#امام_حسن_شهادت
تو سَرو بودی و حالا خَمیده ای تنها
به دوش، بارِ مُصیبت کِشیده ای تنها
اگر که پیر شُدی عِلَّتَش زِ کودکی اَست
چِها گُذشت به کوچه! چه دیده ای تنها؟
نکُشت زَهر تو را، خاطِراتِ مادر کُشت
کُنون به بَستَرِ مَرگ آرَمیده ای تنها
کَسی نَدیده بِجُز مادرت، که دُنبالش
پِیِ مسیرِ پُر از خون، دَویده ای تنها
کَسی ندیده بجُز خواهرت، که هَر شَب را
به های های، زِ خوابَت پَریده ای تنها
چه زَخم های زَبانی که خورده ای دَر جَمع
چه طَعنه ها که به جانَت، خَریده ای تنها
میانِ شَهر اَگَر ناسِزا نِثارَت شُد
میانِ خانه ی خود هَم شِنیده ای تنها
زِ دَستِ هَمسرِ خود جای آب و شیر و غَذا
دو کاسه زَهرِ هَلاهِل چِشیده ای تنها
به هَر نَفَس زَدَنَت پاره ی جِگَر ریزَد
دَرونِ طَشتِ بَلایی که چیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، اَز این طَشتِ خون، به طَشتِ شَراب
کُجای قِصّه ی سَر را تو دیده ای تنها؟
دلِ تو رَفت، به گودالِ کُشته ای مَظلوم
کنارِ پِیکرِ دَر خون تَپیده ای تنها
دلِ تو رَفت، دَر آن خِیمه های شُعله نِشین
که سوخت دامَنِ زینب، رَشیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، به شَهری، که میزَدَند زِ بام
هَماره سَنگ، به رَاسِ بُریده ای تنها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_مدح
#امام_حسن_شهادت
درخت های اُمیدیم ، از دیار حسن
پُر از شکوفه ی عشقیم در بهار حسن
به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست!
رسیده است لبِ ما به جویبار حسن
به دخل کاسبی ام برکتی فراوان داد
از آن زمان که شدم خادم تبار حسن
همین دو لقمهی نان را حسن به ما بخشید
گرفته سفره ی ما رنگ از اعتبار حسن
کریمبودنِ او قابلِ محاسبه نیست...
کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟!
کدام شاه نشسته است با جذامی ها؟!...
بلند می شوم از جا به افتخار حسن
شنیده ام که به سگ هم غذا تعارف کرد!
هنوز ماتم از این لطفِ بی شمار حسن
بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت
چه کرد در دل آن فتنه ، ذوالفقارِ حسن
من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم
منم دچار حسین و منم دچار حسن
در اربعین حسینی ، حسن جلودار است
قدم زدم همه ی جاده را کنار حسن
عمودِ یکصد و هجده ، بهشتِ مشّایه است
خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن
حسین با همه ی دلرُباییاش ، حسنی ست
ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن
خیالبافی من صحنسازیِ حسن است...
شبیه مشهد ما می شود مزار حسن
.
.
میان معبری از نور ، ناگهان شب شد
چه دید در دل آن کوچه ، چشم تار حسن؟!
حراملقمه به مادر دو دست سیلی زد...
سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن
#بردیا_محمدی
#امام_حسن_شهادت
مردِ غریبِ شهر، که نیلی ست پیکَرَت
آهِسته تر شد از چه نفس های آخَرَت؟
باور کنم در آن وطنِ مادریِ تو
یک مرد هم نبود، شَوَد یار و یاوَرَت؟
خاکَم به سَر، که خانه شُده قتلگاهِ تو
خاکَش به سر، که قاتلِ تو بوده هَمسَرَت
چون تِکّه پاره ی جِگرت را، به طَشت دید
آهی کِشید از دل و میگُفت خواهَرَت؛
ای بَعدِ مادر و پِدَرم سَرپناهِ مَن
آوَرده زَهرِ سوده ی دُشمن چه بَر سَرَت؟
گُفتی: زَمانِ مَرگِ تو بوده به کوچه ای
روزی که بود، دَستِ تو دَر دَستِ مادَرَت
روزی که پیشِ چَشمِ تو آئینه ی رَسول
اُفتاد روی خاکِ مَدینه، بَرابَرَت
خون میچِکَد زِ گوشه ی لَبهای تو، وَلی
تَصویرِ کربَلاست، دَر آن دیده ی تَرَت
مَعلوم شُد، فِراقِ تو داغی عَظیم بود
با سوگنامه ای که سُروده بَرادَرَت
عَبّاس با حُسین، چِگونه کِشیده اَند...
...هَفتاد تیرِ تیزِ جَفا را زِ پِیکَرَت؟
حالا تویی و آن کَرَمِ بی نهایَتَت
حالا مَنَم گِدای قَدیمیِ این دَرَت
یِک لُقمه نان دَهی نَدَهی شُکر میکُنَم
ما را نِوِشته اَند: " بِمانیم نوکَرَت "
یِک روز اَگَر که گُنبَدِ زَردَت بَنا شَوَد
میخواهَم از خُدای، که باشَم کَبوتَرَت
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_مدح
به درباری که، حاتم هم در آنجا از خدم باشد؛
کنار سفرهاش هر وعده سائل بیش و کم، باشد!
جهان را زیر و رو کردم پی مضمون و فهمیدم
غزل خوب است در مدح حسن _شاه کرم_ باشد
دقیقا مثل حیدر میشود وقتی که در میدان
بدست پر توانش قبضهی تیغ دو دم باشد
قمر دور زمین نه دور آن شهزاده میگردد
برای احترام او هلال اینگونه خم باشد
کجا دیدی امیری را که رعیت را به لبخندی
کند دلخوش ولی قلب خودش دریای غم باشد؟
کجا دیدی امیری را که دنیا سائلش، اما؛
تمام سهمش از دنیا مزاری بی حرم باشد؟
برای افتخار کل ما ایرانیان کافیست
همین که طرح صحنش دست معماری عجم باشد
سراسر در رواقش از طلا با خط نستعلیق
صد و هجده کتیبه شعرهای محتشم باشد
النگو و گلوبند خودش را نذر او کردهاست
مگر بخشی ز ایوان از طلای مادرم باشد
.
.
به یاد کوچه و محراب هر شب اشک میریزد
تعجب نیست کام او اگر مشتاق سم باشد
#میثم_کاوسی
#امام_حسن_شهادت
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست
نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها
بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد
بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها
قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند
دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها
مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو
با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها
آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب
مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_مدح
#امام_حسن_شهادت
کسی که پشت لبخندش غمی آکنده از آه است
مرور روز هایش روضه های تلخ و جانکاه است
ندارد گنبد و گلدسته و ایوان طلا اما
مسیر آسمان تا مرقدش بسیار کوتاه است
برایش دشت ها صحن و تمام آسمان گنبد
چراغ روشن صحن و سرایش تا سحر ماه است
اگر مخفی است قبر فاطمه قبر حسن خاکی است
عزیز فاطمه با مادرش همواره همراه است
به دستان کریم اوست در عالم اگر خیری است
که لطف دیگران با منت و خواری و اکراه است
جذامیها کنار او نشستند و جهان فهمید
کرامت ، گردی از دامان خاک آلود این شاه است
برای شادی زهرا بگو ذکر حسن جان را
اگر توفیق می خواهی فقط راهش همین راه است
به سمت روضه می گردد مسیر شعر و می دانم
پریشان میشود قلبی که از این راز آگاه است
نمی گویم که در کوچه چه پیش آمد تو هم بگذر
فقط سر بسته می گویم که زهرا عصمت الله است
مپرس از من چه دید آنجا فقط این درد را بشنو
سپیدی های موی او غم سیلی ناگاه است
#حسن_شیرزاد
#امام_حسن_علیه_السلام
دل آمده ست و از این دست کم نمی خواهد
کنار بحرِ کرم ، رزقِ یم نمی خواهد
کسی که مهرِ حسن را چشید مِن بعدش
دگر ز دست کریمان کرم نمی خواهد
به لقمه دادنِ بر مستمند ثابت کرد
برای سفره ی جودش حشم نمی خواهد
کسی که منکر خود را به خانه آورده
برای منکر خود نیز غم نمی خواهد
نگاه می کند اعجاز می شود آندم
برای معجزه ی خویش دم نمی خواهد
صدای بغضِ گلویش نرفت تا عیّوق
بلای کوچه یقین محتشم نمی خواهد
به یاد حالت چشمان مادرش زهرا
دو چشم غمزده اس خواب هم نمی خواهد
دوشنبه است مگر اینچنین زمین خورده؟
بگو به جعده که این مرد سم نمی خواهد
امام ، زینتِ گلدسته و ضریح بود
امامِ حُسن یقینا حرم نمی خواهد
#حامد_آقایی
#امام_حسن_مدح
به دست های کریمت کرم بدهکار است
برای گفتن مدحت قلم بدهکار است
در احترام تو باید چه گفت حیرانم
که لفظ پیش تو ای محترم بدهکار است
به محضرت نرسیده گرفت حاجت را
گدا به جود تو چندین قدم بدهکار است
شکوه خاتم تو ذکر حسبی الله است
به این عبودیتت کعبه هم بدهکار است
چهار وارث خود را به کربلا دادی
چهار شعر به تو محتشم بدهکار است
غریب هستی و دنیا چقدر شرمنده است
که پای مرقد تو یک حرم بدهکار است
#احمد_حیدری
#امام_حسن_شهادت
#دوبیتی
دنیا بعد مادرم چه دلگیره
روزی صدبار نفس من می گیره
شب و روزام همه با عذاب گذشت
وسط کوچه مگه یادم میره
اونکه این صحنه ها رو دیده منم
هنوزم داره می لرزه بدنم
در کنار مادرم بودم ولی
هی صدا میزد کجایی حسنم
پیش من چه بی خبر میزدنش
تو آتیش به پشت در میزدنش
بخدا یکی و دوتا نبودن
من دیدم چهل نفر میزدنش
#سیدمحسن_حسینی
#امام_حسن_شهادت
در تاب رفت و طشت به بر خواند و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر
یعنی امامتش به برادر حواله کرد
نتوان نوشت قصّهٔ درد دلش تمام
ور نَه توان ز غصّه هزاران رساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کلاله کرد
آه دل از مدینه به هفت آسمان گذشت
آنروز شد عیان که رسول از جهان گذشت
#وصال_شیرازی
#امام_حسن_شهادت
زهر آنگونه اثر کرده به اعضای تنم
لرزه افتاده در این لحظه تمام بدنم
مَردُم این رسم هواداری پیغمبر بود؟!
من جگرگوشه پیغمبر خاتم، حسنم
همسرم قاتل من شد به که گویم این غم؟!
آری آنگونه غریبم که غریبِ وطنم
خون شد آنگونه همه عمر دلم از غصه
که برون می شود این لخته خون با سُخنم
بسکه دندان زِ غمِ کوچه نهادم به جگر
جگرم پاره شد و ریخت برون از دهنم
خواب را بُرد ز چشمان من آن کوچه غم
آنکه یک عمر از آن غُصه نخوابیده، منم
تیر بر پیکرِ من می زند امروز عدو
هیچ غارت نشد امّا ز تنم پیرُهنم
درد دارم ولی از داغ برادر گریم
من خودم گریه کن کُشته خونین بدنم
#عاصی_خراسانی
#امام_حسن_شهادت
دارم يقين كه هستی ما را نظر زدند
داغ و فراق پَرسه بر اين دور و بر زدند
ديدم من آنچه را كه نديده است هيچ كس
من را چو شمع ، آتش غم بر جگر زدند
در كوچه بود مادر من ، رو به قبله شد
ديدن نَفَس نَفَس زدنش ، بيشتر زدند
پيراهنش كبود شد از بس كبود بود
از بسکه تازيانه به او بی خبر زدند
قدّم نمی رسيد كه خود را سپر كُنَم
ديدن كه بود مادرِ من بی سپر زدند
ای خاک بر سرم ، كه سرش خورد بر زمين
هم بی خبر زدند و هم از پشت سر زدند
چشمش ميان كوچه نمی ديد كوچه را
سيلی به مادرم سرِ هر رهگذر زدند
ديدم به راه رفتن او خنده می كنند
خنده به پا كِشيدن او چهل نفر زدند
اُفتاد با لگد دَر و مادر به زير دَر
يك عدّه آمدند لگد روی دَر زدند
#سیدمحسن_حسینی