eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقیا مِی  بریز از شراب کوثر  به نام یارب تشنه ام تشنه ی سَبوی وِلای حضرت زینب بوی عطرِ ،  زینب اومد ذکر هر روز و شب اومد عشقِ ارباب ، اومده از راه نور و مهتاب ، اومده از راه زینب زینب ، ای گل حیدر (۳) تویی  آیینه ی  عصمت  فاطمه ، زینب کبری درشجاعت و صبر تو هستی خاتمه ، زینب کبری تو خواهرِ ، دو امامی زینبِ    والا   مقامی مجتبی سیرت و ، حسین کمالی فاطمه عصمت و ، علی  خصالی زینب زینب ، ای گل حیدر تویی تو کریمه ، حلیمه ، فهیمه ، زینت حیدر تویی تو  علیمه ،  جلوه ی دیگر حضرت مادر عالمه ی ، دنیایی تو نایبه ی ، زهرایی تو بر آل عبا ، تو نور عینی وَللهِ  شَریکه  الحسینی زینب زینب ، ای گل حیدر ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
یا اباعبدالله الحسین(ع) هرکه در ذهنش زیارت را تجسم می کند گاه گریان میشود گاهی تبسم می کند هرشب جمعه دلم سمت حرم پرمی کشد کفتر جلدت همیشه  میل گندم می کند درد دلها میکنم با گنبد و گلدسته ات عشق تو عشاق را گرم تکلم میکند نوکر این خانه در وقت نبود آب با تربت کرببلای تو تیمم می کند اربعین هر نوکری دل را به دریا می زند موج عشقت درمیان دل تلاطم می کند حق بده ماسر فرود آریم در صحن نجف پیش اقیانوس٬قطره٬دست و پا گم می کند با مدال نوکریِّ تو به جنت می رویم روز محشرهم خدا برما ترحم می کند از ته دل می نویسم دوستت دارم حسین مادرت بر دوستدارانت تبسم می کند ابوذر رئیس میرزایی(بهار)
در عالم وهم آمدم این صحنه پدیدار دیدم که نشستم به حضور دو علمدار  دو ماه فروزنده، دو خورشید درخشان دو میر، دو فرمانده دو سرباز فداکار این شیرِ حسین‌بن‌علی، حضرت عباس آن یارِ رسول مدنی، جعفر طیّار این بهر حسین‌بن‌علی یار و برادر این نیز برادر به علی، حیدر کرار عباس، زده خنده به ماه رخ جعفر؛ کای جان عمو! نور دل احمد مختار! در یاری اسلام، چنان پای فشردی تا دست تو گردید جدا در صف پیکار در پاسخ او جعفر طیار چنین گفت: ای ماه بنی‌هاشم، ای مطلع‌الانوار هم چهره نهادند به پای تو ملایک هم بوسه‌زده دست تو را سیّد ابرار هرچند که در موته جدا گشت دو دستم در یاری دین از دم شمشیر شرربار دیگر نزدند از ره کین تیر به چشمم ای اشک همه وقف تو در مکتب ایثار من مثل تو یک ساقی بی‌آب نبودم ای داغ لبانت به روی آب، پدیدار سرو قد من بر سر نی رفت چو خورشید نخل قد تو از سر زین گشت نگون‌سار من خجلت بی‌آبی طفلان نکشیدم اشک تو از این غصه روان بود به رخسار باید که بگریند شهیدان همه تا حشر در علقمه بر زخم فراوان تو بسیار یک لحظه تو از دست و سر و چشم گذشتی گشتی به جگر تیر بلا را تو خریدار بی‌دستی تو باعث آن شد که ز هرسو آید به تنت زخم روی زخم، دگربار بگریست اگر در غم من چشم پیمبر بشکست غم تو کمر از حجّت دادار در ماتم من اشک علی ریخت به صورت در ماتم تو فاطمه گردید عزادار این فخر، مرا بس که به جنّت بزنم پر همراه تو ای فرش رهت دیدۀ احرار زیبد که ببالیم به افواج ملایک تو حضرت عباسی و من جعفر طیّار من باب جهاد استم و تو باب حسینی یابند ز تو در حرم خون خدا بار «میثم» به ثنای علی و آل کند فخر خورده است به طبعش نفس میثم تمار
ای به خیل مهاجران مهتر ای همای بهشتیان جعفر طوطی شاخ صدره و طوبی مرغ عنقای عرش و بالاتر صدف پاک توست بوطالب بی بها نزد قیمتت گوهر گر نبی را زجانب یزدان جانشین و وزیر شد حیدر هم تو در بارگاه نجاشی بودی اول سفیر پیغبر وز مقام تو در دل احمد این بود بس که گفت آن سرور کز قدوم تو شادمان باشد یا که از فتح قلعه خیبر ای که با شیر حق تو خوردی شیر تو زپستان پاک یک مادر مصطفی را علی برادر بود مرتضی را برادری جعفر از بیان شجاعتت کافی که گزیدت به همگنان افسر زآن که بهر سریه موته نبدی افسری زتو برتر مشتری حق و از در و یاقوت ثمنت داده در جنان شهپر تا کشی هر کجا که خواهی پر در دل آسمان نیلوفر جعفرا ای تو فخر آل رسول مایه سربلندی حیدر به خدا این شرف برایت بس در دو عالم تو راست عزت و فر که عروس تو زینب کبراست جلوه صبر حضرت داور آن که در کربلا زفرط وفا کرد قربان عشق هر دو پسر تا که در جاودان حماسه خون زآل جفر بماند این دو اثر باز هم مطلعی دگر گویم باز آمد جنونم اندر سر ای عقابی که بنگری فردا زیر پرهای خود صف محشر در کنارت یقین که خواهی دید یک همای بهشتی دیگر که به دوشش دو بال همچون تو نصب کرده است خالق اکبر نام او ساقی حرم عباس سرو بستان ساقی کوثر اندر آن صحنه حساب و کتاب اندر آن تابش آتش و آذر بر سرم سایه شما دو هما بر لبم نام فاطمه حیدر
دوباره لالهٔ باغ وجود شد تبدار دوباره آه شده سفره دارلیل ونهار بهار آمده چشمم دوباره بارانی است دوباره مرغ محن پرزده سر دیوار چه ماتمی است که از سینه داغ می جوشد چه شد که بار دگردیده ام شده خونبار مدینه باردگر جامهٔ عزا پوشید دریده جامه صبر ازچه احمد مختار چه شد که قامت سرو علی خمیده شده بگو کجاست علمدار حیدر کرار ز فاطمیه دل داغ دیگری پیداست ازان سببب نبود در دل رمیده قرار نه حرف آتش و دوداست نه صحبت پهلوست نه حرف ضربت پاهست و صحبت مسمار نشسته درغم قتل برادرش حیدر بلی شهید ستم گشته جعفر طیار همو که نوردوچشم جناب عمران است همو که فاطمه بنت اسد ورا شده مار( مادر) چه جعفری که پناه نبی است بعد علی زبعد حمزه به جیش نبی بدی سردار همیشه یارنبی وعلی و فاطمه بود همیشه دربرشان بود همچو خدمتکار کسیکه زینب وکلثوم عروس خانهٔ اوست سعادت ابدی شد نصیب آن سالار هزارحیف که چشم حسود چرخ و فلک توان دیدن اورانداشت در کردار دودست یارنبی رازتن جداکردند ببارباردگرای دوچشم گوهربار به جای دست ٬ خداوند دوبال داد به او ملقب است از آن روبه جعفرطیار علی نبودببیند که بال وپرمی زد تن برادراو روی نیزهٔ کفار ندیده٬ نخل وجودش شکست وای حسین که دید جسم برادر به عرش نیزه سوار شکسته تر زدلش٬ شدزداغ او کمرش بسوز سینه سینا ٬ ببارابربهار خدابرس به دل خون خواهرش زینب چه سازد از غم بی یاوری درآن شب تار
این جعفر طیار بود هست علی این شیر دلاوراست پابست علی هرچند نبود درغدیر اما بود از جام ولایت علی مست علی ..... غم مونس قلب احمد مختار است خونبار دوچشم حیدر کرار است زهرا به تسلای علی آمده است چون روز عزای جعفر طیار است
گاهي ست مبدأ عين مقصد در نهايت آن شايدی که گشته بايد در نهايت موت به بستر یا شهادت بین موته این استخاره خوب آمد در نهايت چون بود فرزند ابو طالب، علی وار پس شد فدایی محمد در نهايت آن کوه که صد در صدش عشق علی بود شد پيش سيل دشمنان سد در نهايت تيغش در آورده ست كفر كافران را كفري كه بر ايمان مي ارزد در نهايت مانند عمروعاص نزد او به مکرش هرکس بنازد پس ببازد در نهايت پر پیچ و خم بود و به زانوی ملائک شد صاف آن زلف مجعد در نهایت چون خورد با شهد شهادت اشهدش را موته برایش گشت مشهد در نهایت هر آدم عیار شد طیار در عرش چون بر نمازش شد مقید در نهايت بی دست دارد دستگیری, با ابالفضل این جمله هم می شد موکد در نهایت بعد از شما که خلق و خلقت چون نبی بود اکبر شود تکرار احمد در نهایت حالا رسیده روضه در آن جا که اکبر؛ آمد به بابا آه رو زد در نهایت آن جا که شد اکبر برای حال بابا در ماندن و رفتن مردد در نهایت
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار دل تنگم صدا می‌زد: مرا همزاد خود پندار خوشا مشتاق تو آغوش باز آسمان باشد خوشا پرواز، پروازی رها بر روی گندمزار که لطف دیگری دارد از آن بالا نظر کردن به پستی‌های این دهکورۀ ناچیز بی‌مقدار خدا در هر مکان حس می‌شود اما از آن بالا به ما نزدیک‌تر، نزدیک‌تر هم می‌شود انگار خدا پرواز بر بام بهشتش را عنایت کرد به مقطوع‌الیدینِ جنگ موته، جعفر طیار همان ماهی که کسب فیض کرد از محضر خورشید که حتی شب به نورانیت او می‌کند اقرار سخاوت‌های آن دست کریمش نُقل هر محفل کرامت‌های او بوده است نَقل کوچه و بازار کسی در فکر تطمیعش نیفتاده‌ست، نه هرگز که عبد مصطفی کی بوده عبد درهم و دینار؟ همه دارایی‌اش را پای این یک جمله می‌بخشد شده ره‌توشه عقبای او «الجار ثم الدار» اگر در راه حاجاتت هزاران پیچ و خم دیدی مسیر استجابت، با نمازش می‌شود هموار نماز جعفر طیار چون گنجینۀ نور است در گنجینه را وا کن از آن ذکر و دعا بردار تمام لحظه‌ها سمت خدا بار سفر بسته‌ست چه فرقی می‌کند جزو مهاجر بود یا انصار؟ که هجرت کرده بود از خود، جهاد اکبر این بوده‌ست تمام لحظه‌ها با نفس اماره‌ست در پیکار «فَمَن... يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ» در شأن او بوده «فَمِنهُم مَن قَضَىٰ نَحْبَه» از او می‌گفت دیگر بار فیُشبه بالنبی خَلقه، فیُشبه بالنبی خُلقه نبی بوده‌ست در صورت، نبی بوده‌ست در رفتار قصیده بر ضریح چشم‌هایش می‌زند بوسه به استقبال آن دلداده می‌آید پیمبروار زمان رجعتش از وادی غربت مصادف شد به فتح قلعۀ خیبر، به دست قامع الکفار هلا برخیز حَسّان! طبع شعرت را شکوفا کن بخوان از پاکی طیّار و از بی‌باکی کرّار از آن سو کوه می‌آمد از این سو مرد دریا دل بلال! الله اکبر سر بده در لحظۀ دیدار ولی دلخونم از تحریف، از تحریفِ زیبایی ولی دلگیرم از تاریخ، از تاریخ پنهان‌کار معاذ ابن جبل عقد اخوت خوانده با جعفر؟! معاذ الله از این نسبت، از این گفتار استغفار تو تنها با علی بودی برادر، با علی تنها حریم «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار» به جنگ موته رفتی و علی چشم انتظار تو... خبر آمد خبر چون شعله‌ای افتاد بر نیزار خبر خونین خبر سنگین خبر اشک و خبر تلخ است خبر آمد خبر در خاک و خون غلتیدن سردار که اوج روضه این شد با دهان روزه جان دادی خبر می‌گفت با جام شهادت کرده‌ای افطار دم رفتن همه دیدند پرچم بین دستت بود خبر می‌گفت از افتادن دستان پرچمدار دو بال سرخ از یاقوت داری جای دستانت فدای آن همه از خود گذشتن، آن همه ایثار پس از تو انکسار از چهرۀ شیر خدا می‌ریخت پس از تو می‌شود هفت آسمان روی دلش آوار الهی اینچنین داغی نبیند هیچ‌کس هرگز الهی اینچنین داغی نگردد باز هم تکرار نباشی گرگ‌ها بی‌شک نقاب از چهره می‌گیرند پس از تو عرصه بر شیر خدا هم می‌شود دشوار اگر در ماجرای کوچه شمشیر علی بودی کجا دستان مولا بسته می‌گردید بالاجبار اگر بودی اگر که جای زهرا خطبه می‌خواندی میان شعرها دیگر نمی‌شد حرفی از مسمار نبودی، روزهای بعد تو تاریک شد تاریک حقیقت همچنان خورشید بود، انکار شد انکار علی آن روزها در غصۀ هجران تو می‌سوخت شهادت می‌دهد روز قیامت آن در و دیوار
چقدر انس به او حضرت پیمبر داشت همان نخست به اسلام ، عشق و باور داشت و بود خَلقاً و خُلقاً شبیه پیغمبر  که طینتش نبوی بود و عطر حیدر داشت کسی که خواند پیمبر ( ابوالمساکینش)  ز سفره ی کرمش جود لقمه ها بر داشت گرفت لحن صمیمانه اش نجاشی را چو خواند آنچه کز آیات نور از بر داشت شهید موته نخستین مدافع اسلام که زخم تیغ به باغ تنش مکرر داشت خدا دو بال به او جای دست هایش داد که پا به پای ملک در بهشت ، شهپر داشت مدینه مویه کنان همنوای پیغمبر برای جعفر طیار دیده ی تر داشت شنید روضه ی دست قلم قلم شده را  چه ناله ها که علی در غم برادر داشت چقدر قصه ی عباس مثل جعفر بود  ولی حکایت عباس سوز دیگر داشت حسین فاطمه هم عصر روز عاشورا به افتخار از او گفت و ذکر جعفر داشت 
به گوش میرسد آری ندای فاطمیه دوباره آمده‌ وقتِ عزای فاطمیه سلام صاحب عزا ، صاحب الزمان آقا ببخش این که نمردم برای فاطمیه گرفتم از دهه ی فاطمیه رزق خودم منم که نام گرفتم گدای فاطمیه سرم فدای غدیر و تنم فدای حسین تمام دار و ندارم فدای فاطمیه خوشا به حال کسی که ز دست صدیقه گرفته کرببلا انتهای فاطمیه اگر نیاز شود شک نکن دهم سر را برای حفظ و برای بقای فاطمیه سروده : 
ببین ز جان بهارم خزان چه میخواهد؟ فراق لعنتی از جانمان چه میخواهد؟ مگر که شوهرت از این جهان چه میخواهد؟ به غیر ماندنت ای نیمه جان چه میخواهد؟  هنوز مانده ام این روزها چه زود گذشت خوشی و خنده ی نه سال ما چه زود گذشت بنا نداری ازین سوز تب رها بشوی برای مدتی از بسترت جدا بشوی قرار نیست که درخانه جا به جا بشوی دوباره مادر سرحال بچه ها بشوی کنار در که بیفتم چطور میمانی؟ به پات اگر که بیفتم چطور میمانی؟ نمی‌شود که مرا باز روبه راه کنی درست مثل گذشته به من نگاه کنی و کوه درد و غمم را دوباره کاه کنی حسودهای مرا خوار و روسیاه کنی به فکر ریختنم بی ستون تو چه کنم نمی‌شود که بمانی بدون تو چه کنم دو ماه و نیم غمت آتش دلم بود و دو ماه و نیم فقط گریه حاصلم بود و دو ماه و نیم در خانه قاتلم بود و دو ماه و نیم مغیره مقابلم بود و دوماه نیم مرا بین کوچه ها دیدند سلام کردم و جای جواب خندیند..