Loneliness is when you forget that God is with you...
تنهایی زمانیه که فراموش میکنی خدا باهاته...
@mahee_man
گاهی برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم :
یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار که گاهی بر سینه ما سنگینی میکند.
رژیم که مختص چاقی یا لاغری نیست
گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم؛ مثل: رژیم کمتر حرص خوردن
رژیم کمتر غصه خوردن
رژیم بی اندازه مهربان بودن
رژیم بی ریا کمک کردن
رژیم بی توقع دوست داشتن
رژیم دوری از افکار منفی
رژیم دوری از رفتارهای منفی بیایید رژیم آرامش بگیریم ...
توصیه میکنم یک ماه رعایت کنید
سه کیلو از بیماریهایتان کم میشه
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_69
باهم وارد شهربازی شدیم.
با ذوق دستامو بهم کوبیدم و به امیر گفتم :
واااای مرسی.
کلی بازی کردیم.
کل بازی های هیجان انگیز رو باهم رفتیم.
حسابی خسته بودیم که امیر گفت :
بریم یه چیزی بخوریم؟
_اوهوم بریم!
با امیر سوار ماشین شدیم و رفتیم یه بستنی فروشی بزرگ.
بستی شکلاتی سفارش دادم و اونم چند میوه گرفت.
نشستیم خوردیم و کلی حرف زد.
از خودش گفت، از اخلاقش.
بستنیمون که تموم شد خواست چیزی بگه ولی صدای گوشیم مانع شد.
به صفحه نگاه کردیم. آترین بود.
امیر سوالی نگام کرد و من خیلی عادی جلوش جواب دادم.
_سلام
آترین : سلام معلوم هست کجایی؟
میدونی چندبار زنگ زدم؟
_وای ببخشید نفهمیدم بخدا.
من بیرونم یکم دیگه برمیگردم!
آترین : کجایی تابان؟ با کی رفتی؟ چرا به من اطلاع ندادی؟
_فراموش کردم عذر میخوام.
با دوستم رفتیم شهربازی و گردش!
یکم دیگه برمیگردم. تو کجایی؟
آترین :من یک ساعت هست خونم!
_باشه میام خونه برات توضیح میدم فعلا.
خدافظی کرد و قطع کردیم.
به امیر که سوالی نگاهم میکرد نگاه کردم و گفتم :
چی شده؟
امیر : فک نمیکنی باید بهم توضیح بدی که کی بود؟
_اوم... کسی که باهاش زندگی میکنم!
امیر :تو هم خونه یه مرد هستی؟
_الان موقعیتش نیست برات توضیح بدم.
یه مقدار نزدیک تر شیم بیشتر آشنا شیم بهت میگم.
امیر دیگه چیزی نگفت. باهم برگشتیم و تو کل راه حرفی بهم نزد.
موقعی که رسیدیم سر کوچه پیاده شدم خدافظی کردم.
قبل از رفتن گفتم :
اخماتو تو هم نکن مفصله.
آدمی که باهاش زندگی میکنم هم رفیقه هم برادره و از همه مهم تر کسیه که زندگیم رو نجات داد.
نترس!
وارد کوچه شدم و امیر با سرعت ماشین رو حرکت داد.
انگار میخواست بره جایی . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
➰ #ترجمه:
I tried being like you, my personality didn’t like it
من سعی می کنم شبیه تو باشم اما شخصیت من اینو دوست نداره!
@mahee_man
I don't have a heart.
It's you that beats in my chest ♥️🔗
من قلب ندارم.
تویی که تو سینم می تپی♥️🔗
@mahee_man
Write it on your heart that every day is the best day in the year.
در قلب خود بنویسید که هر روز بهترین روز سال است.
@mahee_man
°💙🦋°
همه چيز در اين دنيا موقتیست،
حتى روزهاى بد و شب هاى بى خوابى.
- شبتون بخیر
-
@mahee_man
The only way to win a life,
Is to obvey of your brain not your heart.✨
تنها راه بردن زندگي،پيروى كردن از مغزته نه از قلب✨
-@mahee_man
𖤐⃟💛••Sometimes you just have to keep calm and leave everything to God
گاهى بايد فقط آروم باشی و همه چيز رو بسپارى به خدا
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_70
باهم وارد شهربازی شدیم.
با ذوق دستامو بهم کوبیدم و به امیر گفتم :
واااای مرسی.
کلی بازی کردیم.
کل بازی های هیجان انگیز رو باهم رفتیم.
حسابی خسته بودیم که امیر گفت :
بریم یه چیزی بخوریم؟
_اوهوم بریم!
با امیر سوار ماشین شدیم و رفتیم یه بستنی فروشی بزرگ.
بستی شکلاتی سفارش دادم و اونم چند میوه گرفت.
نشستیم خوردیم و کلی حرف زد.
از خودش گفت، از اخلاقش.
بستنیمون که تموم شد خواست چیزی بگه ولی صدای گوشیم مانع شد.
به صفحه نگاه کردیم. آترین بود.
امیر سوالی نگام کرد و من خیلی عادی جلوش جواب دادم.
_سلام
آترین : سلام معلوم هست کجایی؟
میدونی چندبار زنگ زدم؟
_وای ببخشید نفهمیدم بخدا.
من بیرونم یکم دیگه برمیگردم!
آترین : کجایی تابان؟ با کی رفتی؟ چرا به من اطلاع ندادی؟
_فراموش کردم عذر میخوام.
با دوستم رفتیم شهربازی و گردش!
یکم دیگه برمیگردم. تو کجایی؟
آترین :من یک ساعت هست خونم!
_باشه میام خونه برات توضیح میدم فعلا.
خدافظی کرد و قطع کردیم.
به امیر که سوالی نگاهم میکرد نگاه کردم و گفتم :
چی شده؟
امیر : فک نمیکنی باید بهم توضیح بدی که کی بود؟
_اوم... کسی که باهاش زندگی میکنم!
امیر :تو هم خونه یه مرد هستی؟
_الان موقعیتش نیست برات توضیح بدم.
یه مقدار نزدیک تر شیم بیشتر آشنا شیم بهت میگم.
امیر دیگه چیزی نگفت. باهم برگشتیم و تو کل راه حرفی بهم نزد.
موقعی که رسیدیم سر کوچه پیاده شدم خدافظی کردم.
قبل از رفتن گفتم :
اخماتو تو هم نکن مفصله.
آدمی که باهاش زندگی میکنم هم رفیقه هم برادره و از همه مهم تر کسیه که زندگیم رو نجات داد.
نترس!
وارد کوچه شدم و امیر با سرعت ماشین رو حرکت داد.
انگار میخواست بره جایی . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
➖⃟♥️°•°•°•𝗟 𝗢 𝗩 𝗘
ɪs ᴇɴᴅʟᴇss ʟɪᴋᴇ ᴛʜᴇ ᴏᴄᴇᴀɴ
« عشق همانند اقیانوس بيپایان است»
@mahee_man
People don't lie to whom they love!
آدما به کسی که دوستش دارن دروغ نمیگن!
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_71
بی هیچ حرفی رفتم بالا تو اتاق و درو بستم.
پشت در نشستم.
تا به خودم بیام صورتم شد خیس از اشک.
بهم برخورده بود.
چرا باید جلو یه دختر باهام اینطوری رفتار میکرد؟
مگه من چیکار کردم؟
چشمم که به ساعت خورد اشکام با قدرت بیشتری شروع به باریدن کردن.
تازه ساعت ۸ بود و من خیلی وقتا با دوستام تا ۹ بیرون بودم بدون اینکه آترین چیزی بگه یا دعوام کنه.
بهش نگفتم اشتباه کردم درست ولی این دلیل نمیشد که جلو اون دختر اینطوری با من رفتار کنه.
رفتار آترین باعث شد یادم بیاد اینجا یه کشور غریبه،
جایی که هیچ یک از اعضای خانوادم نیستن؛
جایی که هیچ کس رو به جز خدا و آترین ندارم.
اگر یه روز آترین خواست ازدواج کنه چی؟
اون موقع چه بلایی سر من میاد؟
اگر دانشگاه قبول نشم و نتونم اینجا موندگار شم چی؟
باید برگردم ایران یعنی؟
جایی که هیچ کس منتظرم نیست!
جایی که تا پام رو بزارم یا بابا میکشتم یا آدما!
دلم برای بی کسیم، تنهاییم سوخت.
صدای گریم بلند شد بی توجه به اینکه یه دختری اون پایین کنار آترین نشسته!
بی توجه به غروری که این مدت آترین نذاشت یه بار بشکنه!
صدای هق هقم کل اتاق رو پر کرد.
برام مهم نبود که صدامو میشنون، که اون دختر میفهمه دارم گریه میکنم.
برام هیچی مهم نبود!
مگه تنها تر از منم هست؟
انقدر گریه کردم و هق زدم که به سرفه افتادم.
صدای در با صدای سرفه هام یکی شدن.
صدای آترین گریه و سرفه ام رو شدید تر کرد!
آترین : تابان؟ تابان جان؟
عزیزم درو باز کن!
وقتی صدایی از طرف من نشنید محکم تر به در کوبید و با صدای نگران و خش دار گفت :
تابان باز کن درو!
بخدا باز نکنی میشکنم درو، میگم باز کن!
تابان با تو ام...
با صدایی که خودم به سختی می شنیدم گفتم :
برو به مهمونت برس دست از سرم بردار.
آترین : تابان درو باز کن،
مری رو فرستادم بره باز کن درو باید حرف بزنیم.
تابان جان؟!
_حرفتو بزن می شنوم...
آترین : باشه ببخشید اشتباه کردم سرت داد زدم باز کن درو.
تابان بخدا از نگرانی مردم و زنده شدم!
تو تا حالا بدون اطلاع دادن به من جایی نرفتی حق بده بترسم.
میدونی این شهر برای یه دختر تنها . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_72
آترین : این شهر برای یه دختر تنها قشنگ نیست، خیلی از آدماش خوب نیستن،
به من حق بده نگرانت بشم و دعوات کنم.
خیر سرم الان تو ...
_نگرانم بودی که جلو اون دختر سرم داد زدی؟
نگران بودی که باهام بد حرف زدی؟
نگران بودی که غرورم رو شکستی؟
که باعث شدی یه دختر غریبه بیاد ازم دفاع کنه؟
مگه من جز خدا و تو کیو دارم؟
هااااااا؟
مگه نگفتی مواظبمی؟ مگه نگفتی نمیذاری یه خار به پام بره؟
حالا چرا خودت دلمو شکستی؟
آترین : قربونت برم چون خواستم مواظبت باشم اینجوری شدم!
باز کن درو بزار بیام پیشت.
_نمیخوام! امشب تنهام بزار آترین نمیخوام.
آترین : تنهات نمیذارم که دختر خوب،
اگر درو باز کردی که خیلی ممنون ولی اگر درو باز نکردی!
انقدر پشت در میشینم تا دلت به رحم بیاد.
حرفش حس خوبی بهم داد، لبخند کوچیکی روی لبم برای چند ثانیه جا خوش کرد.
قصد نداشتم درو باز کنم.
همونجوری پشت در دراز کشیدم و سعی کردم دیگه گریه نکنم.
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد.
از درد بدنم و سرمای زیاد چشامو باز کردم.
چند ثانیه گذشت تا تونستم موقعیتم رو به یاد بیارم.
بدنم از سردی زمین خشک شده بود.
به سختی از جا بلند شدم.
دستشوییم گرفته بود شدید، آروم درو باز کردم و خواستم برم بیرون که آترینو پشت در دیدم.
دقیقا عین من پشت در دراز کشیده بود و توی خودش جمع شده بود.
تازه یادم اومد که چند ساعت قبل دعوا کردیم، من گریه کردم و آترین گفت تا درو باز نکنم از پشت در تکون نمیخوره!
آروم جوری که بیدار نشه رفتم به طرف سرویس،
کارم رو انجام دادم و مسواک زدم.
آبی به صورتم زدم و چشمای پف کردمو با آب یخ بهتر کردم.
از سرویس خارج شدم و رفتم تو اتاق.
پتو و بالشی برداشتم اومدم کنار آترین.
آروم بالش رو زیر سرش گذاشتم و پتو رو انداختم روش.
بدون اینکه در اتاق رو ببندم روی تخت ولو شدم و باز خوابم برد . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
ساعت زندگیت رابه افق آدمهای ارزان قیمت
کوک نکن؛ یا خواب میمانی؛ یا عقب.🤟
•@mahee_man
Time will prove to you that ... your "worth" is good
زمان بهت ثابت میکنه که کی......"لیاقت" خوبیاتو داره
@mahee_man
➖⃟🦋••𝗜 𝗗𝗢𝗡'𝗧 𝗞𝗡𝗢𝗪 𝗪𝗛𝗬 𝗗𝗢𝗡'𝗧
ᴛʜᴇ ᴡᴏʀᴅs ɪ ᴜsᴇ ᴛᴏ ᴄᴀʟᴍ
ᴏᴛʜᴇʀs, ᴇғғᴇᴄᴛ ᴍʏsᴇʟғ
نمیدونم چرا با حرفایی که
مردمو آروم میکنم رو خودم اثر ندارن...!
@mahee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان مهـربانم
صبحتون شاد و پر امیـد
طلایی ترین روزها
ارزانی نگاه مهربانتان
و هـزار گل یاس
پیشکش قلب باصفایتان
امروزتون پر از خبرای خوب
@mahee_man
I'm in a dead end, where I can neither have you not forget you...
به بن بست رسيدم؛ نه ميتونم داشته باشمت، نه می تونم فراموشت كنم...
@mahee_man
𝐼 𝑑𝑜𝑛'𝑡 𝑐𝑎𝑟𝑒
𝑏𝑢𝑡 𝑑𝑜𝑛'𝑡 𝑡𝒉𝑖𝑛𝑘 𝐼 𝑑𝑜𝑛'𝑡 𝑢𝑛𝑑𝑒𝑟𝑠𝑡𝑎𝑛𝑑 . . ✨
چوناهمیتنمیدممعنیشایننیستکهنمیفهمم!!
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_73
با حس نوازش موهام تکون ریزی خوردم و آروم چشامو باز کردم.
آترین رو بالای سرم دیدم.
بدون هیچ حرفی زل زدم به چشماش.
چرا این بشر انقدر جذابه؟
دلم نمی خواست دستشو از روی موهام برداره انگار اونم همین حس رو داشت.
دوباره چشامو بستم و سعی کردم از نوازش شدن موهام لذت ببرم.
من که کسی رو نداشتم جز آترین بخواد نوازشم کنه.
یه زمانی مامان نوازشم میکرد،
حالا آترین!
با یاد آوری مامان حس کردم گوشه چشمم خیس شد.
چشامو باز نکردم که آترین نفهمه ولی زرنگ تر از این حرفا بود.
آترین : تابان جان؟ عزیز من؟
چرا گریه میکنی؟ من که گفتم ببخشید!
مطمئنم بخشیدی چون پتو روم انداختی!
دیگه سرت داد نمیزنم، تو که میدونی چقدر برام عزیزی.
_آره بخشیدم مگه میتونم نبخشم؟
مگه جز تو کسی رو هم دارم؟
آترین : اه این حرفو نزن،
وارد دانشگاه میشی، دوستای جدید پیدا میکنی.
کانادایی میشی و کلی آدمای جدید وارد زندگیت میشن،
منم که همیشه همه جوره هستم و هواتو دارم دیگه چی میخوای؟
همونطور چشم بسته با اشکایی که بی اختیار میریختن گفتم :
آترین دل تنگ مامانم هستم،
خیلی خیلی دل تنگشم!
آترین : چیکار کنم آروم شی عزیزم؟
چی دلتنگی و غمتو کم میکنه؟
میخوای بریم بیرون؟ اصلا میخوای با تلفن عمومی زنگ بزنی ایران به مادرت؟
اگر خودش حرف زد صداشو بشنوی؟
یا حتی میخوای باهاش صحبت کنی؟
میریم یه جای خیلی دور تر از خونه که اگر یه زمانی خواستن پیگیری کنن هم نتونن پیدا کنن خوبه؟
آروم میشی اینجوری عزیز آترین؟
چشامو باز کردم و از جا بلند شدم، رو تخت نشستم و زل زدم تو چشمای خوشگلش.
_ایراد نداره؟ میشه؟
واااااقعا میشه آترین؟
آترین کنارم نشست و سرمو به سینه اش چسبوند.
ناخودآگاه آروم شدم و اشکم بند اومد.
با صدای آرومی گفت :
آره عزیزم چرا نشه!
پاشو بریم پایین صبحانه بخوریم و بریم!
_امروز مگه نباید بری استودیو؟
آترین : باید میرفتم ولی تابان خانوم مهم ترن!
پاشو آفرین.
با ذوق بلند شدم و باهم رفتیم پایین.
وارد آشپزخونه که شدیم، روی میز صبحانه چیده شده بود.
سوت بلندی زدم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
I'm in a dead end, where I can neither have you not forget you...
به بن بست رسيدم؛ نه ميتونم داشته باشمت، نه می تونم فراموشت كنم...
@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_74
_به به آقا آترین سحر خیز شده،
کار کن شده، صبحانه آماده کرده، میز چیده.
اگر میدونستم قهر کنم انقدر پسر خوب و کار کنی میشی زودتر قهر میکردم.
خندید و هولم داد سمت سینک و گفت :
بچه جون دست و صورتت رو بشور،
زشت بودی زشت تر شدی.
بدو که میخوایم بخوریم جمع کنیم بریم گشت و گذار.
مطیعانه دست و صورتم رو شستم و خشک کردم.
نشستم سر میز و شروع به خوردن کردیم.
هیچ کدوممون حرف نمیزدیم.
صبحانمون که تموم شد با هم میز رو جمع کردیم.
دو سه تا ظرف بود که شستم و رفتم بالا آماده شم.
تونیک کوتاه سفید رنگی پوشیدم و شلوار مشکی ۸۰ سانتی باهاش ست کردم.
پابند طرح پروانه ام رو دور پای سمت راستم بستم.
آرایش ملایمی کردم.
موهامو باز گذاشتم و جلوشو با تل سفید رنگی بردم بالا و صاف کردم.
گوشوار و گردنبند و دستبند ظریفی که آترین بی مناسب برام خریده بود رو انداختم.
وقتی از خودم مطمئن شدم رفتم پایین.
آترین داشت با گوشی حرف میزد.
تا گوشی توی دستش دیدم یادم اومد گوشیمو برنداشتم.
بدو رفتم بالا، وارد اتاق شدم و گوشی رو از کنار تخت برداشتم که همون لحظه زنگ خورد.
امیر بود.
وصل کردم و توی سلام سبقت گرفتم :
سلااااام خوبی؟
امیر : سلام خانم از احوال پرسی های شما!
_ببخشید دیشب حالم خوب نبود اصلا از گوشیم خبر نداشتم.
امیر : ایرادی نداره عزیزم.
خوبی؟ کجایی؟
_مررررسی به خوبیت!
خونم ولی دارم میرم بیرون.
امیر : اه؟ با کی؟
_با کسی که اینجا باهاش زندگی میکنم.
امیر : همون که قرار نیست فعلا راجبش توضیحی بدی!
_بله
صدای آترین که میگفت تااااابان بدوووو وادارم کرد به امیر بگم :
ببخشید داره صدام میزنه بعدا بهت زنگ میزنم.
امیر : نمیگی کجا میری؟
_نمیدونم مشخص نیست بعدا بهت میگم فعلا.
خدافظی کرد و قطع کردم،
بدو رفتم پایین و کفش عروسکی سفیدم رو پام کردم که آترین گفت . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸