.
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#بستر_بیماری
آشفته من به کوچه و هر رهگذر شدم
در کوچه جان به لب شدم و محتضر شدم
گر چه نشد کسی سپر فاطمه ، ولی
تا پاي جان ، پاي علی من سپر شدم
هر لحظه می شدم به خدا من کبودتر
مانند یک پرستوي بی بال و پر شدم
دیدم به چشم خویش که چشمم ز دست رفت
محتاج ، من ، به یاري دیوار و در شدم
با پا مرا زدند همه تا به پاي مرگ
زیر دري که سوخته ، من ، بی پسر شدم
از بس شدم نحیف نشناسد مرا علی
مانند عمر مختصرم ، مختصر شدم
شکرِ خدا که جاي لگد را علی ندید
شکرِ خدا ندید ، شکسته کمر شدم
خود مانده ام که ماندنی ام یا که رفتنی
جانم به لب رسید ولی جان به سر شدم
چیزي ز من نمانده علی شستشو دهد
خود در تعجبم که چرا اینقدر شدم ؟
دانم که غسل دادن من طول می کشد
هر شب گذشت صاحب زخمی دگر شدم
#سید_محسن_حسینی
.
#فاطمیه
آیا تحمل میتوان کرد این جفا را؟ نه
این خانهی خالیِ از تو، از صفا را؟ نه
حتی طبیبی هم به بالینت نیاوردم
آیا امیدی بود قلب مرتضی را؟ نه..
شاید روَد از یادم اشک چشمهایمرا
دست تو که از درد مانده در هوا را نه
در را عوض کردم ولی دیوارها ماندند
در را عوض میشد کنم دیوارها را نه
من کردهام بلند خیبر را به تنهایی
تابوت تو که بود هموزن صدا را، نه
اسما برای مرتضی تابوت را میساخت
من قبر خود را کنده ام قبر شما را نه
#حضرت_زهرا
#ابوالفضل_امیر_مروتی
.
#فاطمیه
همسر خونه ی من عزیز من
حیدر من پهلوون صف شکن
بمیرم غم توی چهرت نبینم
حرف شرمنده گیو دیگه نزن
مدینه صدای مظلومو شنید
به حمایت تو هیچکس نرسید
الهی فاطمه واست بمیره
یه نفر برا تو آهی نکشید
دنیا از ما خسته شد منو ببخش
دستای تو بسته شد منو ببخش
پهلوون مدینه اگه تو شهر
غرورت شکسته شد منو ببخش
اگه من یاور خوبی نبودم
اگه همسنگر خوبی نبودم
تو رو جون فاطمه منو ببخش
من برات همسر خوبی نبودم
بعد من الهی راحتت بشه
نذاری زندگی حسرتت بشه
من که از نُه سال پیش دعام اینه
فاطمه فدای غربتت بشه
همه جا میگم یا مرتضی علی
میزنم فقط صدا صدا علی
مهمون قبر تموم عالمی
دیدن فاطمه هم بیا علی
از تو معذرت میخوام برا صدام
تو ببخش اگه نمیبینه چشام
تا قیامت اگه میشه با وفا
برسون سلاممو به بچه هام
#حضرت_زهرا
#امیر_فرخنده
.
#فاطمیه
هر کسی هست در این بزم به یارش مشغول
شمع می سوزد و پروانه به کارش مشغول
فارق از خلق که سرگرم به عیشند و معاش
هست بین همه عاشق به قمارش مشغول
عاشقان طالب یارند و تمنای وصال
فکر بلبل شده گل، گل به بهارش مشغول
بود مجنون پیِ لیلی،پیِ شیرین فرهاد
یوسف از دست زلیخا به فرارش مشغول
طور میقات کلیم است و تجلای نگار
مصطفی در طلب یار به غارش مشغول
رطب مهر علی روزیِ میثم را داد
بود هر روز به عشقی سرِ دارش مشغول
مرتضی کعبه عشق است که زهرایش بود
عاشقانه همه دم دور مدارش مشغول
در پیِ یار چنان رفت که در آتش سوخت
میخ در داغ شد و باغ به نارش مشغول
شاخه وقت ثمرش بود که طوفان سر زد
داس شد در صدد کندن بارش مشغول
بعد از آن کوچه و آن ضربه سیلی زهرا
شد به زخم بدن و دیده تارش مشغول
آن چنان ذوب علی گشت که هستند هنوز
همه در یافتن جای مزارش مشغول
#شهادت_حضرت_زهرا
#مناجات_اهل_بیت
#اسماعیل_روستایی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#قصیده
پرتلاطم مثل دریا پشت این در ایستاده
پشت این در، جاریِ آیات کوثر ایستاده
آنطرف طوفان غیرت، پای دین حق نشسته
اینطرف دریای عصمت، پشت حیدر ایستاده
ریشه در خاک ازل دارد که اینسان راستقامت
روبروی -تا قیامت قوم ابتر- ایستاده
پشت این در، جبرئیل -آن عند ذیالعرش المکین- تا
اذن از ناموس ِحق گیرد، مکرر ایستاده
تا ببوید عطر آن سیب بهشتی را دوباره
بر در این خانه، صبح و شب پیمبر ایستاده
اینک اما... آتشی بر دامن این در نشسته
پشت در، پروانهای افروخته پر ایستاده
شعله از شرم بد اقبالیِ خود میسوزد آنک
دست بر دامان در، بیتاب و مضطر ایستاده
شعله در اقبال شومش دیده شاید دختری را
در بیابان -آتش افتاده به معجر- ایستاده
یک پدر -افتان و خیزان- هر قدم را پیر میشد
هر قدم، بر تکهای از نعش اکبر ایستاده
مادری آنسوی خیمه، بر لبش لالایی اصغر
تا نبیند شرم شوهر را، عقبتر ایستاده
کربلای چار بود و دستبسته تهنشین شد
چشم بر در، مادرش تا روز آخر ایستاده
امر فرمانده به ماندن بود، تا فرمان بعدی
او چهل سال است -تنها- تنگ معبر ایستاده
اینطرف گودال خونپالا و آنسو تل مضطر
آنطرفتر مادری با دیدهی تر ایستاده
خواهری تا یک نشان از کهنه پیراهن بیابد
روی تلی از سنان و تیر و خنجر ایستاده
وارثان غیرتاند این قوم، آنک نوجوانی
بی لباس رزم، رودرروی لشکر ایستاده
سالهای پیش هم، در غربت دلتنگ کوچه
کودکی -بر پنجه- بالاخواه مادر ایستاده
ساکت و غمبار -خانه- بغض، در جانش نشسته
مدتی را... مادرِ این خانه، کمتر ایستاده
میفروغد -همچنان- این ماه، حتی در مُحاقش
تا فلک برپاست -با خورشید و اختر- ایستاده
لیلةالقدری که دنیا، وسع درکش را ندارد
در طلوعندهترین آفاقِ محشر ایستاده
#وحید_اجاقی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#وداع
#غزل
با تو برای من غم عالم نماندنی است
با من بمان که با من و تو غم نماندنی است
این غم کجا برم که برایم میان شهر
یک یار مانده است که آن هم نماندنی است
گفتم طبیب آمد و تا دید وضعِ در
برگشت و رفت و گفت مریضم نماندنی است
پهلو و سینه، صورت و بازو، عزیز من
با این همه جراحت مبهم نماندنی است
مرهم گذاشت زینب و دادت بلند شد
با گریه گفت این تن درهم نماندنی است
مثل خیال گشتهای و گفت بسترت
بیهوده است افاقهی مرهم... نماندنی است
تا فرصت است بوسه بگیر از حسین که..
..بر روی نیزه ماه محرم نماندنی است
بوسه بگیر از بدنش که همین بدن
زیر هزار ضربهی محکم نماندنی است
#حسن_لطفی
*ميسوزم از غمی كه ميان هزار خصم
يک يار مانده بهر تو ، آن هم نماندیاست
#استاد_حاج_علی_انسانی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
تا شعله دست بر پَرِ خَیرُ النِّسا گذاشت
ما را میان غصهی بی انتها گذاشت
باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّهذرّه سوخت...
آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت
دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند
باید برای بالشکسته فضا گذاشت
در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود
لعنت بر آنکه بدعت خود را بنا گذاشت
یک بیحیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت
روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت
آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد...
آنقَدر خُردهشیشه دمِ خانه جا گذاشت!
مسمارِ خسته فاطمه را تکیهگاه دید
سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت
وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست
مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت
▪️
بندِ طناب ولکُنِ دستِ علی نبود
سلمان به روی پیکر زهرا ، عبا گذاشت
#بردیا_محمدی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
با نسیمی غنچه پرپر میشود طوفان چرا!؟
در غباری کردهاند آیینه را پنهان چرا!؟
"لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود
با هجوم شعلهها در میزد این مهمان چرا!؟
"در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود
تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا!
آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين"
از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا!
دستگیرِ هر دو عالم دستهایش بسته بود
گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟
فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک
سرزده در ساحت آیینهها باران چرا!؟
حال زینب را چنان مویش پریشان میکند
میشود با شانه کردن شانهاش لرزان چرا!؟
.
.
.
با حضور فاطمه حتی کفن گل میدهد
مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟
*«پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ.
هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهماننواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧)
#احمد_ایرانی_نسب
#امام_زمان_عج
#فاطمیه
#غزل
اگرچه دوست، ندیده گرفته اعمالم
همان گدای خطاکار و غرق اِشکالم
وصال یار چه دارد که در فراقش نیست؟
کجاست حالِ خوش من؟ ... هنوز بدحالم
گلایه از قفسِ نفس می کنم تا صبح
نمی برد به هوایش مرا دو تا بالم
به دام حیله ی خناس ها گرفتارم
کشیده مکر شروران، مرا به چنگالم
کسی به تاجرِ خسران زده نمی خندد
گناه کردم و آتش زدم به اموالم
اگرچه غربت من را کسی نفهمیده ...
اگرچه نیست کسی یار من در این عالم ...
سلام من به همه نوکران آقایم
که وقت روضه می آیند باز دنبالم
یکی کمک بکند، مادری زمین خورده
زمان ذکر مصیبت که می رسد، لالم
برای دست ورم کرده اش، دلم خون است
بیاد درد قنوتش هنوز می نالم
لباس یاس، تن لاله را نمی پوشاند
بیاد بسترِ خونی، مریضْ احوالم
چهل نفر به زنی باردار، لطمه زدند
نگفته بی خبر از آن هجوم و جنجالم
صدای میخ در آمد، صدای زهرا نه!
کنار شعله ی آن در، به فکر گودالم
فدای آنکه فرو رفت نیزه در دهنش
برای پیرهنی، پاره پاره شد بدنش
#رضا_دین_پرور
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹چادر خاکی🔹
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست
تا فاطمه زندهست علی خانهنشین نیست
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست...
انصار هم از خطبۀ تو شرم نکردند
کردند بهانه که چنان است و چنین نیست
غصب فدک این بود که نام تو نباشد
پیداست که دعوا سر یک تکّه زمین نیست
کو چادر خاکی شده؟ کو دامن مولا؟
تا کی بزنم چنگ به حبلی که متین نیست
جایی که علی هست معاویه چه کارهست
قرآنِ سر نیزه که قرآن مبین نیست!
ای کاش که خود را برسانم به رکوعش
زیرا که به جز نام تواَش نقش نگین نیست
مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست
«المنّة للّه» که این است و جز این نیست
#مهدی_جهاندار
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹دلواپس پدر🔹
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال میآید
سایهای مانده بود از مادر
وقت برخاستن نشست، نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمیدهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه از دست مادرم افتاد
قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همۀ شهر آمدند آن روز
طرف خانۀ محقر ما
هیزم آنقدر هم نیاز نبود..
مادر من خودش یدالله است
کارشان را پر از مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمیگویم
روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد، گردگیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت
تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم
غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن، بعد
دستها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد
#سیدحمیدرضا_برقعی
#فاطمیه
#حضرت_محسن علیهالسلام
#غزل
🔹کاش...🔹
شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
شاید او در دل گهواره زبان وا میکرد
همدم فاطمه ـ فِی المَهدِ صَبِيّا ـ میشد
شاید او بین مناجات و نماز شب خویش
جلوۀ روشنی از حضرت موسی میشد
شاید او از همۀ اهل جهان دل میبُرد
مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا میشد
شاید او در سَکَنات و وَجَنات و حَسَنات
اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری میشد
شاید او مثل اباالفضل میان صفین
ذوالفقار علی عالی اعلی میشد
شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان
از حرم با رجزی راهی دریا میشد
شاید... امّا چه بگویم که چه شد در آتش
کاش او پاسخ این شاید و امّا میشد
#رضا_خورشیدیفرد