امیر بود.
دکمه اتصال رو زدم.
امیر : سلام تابان خانم خوبی؟ صبحت بخیر!
معلوم هست چند بار بهت زنگ زدم کجا بودی؟
نگو خواب که باورم نمیشه.
بی هیچ حرفی سریع گوشی رو نگاه کردم.
سه تماس بی پاسخ و یه پیام با متن کجایی چرا جواب نمیدی؟
_اووووم... سلام خوبی؟ صبح شما هم بخیر.
راستش خواب نبودم حموم بودم.
بعد هم تا موهام رو شونه کردم خواستم برم پایین تلفن زنگ خورد.
امیر : عه؛ یعنی زنگ نمیزدم سراغ گوشیت نمیومدی؟
_حقیقتا فعلا نه.
امیر : خانم گل شما باید از این یه بعد قبل از خواب گوشی رو چک کنی و تا بیدار شدی باز هم گوشی رو چک کنی.
یه پسر خوب جذاب خوشتیپ قبل و بعد از خواب منتظر شماست.
_هوووووو اعتماد به سقف... کی میره این همه راهو؟
امیر : چی؟ کی کجا رفته؟
آخ... این اصطلاحات رو نمیفهمه.
_هیچی تو فکرش نرو. کسی جایی نرفته. یه اصطلاح بود ولی حواسم نبود اصطلاحا رو بلد نیستی.
امیر : آها آره متوجه نمیشم زیاد.
عزیزم اول زنگ زدم صداتو بشنوم، دوم خواستم بگم امروز بیام دنبالت بریم یکم بگردیم؟
خوشحال از پیشنهادش خواستم با ذوق بگم اره که یهو متوجه موقعیت شدم و با وجود اینکه عین هر تیتاب دیده بودم متین و با وقار گفتم :
نمیدونم، بزار ببینم چطور میشه!
امیر : عزیزم کاراتو بکن من طرفای ساعت ۴ باهات تماس میگیرم از سرکار برگردم یه استراحت کنم خبر میدم میام دنبالت...
خواستم چیزی بگم که نذاشت . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
True love is better than first love...♡
عشق واقعی بهتر از عشق اوله...♡
@mahee_man
aт leaѕт нave yoυr own вacĸ!!
لااقل خودت هوای خودتو داشته باش ..!
@mahee_man
When I wake up, I’m smiling, because it’s another day with you.🌅💞🌸
وقتی از خواب بر می خیزم، لبخند می زنم، چون روز دیگری را با تو آغاز می کنم.🌅💞🌸
روزتان سرشار از عــشق
@mahee_man
ι loѕe мy lιғe ιn нer eyeѕ ѕιr
زندگیمو به چشماش باختم آقاي قاضي (:
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_64
امیر : دارن صدام میزنن فعلا...
گوشی که قطع شد با خوشحالی جیغ زدم و بالا پایین پریدم.
حسابی که انرژیم رو تخلیه کردم با گوشیم رفتم پایین.
تی وی رو روشن کردم و روی شبکه آهنگ گذاشتم.
وارد آشپزخونه شدم.
میز صبحانه مفصلی برای خودم چیدم.
نشستم و در کمال آرامش شروع به خوردن صبحانه ام کردم.
تموم که شد میز رو جمع کردم و آشپزخونه رو تمیز کردم.
وارد سالن شدم و با آهنگ شروع به قر دادن کردم.
اما یهو با فکر به مامان بابا ریختم به هم.
یعنی اونا الان کجان؟ چیکار میکنن؟
#راوی
یک هفته از رفتن آترین و هشت روز از نبود تابان میگذشت.
توی این مدت خانواده اش از هیچ کاری دریغ نکردن.
تمام بیمارستان ها و پزشکی قانونی رو گشتن.
بعد از سه روز به پلیس خبر دادن.
عکس تابان رو توی روزنامه چاپ کردن.
علی رضا در به در دنبال تابان میگشت ولی هیچ خبری از تابان نبود.
روز هشتم همه توی خونه اقبالی نشسته بودن.
مادر تابان با حاجی یه کلام هم صحبت نمیکرد.
علی رضا به حدی دلگیر و عصبی بود که فراموش کرده بود دوست دختر داره.
پدر و مادر علی رضا نگران آبرو بودن و تا الان اجازه نداده بودن کسی بفهمه چرا عقد علی رضا و تابان به هم خورده.
همه غرق در سکوت بودن و هر کس به یه گوشه نگاه میکرد.
با صدای اف اف همه از جا پریدن و علی رضا با سرعت به طرف اف اف رفت.
موتوری پشت در بود شبیه به پیک.
رفت پشت در و درو باز کرد.
بسته ای دریافت کرد که روی اون نوشته بود برای تمامی افراد این خانه.
موتوری که رفت علی رضا با بسته وارد خونه شد.
جلو همه بسته رو باز کرد، یا نامه توی بسته قرار داشت.
نامه رو باز کرد و بلند شروع به خوندن کرد :
سلام مامان، سلام حاجی و سلام به تمام خانواده اقبالی.
من تابانم؛ زمانی که این نامه به دستتون برسه یعنی من ایران نیستم و دیگه هیچ دسترسی به من ندارید.
من رفتم چون حالم به هم میخورد از اخلاق حاجی،
چون به خاطر حرفای اون محدود شدم و عذاب کشیدم.
به خاطر حرفای صد من یه غاز قدیمی آرزوی خیلی چیزا و کارا به دلم موند . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸