#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_ششم_محرم
#غزل
وقت آن است که مأمورِ اجل را بِشِناسید
آمدم تا پسرِ شیرِ جمل را بِشِناسید
رجزم هست «أناأبن الحسن(ع)»و باید از این پس
معنیِ ضربه و آسیب و خلل را بِشِناسید
یک نصیحت به شما دارم و پیش از طلبِ رزم
باید اول نسَب و جا و محل را بِشِناسید
جنگ با هاشمیون؟! فرصت آن است که کامل
حیدریون و شجاعانِ ازل را بِشِناسید
آمدم تا پس از آشفتگیِ ازرق شامی(لع)
اوجِ حدّأکثریِ حدّاقل را بِشِناسید
زره اندازهٔ من نیست نباشد! هدف عشق است
در دل معرکه ها مردِ عمل را بِشِناسید
أیهاالناس لَعینند یزید(لع) و عمرسعد(لع)
آمدم تا پسرِ لات و هُبل را بِشِناسید
شک ندارم که اگر تیر به تابوت پدر خورد
قصدش این بوده خداوند که یل را بِشِناسید
عاشق شهدِ شهادت شدم و تشنه رسیدم
تا که مرغوب ترین نوعِ عسل را بِشِناسید
*
شده ابیاتِ تنم غرقِ هجاهایِ کشیده
قبلِ این مرثیه باید که غزل را بِشِناسید!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_ششم_محرم
#قطعه
پاشو به پای بی رمق من توان بده
دور و برم ز هلهله غوغا شده عمو
ای دست خط کوفی من خط خطی شدی
با چند نیره پای تو امضا شده عمو
انگار باز هم حسن از کوچه امده
مثل قباله ای کمرت تا شده عمو
دیدم که چند طایفه از روت رد شدند
دیدم که روی جسم تو دعوا شده عمو
چیزی نگو شکاف لبت باز میشود
سنگی بزرگ در دهنت جا شده عمو
سینه به سینه هم ببرم باز مشکل است
قدّت برابر قد سقا شده عمو
خونت تمام دور و برم را گرفته است
انگار شیشه عسلت وا شده عمو
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_عبدالله
لشکری رو سیاه ضربه زده
به عمو با سلاح ضربه زده
به تنش بعدِ ضربهی شمشیر
تیر و سرنیزه آه ... ضربه زده
تا از این سفره سهم بردارد
هر که آمد ز راه ضربه زده
دیده یک نیزهدار را از دور
که به پهلویِ شاه ضربه زده
قبل از این نوبتی، ولی حالا
هر کسی دلبخواه ضربه زده
در شلوغی به شانهاش شمشیر
وسطِ قتلگاه ضربه زده
پابرهنه دوید عبدالله
به عمویش رسید عبدالله
آنقدر تیر خورده رویِ تنش
که شده سرخ رنگ پیرهنش
مثلِ برگِ ز شاخه افتاده
دستِ او هم جدا شد از بدنش
مثلِ تشییعِ مجتبی خواندند
تیرها فاتحه به رویِ تنش
حرمله دارد آه میخندد
از بلندی به دست و پا زدنش
به عمو دوخته شده که شود
کفنی بر عمویِ بی کفنش
چون در عشقِ عموش حل شده است
مرگ احلی من العسل شده است
.
#محمد_حسن_بهرامی
#حضرت_عبدالله
برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست
جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست
در سجده و بر خاک افتادن زبان سر
وقت قنوت و ربنا گفتن زبان دست
در پهنه تاریخ اگر کنکاش باشد
دارد برای ما هزاران داستان دست
خیبر برای خود دژ مستحکمی بود
تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست
اسلام را پیروز میدان کرد حیدر
حق زد برای قدرت این بازوان دست
جانها به قربان مرام آن که از لطف
در اوج قدرت میگرفت از ناتوان دست
با دست پر برگشته مسکینی که حتی
یکبار برده بر در این آستان دست
با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز
انداخت بر دستان مولا ریسمان دست
یک روز در جنگ احد آقای عالم
تهدید را از جانب مولاش رانده است
یک روز حیدر در دفاع از پیامبر
امروز عبدالله پای کار مانده است
تا گفت پیر کل عالم ینصرونی
در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست
راه گلو را داشت طی میکرد خنجر
سد کرد راه حمله اش را ناگهان دست
مانند ابراهیم شد در آزمونش
چون سربلند آمد برون از امتحان دست
آمد به مهمانی آغوش عمویش
هدیه چه آورده برای میزبان؟دست
زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا
میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست
.
.
هر قدر کمتر در غم او زد به سینه
روز قیامت بیشتر بیند زیان دست
#عباس_جواهری_رفیع
#حضرت_عبدالله
مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟
چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟
خودت صدا زده ای: یاوری در اینجا نیست؟
هنوز مانده عمو یک نفر !نمیخواهی
سپر ندارم عمو ،سر که هست!بازو هست!
کبوترت شده ام بال و پر نمیخواهی
قبول دارم اگر زیر دست و پا هستم
ردم مکن، نکند دردسر نمیخواهی!
مخواه بعد تو بر عمه دردسر بدهم
عمو برای خودم بهترست ،سر بدهم!
از این طرف پسری میدوید در گودال
از آنطرف خودِ مادر رسید در گودال
رسید شمر و شکست استخوان عجیب این است
که روی سینه آقا پرید در گودال
نشست روی تن هر دو ؟من نمیدانم
سر عمو و پسر را برید در گودال
کشید خنجر و بعد از دوازده ضربه
صدای وا پسرم را شنید در گودال
عجیب تیر سه شعبه شبیه خیاطی ست
که دوخت هر دو بدن را شدید در گودال
خودش که گفت :عمو زیر دست و پا هستم
شبیه قاسم شد ، قد کشید در گودال
چکار کرده سم اسب ها نمیدانم !
تن حسین شده ناپدید در گودال
عصا به دست برایش چه هدیه ای آورد
دوباره نیزه ، نه ، زخمی جدید در گودال
#امیرحسین_آکار
#شب_پنجم
#حضرت_عبدالله
جان او د در این دنیا غل و زنجیر نیست
هیچ بازویی حریف ضربهی شمشیر نیست
سوی میدان می دود با جان و دل، بی واهمه
نوبت عشق است و دیگر فرصت تاخیر نیست
دوره اش کردند شمر و زجر و خولی و سنان
دوره اش کردند، عبدالله در تصویر نیست
حرمله کار خودش را کرده اما شک نکن
کار مسمار است آه این کار، کار تیر نیست
گیسوی رمله شده از داغ فرزندش سفید
آه این مادر پسر از دست داده پیر نیست
ایستاده عمه روی پنجه ی پایش ولی
در ندیدن اشک چشمش نیز بی تقصیر نیست
این جماعت کینه از آل علی دارند و بس
این همه وحشی گری زیر سر تقدیر نیست
می برد بر دست خود نعش برادرزاده را
لحظه ی دل کندن است این، بی سبب دلگیر نیست
کم نخواهد کرد از اندوه تو گریه ولی
بشکن ای بغضِ همیشه، گریه بی تاثیر نیست
.
#سید_حسین_تکیه_ای
#شب_پنجم
#حضرت_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم
#مربع_ترکیب
دست اگر از پوست آویزان شود
خوش تر است از این که بار جان شود
جان اگر در مقتلت قربان شود
مرگ در آغوش تو آسان شود
با تو در این بحر هم رنگم عمو
با گلو و دست میجنگم عمو
نیزه ها رفتند بین پهلویت
سنگ جا خوش کرده روی ابرویت
چنگی افتاده به موج گیسویت
دست من قربان دست و بازویت
با خودم آوردم آنچه هست را
پس پذیرا باش از من دست را
مادرت هم دست داده پای یار
من چرا بی بهره باشم یک کنار
تیر ها و تیغ های آبدار
ساقی جسمت شدند ای شهسوار
داری ای شه خانه خانه میشوی
چون اناری دانه دانه میشوی
ای به قربان قد و بالای تو
کاش در گودال باشم جای تو
میکشم این نیزه را از نای تو
تا ته این قصه هستم پای تو
با تو تا اعماق این غم میروم
زیر سُمّ اسبها هم میروم
لحظه ای این قوم کور شب پرست
برنمیدارند از جان تو دست
استخوان هایت شبیه نی شکست
نیزه ای راه گلو را بسته است
آمدم آغوش وا کن جان من
آمده گودال بابایم حسن
دشمنم با هر که با تو بد کند
کاش دستم از تو دردی رد کند
کار سرو امروز کوته قد کند
کاش تیری حنجرم را سد کند
کیف کن از غیرتم دور از وطن
حرمله زانو زده در نزد من
#محمد_علی_بقایی
#حضرت_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم
#مربع_ترکیب
افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها
دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن
عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت
مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت
بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود
با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود
او را عمو به بندِ محبت کشیده بود
دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد
پایِ برهنه جانب گودال می دوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریادهای مادرت ِ سادات را شنید
فوری حسین پیکر او در بغل کشید
می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد
این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد
اصلا تمام کشتن این طفل راز شد
اما مقابل پدرش سرفراز شد
می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت
بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده
نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگ تنش جستجو شده
عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند
زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه
درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه
#قاسم_نعمتی
#حضرت_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم
#غزل
عمو رسیدم و دیدم؛چقدر بلوا بود
سر تصاحبِ عمامه ی تو دعوا بود
به سختی از وسط نیزه ها گذر کردم
هزار مرتبه شکر خدا کمی جا بود
ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود
سرِ زبان همه جمله ی ،بفرما ،بود
عمو چقدر لبِ خشکتان ترک دارد
چه خوب می شد اگر مشک آب سقا بود
زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه کن؛ نکند مادر تو زهرا بود
برای کشتن تان تیغ و نیزه کم آمد
به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود
تمام هوش و حواس سپاه کوفه و شام
به فکر جایزه ی بردن سر ما بود
بلند شو؛ که همه سوی خیمه ها رفتند
من آمدم سویِ گودال، عمه تنها بود
#وحید_قاسمی
#حبیب_بن_مظاهر_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#غزل
به لحن اشک خواندم آیه در آیه پیامت را
و پاسخ دادم آهنگ غم انگیز سلامت را
خودم را در جنان محبوب جد اطهرت دیدم
حبیب خویشتن وقتی صدا کردی غلامت را
به گیسویی که با عشقت سپیدش کرده ام سوگند
من آن صیدم که منت می کشم یک عمر دامت را
جوان بودم که جانم را گرفتی، باز پس دادی
که بگذاری به پیری بر سر من باز گامت را
یقینا روزهای تیره ای در پیش خواهی داشت
من از کوفه تماشا کرده ام هر روز شامت را
به میدان می زنم تا بیرق موی سپید من
بر افرازد به خطی سرخ، در این خاک، نامت را
برایت باز جانی تازه خواهم داد آن روزی
که مهدی می رسد تا که بگیرد انتقامت را
#محمد_علي_بياباني
#حضرت_حر_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#غزل
بادست خالی آمدم آقا ببخشی
حُر نگون بخت پشیمان را ببخشی
تاریکم و ظلمتکده محتاج نورم
بر پای عفوم میشود امضا ببخشی
حالا که من برگشته ام با روسیاهی
ای کاش میشد که مرا درجا ببخشی
اصلا تو حق داری تو صاحب اختیاری
من را از آقایی نبخشی یا ببخشی
اما تو را جان رقیه نه نیاور
هرچه بگویی روی چشمم تا ببخشی
روی نگه کردن به چشمت را ندارم
ای کاش جان حضرت زهرا ببخشی
#محمد_حبیب_زاده
#اشعار_محرم
#شب_چهارم
اگر بر آستان خوانی مرا؛ خاک دَرَت گردم
و گر از در برانی؛ خاک پای لشکرت کردم
به درگاهت غبارآسا نشستم؛ بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِرد سرت گردم
علی شیر خدا، باب تو، شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش؛ خاکسترت گردم
ببین از کرده ی خود سر به زیرم؛ سربلندم کن
مرا رخصت بده تا پیشمرگِ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
#استاد_علی_انسانی