eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیست محور حق تا که با علی بد کرد مرا مراتب ایمان او مردد کرد به خویش گفتم او همسر پیمبر ماست که سب و لعنت و نفرین او نباید کرد کدام زن چه زنی احترام و حرمت که؟ زنی که خون به دل حضرت محمد کرد؟ زنی که با پدرش بعد قتل پیغمبر تمام مردم را در سقیفه مرتد کرد؟ زنی که مثل زن نوح بی لیاقت بود زنی که مثل زن لوط ظلم بی حد کرد جمل،شتر که زمین خورد زیر لب گفتم خدا به خیر کند با حسن چه خواهد کرد! مدینه...تیر و تابوت....کینه ای شتری و در ادامه ی این شعر گریه باید کرد...
به نقلی سال‌روز آن زن که هوس، مست غرورش می‌کرد حِقد و حسد از عاطفه دورش می‌کرد از بعد نبی چه فتنه‌هایی که نکرد! ای کاش پدر زنده به گورش می‌کرد!
می آید استجابت اگر پیشواز تو فخر خداست محفل راز و نیاز تو محراب خانه نور علی نور می‌شود از جانماز و وصله ی چادر نماز تو فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد پنهان شده به دست خداوند راز تو این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود غیر از علی نبوده کسی هم‌ تراز تو ای ساده زیستی تو تدریس بندگی ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو نامت سلام داشت قیامت قیام داشت زنده است آن شهادت تاریخ‌ ساز تو محشر که اختیار شفاعت به‌دست توست داریم ما امید به برگ جواز تو
از عناوین جهان کوثر به زهرا می‌رسد بهترین تعبیر از مادر به زهرا می‌رسد از ابوها از بنیها،بعلها معلوم شد.. درمیان پنج تن محور به زهرا می‌رسد آن زمانی‌ که خلایق بر سر خود می‌زنند حکمرانی در صف محشر به زهرا می‌رسد یک علی دارد خدا! آن هم برای فاطمه ست کوثر است و بهترین گوهر به زهرا می‌رسد نوکری کن بر در این خانه و آرام باش حل و فصل کار هرنوکر به زهرا می‌رسد بیخودی حیران مشو با حرف های این و آن جاده ی توحید در آخر به زهرا می‌رسد! چون مدینه خواستی سمت نجف زانو بزن سیر نورانی از این معبر به زهرا می‌رسد او امام هر امام و او بزرگ انبیاست تو بگو حالا کسی دیگر به زهرا می‌رسد؟! هیزم از او عذرخواهی کرد و آتش گریه کرد با خجالت نو‌ْک میخ در به زهرا می‌رسد
فراق تو بر دل شرر مي گذارد شب غصه را بي سحر مي گذارد به سوداي روي تو اي ماه زهرا دلم در شب خود قمر مي گذارد اگر تو بيايي ولي من نباشم چه داغي به روي جگر مي گذارد من آن طفل نامهربانم كه سر را به دامان لطف پدر مي گذارد كنار تو در روضه ها گريه كردن روي اشك هايم اثر مي گذارد عزادار زهرا دل غصه دارت شبي تلخ را پشت سر مي گذارد صداي نفس هاي مردي ميايد كه دارد به ديوار سر مي گذارد
نبینم اشکُ تو یِ چشات علی دیدی عاقبت شدم فدات علی روزی که سپر فروختی یادته من بجاش سپر شدم برات علی خنده ها و خوشی هامون یادته از رو هم ، شرم و حیامون یادته پدرم دستامونو به هم سپُرد زیر لب میکرد دعامون یادته دعا میکرد بمونیم برای هم همدم و همدل و هم صدای هم تازه فهمیدم چی میدید که میگفت الهی که پیر بشید بپای هم منکه پیر شدم علی به پای تو مثل محسنم شدم فدای تو اگه صد بارِ دیگه زنده بشم باز دو باره میمیرم برای تو پیش من ابالحسن گریه نکن پیش تو منو زدن گریه نکن با نَوَد زخم  اُحُد دم نزدی حالا با یه زخم من گریه نکن حلالم کن که من از پیشت میرم حلالم کن  تو خونه ات سر به زیرم رو مو بر می‌میگردونم غصه نخور بخدا که  مجبورم رو بگیرم تو خودت میبینی دست به دیوارم با سوالِ تو جوابی ندارم این یه رازیه  برا من و حسن مجبورم تو خونه چادر بزارم....
باغبانی مثل من شرمنده ازگل‌ها نشد غنچۀ نشکفته‌ام گلبرگ‌هایش وا نشد آشیانی را که با هم ساختیم آتش زدند هر چه پیغمبر سفارش کرده بود اجرا نشد پای نامحرم نباید باز می‌شد در حرم با تمام قدرتم مانع شدم امّا نشد ضربه‌ای با پا به در زد سخت پهلویم شکست بعد ازآن، زهرا برای تو دگر زهرا نشد پشت در افتاده بودم خصم در را می‌فشرد یاعلی گفتم که برخیزم، ولی تنها نشد بین آتش ناگهان دلواپس زینب شدم دود می‌دیدم فضا را، دخترم پیدا نشد  ریسمان را باز می‌کردم اگر قنفذ نبود با غلاف تیغ محکم زد به دستم، وا نشد
دشمن فاطمه ازرحمت حق مأیوس است درصف حشرهمه حاصل اوافسوس است همه دم گفته ام ودرهمه جامیگویم آنکه سیلی زده برفاطمه بی ناموس است
فراق با تو بوده فقط علی مأنوس از فراق تو میخورم افسوس ای امید تمام زندگی ام بی تو از زندگی شدم مأیوس ماه من بودی و نداشت شبم احتیاجی به سوسوی فانوس بر سر قبر تو عزیز دلم ناله در سینه می شود محبوس کاش می گفتی از چه رو حسنت خوابهایش پر است از کابوس چشم خونین تو مرا کشته بشکند کاش دست آن منحوس حق بده این چنین شوم بی تاب می کشد مرد را غم ناموس ابوذر رییس میرزایی
زهرا جان... تو رفتی خاطرات در فراموشم نخواهد شد میان شعله ها معجر فراموشم نخواهد شد هرآنکس که تورا آزرد مرا آزرده خاطر کرد حدیث نفس پیغمبر فراموشم نخواهد شد میان هجمه ی دشمن که می شد گم صدای ما صدای هق هق دختر فراموشم نخواهد شد نگفتی راز سیلی را گرفتی روسه ماه از من من این غم تا دم آخر فراموشم نخواهد شد ز برق چشم من دشمن فراری بود از میدان طناب و گردن حیدر فراموشم نخواهد شد چه زجری میکشدی تو ازاین پهلو به آن پهلو گل خون بر روی بستر فراموشم نخواهد شد دگر بعد تو زهرا جان خضابی نه گلابی نه که بوی دود و خاکستر فراموشم نخواهد شد وزینب گفت مادرجان به وقت ظهر عاشورا من و بوسیدن حنجر فراموشم نخواهد شد ابوذر رئیس میرزایی
غزل مرثیه ازغربت علی دل هفت آسمان گرفت "شاعرمیان مرثیه لکنت زبان گرفت" سخت است باورش به خدا آن غلاف تیغ از زانوان فاتح خیبر توان گرفت خاری چنان به سینه ی گل پافشرد که گل را و غنچه را زکف باغبان گرفت بارفتن بهارعلی خانه ی علی دیگر به خود ندید بهار و خزان گرفت هرکس که در مدینه به کف تازیانه داشت در کربلا سه شعبه و تیغ و کمان گرفت درمجلس شراب،یزید سقیفه ای باکار خود زحضرت زینب امان گرفت ازبس که داشت بغض علی را به سینه اش دستی شراب و دست دگر خیزران گرفت هرکس نشد مدافع مولا و فاطمه اهل جحیم گشت و درآتش مکان گرفت ای کاش بشنوم که بیایید دربقیع روضه برای مادر، امام زمان(عج) گرفت ابوذر رییس میرزایی(بهار)
هجران زهرا... غزل مرثیه هجران زهرا را علی باور ندارد قرآن این خانه دگر کوثر ندارد آن دلخوشی های قدیم ازدست رفته دست خدا بردست انگشتر ندارد فضه بزن شانه به موهای عقیله زینب در این سن کمش مادر ندارد میخ در و دیوار باحیدر چه کرده؟ پایی برای ردشدن از در ندارد کرده بغل زانوی غم را کنج خانه آن فاتح خیبر دگر یاور ندارد بالای قبر فاطمه باگریه می گفت دیگرصدای حیدرت جوهر ندارد برخیز ای همسنگرم ای همدم من بی تو علی روحی دراین پیکر ندارد گشته خزانی نوبهارش درجوانی مولا غریب و سایه ای برسر ندارد ابوذر رییس میرزایی(بهار)